کامل شده رمان تاوان بی گناهی | راضیه درویش زاده کاربر انجمن نگاه دانلود

از نظر شما رمان تا به اینجا چطور بود؟ دوست داشتنی ترین و واقعی ترین شخصیت رمان کدام است؟؟


  • مجموع رای دهندگان
    8
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Raziyeh.d

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/10/26
ارسالی ها
1,052
امتیاز واکنش
8,430
امتیاز
606
محل سکونت
اهواز
*************

وارد شرکت شدم، بهرام که انقدر هیجان داشت سریع سمته اتاق بابا رفت، بعد از رفتن بهرام به اطراف نگاه کردم تا مطمئن بشم کسی نیست
گوشی رو از تو کیف در آوردم، شماره صالحی رو گرفتم با سومین بوق جواب داد
-بله پانیذ خانوم
-صالحی چی شد؟ برگه رو گرفتی؟؟
-آره خانوم گرفتم، الان هم دارم میام شرکت
در حالی که سمته اتاق شهاب می رفتم گفتم
-باشه اومدی بیا اتاقم
-چشم
قطع کردم رو به منشب شهاب پرسیدم
-آقای گرامی اومدن؟
سرشو بالا گرفت با دیدن من سریع از جاش بلند شد
-نه خانوم دارابی فعلا تشریف نیوردن
سری به نشونه باشه تکون دادم
-باشه ممنون
و سمته اتای بابا رفتم، چون ممکن بود هر آن بابا شک کنه و همه چی رو خراب کنه دستم رو دستگیر نشست
که صدا خنده ی بابا اومد
-وای پسر حتما ترسیده از حرفهای من
-چه حرفهایی؟؟
بابا در حالی که میخندید حرفهای دیشب رو مو به مو برای بهرام تعریف کرد
به این همه سادگیشون خندیدم، کی فکرش رو میکرد طلاق انقدر راحت باشه!؟ با دادن سهام
نیش خندی زدم
آروم زمزمه کرد:
-بخندید خوز بخندید که موقع خنده ی من هم میرسه، اون هم خیلی نزدیک..
-خانوم دارابی
با صدای منشی تکون بدی خوردم و با ترس برگشتم، نگران گفت
-ببخشید نمیخواستم بترسونمتون، فقط خواستم خبر بدم آقای گرامی اومدن
-باشه.
*
*
تقه ی به در زدم
-بیا تو
تو دلم کلی قربون صدقه ی اون صدای پر ابهت و جدیش شدم، وارد اتاق شدم بی توجه به آراد با هیجان بلند گفتم:
-سلام
شهاب سرشو بالا آورد با اخم های در هم اول به من و بعد به آراد نگاه کرد، فهمیدم که بدش اومد
سرمو پایین انداختم
-ببخشید
-کاری داشتی پانیذ؟


&


آخ که چه حالی کردم وقتی اسممو بی پس و پیش صدا زد، در حالی که چشم ها از خوشحالی برق میزد بهش نگاه کرد
اما نمیدونم چرا شهاب هنوز هم نگاهش سرد بود شاید هم نمیخواست جلوی آراد ضایع کنه که برگشته با من، آره شاید همین باشه وگرنه دیشب که خیلی خوب بود
با این فکر سعی کردم یکم جدی باشم به مبل اشاره کردم
-میشه بشینم
با سر تایید کرد، روی مبل رو به روی آراد نشستم
هر دو منتظر نگام کرد، نمیدونستن ولی با این نگاه کردنشون بدجور بهم استرس وارد میکردن الخصوص شهاب
5دقیقه همینجور در سکوت گذاشت و من داشتم حرفهامو سبک و سنگین میکردم تا به بهترین نحو بگم
شهاب سرفه ی مصلحتی کرد
-خب پانیذ نمیخوای حرف بزنی؟
باز مثل همیشه با صدای شهاب هول شدم و بی هیچ مقده ی گفتم
-میخوام طلاق بگیرم
شهاب نگاهی به آراد انداخت و دوباره برگشت سمتم
-اینو که میدونستم، ولی خب بهرام....
تو حرفش پریدم
-من اونو حل کردم، فقط شما باید کمکم کنید...
شهاب با شک پرسید:
-چه جور؟
خودمو یکم جلو کشیدم
-اینجوری که...............

************

زیر چشمی به شهاب نگاه کرد، لبخندی به روم زد و لب زد
-آروم باش
و همین یه جمله ی کوتاه س باعث شد تمان نگرانی هام از بین بره، به وکیل اشاره کردم که بشینه همزمان بهرام وارد اتاق شد و پشت سرش بابا، با دیدن بابا کلافه به شهاب نگاه کرد
دستشو به معنی آروم باش، بالا آورد
بابا رو کرد سمته شهاب و با لحن کاملا تحقیر آمیزی گفت
-تو چرا اینجایی؟؟ پاشو برو بیرون
 
  • پیشنهادات
  • Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    اما شهاب با حالت همیشه آرومش به بابا خیره شده بود، به مبل تکیه زد
    بابا عصبی گفت
    -کری؟ گفتم برو بیرون
    سریع مداخله کردم
    -بابا، بابا لطفا من گفتم بیاد، هر چی نباشه اون هم یکی سهام دارهاس و باید با سهام دار جدید آشنا بشه
    باباو بهرام با غیض نگاهشون رو از شهاب گرفتن.
    پوزخندی روی لب شهاب نشست، واسه لحظه برق چنان نفرتی تو چشم های شهاب دیدم که به خودم لرزیدم، سرم گیج رفت دستمو به میز گرفتم که نیوفتم
    بهرام پرسید:
    -چیزی شده؟
    -نه نه
    و برگه ی انتقال سهام رو سمتش گرفتم
    -میخوای بخون
    برگه رو ازم گرفت، چند دقیقه بد برگه رو سمتم گرفت
    برگه رو گرفتم
    همزمان شهاب با لحن عاشقانه ی گفت:
    -راستی پانیذ جان شام امشب رو فراموش نکنی
    بابا و بهرام در عرض چند ثانیه چنان سمته شهاب برگشتن که کلا یادم رفت چی میخواستم بکنم
    شهاب نامحسوس با ابرو به برگه اشاره کرد
    به خودم اومدم و سریع برگه سهام رو با برگه ی طلاق توافقی عوض کردم
    شهاب خندید و گفت:
    -شوخی کردم خواستم جو عوض بشه
    بهرام با غیض گفت:
    -تو نمیخواد جو رو عوض کنی وگرنه...
    تو حرفش پریدم:
    -بهرام میشه امضاء کنی
    سمتم برگشت لبخندی به روم زد
    -حتما
    دستمو رو مهر دادگاه گذاشتم، انقدر هواسش پرت بود که متوجه کمتر شده نوشته ها برگه نشد تا دو تا برگه رو امضاء کرد برگه رو بلند کردم
    با شک گفت:
    -نمیخوای امضاء کنی؟؟
    -امضاء میکنم میفرستم برات، الان یکم سرم گیج میره حوصله ندارم
    سریع گفت
    -من میرم آب قند بیارم برات.
    و بی معطلی بیرون رفت، یکم بعد گوشی بابا زنگ خورد و بیرون رفت...
    سریع برگه رو به سمته شهاب گرفتم
    -بده به آراد
    تو چشم هام زل زد حس کردن یع غمی تو چشم هاش هست آروم گفت:
    -اون موقع هم تو این نقشه رو کشیدی؟؟؟
    گیح نگاش کردم
    -چی؟؟؟؟
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    سری به معنی باشه تکون داد
    آب گلومو به سختی قورت دادم چند تا نفس عمیق کشیدم تا به خودم بیام
    -خب آق....
    -آراد!؟
    با صدای شهاب حرفمو قطع کردم، از حرص و عصبانیت دستهامو مشت کردم زیر لب لعنتی گفتم
    -بگیر آراد این برگه های طلاق پانیذ
    چشم هامو باز کردم و برگشتم سمته شهاب
    اما حواسش به برگه ها پرت بود
    -یکیش که دادخواست طلاق توافقی یکیش هم اجازه ی که بهرام داده تا در صورت حضور نداشتن تو دادگاه، تو بری
    آراد سری تکون داد، و به من نگاه کرد که یعنی حرفتو میزنی یا نه؟ سرمو به معنی نه تکون دادم
    آروم گفتم
    -من میرم تو اتاقم
    یه قدم برداشتم که شهاب دستمو گرفت
    نگران پرسید
    -خوبی؟؟
    لبخندی به روش زدم سری به نشونه ی آره تکون داد لبخندی زد. دستمو ول کرد من هم سمته اتاقم رفتم
    *
    *
    #دانای_کل

    نگاهشو از پانیذ که داشت میرفت گرفت و برگشت سمته آراد، به برگه های توی دستش اشاره کرد
    -چقدر طول میکشه؟
    -زیاد طول نمیکشه هر وقت پانیذ اومد که بریم دادگاه
    و در حالی که دودل بود گفت:
    -شهاب!!
    -بله؟
    کلافه نگاهی به اطراف انداخت
    -میشه حرف بزنیم؟؟
    با شک نگاهی به آراد انداخت
    -در مورد چی؟
    -پانیذ
    با هموک لحن قبلی گفت:
    -پانیذ؟؟؟؟
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    کلافه نگاهی به اطراف انداخت
    -میشه حرف بزنیم؟؟
    با شک نگاهی به آراد انداخت
    -در مورد چی؟
    -پانیذ
    با هموک لحن قبلی گفت:
    -پانیذ؟؟؟؟
    سری به معنی آره تکون داد، شهاب در حالی که کنجکاو شده بود باشه ی گفت، آراد به اتاق شهاب اشاره کرد
    -بریم اتاق تو
    -بریم.....
    *
    *
    روی مبل نشست
    -خب بگو ببینم چه میخوای بگی؟
    آراد رو به روی شهاب نشست
    -پانیذ بی گـ ـناه شهاب، اون تو اتفاقی که برات افتاد هیچ نقشی نداشت
    تای ابروشو بالا داد و با لحن حیرت آمیزی گفت
    -اِ جدی؟از کجا فهمیدی؟
    آراد چپ چپ نگاش کرد
    -شهاب دارم جدی حرف میزنم
    نیش خندی زد:
    -حرف بزن فقط حرف مسخره نزن
    با حرص روی دسته ی مبل زد و بلند شد
    -شهاب!!! دارم میگم اون دختر بی گـ ـناه
    شهاب هم عصبی از جاش بلند شد داد زد
    -منم میگم از کجا فهمیدی؟
    پوزخندی زد
    -ها حتما دوباره دو جمله گفت و تورو خر کرد، مثل وقتی که...
    پرید تو حرفش و با لحن آرومی گفت
    -شهاب، شهاب لطفا
    در حالی که با حرص نفس میکشید با خشم تو چشمهای آراد زل زده بود

    &


    با لحن غمگینی گفت
    -شهاب اون دختر عاشقته، چرا نمیفهمی؟ نگاهشو ندیدی رفتارهاش کاراش هول شدناش خیر خیره نگاه کردن به تو طلاق گرفتنش
    بازوهای شهاب رو گرفت و به خودش نزدیک کرد
    -شهاب داری راه اشتباه میری اون دختر بی گـ ـناه
    بی طاقت شد و با عصبانیت دست آراد رو پس زد
    با لحن عصبی و تمسخر آمیزی گفت
    -نگاها!؟ رفتارها!؟ کارهاش؟ هول شدن هاش؟ خیره خیره نگاه کردن هاش؟
    خشمگین سمته آراد برگشت به پانیذ فرضی اشاره کرد
    -اون دختر این کارها رو قبلا هم انجام داده بود آراد همشون رو تک به تک. یک بار گول خوردم یک بار گول اون نگاهاشو خوردم
    سری به نشونه ی تکون داد
    -دیگه نه آراد، دیگه من گول نمیخورم دیگه نمیزارم اون رفتارهاش به من لطمه بزنه
    با نفرت به رو به روش زل زد با صدای پر از حرص و نفرت گفت
    -اونی که باید گول بخوره دیگه من نیستم آراد
    نگاه خشنش رو به آراد دوخت
    -پانیذِ اونی که باید تاوان بده پانیذ، دیگه من نیستم
    مکثی کرد و ادامه داد
    -تو هم سعی نکن با حرفهایی که خودت هم خوب میدونی دروغی بیش نیست منو متحول کنی. من خوب میدونم چه راهی رو دارم میرم و بهتر از اون خوب میدونم آخر این بازی چیه.
    آراد دهن باز کرد تا حرف بزنه، که بی حوصله دستشو بالا آورد
    -لطفا آراد نمیخوام چیزی بشنوم. دارم میرم فعلا خدافظ
    برگشت که بره اما دوباره برگشت
    -هم پانیذ هم بابا هم بهرام اینبار بازنده ی بازی ان نه من..
    *
    *
    **************
    *
    *

    از پشت دستشو دورِ گردن مادرش حلقه کرد و بـ..وسـ..ـه روی گونش زد
    -خسته نباشی مامان گلم
    برگشت و مهربون به شهاب نگاه کرد
    -سلام گل پسرم تو هم خسته نباشی، بیا اینجا ببینم بیا یکم پیش ما بشین
    امیر که داشت فیلم نگاه میکرد با شیطنت گفت
    -فکر کنم مامان برات دختر پیدا کرده
    برگشت و به شهاب نگاه کرد
    لب زد:
    -مبارکه
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    شهاب با قیافه ی وا رفته به زهرا خانوم نگاه کرد
    -نگوووو مامان
    زهرا خانوم با حرص زد تو دسته امیر
    -ذلیل شده مرض داری دروغ میگی
    و برگشت سمته شهاب
    -جون شهاب دروغ میگه
    امیر با صدای بلند زد زیر خنده شهاب وسط زهرا خانوم و امیر نشست، همزمان با نشستن پس گردنی به امیر زد
    -دروغ خوب نیست
    امیر با خنده زد رو پا شهاب، شهاب که یادِ کار امیر افتاد سریع پرسید
    -راستی کلک چطور این کارو پیدا کردی اونم با همچین حقوقی؟
    امیر و زهرا خانوم نگران به هم نگاه کردن، شهاب که متوجه ی تغییر حالت هر دو شد با شک پرسید:
    -چیزی شده؟؟
    همزمان صدای گوشی شهاب اومد، از جاش بلند شد
    -الان برمیگردم
    و سمته اتاقش رفت، امیر رد رفتن شهاب رو گرفت و تا شهاب وارد اتاقش شد سریع سمته زهرا خانوم برگشت
    -بهش بگیم مامان؟
    وحشت زده گفت:
    -نه امیر اصلا هیچی بهش نمیگی
    با حرص گفت
    -ولی مامان، شهاب باید بدونه پانی..
    با حرص روی پای امیر زد
    -هیسسس آرومتر بچه گفتم ساکت شو هیچی به شهاب نمیگی، اون دختره که دیگه نیستش و ازدواج کرده نمیخوام دوباره شهاب به فکرش بیوفته
    کلافه نگاهی به اطراف انداخت
    -ولی...
    پرید تو حرفش:
    -همین که گفتم، بعدشم یه کار پیدا کرد مگه چکار کرد
    با حرص آروم گفت
    -نخیر فقط کار نبود، اگه شما میذاشتید خرج کرایه خونه رو میداد
    زهرا خانوم نگران به در اتاق شهاب نگاه کرد و برگشت سمته امیر با عجز به امیر نگاه کرد
    -تو رو خدا امیر نگو، اون دختر الان شوهر داره
    امیر با دیدن شهاب که سمتشون میومد عقب رفت
    -به داداش بالاخره اومدی
    شهاب سر جاش نشست
    -ببخشید، تلفن کاری بود
    به مبل تکیه زد
    -خب داشتیم چی میگفتیم!؟ آها کار، نگفتی کارو چه جور پیدا کرد؟
    زهرا خانوم با عجز و خواهش به امیر نگاه میکرد
    امیر هم بلاتکلیف به شهاب، و در آخر نگاه منتظر و کنجکاو شهاب بود که بین هر دو در گردش بود..........
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    -خب داشتیم چی میگفتیم!؟ آها کار، نگفتی کارو چه جور پیدا کرد؟
    زهرا خانوم با عجز و خواهش به امیر نگاه میکرد
    امیر هم بلاتکلیف به شهاب، و در آخر نگاه منتظر و کنجکاو شهاب بود که بین هر دو در گردش بود.
    زهرا خانوم سریع گفت:
    -دیوار
    شهاب گیج سمته زهرا خانوم برداشت
    -چی؟؟
    هول شده به امیر نگاه کرد و با شک گفت
    -دیوار دیگه از تو دیوار
    شهاب با ته خنده ی توی صداش گفت:
    -آها برنامه دیوار
    امیر با دهنی باز به مادرش نگاه میکرد. زهرا خانوم برای اینکه هول بودنش رو نشون نده خندید و کفت
    -آره دیگه، دیواره؟؟ چیه اسمش تو همون
    شهاب رو به امیر پرسید
    -آره تو دیوار پیدا کردی؟؟
    امیر دو دل نگاهش بین به مادرش و شهاب در گردش بود، زهرا خانوم به سختی نفس میکشید و با تمام جونی که داشت عاجزانه به انیر نگاه میکرد
    امیر نفسشو با حرص بیرون داد
    -آره داداش از تو دیوار پیدا کردم
    شهاب سری تکون داد
    -آها، حالا کارش خوبه؟؟ نکنه سنگینه اگه س...
    امیر تو حرفش پرید و سریع گفت
    -نه داداش، خود پانیذ هم برای همین گفت برم اونجا چون کارش سخت نیست و میتونم هم کار کنم هم برم دانشگاه
    شهاب که هنوز روی اسم پانیذ مونده بود با شک لب زد
    -پانیذ؟؟


    &

    زهرا خانوم که از همون اول با دهنی باز و وحشت زده به امیر نگاه میکرد نگران سمته شهاب برگشت، امیر که تازه به خودش اومده بود قیافش تو هم رفت
    شهاب دوباره با شک پرسید
    -پانیذ کیه؟؟
    امیر اولین فکری که به سرش زد رو به زبون اورد
    -دوست دخترم
    شهاب تای ابروش رو بالا داد متعجب به امیر خیره شد، امیر سرشو پایین انداخت برای اینکه واقعی تر به نظر بیاد خجالت زده ادامه داد
    -نمیخواستم بهت بگم، اما من اون کارو از تو دیوار پیدا نکردم. my friend...
    زهرا خانوم که خوشش اومده بود از دروغ امیر تو حرفش پرید
    -وای شهاب پانیذ انقدر دختره خوبیه منم باهاش آشنا شدم اون این کارو برا امیر پیدا کرده
    شهاب نفس راحتی کشید، اول که اسم پانیذ رو شنید فکر کرد اون پانیذ رو میگن اما الان....
    زیر لب زمزمه کرد:
    -خدا رو شکر
    -چی؟
    سریع گفت
    -هیچ هیچی نگفتم، خوب داشتید از پانیذ میگفتید اگه دختر خوبیه چرا تا الان دست به کار نشدی؟ نکنه منتظر من بودید؟؟
    لبخند عمیقی رو لبش نشست و به امیر نگاه کرد
    ولی برای لحظه ی با لحن تلخی گفت:
    -فقط مواظب باش مثل اسمش، رفتارش شبیه اش نباشه
    لبخند روی لب امیر و زهرا خانوم خشک شد، لبخند تلخی روی لب شهاب نشست از جاش بلند شد و سمته اتاقش رفت.
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    وارد اتاقش شد، پیام آراد رو باز کرد
    -فردا ساعت 9 باید دادگاه باشی
    لبخند عمیقی رو لبش نشست، نفس عمیقی کشید زیر لب زمزمه کرد
    -داره تمام میشه پانیذ، همه چی دوباره مثل قبل میشه
    رو به روی آیینه ایستاد، کمد میز آرایش رو باز کرد جعبه ی رو که سالها مثل کودکی ازش مراقبت کرده بود رو در آورد، روی میز گذاشت در جعبه رو باز کرد، عکس خودش همراه با شهاب که بی هیچ دغدغه ی میخندیدن. لبخندی روی لبش نشست
    -مثل قبل میخندی
    عکس بعدی رو برداشت، سرش روی شونه های شهاب و آروم به خواب رفته بود، عکسی که شهاب سلفی گرفته بود اشک تو چشم هاش حلقه زد با صدای لرزون لب زد
    -دوباره سرتو رو شونه هاش میزاری
    گردنبندی که شهاب برای روز تولدش گرفته بود رو برداشت، آروم سمته گردنش برد اشک هاش آروم روی گونش سُر خورد

    **-این گردنبند ارزش نداره اما...
    انگشت اشارشو روی لب شهاب گذاشت
    -هیسسسس! ارزش داره شهاب، این گردنبند از تمام هدیه های گرون قیمتی که گرفتم بیشتر برام ارزش داره
    لبخندی روی لب شهاب نشست، سرشو جلو آورد
    -عاشقتم پانیذ
    و آروم .....**

    -دوباره برام هدیه میخره
    دستشو روی ل*ب*هاش گذاشت
    -دوباره میبوسم
    گردنبند به گردنش بست، لبخندی روی لبش نشست دستشو روی پلاک قلبی شکل گرونبند گذاشت.
    نگاهش به انگشتر افتاد، صدای شهاب تو گوشش پیچید
    **-پانیذ، عشقم زندگیم دلیل نفس کشیدنم با من ازدواج میکنی؟؟**
    انگشتر رو از توی جعبه بلند کرد آروم تو انگشتش برد، با صدای بغض آلود و لرزون جواب داد
    -بله شهابم، هزار بار بله .........

    ********************
    #یک_هفته_بعد

    #پانیذ

    بدجور استرس گرفته بودم، با حرص سمته شهاب برگشتم
    -شهاب پس چی شد؟
    دستشو رو دستم گذاشت
    -هیس آروم باش، الان میاد دیگه
    نگران و هول شده گفتم
    -تو رو خدا یه بار دیگه بهش زنگ بزن
    شهاب دستمو بالا برد و بـ..وسـ..ـه ی رو دستم زد
    -نگران نباش انقدر پانیذ، دو دیقه نیست زنگ زدم گفت دارم میام
    پوفی کردم با حرص به مبل تکیه زدم، هفته قبل بود که با آراد رفتیم داداگاه اولش میگفتن خود بهرام باید باشه اما با کلی دنگ و فنگ تونستیم راضیشون کنیم که بهرام نیستش و رفته خارج از کشور، البته دروغ هم نگفتیم برای کار 3 روز رفت آلمان و برگشت ولی هر چی پرسیدم برا چی رفتی نگفت و هر دفعه به بهونه ی در رفت.
    با صدای در تو جام تکونی خوردم سریع سمت در برگشتم با دیدن آراد، تو جام خشکم زده منتظر بهش خیره شدم
    شهاب سریع پرسید
    -چی شد آراد؟
    -2تا خبر دارم
    جلو اومد شناسنامه خودم و بهرام رو، سمتم گرفت، با دستهای لرزون دستمو سمتش بردم و شناسنامه ها رو گرفتم
    نگاه نگرانمو به شهاب انداختم، لبخند اطمینان بخشی به روم زد، شناسنامه رو آروم باز کردم صحفه ی طلاق رو باز کردم. نفس تو سینم حبس شد اما با دیدن مهر طلاق نفسم به راحتی بیرون اومد.
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    لبخندی رو لبم نشست، به شهاب نگاه کردم و عیجان زده خندیدم با ذوق گفتم
    -تمام شد شهاب.
    شناسنامه رو نشونش دادم
    -ببین تمام شد، طلاق گرفتم
    و بلند خندیدم، شهاب هم با خوشحالی نگام میکرد طاقت نیوردم و خودمو تو بغلش انداختم.
    به شناسنامه نگاه کردم و جیغ میزدم، شهاب هم با خنده همرایم میکرد
    آراد گوشه ی ایستاده بود لبخندی روی لبش نشسته بود، با خنده گفت
    -اجازه میدید خبر دوم رو بدم دوستان
    منو شهاب سریع سمتش برگشتیم، نگران پرسیدم
    -خوب یا بد؟؟
    آراد به شهاب نگاه کرد خوشحالی از چشم هاش میبارید
    -محمد
    به وضوح تکونی که شهاب خورد رو حس کردم
    نگران پرسید
    -محمد چی آراد؟؟
    لبخندش عمیق تر شد
    -فردا ساعت 5 آزاد میشه
    کنجکاو بودم که بدونم محمد کیه اما جو، جوری بود که نمیشد پرسید، صدای پر از هیجان شهاب اومد
    -جدی میگی دیگه آراد؟؟
    -آره داداش بالاخره موفق شدم
    شهاب هیجان زده ایولی گفت و آراد رو بغـ*ـل کرد
    -ممنون آراد، ممنون........

    ************

    وارد خونه شدم، یک راست سمته اتاقم رفتم خوب میدونستم بهرام تو این وقته روز خونه نیست چمدونی رو که از شب آماده کرده بودم رو از تو کمد در آوردم
    همزمان گوشیم زنگ خورد، پریناز بود چون خبر داشت که میخوام طلاق بگیرم. جواب دادم
    -جانم پریناز!؟

    &


    تند تند گفت
    -ذلیل شده نمیگی یه نفر اینجا هست که منتظر خبر توء من که قلبم اومد تو دهنم از بس استرس کشیدم بیشور من که میدونم تا الان وکیل بهت خب داده. خب جون بکن به من هم خبر بده طلاق گرفتی یا نه؟ از اون مرتیکه بهرام جدا شدی؟
    و یهو جیغ زد
    -د حرف بزن. از صبح تا الان منتظرم
    با خنده گصفتم
    -تو یدیقه ساکت بشی من جوابت رو میدم
    با حرص گفت
    -الان که ساکتم خب حرف بزن
    ریز خندیدم
    -آره تمام شد
    جیغ بلندی زد همراش آخ جون بلندی گفت
    -خدا رو شکر، مبارکه بدو بیا اینجا جشن بگیرم
    در خونه رو بستم و سمته آسانسور رفتم
    -باشه، الان دارم میرم شرکت، یه کار کوچیک دارم انجام میدم و میام.
    -باشه، راستی کی به بهرام میگی
    دکمه آسانسور رو زدم و با شیطنت گفتم
    -به زودی خبر خوش رو بهش میدم
    بلند زد زیر خنده و بیشوری نثارم کرد. یکم دیگه حرف زدیم و بعدش قطع کرد. من هم سمته شرکت رفتم.

    #دانای_کل

    -حالا میخوای چکار کنی شهاب؟؟
    پرونده رو، سمته آراد گرفت
    -ببین اینو، رسیدهای انبار. دیروز از آرشیو حسابداری گرفتم
    با شک گفت:
    -خب؟؟
    در حالی که از خوشی روی پاهاش بند نبود و هنوز لبخند عمیقی رو لبش بود سمته اتاقِ شهاب رفت.
    شهاب نگاهی به آراد و پروند انداخت
    -مشکل داره. و از اینجا شروع میشه کارم
    آراد گیج به شهاب نگاه کرد، پوزخندی روی لبِ شهاب نشست از جاش بلند شد. همزمان پانیذ پشت در رسید دستش رو دستگیره در نشست که:
    -انگار یادت رفت من چرا اومدم تو این شرکت
    نگاه جدی به آراد انداخت
    -من هنوز هم قصدم تنها و تنها زمین زدنه و انتقام از داوود و بهرامه
    مکثی کرد و با جدیت و خشم بیشتر گفت
    -و البته پانیذ
    به معنی واقعی دنیا روی سر پانیذ آوار شد دستش از روی دستگیر در وا رفته پایین افتاد، در عرض چند ثانیه اشک تو چشم هاش نشست و با چشم های اشک آلود به در بسته خیره شد......
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    با قدم های لرزون و بی جون سمته در حرکت میکرد، دستهاشو به دیوار زد تا از افتادن احتمالیش جلو گیری کنه
    صدای شهاب تو گوشش پیچید
    "من هنوز هم قصدم تنها و تنها زمین زدن
    و انتقام از داوود و بهرامه...و البته پانیذ"
    اشک هاش آردم روی گونش سُر میخورد
    بی صدا گریه میکرد
    نگاهای سرد و بی تفاوت شهاب رو به یاد میورد
    و هر لحظه حالش بدتر میشد
    "گفتی عاشقمی؟؟ اما من دیگه نیستم"
    چشم هاش از اشک تار میدید
    دستشو محکم تر به دیوار گرفت
    "عشق!؟ قشنگ بود برام ولی قبل از اینکه تو....."
    قدم دیگه ی برداشت
    "گفتی عاشقمی؟؟ اما من دیگه نیستم.
    من هنوز هم قصدم تنها و تنها زمین زدن
    و انتقام از داوود و بهرامه...و البته پانیذ"
    دستهای بی جونش روی زنگ در شد
    همزمان بی جون روی زمین افتاد
    با برخورد سرش به زمین چشم هاش بسته شد آخرین قطره اشکش روی زمین سرد سالن چکید....
    پریناز هیجان زده سمته در دوید
    -اومدم پانیذ
    درو باز کرد
    اما با دیدن پانیذ که کنار در بیهوش شده بود
    لبخند از روی ل*ب*هاش محو شد
    وحشت زده داد زد
    -پانیذ!!!!!؟؟؟؟؟
    *
    *

    پشت در اتاق ایستاد سعی داشت
    از پنجره به داخل نگاا کنه
    اما پرده مانع میشد
    دکتر سریع وارد اتاق شد
    و سمته پانیذ رفت.
    پریناز نگران به در بسته خیره شده بود
    و آروم اشک میریخت
    همزمان صدای گوشی پانیذ بلند شد
    با دیدن شماره ی شهاب
    سریع جواب داد
    با گریه سریع گفت
    -شهاب تو رو خدا بیا
    شهاب وحشت زده از جاش بلند شد
    -چی شده؟
    به پانیذ نگاه کرد
    هق زد
    -پانیذ
    حس کرد قلبش از کَند شد
    بی جون لب زد
    -پانیذ
    -شهاب تو رو خدا سریع بیا، پانیذ حالش خوب نیست
    بی هیچ درنگی گوشی رو قطع کرد
    و بی توجه به آراد که نگران ازش مپیرسید که "چی شده"
    بیردپون دوید
    به سختی نفس میکشید
    فکر اینکه بلایی سر پانیذ اومده
    دیونش میکرد، سوار ماشین شد
    به سرعت دیوانه واری حرکت کرد
    از بین ماشین ها لای میکشید
    و هر لحظه سرعت رو بالاتر میبرد
    زمزمه وار گفت
    -خدا خودت مواظبش باش.
    با رسیدن به چراغ قرمز، همزمان چراغ قرمز شد
    با حرص روی فرمون زد
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    اه بلندی کشید
    با چند ثانیه تردید طاقت نیورد
    و به سرعت حرکت کرد، که ماشینی به سرعت سمتش اومد
    اما شهاب اونقدر سرعتش بالا بود
    که سریع رد شد اما صدا ترمز وحشتناک ماشین دیگه توی فضای خیابون پیچید..
    بالاخره رسید
    ماشینو کج جلوی در بیمارستان نگه داشت
    و بی توجه به اینکه بد پارک کرد
    از ماشین بیرون اومد و دوید سمته بیمارستان
    وارد سالن شد
    سمته پذیرش رفت
    مردی که کنار پذیرش بود
    رو کنار زد و سریع پرسید
    -خانوم پانیذ گرامی
    -سرد خونه
    واسه لحظه ی قلبش نزد نفس کم آورد
    دنیا جلوی چشم هاش سیاه شد
    به زنی که برای پذیرش بود خیره شد
    قطره اشکی از گوشه چشمش چکید
    مسئول پذیرش سمته مرد برگشت
    با لحن متاسفی گفت
    -بیمارتون متاسفانه فوت شدن، 10 مین هست بردنش سرد خونه
    شهاب که تازه متوجه ی سوتفاهم شده بود
    نفس راحتی کشید و لبخند عمیقی رو لبش نشست
    و سمته شهاب برگشت
    -شما گفتید کی؟
    -خانوم پانیذ گرامی
    توی کامپیوتر نگاهی انداخت
    سرشو بالا آورد
    -اتاق 214
    -شما گفتید کی؟
    -خانوم پانیذ گرامی
    توی کامپیوتر نگاهی انداخت
    سرشو بالا آورد
    -اتاق 214
    به طبقه بالا اشاره کرد
    -طبقه 3، بخشه
    سری به نشونه ی باشه تکون داد
    -ممنون
    با قدم بلند و سریع حرکت کرد
    سمته آسانسور رفت، دکمه آسانسور رو زد
    اما چون آسانسور داشت بالا میرفت
    طاقت نیورد و سمته پله ها رفت
    همزمان بهرام وارد سالن شد
    سمته پذیرش دوید
    سوال تکراری رو پرسید
    با شنیدن جواب بی هیچ درنگی سمته آسانسور دوید، وارد آسانسور شد
    شماره طبقه رو زد........
    آخرین پله رو بالا رفت
    نفسی تازه کرد و دوباره سمته اتاق حرکت
    با چشم شماره ی اتاق ها رو از نظر میگذروند
    با دیدن شماره 214
    لبخند عمیقی رو لبش نشست
    به قدمهاش سرعت داد
    پشت در که رسید بی هیچ تردیدی دستش سمته دستگیر رفت
    سرشو بالا آورد، دستگیره رو پایین کشید تا درو باز کنه
    اما از شیشه ی که بالای در بود
    متوجه ی بهرام شد
    که یه دستش روی گونه ی پانیذ و با دسته دیگش دست پانیذ رو گرفته بود.
    شهاب آروم دستش رو عقب برد
    همزمان بهرام بـ..وسـ..ـه ی روی دسته پانیذ زد
    که لبخندی روی لبِ پانیذ نشست..
    با حرص به بهرام نگاه میکرد
    سعی داشت دستش رو از دست بهرام بیرون بکشه
    اما انقدر محکم دستشو گرفته بود که نمیشد
    پریناز بی توجه به بهرام رو به پانیذ با شیطنت گفت
    -بگو کی داره میاد؟؟
    پانیذ مشکوک به پری نگاه کرد
    -کی؟
    نیشش باز شد و با هیجان گفت
    -شهاب
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا