*************
وارد شرکت شدم، بهرام که انقدر هیجان داشت سریع سمته اتاق بابا رفت، بعد از رفتن بهرام به اطراف نگاه کردم تا مطمئن بشم کسی نیست
گوشی رو از تو کیف در آوردم، شماره صالحی رو گرفتم با سومین بوق جواب داد
-بله پانیذ خانوم
-صالحی چی شد؟ برگه رو گرفتی؟؟
-آره خانوم گرفتم، الان هم دارم میام شرکت
در حالی که سمته اتاق شهاب می رفتم گفتم
-باشه اومدی بیا اتاقم
-چشم
قطع کردم رو به منشب شهاب پرسیدم
-آقای گرامی اومدن؟
سرشو بالا گرفت با دیدن من سریع از جاش بلند شد
-نه خانوم دارابی فعلا تشریف نیوردن
سری به نشونه باشه تکون دادم
-باشه ممنون
و سمته اتای بابا رفتم، چون ممکن بود هر آن بابا شک کنه و همه چی رو خراب کنه دستم رو دستگیر نشست
که صدا خنده ی بابا اومد
-وای پسر حتما ترسیده از حرفهای من
-چه حرفهایی؟؟
بابا در حالی که میخندید حرفهای دیشب رو مو به مو برای بهرام تعریف کرد
به این همه سادگیشون خندیدم، کی فکرش رو میکرد طلاق انقدر راحت باشه!؟ با دادن سهام
نیش خندی زدم
آروم زمزمه کرد:
-بخندید خوز بخندید که موقع خنده ی من هم میرسه، اون هم خیلی نزدیک..
-خانوم دارابی
با صدای منشی تکون بدی خوردم و با ترس برگشتم، نگران گفت
-ببخشید نمیخواستم بترسونمتون، فقط خواستم خبر بدم آقای گرامی اومدن
-باشه.
*
*
تقه ی به در زدم
-بیا تو
تو دلم کلی قربون صدقه ی اون صدای پر ابهت و جدیش شدم، وارد اتاق شدم بی توجه به آراد با هیجان بلند گفتم:
-سلام
شهاب سرشو بالا آورد با اخم های در هم اول به من و بعد به آراد نگاه کرد، فهمیدم که بدش اومد
سرمو پایین انداختم
-ببخشید
-کاری داشتی پانیذ؟
&
آخ که چه حالی کردم وقتی اسممو بی پس و پیش صدا زد، در حالی که چشم ها از خوشحالی برق میزد بهش نگاه کرد
اما نمیدونم چرا شهاب هنوز هم نگاهش سرد بود شاید هم نمیخواست جلوی آراد ضایع کنه که برگشته با من، آره شاید همین باشه وگرنه دیشب که خیلی خوب بود
با این فکر سعی کردم یکم جدی باشم به مبل اشاره کردم
-میشه بشینم
با سر تایید کرد، روی مبل رو به روی آراد نشستم
هر دو منتظر نگام کرد، نمیدونستن ولی با این نگاه کردنشون بدجور بهم استرس وارد میکردن الخصوص شهاب
5دقیقه همینجور در سکوت گذاشت و من داشتم حرفهامو سبک و سنگین میکردم تا به بهترین نحو بگم
شهاب سرفه ی مصلحتی کرد
-خب پانیذ نمیخوای حرف بزنی؟
باز مثل همیشه با صدای شهاب هول شدم و بی هیچ مقده ی گفتم
-میخوام طلاق بگیرم
شهاب نگاهی به آراد انداخت و دوباره برگشت سمتم
-اینو که میدونستم، ولی خب بهرام....
تو حرفش پریدم
-من اونو حل کردم، فقط شما باید کمکم کنید...
شهاب با شک پرسید:
-چه جور؟
خودمو یکم جلو کشیدم
-اینجوری که...............
************
زیر چشمی به شهاب نگاه کرد، لبخندی به روم زد و لب زد
-آروم باش
و همین یه جمله ی کوتاه س باعث شد تمان نگرانی هام از بین بره، به وکیل اشاره کردم که بشینه همزمان بهرام وارد اتاق شد و پشت سرش بابا، با دیدن بابا کلافه به شهاب نگاه کرد
دستشو به معنی آروم باش، بالا آورد
بابا رو کرد سمته شهاب و با لحن کاملا تحقیر آمیزی گفت
-تو چرا اینجایی؟؟ پاشو برو بیرون
وارد شرکت شدم، بهرام که انقدر هیجان داشت سریع سمته اتاق بابا رفت، بعد از رفتن بهرام به اطراف نگاه کردم تا مطمئن بشم کسی نیست
گوشی رو از تو کیف در آوردم، شماره صالحی رو گرفتم با سومین بوق جواب داد
-بله پانیذ خانوم
-صالحی چی شد؟ برگه رو گرفتی؟؟
-آره خانوم گرفتم، الان هم دارم میام شرکت
در حالی که سمته اتاق شهاب می رفتم گفتم
-باشه اومدی بیا اتاقم
-چشم
قطع کردم رو به منشب شهاب پرسیدم
-آقای گرامی اومدن؟
سرشو بالا گرفت با دیدن من سریع از جاش بلند شد
-نه خانوم دارابی فعلا تشریف نیوردن
سری به نشونه باشه تکون دادم
-باشه ممنون
و سمته اتای بابا رفتم، چون ممکن بود هر آن بابا شک کنه و همه چی رو خراب کنه دستم رو دستگیر نشست
که صدا خنده ی بابا اومد
-وای پسر حتما ترسیده از حرفهای من
-چه حرفهایی؟؟
بابا در حالی که میخندید حرفهای دیشب رو مو به مو برای بهرام تعریف کرد
به این همه سادگیشون خندیدم، کی فکرش رو میکرد طلاق انقدر راحت باشه!؟ با دادن سهام
نیش خندی زدم
آروم زمزمه کرد:
-بخندید خوز بخندید که موقع خنده ی من هم میرسه، اون هم خیلی نزدیک..
-خانوم دارابی
با صدای منشی تکون بدی خوردم و با ترس برگشتم، نگران گفت
-ببخشید نمیخواستم بترسونمتون، فقط خواستم خبر بدم آقای گرامی اومدن
-باشه.
*
*
تقه ی به در زدم
-بیا تو
تو دلم کلی قربون صدقه ی اون صدای پر ابهت و جدیش شدم، وارد اتاق شدم بی توجه به آراد با هیجان بلند گفتم:
-سلام
شهاب سرشو بالا آورد با اخم های در هم اول به من و بعد به آراد نگاه کرد، فهمیدم که بدش اومد
سرمو پایین انداختم
-ببخشید
-کاری داشتی پانیذ؟
&
آخ که چه حالی کردم وقتی اسممو بی پس و پیش صدا زد، در حالی که چشم ها از خوشحالی برق میزد بهش نگاه کرد
اما نمیدونم چرا شهاب هنوز هم نگاهش سرد بود شاید هم نمیخواست جلوی آراد ضایع کنه که برگشته با من، آره شاید همین باشه وگرنه دیشب که خیلی خوب بود
با این فکر سعی کردم یکم جدی باشم به مبل اشاره کردم
-میشه بشینم
با سر تایید کرد، روی مبل رو به روی آراد نشستم
هر دو منتظر نگام کرد، نمیدونستن ولی با این نگاه کردنشون بدجور بهم استرس وارد میکردن الخصوص شهاب
5دقیقه همینجور در سکوت گذاشت و من داشتم حرفهامو سبک و سنگین میکردم تا به بهترین نحو بگم
شهاب سرفه ی مصلحتی کرد
-خب پانیذ نمیخوای حرف بزنی؟
باز مثل همیشه با صدای شهاب هول شدم و بی هیچ مقده ی گفتم
-میخوام طلاق بگیرم
شهاب نگاهی به آراد انداخت و دوباره برگشت سمتم
-اینو که میدونستم، ولی خب بهرام....
تو حرفش پریدم
-من اونو حل کردم، فقط شما باید کمکم کنید...
شهاب با شک پرسید:
-چه جور؟
خودمو یکم جلو کشیدم
-اینجوری که...............
************
زیر چشمی به شهاب نگاه کرد، لبخندی به روم زد و لب زد
-آروم باش
و همین یه جمله ی کوتاه س باعث شد تمان نگرانی هام از بین بره، به وکیل اشاره کردم که بشینه همزمان بهرام وارد اتاق شد و پشت سرش بابا، با دیدن بابا کلافه به شهاب نگاه کرد
دستشو به معنی آروم باش، بالا آورد
بابا رو کرد سمته شهاب و با لحن کاملا تحقیر آمیزی گفت
-تو چرا اینجایی؟؟ پاشو برو بیرون