[HIDE-THANKS]***
ماهک :کجا میریم؟
باربد :یه جای خوب.
ماهک :بد.
باربد از ته دل خندید و گفت:
- فضول.
ماهک :بیریخت.
باربد :فندق.
ماهک اعتراض کرد :فندق؟ من با این کمر باریک فندقم؟
باربد پشت چراغ قرمز ایستاد و گفت:
- بزار ببینم کمرت باریکه مگه؟
ماهک سرخ شد . باربد بـ..وسـ..ـه سریعی به گونه اش زد و گفت:
- انار من!
ماهک متعجب ماند. ان بـ..وسـ..ـه.... چه شیرین بود...
ماهک انقدر احساس خجالت میکرد که تا زمانی که ماشین نیستاد نگاهش را از پاهایش نگرفت.
:رسیدیم بانو.
متعجب به روبه رو چشم دوخت.
ماهک ناباور گفت :
-نه.
باربد سری برایش تکان داد. لبخندی زد و سریع و غیر عادی بـ..وسـ..ـه ای بر روی گونه اش نشاند و گفت:
-عاشقتم باربد.
باربد مات ماند. چه زیبا بود این حرکات غیر عادی او...
ماهک ذوق داشت. این شهربازی باعث لبخند مخصوصی بر روی لبانش شده بود!
باربد لبخندی زد و دستانش را در دستانش گرفت و گفت:
-چی دوست داری سوار شیم؟
ماهک لبخندی زد و گفت:
-دوست دارم همش و سوار شم.
باربد لبخند مهربانی زد و گفت:
- امشب شبه تو. هر چی تو بگی.
:تونل وحشت.
باربد سری تکان داد و به مسته گیشه بلیط رفت و از تمام وسایل بلیط تهیه کرد.
چه زیبا بود این شب. باربد تنها به این جمله فکر میکرد. "بودن با ماهک چه دلنشین بود. " چه قدر ماهک را دوست داشت.
ماهک سوار شد و گفت:
- کاشکی این و سوار نمیشدیم. من میترسم.
:تو ترسناک تر از اینم سوار شدی .
:اره. ولی ارتفاعش زیاده.
:نترس من باهاتم.
ماهک لبخندی زد و دست باربد را گرفت. دستگاه روشن شد و به سمته بالا حرکت کرد.
ماهک : باربد؟
باربد مات نگاه کرد.
ماهک نگران گفت:
- باربد چی شد؟؟چرا این جوری نگاه میکنی؟
:چه قد اسمم زیبا میشه وقتی از دهن تو بیرون میاد.
ماهک لبخند دلنشینی زد و سرش را روی شونه باربد گذاشت و گفت:
- ممنونم ازت.
باربد لبخندی زد و گفت:
-دوست دارم اولین هات و با من تجربه کنی.
ماهک در صورتش خیره شد.
اتاقک خیلی وقت بود که در بالا ترین نقطه ایستاده بود.
:دوست دارم باربد.
باربد مات ماند.
کشش صورت هایشان عادی بود؟ فاصله ها به پایان رسید .
حالا ماهکی بود با گونه های سرخ و باربدی گیج از حرکت یکدفعی ماهک.
اما چرا این حرکت این قدر برای باربد دلنشین بود؟ باربدی که قطعا این اولین بو*سه اش نبود.
امشب ماه کامل بود.
زیبا ترین صورت خود را به جهانیان نشان میداد. شاید این هم هدیه ای از او بود. اما ایا سرنوشت بی کار می ماند؟!
***
-چته سینان؟چی میخوای بگی؟
سینان اب دهنش را قورت داد و گفت:
-امروز صبح اقای احدی زنگ زد بهم.
باربد: احدی؟وکیلم؟
سینان :اره.
باربد :چرا به تو زنگ زد؟
سینان سکوت کرد.
باربد :چیه که میترسه بهم بگه؟دارم ورشکست میشم؟
و بعد به حرفش خندید. سینان سریع از فرصت پیش امده سواستفاده کرد:
- پدرت داره برمیگرده.
خنده باربد قطع شد و زل زد به سینان:
- چی گفتی؟
سینان: پدرت داره از ترکیه بر میگرده!
باربد دستش را مشت کرد و گفت:
-خوب؟چیه؟خبر داده براش گاوی گوسفندی قربانی کنیم؟
سینان سعی کرد باربد را کنترل کند و گفت:
-اومده تو رو ببینه.
باربد: من نمیخوام ببینمش.
-حتی اگه در مورد مادرت بخواد باهات حرف بزنه؟
باربد نگاهش کرد : تو چیزی میدونی؟
سینان: نه . هیچی. فقط وکیلت میگفت پدرت ایمیل زده که میخواد بیاد ایران و تو رو ببینه.
باربد در سکوت به جلو خیره شد و گفت:
- اونا برا من مردن. درست از زمانی که ترکم کردن. من یه پسر ده ساله رو گذاشتن پیش یه دایه.
سینان : خیله خوب باربد. خودت میدونی. اگه بخوای بری ببینیش یا نه. من مجبورت نمیکنم. خودتم میدونی که اونم نمیتونه مجبورت کنه. این ادرس هتل پدرته. اگه خواستی برو. اگه ام نه.
شونه ای بالا انداخت و ادرس را روی برگه ای نوشت و روی میز گذاشت و به سمته در خروجی رفت و گفت:
-ماهک من رفتم.
ماهک از اشپز خانه بیرون امد و نگاهی به ا ن دو کرد و گفت:
- اا. دارین میرین؟ میخواستم براتون قهوه بیارم.
سینان همان طور که در را باز میکرد ارام گفت:
-عصبیه. حتما میخواد نوشیدنی بخوره اروم شه. وسایل شکستنی و از اتاقش جمع کن باشه؟
ماهک نگران گفت:
-چیزی شده؟
سینان سری تکان داد و گفت:
-خدافظ.
به سمتش رفت و کنارش نشست و گفت:
- باربد چیزی شده؟
باربد تنها سری تکان داد: تنهام بزار.
ماهک نگران گفت :
- رنگت پریده.
باربد عصبی گفت :
- گفتم تنهام بزار.
ماهک : خیله خوب. من رفتم.
بلند شد که برود که باربد دستش را کشید و او را گرفت و گفت:
-بزار ازت ارامش بگیرم.
ماهک نگران بود هنوز :نمیخوای بگی چی شده؟
باربد : پدرم برگشته.
ماهک در اغوشش کمی جابه جا شد و گفت:
- خوب؟چشمت روشن!
باربد کلافه گفت :
-من نمیخوامش ماهک.
ماهک متعجب گفت:
-چی؟مگه دسته خودته؟[/HIDE-THANKS]
ماهک :کجا میریم؟
باربد :یه جای خوب.
ماهک :بد.
باربد از ته دل خندید و گفت:
- فضول.
ماهک :بیریخت.
باربد :فندق.
ماهک اعتراض کرد :فندق؟ من با این کمر باریک فندقم؟
باربد پشت چراغ قرمز ایستاد و گفت:
- بزار ببینم کمرت باریکه مگه؟
ماهک سرخ شد . باربد بـ..وسـ..ـه سریعی به گونه اش زد و گفت:
- انار من!
ماهک متعجب ماند. ان بـ..وسـ..ـه.... چه شیرین بود...
ماهک انقدر احساس خجالت میکرد که تا زمانی که ماشین نیستاد نگاهش را از پاهایش نگرفت.
:رسیدیم بانو.
متعجب به روبه رو چشم دوخت.
ماهک ناباور گفت :
-نه.
باربد سری برایش تکان داد. لبخندی زد و سریع و غیر عادی بـ..وسـ..ـه ای بر روی گونه اش نشاند و گفت:
-عاشقتم باربد.
باربد مات ماند. چه زیبا بود این حرکات غیر عادی او...
ماهک ذوق داشت. این شهربازی باعث لبخند مخصوصی بر روی لبانش شده بود!
باربد لبخندی زد و دستانش را در دستانش گرفت و گفت:
-چی دوست داری سوار شیم؟
ماهک لبخندی زد و گفت:
-دوست دارم همش و سوار شم.
باربد لبخند مهربانی زد و گفت:
- امشب شبه تو. هر چی تو بگی.
:تونل وحشت.
باربد سری تکان داد و به مسته گیشه بلیط رفت و از تمام وسایل بلیط تهیه کرد.
چه زیبا بود این شب. باربد تنها به این جمله فکر میکرد. "بودن با ماهک چه دلنشین بود. " چه قدر ماهک را دوست داشت.
ماهک سوار شد و گفت:
- کاشکی این و سوار نمیشدیم. من میترسم.
:تو ترسناک تر از اینم سوار شدی .
:اره. ولی ارتفاعش زیاده.
:نترس من باهاتم.
ماهک لبخندی زد و دست باربد را گرفت. دستگاه روشن شد و به سمته بالا حرکت کرد.
ماهک : باربد؟
باربد مات نگاه کرد.
ماهک نگران گفت:
- باربد چی شد؟؟چرا این جوری نگاه میکنی؟
:چه قد اسمم زیبا میشه وقتی از دهن تو بیرون میاد.
ماهک لبخند دلنشینی زد و سرش را روی شونه باربد گذاشت و گفت:
- ممنونم ازت.
باربد لبخندی زد و گفت:
-دوست دارم اولین هات و با من تجربه کنی.
ماهک در صورتش خیره شد.
اتاقک خیلی وقت بود که در بالا ترین نقطه ایستاده بود.
:دوست دارم باربد.
باربد مات ماند.
کشش صورت هایشان عادی بود؟ فاصله ها به پایان رسید .
حالا ماهکی بود با گونه های سرخ و باربدی گیج از حرکت یکدفعی ماهک.
اما چرا این حرکت این قدر برای باربد دلنشین بود؟ باربدی که قطعا این اولین بو*سه اش نبود.
امشب ماه کامل بود.
زیبا ترین صورت خود را به جهانیان نشان میداد. شاید این هم هدیه ای از او بود. اما ایا سرنوشت بی کار می ماند؟!
***
-چته سینان؟چی میخوای بگی؟
سینان اب دهنش را قورت داد و گفت:
-امروز صبح اقای احدی زنگ زد بهم.
باربد: احدی؟وکیلم؟
سینان :اره.
باربد :چرا به تو زنگ زد؟
سینان سکوت کرد.
باربد :چیه که میترسه بهم بگه؟دارم ورشکست میشم؟
و بعد به حرفش خندید. سینان سریع از فرصت پیش امده سواستفاده کرد:
- پدرت داره برمیگرده.
خنده باربد قطع شد و زل زد به سینان:
- چی گفتی؟
سینان: پدرت داره از ترکیه بر میگرده!
باربد دستش را مشت کرد و گفت:
-خوب؟چیه؟خبر داده براش گاوی گوسفندی قربانی کنیم؟
سینان سعی کرد باربد را کنترل کند و گفت:
-اومده تو رو ببینه.
باربد: من نمیخوام ببینمش.
-حتی اگه در مورد مادرت بخواد باهات حرف بزنه؟
باربد نگاهش کرد : تو چیزی میدونی؟
سینان: نه . هیچی. فقط وکیلت میگفت پدرت ایمیل زده که میخواد بیاد ایران و تو رو ببینه.
باربد در سکوت به جلو خیره شد و گفت:
- اونا برا من مردن. درست از زمانی که ترکم کردن. من یه پسر ده ساله رو گذاشتن پیش یه دایه.
سینان : خیله خوب باربد. خودت میدونی. اگه بخوای بری ببینیش یا نه. من مجبورت نمیکنم. خودتم میدونی که اونم نمیتونه مجبورت کنه. این ادرس هتل پدرته. اگه خواستی برو. اگه ام نه.
شونه ای بالا انداخت و ادرس را روی برگه ای نوشت و روی میز گذاشت و به سمته در خروجی رفت و گفت:
-ماهک من رفتم.
ماهک از اشپز خانه بیرون امد و نگاهی به ا ن دو کرد و گفت:
- اا. دارین میرین؟ میخواستم براتون قهوه بیارم.
سینان همان طور که در را باز میکرد ارام گفت:
-عصبیه. حتما میخواد نوشیدنی بخوره اروم شه. وسایل شکستنی و از اتاقش جمع کن باشه؟
ماهک نگران گفت:
-چیزی شده؟
سینان سری تکان داد و گفت:
-خدافظ.
به سمتش رفت و کنارش نشست و گفت:
- باربد چیزی شده؟
باربد تنها سری تکان داد: تنهام بزار.
ماهک نگران گفت :
- رنگت پریده.
باربد عصبی گفت :
- گفتم تنهام بزار.
ماهک : خیله خوب. من رفتم.
بلند شد که برود که باربد دستش را کشید و او را گرفت و گفت:
-بزار ازت ارامش بگیرم.
ماهک نگران بود هنوز :نمیخوای بگی چی شده؟
باربد : پدرم برگشته.
ماهک در اغوشش کمی جابه جا شد و گفت:
- خوب؟چشمت روشن!
باربد کلافه گفت :
-من نمیخوامش ماهک.
ماهک متعجب گفت:
-چی؟مگه دسته خودته؟[/HIDE-THANKS]
آخرین ویرایش توسط مدیر: