کامل شده رمان من عصبانی نیستم | NaFaS.A کاربر انجمن نگاه دانلود

کدام یک از شخصیت های رمان را دوست دارید؟

  • یسنا

    رای: 35 72.9%
  • امیر سام

    رای: 22 45.8%
  • نگین

    رای: 7 14.6%
  • بردیا

    رای: 8 16.7%
  • رادوین(دایی یسنا)

    رای: 10 20.8%
  • یاسین(برادر یسنا)

    رای: 7 14.6%
  • مهدیس(خواهر امیر سام)

    رای: 6 12.5%
  • مهشید

    رای: 6 12.5%

  • مجموع رای دهندگان
    48
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Ms.Kosar

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/11/20
ارسالی ها
490
امتیاز واکنش
16,134
امتیاز
684
سن
22
محل سکونت
یک جای دور
.به نام حضرت دوست که هر چه دارم از اوست.
رمان: من عصبانی نیستم
ژانر: عاشقانه, طنز,کمی پلیسی
نویسنده: NaFaS.A کاربر انجمن نگاه دانلود
لوکیشن: تهران و مشهدواصفهان
پایان خوش...
خلاصه:یک دختر شیطون و کمی مغرور دختری که با دردا کنار می یاد و اونا رو پس می زنه ،پسری مغرور و خود ساخته که به دنبال عشق قدیمه اش می آید اما حال این پسره به ظاهر خونسرد و مغرور ما می تونه عشق قدیمی خودشو پیدا کنه یا عاشق کسی می شه که در واقع عاشقشه آیا این دو قطب مخالف مانند آهنربا همدیگر را جذب می کنند یا از هم دور میشن و همدیگر رو دفع می کنن؟ .....
من مغرورم اما حد می دانم
تو هم حد خودت را بدان
گاه سکوت بر لبت قفل میزند
من کلیدش را دارم پس با من سخن بگو
خدای غرور هم باشی
باز من ملکه قلبت هستم
مرد مغرورم،
من ملکه هستم این را فراموش نکن
من دراوج هم باشم باز تورا میبینم
زندیگی من زیباست باتو زیبا تر میشود
و این است آغاز دوست داشتن
دوست داشتن من وتو

t57z_man.jpg
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • م . میشی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/04
    ارسالی ها
    2,751
    امتیاز واکنش
    31,388
    امتیاز
    846
    محل سکونت
    خوزستان
    2haa3revwht5xayvzdtc.jpg

    نویسنده گرامی ضمن خوش آمد گویی، لطفاً قبل شروع به تایپ
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    خود ،قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    و برای پرسش سوالات و اشکالات به لینک زیر مراجعه فرمایید

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    و برای آموزش نقد میتونید از لینک زیر کمک بگیرید

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    جهت ارائه ی
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما با کیفیت برتر به لینک زیر مراجعه فرمایید


    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    توجه داشته باشید که هر
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    پس از اتمام به بخش ویرایش

    جهت ویراستاری منتقل شده و انتقال به این بخش الزامی خواهد بود

    از شما کاربر گرامی تقاضا می شود که قوانین این بخش را رعایت کنید


    موفق باشید
    تیم تالار کتاب
     

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    داشتم با بند کفشم ور میرفتم ای بابا چرا بسته نمی شه سرموبالا آوردم که آقای نیک زاد املاکی سر کوچه که خونه رو از اون گرفتم با یه آقای ایستاده بود از تیپ پسره معلوم بود از اون خر پولاست در واحد رو به رویی باز کردن رفتن تو آیا این دو من را ندیدن؟چه بدونم حتما فکر کردن مجسمم برای خودم الکی زدم زیر خنده (هه هه هه خنده داشت
    -این وجدان دوباره اومد .
    وجدان:چیه راست میگم دیگه
    من:نه بابا کجای حرف درست بود، اصلا من واسه خودم خندیدم نه برای تو.
    -ببخشید من مگه پسر خالتم که می گی برای خودم ،منم خودتم دیگه دیوانه.
    -ای وای راست میگی!
    -من همیشه راست می گم!)
    وای خدا فکر کنم دیوانه شدم دکمه آسانسور رو زدم منتظر موندم بیاد بالا تا بریم به کارو زندگیمون برسیم با خودم خوندم:دنیا مثل من نداره نـ...
    یه نفر صدام کرد :خانم کوروشی؟؟؟
    (ای وای گند زدم _تو کی گند نمی زنی؟ همیشه یه چیزی برای سوتی تو آستینت داری کم مونده توگینس ثبت بشه تلاش کن تو میتونی! –ایش!)
    -بله آقای نیک زاد؟؟؟ای وای ببخشید سلام خوبید؟
    با لبخند مسخره ای که نشانه ای از سوتی منه گفت:بله ممنون شما خوبید؟
    -بله (معلومه بد خندش گرفته ها! –هه باید خندش بگیره! – چرا؟؟؟-چون شبیه دلقک سیرکی! –ایشششش)
    نیک زاد:بله خانم کوروشی داشتم میگفتم این آقای دهقان تازه از خارج اومده و میخواد اینجا بشینه...
    -بشینه اینجا...زیر پامو نگاه کردم رفتم کنارو گفتم:خب بیاد بشینه!...
    -خانم کوروشی میخواد تو واحد روبرویی شما بشینه نه زیر پاتون!...
    قرمز شده بود، سریع رفت داخل واحد روبه رویی، فکر کنم دستشویی نیاز شد! هه هه هه اینم سوتی دومم! چرا این آسانسور بالا نمی یاد؟ یه لگد زدم به در آسانسور و از راه پله رفتم پایین.
     
    آخرین ویرایش:

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    10 دقیقه ای میشد منتظر تاکسی بودم امروز مطمئنم روز مسخره ایه همینکه تاکسی اومد سوار شدم، مثل همیشه برای خودم برنامه ریزی میکردم که چکار کنم ،نیم ساعتی تو راه بودم وقتی رسیدم کرایه رو حساب کردم سریع رفتم داخل به نگهبان که مرد مسنی هم بود سلام گرمی دادم رفتم بالا مثل همیشه شانس گندم باعث شد 4طبقه رو خودم برم بالا تقریبا رسیده بودم که لیز خوردم وشانس گند من باعث خیلی چیزا میشه من پرت شد خوب شد با ب*ا*س*ن{با عرض معذرت از دوستای گلم"نفس"} افتادم وگرنه نابود میشدم البته نابود شدم اما به نظرم میگذره چه جورم!(میگم دستو پا چلفتی هستی باور نمی کنی! - گاله رو ببند وجی جان! – برو بابا...)
    درو باز کردم عمو احمد داشت تی میکشید و آوازی زیر لب می خوند یک لحظه فکر کردم اگه آهنگ تتلو رو بخونه چی میشه به زور جلوی خندم رو گرفتم و گفتم:
    -سلام عمو جون خوبی؟؟
    -سلام دخترم خوبم تو حالت چجوره شیطون بلا
    - خوبم مرسییییییی...
    رفتم رو صندلی ریاستم نشستم (باز فاز ریاست زد به سرت! –فضول که میگن تویی ها !–از کجا فهمیدی کلک –دیگه دیگه) داشتم وقتا رو چک میکردم یه لحظه یاد مادرم افتادم اشک تو چشمام جمع شد یک سالی بود که اومده بودم تهران برای دانشگاه و خر خونی اونم یک ساعت در هفته که شاید دلم بکشه بخونم ولی امان از شیطان رجیم خب در همین مدت کارم پیدا کردم تا یکم مستقل بشم پدرم وضعش خوب بود،اما تصمیم من خیلی جدی بود چیزی نگفت پدرم آدم منتقی بود اما مادرم کلی گریه کرد نمی خواست من کار کنم کلا آدم دلسوزی بود البته یک اخلاقیات خاصی هم داشت مثل بقیه مامانا یه داداش بزرگم به اسم یاسین دارم اما تو آلمان زندگی میکنه کلا آدم پر کاریه بچم منم که گل سر سبد خونه 23 سالمه و رشته دانشگاهم هم وکالته دانشگاهم شروع شده دیگه باید بگم فقط یک سال دیگه تا اتمام درسم باید مدیریت زمان داشته باشم منشی بودن هم کار ساده ای نیست ...تقریبا کارم تموم شده بود که در باز شد مجد رئیسم و یه پسر خوشتیپ اومدن داخل من منشی یه دفتر حقوقی بودم و مجد وکیل بود اما تیپ این پسره چرا آشناست ولش کن (لطف کن سوتی نده خانم کور –دوباره گفت کور وجی میام میزنمتا من خانم کوروشی هستم - والا من فط یک بار گفتم کور!-والا؟-والا!-باشه بابا ایش...) استایل مدیر عامل ها رو گرفته بودم که مجد گفت:
    -خانم کوروشی منشی منه مطمئن باشید منشی خوبیه قابل اعتماده (من چشمم آب نمی خوره –چشت دراد حال کن...)
    مرد خوشتیپه:من به شما اعتماد دارم آقایه مجد من خیلی به شما مدیونم ممنون!
    -خواهش میکنم این چه حرفیه...
    داشتم پسره رو برانداز میکردم معلوم بود که مغروره به مجد نگاه میکرد انگار داره به نوکرش نگاه میکنه پسره بوزینه....
     
    آخرین ویرایش:

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    دیگه آروم نشستم وبه بقیه کارام رسیدم که صدای مجد دوباره بلند شد سریع دوباره بلند شدم خدایا منو بکش باشه ممنون
    مجد:خانم کوروشی ؟؟؟
    -بله آقای مجد!!!
    -ایشون اینجا رو خریدن واز این به بعد رئیس شماهستن...(من:رئیست تو حلقم مجد...-نوچ نوچ بی ادب نباش گلم-بروبابا)
    روشو برگردوند سمت پسره ی درخت گفت:
    -خب آقای دهقان این شما و دفترتون...
    پسره بوزینه:ممنون آقای مجد...
    -خواهش میکنم من دیگه برم خداحافظ...
    -خداحافظ...
    منم دستمو مثل این احمقا تکون دادم تو دلم گفتم:بابای مجد بابای...برگشتم سمته پسره هوف خدایا رحم کن !داره میاد سمت من اخمش زیاد بود منی که از کسی نمی ترسیدم از این پسره ترسیدم بد نگاه میکرد به آدم! آروم آروم اومد به سمت من ،منم مثل فیلما یه قدم رفتم عقب سرشو جلو آورد گفتم:
    -خوش اومدید آقای دهقان دفترتون از این طرفه...
    -خودم می دونم نیاز نبود بگید...
    نزدیک بود برم تو حلقش برای خفه کردن با خشم گفتم:
    -خوبه که می دونید....
    چپ چپ نگام کرد پسره درخت ،دوباره زر زد نه ببخشیدگفت:من آخر اون زبونت رو کوتاه می کنم...
    آروم اما با حرص گفتم:از مادر زاییده نشده...
    حرصش گرفته بود برای پایان جنگ غرورم رو کنار گذاشتم و گفتم:
    -من معذرت می خوام خوبه؟
    -از این به بعد حواست باشه من اشتباهی رو نمی پذیرم من مثل مجد نیستما حواست باشه...
    و رفت به سمت اتاقش گندت نزنن پسر قلبم اومد تو دهنم هوف خدا آخر عاقبت منو معلوم کن من برم پی زندگیم طوری میگه انگار ازش می ترسم زبونمو براش در آوردم اما پشتش به من بود ندید و رفت
    (خدارو شکر تو از یه نفر ترسیدی وگرنه همه دنیا باید بارو بندیلشونو جمع میکردن و الفرار-مردم دلشونم بخواد ایش...-نمی دونم چرا تو هی میگی ایش!-دلم می خواد...-دلت چیزای زیادی می خواد تو چرا باید به حرفش گوش کنی؟-کم آوردم باشه بس کن...-باشه)
     
    آخرین ویرایش:

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    ریخته سرخ غروب
    جابه جا بر سر سنگ.
    کوه خاموش است.
    می خروشد رود.
    مانده در دامن دشت
    خرمنی رنگ کبود.
    ادامه:
    هنوز زبونم یک متر بیرون بود و مشغول گفتو گو با وجی جون بودم اما یک لحظه فقط یک لحظه برگشت زبونم هنوز بیرون بودا با لکنت گفتم:
    -س...سسلا.... م آقای دهقان...
    -سلام؟؟؟فکر کنم سلام دادیدها؟
    باشیطنت نگام می کرد کور خوندی وایسا منو می خوای ضایع کنی ...حالتو می گیرم منم با اخم ضایعم که معلوم بود الکیه گفتم:
    -ببخشید ولی من برای سلامتیش گفتم
    -سلامتیش؟
    -بله سلامتیش مگه نشنیدید سلام سلامتی میاره...؟
    -بله شنیدیم اما فکر کنم برای شما سکته آورده نه؟
    (حال کردم ضایع شدی-وجی اعصاب ندارم برو-آخی گریه نکن-وای میام براتا-بیا ببینم...-ایشششش)
    با خودم درگیر بودم که دهقان خیلی سریع گفت:خانم کوروشی حواست باشه امروز دوستم میاد ،اومد سریع منو خبر وای به حالت به من خبر ندی!؟
    -باشه حتما نگران نباشید شما...
    داشت میرفت که دوباره برگشت گفت:
    -چشم!
    سرمو بالا آوردم گفتم :بله؟
    -باشه نه باید بگی چشم مگه یادت رفته من رئیستم!
    رئیستم رو با حالت مسخره ای گفت داشتم میترکیدم از حرص احساس میکردم دود از کلم بلند شده...
    منم با حالت مسخره ای که حرصشو در میاره گفتم:
    -باشه رئیس...
    قرمز شد معلومه از اون پسرایه که تا به مامانش میگه مامان ،مامانه هم میگه قربونه دستو پاهای بلورید سوسک نازم خخخ
    (قربون کلمات و ادبیاتت برم اصلا ادبیاتت تو حلقم –باز شروع کردی تو –من رفتم بابا –ایششش)
     
    آخرین ویرایش:

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    * شب سردی است،ومن افسرده.
    * راه دوری است،و پایی خسته.
    تیرگی هست و چراغی مرده.
    نیست رنگی که بگوید با من
    اندکی صبر،سحر نزدیک است.
    هر دم این بانگ بر آرم از دل:
    وای،این شب چقدر تاریک است.
    "آرام قدم می گذارم بر خیالاتت ای جان جانان من هنوز هم رویایی نزدیک به تو دارم که در قفس دلت زندانی است نگران هستم می دانی که کلیدش هم دسته توست پس لطفی به من کن و قفل دلت را باز کن."
    ادامه:فکر کنم تصمیم داشت بکشتم چون شبیه این گاوا هستن تو فیلما چشماش همچین قرمز شد که دستشو بلند کرد گفت:
    -آخرین بارت بود که رو حرفم حرف زدی ...فهمیدی؟؟؟
    لال شدم فقط تونستم سرمو آروم تکون بدم این دفعه بلند تر گفت:
    -فهمیدی؟؟؟
    -آره آره فهمیدم فقط عصبانی نشید!
    با اخم شدید تری گفت:
    -من عصبانی نیستم!
    و رفت هه عصبانی نیست عجب پس حتما اِرور دادی که سر منه بد بخت داد میزنی ایشش
    (به نظر منم عصبانی نبود، فقط ...-اصلا حرف نزن لطفا نظر نده وجی جان –لیاقت نداری )
    سر جام نشستم پسره چلغوز فکر کرده من دوس دخترشم که سرم داد میزنه حالیت میکنم
    (یسنا عصبانی میشود-من کی عصبانی شدم؟-همین الان شدی –من فقط ناراحت شدم!-آخی اصلا از روحیه شیطانیت معلومه-برو بابا ایششش-فیشش)
    در باز شد و یه پسر همچین بگی نگی شیطون اومد داخل منم دستامو زیر چونم گذاشتم نگاش کردم داشت میومد سمتم یاد حرف نگین دوستم افتادم که همیشه می گفت:یسنا یه پسر دیدی همچین نگاش نکنی ها منم دیدم بد دارم نگاش میکنم تصمیم گرفتم سرمو بندازم پایین که پسره گفت:
    -ببخشید امیر سام هست؟
    سرمو بالا آوردم با تعجب گفتم:-ها؟؟؟
    -امیر سام ،امیر سام هست؟
    -امیر سام کی هست حالا؟
    پسره شروع کرد به خندیدن بعد از پنج دقیقه گفت:
    -امیر سام دهقان شناختی حالا؟
    وای خاک به سرم این پسره اسمش امیر سام بود ایش دیدم ضایع میشه بگم نمی شناسم گفتم:
    -آقای دهقان منتظرتون بود و البته البته که بله هستن...
    با خنده شیطانی گفت:
    -ممنون.
    وبه سمت اتاق رفت...
     
    آخرین ویرایش:

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    کسی نیست،
    بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
    میان دو دیدار قسمت کنیم.
    بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
    بیا زود تر چیزها را ببینیم.
    ای وای مامان این بوزینه به من گفته بود بهش خبر بدم اما من یه راست فرستادمش بره داخل که خودمو از الان مرده به حساب میام(خوبه من نتونستم آدمت کنم شاید این دهقان پیر بد بخت بتونه-وجی جون؟-بله؟-اونقدرام پیر نیست این پسره فوق فوقش 30 سالشه-به من باشه میگم پیر من مطمئنم تو پیرش میکنی این بدبختو-ایششش من با روحیه شادم سر زندش میکنم نه پیر-تلاش کن ببینم میتونی)این مرده که رفت تو حدود 2 ساعتی تو اتاق بود وقتی اومد بیرون این امیر سامه هم باهاش اومد بیرون به ساعت نگاه کردم ساعت حدود 8 شب بود اوه خدا من اصلا متوجه ساعت نشدم اومدم بلند شم که این امیر سامه با شدت درو بست با داد:
    -حرف منو گوش نمی دی آبرومم جلو دوستم میبری آره؟
    با ترس گفتم :من حواسم نبود آقای دهقان، وگرنه خبر میدادم بهتون...
    -که حواست نبود آره؟
    -باور کنید راست میگم!
    با دست سمت درو نشون داد:بیرون!
    من ناراحت نگاش کردم با این که دختر شیطونی بودم اما اجازه نمی دم غرورمو بشکنه با پوزخند گفتم:باشه چرا داد میزنید نیاز نیست عصبانی بشید آرومم میگفتید میرفتم...
    وسریع دویدم بیرون که دوباره صدای دادش اومد
    - اه من عصبانی نیستمممممممممممم.....
    فقط برای یه لحظه خندم گرفت اما دوباره غم عالم اومد سراغم حالا چکار کنم خدا جون... ***
    آروم قدم میزدم هه من نمی تونم مستقل باشم بابام صد بار بهم گفته بود من عرضه دفاع کردن از خودمم ندارم گذر زمان رو حس نمی کردم مثل اینکه من مسیری که با تاکسی میرفتم و حتی با تاکسی هم میرفتم غر میزدم دارم پیاده میرم یک ساعتی تو راه بود وقتی کوچه رو دیدم یه آه سوز ناک کشیدم رفتم داخل که یه نفر جلوم رو گرفت :
    -سلام خانم خوشگله!
    -برو به ننت سلام بده ب*ی*ش*ع*و*ر!
    -یه بار دیگه یگو چی گفتی؟
    با ترس به اطراف نگاه کردم مورچه هم پر نمی زد خدا میگم شانسم بده میگی نه...
     
    آخرین ویرایش:

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    از خانه به در،از کوچه برون،
    تنهایی ما سوی خدا می رفت.
    در جاده،درختان سبز،گل ها وا،
    شیطان نگران:اندیشه رها می رفت.
    خار آمد،وبیابان،و سراب.
    کوه آمد و،خواب.
    با ترس پسره رو برانداز کردم داشت میومد طرفم انگار فهمیده بود ترسیدم سریع با دستم اون طرف کوچه رو نشون دادم گفتم:
    -پلیس داره میاد!
    -چی پلیس کو؟کجاست؟
    سریع از کنارش رد شدم دویدم اونم تا فهمید گولش زدم دنبال کرد داشتم خسته میشدم خدا پاهام پوکید از بس دویدم خسته شده بودم بد جور پسره فکر کنم خسته شده بود آروم وایستادم همین که برگشتم پسره رو دیدم که وایستاد و با عصبانیت هلم داد از شانس گلاب دون من دوباره با ب*ا*س*ن افتادم زمین ای فلک ای خدا چرا من اینقدر بد شانسم نابود شدم یعنی ها پسر دستا شو بالا برد که مشت بزنه تو صورتم دستامو جلو صورتم گرفتم تا حداقل از شدت ضربش کم کنم چندین ثانیه موندم دیدم که نمی زنه چشمامو باز کردم اه کجاست پس دیدم اونطرف داره با ی نفر دعوا میکنه یکم دقت کردم دیدم اه این که سام خودمونه اما این جا چه میکنه چه بدونم والا ولی خدا خیرش بده نجاتمون داد
    (سام چه زود پسر خاله میشی یسنا جان!-به تو چه ؟فضولی؟-نه بابا فضول چیه من خواستم یاد آوری کنم که جناب عالی پسر خاله جناب دهقان نیستید...-می دونم ایش)
    حواسم رو سر جاش آوردم دیدم ای دل غافل پسره رو داری به حد مرگ میزنه اگه جلو شو نگیرم میکشتش رفتم جلو بلند گفتم:
    -آقای دهقان نزنش غلط کرد ،کشتیش، آقای دهقان گ...ه خورد ،مرد ای وای میگم نزنش.......امیـــــــــــر.
    یه دفعه دست کشید هوف نزدیک بودا از روی پسره بلند شد همین که بلند شد پسره سریع دوید رفت هه چقدر سگ جون بودا برگشتم سمت این دهقان (آخر نفهمیدیم سام یا دهقان-تو کاریت نباشه)که امد جلوم داد زد :
    -تو این وقت شب ایم جا چکار می کنی اونم تو این کوچه تاریک؟
     
    آخرین ویرایش:

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    من یک ملکه سر سرزمین نا شناخته ی قلبت
    تو پادشاه روشن قلبم تاریکم
    نمی دانم کجای زندگیت هستم
    بیا کاری کن که آشفته و بی حال نمانم
    منم که بد جور داغ کردم بلند تر از خودش گفتم:
    -خواستم ببینم فضولم کیه؟ اصلا به تو چه مگه بابامی،داداشمی،شوهرمی یا دوست پسرمی که خودتو می ندازی وسط؟
    -انگار خیلی شادی ها با خودت چی فکر کردی؟اگه من نبودم می دونستی با هات چکار میکرد؟!
    یه لرزی تو دلم نشست این یه قلمو راست میگه من بد آتیشی شدم با نگاه شرمنده ای گفتم :
    -من معذر....من....من ممنونم خدا شما رو برام فرستاد...
    نتونستم کامل معذرت خواهی کنم از این چلغوز ،من تا حالا از پدرم معذرت خواهی نکردم حالا از این بوزینه معذرت خواهی کنم (البته از بابام یک چند باری کردم )انگار اونم آروم شده بود که دیگه چیزی نگفت آروم رو مو برگردوندم که سام رد شد رفت ایشش یه بای بای چیزی سرشو انداخت رفت پشتش راه افتادم دور بودیم از هم اما یه لحظه ایستاد منم دست خودم نبود وایسادم چشما شو ریز کرد و گفت :
    -چرا دنبالم میای؟
    منم با چشمای درشت گفتم:ها؟؟؟؟
    -انگار داری تعقیبم میکنی که خونمو بلد باشی شاید عاشقم شدی نه؟؟؟
    با چشمای قرمز گفتم :عاشق تو؟بلا به دور خدا، نصیب گرگ بیابون نکنه...
    -نه بابا تو که راست میگی ولی اگه میخوای بیای خونم جلو تو نمی گیرم ام باید پشت در بشینی...
    ایشش پسره ی دیوونه ی خودشیفته ی بوزینه من تو رو آدم نکنم یسنا نیستم...
    (یسنا نیستی پس کی هستی-دوباره فضول شدی ها –هه خودتم نمی دونی چند چندی با خودت-همینه که هست)
    سریع راه افتادم پشت دهقان میرفتم که دوباره شروع کرد به حرف زدن...
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا