کامل شده رمان من عصبانی نیستم | NaFaS.A کاربر انجمن نگاه دانلود

کدام یک از شخصیت های رمان را دوست دارید؟

  • یسنا

    رای: 35 72.9%
  • امیر سام

    رای: 22 45.8%
  • نگین

    رای: 7 14.6%
  • بردیا

    رای: 8 16.7%
  • رادوین(دایی یسنا)

    رای: 10 20.8%
  • یاسین(برادر یسنا)

    رای: 7 14.6%
  • مهدیس(خواهر امیر سام)

    رای: 6 12.5%
  • مهشید

    رای: 6 12.5%

  • مجموع رای دهندگان
    48
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Ms.Kosar

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/11/20
ارسالی ها
490
امتیاز واکنش
16,134
امتیاز
684
سن
22
محل سکونت
یک جای دور
-واقعا آدم عجیبی هستی خانم کوروشی راستی اسمت چی بود؟؟
-فضولو بردن جهنم
-هه نمی گی نگو چرا عصبانیتتو سر من خالی میکنی ؟
- من عصبانی نیستم...
و گذاشتم رفتم پسره بوزینه منو عصبانی می کنه!
(آخر نفهمیدیم عصبانی هستی یا نیستی-الان عصبانیم اون موقع نبودم –اها ممنون از اطلاع رسانیت-خواهش وجی جون)
جلوی در خونه وایستادم بلند گفتم:
-آخیش بالاخره به خونه رسیدم میگن هیچ جا خونه خود آدم نمی شه راست میگن
همینطور که کلیدو در میاوردم آهنگم برای خودم میخوندم
-بزار بهت بگم من یه سری چیزارو نمی پسندم یه سری چیزارو....
-چی داری با خودت میگی ؟
-به فضولاش نیومده من که دیگه دنبالت نکردم پس چرا دست از سرم بر نمی داری ؟
-چون خونم اینجاست!!!
این چی گفت(گفت این جا زندگی می کنه-تو چرا خودتو میندازی وسط –بروبابا خوبی هم بهت نیومده-شرت کم)
با تعجب گفتم :خونه ی منم اینجاست!!
هر دو بعد از دو دقیقه با سرعت سمت هم برگشتیم گفتیم:چییییییییییییییییییییی؟؟؟؟
خواستن چشمات به هر بهونه
خوده جنونه کاریش ندارم
چیزی نمی گم خودش می دونه
خودش می دونه دل دیوونه
بزار بمونه به پای اونکه
همش می گرده پی بهونه
واسه گذشتن واسه شکستن
واسه نبودن کنار اون که
همش میترسه از حرف رفتن
اونکه نمی خواد باهات بجنگه
واسه غرورش دل شکستش
دل گرفته ش دل صبورش....
(منو نگاه کن - بابک جهانبخش)
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    دکمه ی آسانسورو زدم هوف خدا یعنی مرسی از لطف هایی که به من میکنی یعنی من عاشقتم با پاهام رو زمین ضرب گرفته بودم احساس کردم کنارم ایستاده برگشتم سمتش شاید اندازه دو دقیقه همدیگرو نگاه کردیم احساس کردم صورتم رنگ گرفته باورم نمی شه من یسنا کوروشی که تو عمرم شاید یکی دو بار خجالت کشیدم الان میگم جلوی این بوزینه خوشتیپه خودشیفته خجالت کشیدم سریع سرمو انداختم پایین و موهای جلو صورتمو دادم عقب از حالش خبر نداشتم اما معلوم بود که داره تند تند نفس می کشه سوالی اومد به ذهنم باید می پرسیدم ازش برای تغییر موضوعم خوب بود منم کمتر خجالت میکشیدم آروم پرسیدم:
    -آقای دهقان؟؟؟
    -جا....بله؟؟
    وایسا ببینم داشت میگفت جانم نه در حالی که کمی قند و شکر تو دلم آب میکردم گفتم:
    -من اخراج شدم...
    برگشت سمتم با تعجب گفت:
    -کی چنین حرفی زده؟؟؟
    حالا من بودم با تعجب گفتم:
    -شما گفتید برو بیرون!!!
    -من اون موقع عصبانی بودم یه چیزی گفتم...
    با شیطنت گفتم:
    -شما که گفتید عصبانی نیستید...
    به هم نگاه کردیم و زدیم زیر خنده آروم گفت:
    -من عصبانی نیستم...
    من:منم همینطور!
    -چی؟؟؟؟
    -منم عصبانی نیستم!
    دوباره زدیم زیر خنده که با تمسخر گفت:
    -شما آتیشی بودی نه عصبانی...
    من دوباره حرصم گرفت کرم نگیری امیرسام که دقم ندی آخر از دستت سکته میکنم...
    (امیرسامممممممم!!!!!!!!!!!!!!-پس چی؟؟-میگم یه وقت راحت نشی بگی من همسره امیر سامم-برو بابا من خودمونی راحت ترم-خیلی خودمونی شد-به تو....ربطی.....ن...دا....ره)
     
    آخرین ویرایش:

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    خداییش باید برای این 10 طبقه نمی تونستن یه آسانسور درستو حسابی درست کنن اما خب منم کرم دارم که دو طبقه رو هم با آسانسور میرم دیدم این آسانسور کلا با من لجه تصمیم گرفتم با پله برم که با من را میاد اینجوری بهتره دیدم امی جون هم داره میاد با من
    (امییییییییییییییییییی جون؟!!!!!!!!!!!!!!!!!-چیه خب؟؟-هیچی فقط متعجب شدم همین!!!!)
    یکم رفتم کنار تا با هم ،هم قدم بشیم آروم راه میرفتیم که گوشیم زنگ خورد وایستادم امیر سام هم ایستاد داشت با دقت نگام میکرد زیپ کیفمو باز کردم هر چقدر گشتم پیداش نکردم لامصب{نمی دونم درسته نوشتم یا نه به بزرگی خودتون ببخشید *نفس...}بازار شامه انگار، بعد از کشف گوشی در کیفم به تماس نگین دوستم جواب دادم و اینم بگم امیر همچنان داشت نگام میکرد:
    نگین:سلام خره.
    -سلام سوسکه.
    -اه بسه چقدر زر میزنی!!
    -من سلام کردم دیدم تو دوس داری از ادبیات کلامم استفاده کنی خواستم یه حالی بهت بدم
    -گمشو ...حالا خوب هستی؟؟
    -مرسی ممنون عشقم.
    -خواهش نفس.
    -راستی امروز گذرم به دانشگاه خورد.
    -امروز!!!امروز که دانشگاه نداشتیم!
    -منم همینجوری رفتم بابا حوصلم پوکید تو خونه.
    -خب می یومدی دفتر مجد ...نگاهی به امیر کردم ....که الان دفتر آقای دهقانه.
    -اوه آقای دهقان باید بیام این آقای دهقانم ببینم حتما هلوییه واسه خودش نه!!!
    -اوهوم!
    -ببین چه اوهومی هم میکنه.
    -تو گفتی منم جواب دادم!
    -حالا وللش گفتم رفتم دانشگاه!!
    - خب؟؟؟
    -هیچی یه استاده جدید فردا برای ترم بالایی های ما داره میاد میگن هلو بپر تو گلوییه که نگو
    -برای این زنگ زدی؟؟؟؟؟
    -اوهوم.
    -خاک تو سر من که با تو دوس شدم!
    -دلتم بخواد فعلا عشقم فردا دنبالت میام بای.
    -بای.
    با اخم گوشیمو خاموش کردم.
     
    آخرین ویرایش:

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    من یه ملکه غریب
    مانده ام تنها
    آیا کسی غیر از تو می تواند
    آرامم کند
    آشوبم آرامشم تویی
    این را هر کس می داند که ملکه یک پادشاه دارد
    اما تو کجایی.........
    نــــــــمی دانـــــــــم؟......
    شاید در کنج دلم شایـــــــد!!!
    دیگه اون تند تند میرفت منم پشتش میرفتم انگار دوباره برچسب مغروری رو رو صورتش زده بود چون پوز خنداش برگشته بود با پوز خند نگام کرد منم با بهت نگاش میکردم چه مثل آفتاب پرست تغییر می کنه هوف دیگه چیزی نگفتم وقتی اون آفتاب پرست میشه و رنگ عوض میکنه چرا من عوض نکنم بدون خداحافظی رفتم داخل خونه هوف می گن هیچ جا خونه خود آدم نمی شه راست میگن.
    (صد بار این جمله رو گفتی – هوی کجا صد بار گفتم این جمله رو من فقط دو بار این جمله رو در طول این روز گفتم!!-جدی میگی؟؟؟؟-اوهوم-مهم نیست من کلی گفتم)
    خدایا با دیدن برنامه فردا عزا گرفتم فردا امتحان داریم و من دست به کتاب نزدم خدا رحم کنه به من از یه طرف دوست دارم وکیل بشم از یه طرف میگم کار دارم پولی هم سر ماه میگیرم اما کار دله دیگه چاره نداره باید سوختو ساخت هه هه هه چی گفتم ولش کن بابا در یخچالو باز کردم دریغ از یک بتری آب این غذا ها چرا مفقود میشن هی؟
    (چون مثل یک گاو همشونو خوردی -دوباره تو شروع کردی ؟-چرت میگم بگو چرت میگی؟ -برو بابا)
    دیدم اگر من اینطوری گرسنه بمونم مرگم حتمیه لباسامو پوشیدم همین که درو باز کردم در واحد روبه رویی هم باز شد و امیر سام اومد بیرون بهم نگاه کردیم بعد از چند دقیقه رومو برگردوندم کتونی خوشگل بنفشمو پوشیدم سرمو بالا آوردم این چرا قرمزه اومد روبه روم ایستاد گفت:
    -این وقت شب بیرون چکار می کنی؟؟؟
    من کمی عصبانی شدم به اون چه من چکار می کنم با لحن حرص دراری گفتم:
    -خواستم ببینم فضولم کیه!..انگار فهمیدم دکمه آسانسورو زدم خدارو شکر داشت میومد اونم از طبقه دهممممممم!!هوف امیر سام کنارم ایستاد وگفت:
    -معلوم نیست کدوم جهنمی میخوای بری که با عجله لباس پوشیدی؟؟
    با ناراحتی نگاش کردم من مثل دخترا زیاد نمی تونستم جبهه بگیرم این همه درد کشیدم هنوز اونروز رو یادم نرفته اما.... آروم گفتم:
     
    آخرین ویرایش:

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    -یخچالم خالی بود داشتم می رفتم خرید کنم...همین دیگه تهمت نزنید.
    بعد آروم و با قیافه ی گرفته از پله ها سرازیر شدم و رفتم پایین اونم دنبالم دوید گفت:
    -وایستا!!!!
    من برای ثانیه ای ایستادم اما دوباره به راهم ادامه دادم بازومو تو دستاش گرفت و محکم کشیدم نا خدا گاه برگشتم ،به صورت گرفتم نگاه کرد آروم گفت:
    -من متاسفم نمی خواستم ناراحتت کنم.
    ب*ی*ش*ع*و*ر یه معذرت خواهی نکرد منم بهش نگاه کردم و با شیطنت گفتم:
    -نیاز نبود معذرت خواهی کنید.
    و سریع رفتم پایین چند دقیقه ای پایین منتظر بودم خداییش خودمم نمی دونستم چرا هی باهاش شوخی میکنم تازه دوس دارم هی پیشم باشه هه خل شدم رفت با قیافه قرمز اومد پایین گفت:بیا سوار شو.
    -هان؟؟؟؟؟
    -سوار شو منم دارم میرم خرید کنم تو رو هم میبرم...
    -باشه حتما میام چراکه نه....
    میگن تعارف اومد نیومد داره به من چه خب ،آروم ماشینو از پار گینگ در آورد راستی اینکه ماشین نداشت آها حتما از دوستش گرفته بزار بپرسم حالا:
    -ماشین دوستتونه نه؟؟؟
    -نه!
    پس ماشین خودشه ماشینش فراری بود ماشینش عجیب ماشین فاز می داد بری مسابقه ماشین سواری بزاری و گاز بدی هی گاز بدی اوف چه حالی می ده بزار یه سری سرشو شیره بمالم برم گردش با ماشینش یه مسابقه هم با نگین بزاریم نه که منو نگین گاهی اوقات به پیست ماشین سواری می رفتیم اونه که دیگه با این ماشین بد حال می ده که مسابقه بزاری وای خدا یک کاری کن خر مخ شو گاز بگیره این ماشین ناز نازی رو به من بده
    دیگه نزدیک های فروشگاه بود بهش گفتم نگه داره اونم رفت پارک کنه نامرد نگذاشت من پیاده شم اوفففف همین که نگه داشت مثل این وحشی ها پیاده شدم و نفس عمیق کشیدم:
    -هوووووووووففففففف خدا راحت شدم وای چقدر گرمه هوا وای...
    -الان دقیق کجای این سرما،گرما بهت می ده...
    -بابا داخل ماشینت بد جور گرم بود برای همین گفتم...
    سرشو با تاسف تکون داد ورفت پسره ی پرو برای خودت تاسف بخور منم مثل این بچه های 2 ساله که دنبال مامانشون راه میافتن منم پشت سام میرفتم(وجی:ما آخر نفهمیدیم اسم این بد بختو چی صدا میکنی-هر چی دلم بخواد-موفق باشی-ممنون)
     
    آخرین ویرایش:

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    آرام بین قفسه ها قدم میزدم معلوم نبود یک دفعه کجا رفت نوچ نوچ من از دست این پسر میمیرم ناگهان با دیدن قفسه لواشک ها دست از فکر کردن برداشتم بدو رفتم طرف قفسه ها با دیدن اون همه لواشک یک جیغ خفه کشیدم سریع شروع کردم به جمع کردن خدایا من یعنی عاشقتم سریع حسابشون کردم اگه نمی خوردمشون قطعا سکته می کردم نشتم کنار در شروع کردم به خوردن...
    -انقدر تند نخور خفه میشی...
    باسرفه گفتم :
    -نمیری داشتم خفه میشدم آدم خودشو اینطور به طرف نشون نمی ده طرف سکته میکنه!
    -اوه جدی...پس اون آدم باید تو باشی نه؟؟؟؟
    -نه من اینطوری نیستم!
    کمی کلافه شده بود پس دیگه به پرو پاش نپیچیدم آروم خریداشو گذاشت پشت ماشین گفت:
    - خریدات کو؟؟؟
    کمی اوطرف ترو نگاه کردم گفتم:اونجاست.
    و سریع رفتم داخل مغازه همه چیزایی که نیاز داشتمو خریدم واشتم حساب می کردم که یک نفر دستم رو گرفت برگشتم که امیر سام رو دیدم که با کمی خنده البته از چشماش معلوم بود وگرنه کسه دیگه این چهرشو می دید می گفت طرف عصبانیه آروم دم گوشم گفت:
    -تو که خریدات اونطرف بود پس چرا الان اینجایی؟؟؟
    -راستش دروغ گفتم خب پیدات نکردم اونه حواسم پرت...
    سریع پرید بین حرفم:حواست پرت لواشکا شد...آره؟؟؟
    آروم سرمو تکون دادم کشیدم کنار و خودش رفت حساب کنه من زیاد از این کارش خوشم نیومد من اصلا قبول نداشتم که کسی خرجمو بده اخمام توهم بود پسره چی با خودش فکر کرده وقتی اومد و اخمامو دید گفت :
    -خوشم نمی یاد وقتی با منی دست تو جیبت کنی...
    با تعجب نگاش کردم ای دل غافل این فکر آدمم می خونه خدا نکنه جنه نه من میترسم
     
    آخرین ویرایش:

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    سام:من جنم نیستم خانم کوروشی...
    وای خدایا من میترسم این چجوری داره فکر آدمو میخونه?
    سام:چون داری بلند فکر میکنی خانم...
    -وای راست میگی نوچ نوچ آبروم رفت...
    -اوهوم بد هم رفت زود بیا سوار شو باید برگردیم...
    -آها آره بریم...
    سوار ماشین شدیم دکمه ضبط رو فشار داد آهنگ (پویا بیاتی---یه حالی دارم) پخش شد
    یه حالی دارم این شبا که گفتنی نیست
    که حتی خنده رو لبام شکفتنی نیست
    بگو چکار کنم دلم آروم بگیره
    اگه دیدیش بهش بگو داره میمیره
    بهش بگو جدایی چشممو تر کرد
    بهش بگو نمیشه بی صداش سر کرد
    بهش بگو کجا گذاشتیو رفتی
    نمیتونه فراموشت کنه برگرد
    ...
    دنیا،دنیا،چطور دلت اومد
    بگیریش از من تنها
    شدم غریبه ایه میون غربتو غمها
    دلم گرفته از تو و تموم آدم ها از غم ها.....
    آهنگش آرامش بخش بود من کلا خوابم گرفته بود فکر کنم یک دقیقه ای مونده بود تا برسیم منم دیگه دست خودم نبود و چشمام بسته شد ...احساس میکردم رو هوام وا حتما دارم خواب میبینم ایول چه خوابه باحالی اما چرا نمی تونم زیر پاهامو ببینم ایششش خواب درستو حسابی هم بهمون نیامده تا چشمامو باز کردم شترق افتادم رو زمین....
    -آخ خدا چرا اینجوری شد...
    -برو خونتون بخواب
    بهش چپ چپ نگاه کردم سریع رفت سمت خونش منم بلند شدم رفتم سمت خونم...تا در باز کردم گرما خونه احساس دلنشینی بهم داد هوف خدایا حرفای نگین به ذهنم اومد یعنی این استاد تازه وارد کیه؟؟؟....نمی دونم هرکی هست باشه به من چه تو جام تکون خوردم و کم کم خوابم برد...
     
    آخرین ویرایش:

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم سریع لباسامو پوشیدم و پیاده رفتم دانشگاه یک ماشین با سرعت رد شد اه این که ماشین سامه هه ای کاش می موند تا منم بیام منو برسونه وللش تا رسیدنم کلی برای خودم زر میزدم داشتم فکر میکردم ای کاش یک بار بیان دفتر دهقان مثلا تحدید کنن که شما رو میکشیم خیلی باحال میشدا ولی این پسره فکر نکنم اینجوری باشه که از پرونده های هیجانی برداره البته برای من هیجانی بود با رسیدن به دانشگاه یه نفس عمیقی کشیدم وارد شدم نگین داشت با باران حرف میزد تا منو دیدن دس تکون دادن منم آروم رفتم سمتشون که نگین بلند گفت:هوی یکم اون بدنتو تکون بده بیا اینجا چقدر آروم راه میری....
    -به تو چه تربچه.....
    -برو بابا انقدر دیر کردی که تا دو دقیقه ی دیگه کلاس شروع میشه...
    -ایش با این پرتقاله میاد...
    -آرررررررره
    پرتقال معلم ادبیات عمومی بود معلم نسبتا چاقی هم بود خب منم چون هی به من گیر می داد منم هی اذیتش می کنم چکار کنم کرم درونم فعاله(وجی:خوبه خودتم خوب می دونی-اه وجی جان کم پیدایی البته نبودی راحت بودما-لیاقت وجدانی مثل منو نداری-نه بابا)با نگین وارد کلاس شدیم کلاس شلوغ بود هوف بلند گفتم:
    -بروبچ من از الان اعلام خستگی میکنم و می خوام لالا کنم پس لطفا خفه شید...
    بچه ها به طور عجیبی ساکت شدن که منم با خوشحالی گفتم:
    -ایول جذبه...
    نگین انگشتشو به پشت نشون داد منم خوب گرفتم که دوباره گند زدم آروم برگشتم که با دیدن کسی که دیدم سکته رو زدم...................
    داشتم همینطوری به چهره ی قرمز شده ی پرتقال با اون یکی که پشتش ایستاده بود و یک لبخند شیطنت آمیزم رو لباش بود خدایا امیر سام اینجا چکار میکنه آخه خدا بد بختی همینطوری میریزه سر من پرتقال با اخم گفت:
    -که خوابت میاد و لالا داری ؟آره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    من با ترس گفتم:
    -این چه حرفیه خانم.....
    -یک نمره ای من ازت کم کنم...
    من با پوز خند نگاش کردم اونم چشم غره ای به من رفت و برگشت سمت سام و گفت:
    -پسرم اینا رو ولش کن اینا ترم پایینی هستن تو باهاشون کلاس نداری!
    سام نگاهی به من که وسط خشک شده بدم کردو گفت:
    -ممنون خانم باقری فعلا.
    پرتقال:خواهش میکنم پسرم فعلا.
     
    آخرین ویرایش:

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    من سریع رفتم سر جام نشستم تا آخر کلاس فکرم مشغول بود من باید برم از سام بپرسم که برای چی استاد شده اونم این دانشگاه خب این دانشگاه دولتیه و امکاناتش هم خوب و برای پیشرفت هم جا داره پس حداقل باید دلیلشو بپرسم تا خانم باقری گفت:کلاس تعطیله سریع رفتم بیرون سمت کلاسی که سام ازش بیرون اومد سریع جلوش ایستادم قیافه گرفتم که چشماشو ریز کردو گفت:
    -چی شده خانم کوروشی؟؟؟؟؟
    -چرا به من نگفتی این دانشگاه تدریس می کنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    همینطور که راه میرفت منم دنبالش گفت:
    -دلیلی نمی بینم که بهت خبر بدم که چکار می کنم!!!
    ناراحت شدم خودمم نمی دونم چرا اما ایستادم اونم انگار براش مهم نبود رفت اما ایستاد حالا نوبته منه با لحن زننده ای گفتم:
    -منم نگفتم احساس کنی خیلی برام مهمی من ....
    با حالت متفکری گفت:
    -من که چیزی احساس نکردم مگر اینکه تو برای خودت فکرای دخترونه کنی فعلا امروز تو دفتر میبینمت فعلا.......
    بیا دیدی چی شد خواستم ضایعش کنم خودم ضایع شدم(تو ضایع بودی عزیزم-اعصاب ندارما وجی-باشه بابا)
    امیر سام:
    قیافش با مزه بود وقتی میخواست لواشک بخوره حتی وقتی منو روبروی خودش دید انگار بهش شوک وصل کرده بودن اما من تکلیفم با خودم مشخص نبود خدا یا خودت منو از این سردرگمی در بیار من که پاک گیج شدم....
    بعد از تموم شدن کلاس به سمت پارکینگ رفتم که صدای داد یک نفر اومد:
    -می کشمت یسنا می کشمت اگه مردی وایسا...
    یسنا:نوچ نوچ خدا از اول ما را جنس حوا آفرید پس ما جنسمان حوایی است ای بابا حوایی دیگه چیه آها مونث است آره آره مونث است.
    -که مونث است آره وایسا ده میگم وایسا یسناااااااااا....
    -نه ترو خدا نگین جیییییییییییییغغغغغغغغغ جییییییییییییغغغغغغغغغغغغغ
    داشتم به یسنا یا همون خانم کوروشی نگاه میکردم یک لبخند کوتاه رو لبام اومد هه بالاخره اسمشو فهمیدم خب حتی اگه نمی فهمیدم هم تو دفتر اسمش حتما تو فرم ثبت نامش میموند و اصلا ولش کن دیگه فکرای که تو ذهنم اومده بودو پس زدم سوار شدم و به سمت دفتر کارم حرکت کردم
     
    آخرین ویرایش:

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    یسنا:
    داشتم برنامه های آقا رو چک می کردم که یهو سروکله چند تا مرد پیدا شد چنان دادی زدن که پریدم هوا و گفتم:
    -هوی چته مگه سر آوردی ایششششششششششششش؟؟؟
    -بگو اون سوسول آقا بیاد؟؟
    -ایییییی؟؟؟؟سوسول آقا کدوم خریه؟؟؟
    -همین وکیله...
    وای مادر من دوباره گند زدم یک نگاهی به قیافه های بی ریختشون کردم اینا منو نخورن وای خدا جون یکیشون اومد نزدیکم گفت:
    -بهش بگو براش بد تموم میشه و اینکه تو کار رئیس دخالت نکنه...فعلا
    یک لبخند زشتم رو لبش بود من فکر کنم رو به سفیدی بودم که یک دفعه امیر سام اومد داخل رو به من گفت:
    -هی یسنا همین الان برو خونه وسایلتو جمع کن...
    به خودم اومدم رو به امیر گفتم:
    -چرا؟؟؟؟؟
    -ندیدی تحدید کردن من کلی از اینا مدرک دارم اگه همینطوری این جا بمونیم ما رو می کشن فکر کردی رحم میکنن بهمون...
    من بد ترسیده بودم سریع کامپیوتر رو خاموش کردم دسته کیفمو گرفتم تند تند وسایلمو توش میریختم وای من غلط بکنم وکیل بشم منو چه به وکیلی من بیشتر به نفعمه کهنه ی بچه هامو بشورم انقدر با خودم حرف زدم فکرم مشغول بود امیر سریع سوار شد به منم اشاره کرد سوار بشم هوا رو به تاریکی بود
    ***همونطور که گفتم هوا رو به تاریکی بود و ما داشتیم کم کم به خونه نزدیک میشدیم به قیافه ی متفکر امیر سام نگاه کردم البته قیافه امیر سام همیشه متفکره خب حالا منم دارم براش نوشابه باز میکنم پسره بوزینه خود شیفته ایششش به گوشی مبارکم نگاه کردم دیدم عشقم بهم پیام داده(وجی:عشقم!!!!!!-اه سلام وجی جون کم پیدایی؟؟-بحثو عوض نکن – باشه بابا عشقمو نمیشناسی؟؟؟ -نه!!!کی هست حالا؟؟؟؟-هه هه ایرانسل عشق دوران کودکی من از اول بهش ارادت داشتم الانم دارم فقط یکم پیامای چرتی میفرسته ولی در کل همیشه به یادمه-هه هه تو کلات منم گفتم عاشق شدی –خب که چی فکر کردی من عاشق بشم به تو میگم؟-نه خودم میفهمم-ایششش)
    داشتم بیرونو تماشا میکردم ولی خداییش تو شب تماشا کردن فاز میده یک دفعه یه جن بپره جلوت وییی چه هیجانی خوب دست از این فانتزی هام هم برداشتم به خونه نزدیک شدیم اما تا داخل کوچه شد سریع دور برگردون زد و برگشت با تعجب نگاش کردم که آروم گفت:
    -کشیک میدن...
    من:کی؟
    -همون هایی که امروز اومدن دفتر....
    -پس کجا میریم؟؟؟
    -مشهد!!!
    -مشهد؟؟؟
    -آره...
    -چرا؟
    -چون چ چسبیده به راه ...نگاهی انداخت وگفت:هم اینکه از دستشون فرار می کنیم هم یک زیارتی داشته باشیم...
    سرمو تکون دادم و چیزی نگفتم آخه مسافرت رفتن با این بوزینه چه حالی می داد که من قبول کردم همسفرش شم نوچ نوچ اصلا کیف نمی ده بهم این سکوت بدون آهنگ هوففف اونم با این امیر سام خب نمیشه کیف کرد ترجیح دادم بخوابم هوف یک نگاه کوتاهی کردم بهش خماش تو هم بود خدا به خیر کنه کم کم چشمام بسته شد و تو عالم خواب رفتم
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا