کامل شده رمان پناه زندگیه من | النازیار کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

elnazyar

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/01
ارسالی ها
115
امتیاز واکنش
788
امتیاز
266
محل سکونت
بندرعباس
همينطور تو خيابون داشتم قدم ميزدم كه گوشيم زنگ خورد راشا بود
جونم ؟؟
خوبي عشقم كجايي
مرسي ..بيرونم
تنهايي؟؟
اره
ادرس بده بيام دنبالت
ادرسو گفتمو بعد از چند مين رسيد سوار ماشين شدم و به سمتش خم شدمو گونشو بوسيدم اونم گونمو بوسيد
راشا:دلم واست تنگ شده بود
همين چند دقيقه پيش كنارت بودم كه
خب من دلم تنگ شد حرفيه؟؟
خنديدمو سرمو به معنيه منفي تكون دادم راشا هم حركت كرد
راشا:چرا تنها بودي نفس كجاس
نميخواستم در مورد مامانش چيزي بگم واسه همين گفتم :خواستم يكم قدم بزنم نفسم با ارمينه
پس چرا به من چيزي نگفتي
فكر كردم كار داري
راشا دستمو تو دستش گرفتو گفت:من واسه تو كاري ندارم
لبخندي زدمو دستشو بوسيدمو گفتم:عشقي
چند مين بعد راشا كنار يه مزون لباس عروس ايستاد
با تعجب بهش نگاه كردمو گفتم
يعني چي الانننن؟؟؟؟؟
راشا با لبخند نگام كردو گفت:با لباس عروس معركه ميشي ديگه فكر كنم وقتشه لباساي مشكيو در بياري
با شنيدن اين حرف دوباره چشام پره اشك شدو سريع به سمتم رفتمو كشيدمش تو بغلم
راشا من نميدونم چيكار كردم چه كار خوبي كردم كه خدا تو رو به من داده
راشا پشتمو نوازش كردو گفت:تو خودت فرشته ي مني
بعد از چند مين از بغلش بيرون اومدمو با ذوق از ماشين پياده شدمو خواستم سريع به سمته مزون برم كه دستم كشيده شد با تعجب به راشا نگاه كردم كه گفت
كجااا؟؟وقتي دستامو نگرفتي
لبخندي زدمو انگشتامو تو دستاش قفل كردمو باهم به سمته مزون رفتيم
 
  • پیشنهادات
  • elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    وقتي لباس عروسارو ديدم دهنم باز مونده بود خدايا چه لباسايي بود معلوم بود خيلي گرونه همينطور با فكه باز داشتم لباسارو نگاه ميكردم كه فروشنده كه يه خانومه جووني بود نزديكمون شد
    سلام خيلي خوش اومدين بفرمايين
    راشا:سلام ميخواستم بهترين لباس عروساتونو ببينيم
    زنيكه كه معلوم بود خيلي ذوق مرگ شده با نيشه باز گفت:بله بله بفرمايين لطفا
    بعد از گفتن اين حرف به سمته طبقه ي بالا رفت ماهم دنبالش رفتيم
    وقتي به طبقه ي بالا رسيديم خانومه چندتا لباس خيلي شيك بهم معرفي كرد تا بپوشم اينقدر خوشگل بودن كه ميخواستم همشونو باهم بخرم اما بالاخره بين اونا يكيو انتخاب كردم كه دامن پفي داشت و مدلشم به صورته قلبي بود و سنگ كاري شده بود به سمته اتاق پرو رفتم تا بپوشمش
    راشا
    روي يكي كاناپه ها نشستم تا پناه لباسو پرو كنه چند مين گذشت كه يه فرشته جلوم قرار گرفت دهنم از اينهمه زيبايي باز مونده بود اخه مگه ادم اينقدر ميتونه خوشگل و ناز باشه سريع بلند شدمو به سمتش رفتم اونم با لبخند نگام ميكرد اروم دستاشو گرفتمو يه دور چرخوندمشو گفتم
    واقعا رويايي شدي
    پناه:بهم مياد؟؟؟
    بهت مياد؟؟؟؟؟معركه شدي تووو نميدونم چي بگم واقعا زبونم بند اومده پناه خنديدو گفت:اوو بابا جمع كن خودتو خنديدمو پيشونيشو اروم بوسيدم كه خانومه فروشنده نزديكمون شد
    چطوره ؟؟؟ميپسندين؟؟
    به پناه نگاهي انداختم كه سرشو به معنيه مثبت تكون داد واسه همين گفتم
    بله ميخريمش
    با اين حرف پناه سريع به سمتم اومدو گفت
    چرا بخريمش؟؟؟كرايه ميكنيم خب
    لبخندي بهش زدمو گفتم:ديوونه شدي؟؟دوست دارم لباس عروستو هميشه داشته باشي
    پناه با شنيدن حرفم لبخند عميقي زدو هيچي نگفت بعد از خريدن لباس از مزون بيرون اومديمو به سمته ماشين رفتيم و حركت كرديم
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    پناه:راشا ميخواي بياي خونه ما يه چيزي بخوريم
    امروز نميشه عشقم تو حساب كتاباي رستوران اشتباه شده بايد برم حلش كنم امروزم فقط به خاطر لباس عروس اومدم اين چند روز خيلي سرم شلوغه
    پناه:باشه پس منو برسون خونه يه روز ديگه بيا
    لبخندي زدمو دستشو گرفتمو گفتم :چشم ميام حتما
    بعد از چند مين پناهو خونه رسوندمو به سمته رستوران حركت كردم كه گوشيم زنگ خورد
    با ديدن اسمه مامان دستمو تو موهام فرو كردمو جواب دادم
    جانم مامان
    اينقدر نامرد شدي كه بدون اجازه ي من هر كاري دوست داري ميكني؟؟؟؟
    چيشده مگه
    فكر كردي نميدونم هنوزم با اون دختره ميگردي فكر كردي نميدونم بهش حلقه دادي
    مگه من گفتم پناهو ول ميكنم؟؟؟
    راشا به جانه تو قسم اگه رابطتو با اين دختره ادامه بدي يه بلايي سر خودم ميارم
    بس كن مامان چي گيرت مياد هي گند ميزني به اعصابم ؟؟؟چي از پناه ديدي كه ازش بدت مياد من بدون پناه هيچم ميفهمي؟؟؟؟ولش نميكنم
    با گفتن اين حرف صداي بوق ممتد به گوشم رسيد هوووف گوشيو روم قطع كرده بود گوشيو رو صندليه كناريم پرت كردمو با سرعت به سمته رستوران حركت كردم كه بعد از چند مين رسيدم
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    وارد رستوران شدم كه ارمين سريع به سمتم اومد
    سلام اقا
    سلام مشكل چيه
    اقا تو حساب كتابا اشتباه شده پرونده هارو تو اتاقتون گذاشتم
    باشه برو سر كارت
    چشم
    بعد از تموم شدن حرفام با ارمين به سمته اتاقم رفتمو وارد شدم روي صندلي نشستمو شروع به كار كردن كردم اينقدر سرم شلوغ بود كه زمانو كلا از يأدم بردم همينطور بين حساب و كتاب غرق بودم كه گوشيم زنگ خورد نگاهي به ساعت كردم يا خدا ٨شب بود نگاهي به شماره كردم ياشار بود اوووف اصلا حوصله ي مسخره بازيشو نداشتم اول خواستم جواب ندم ولي ديدم ول كن نيستو قطع نميكنه با بي حوصلگي جواب دادم
    چيه ياشار
    راشا...راشا زود خودتو برسون
    چيشده كجايي تو
    مامان قرص خورده دارم ميبرمش بيمارستان تو رو خدا زود بيا
    يهو انگار نفسم قطع شد با صداي خفه اي گفتم
    كدوم بيمارستان
    بيمارستانه....
    سريع از جام بلند شدموً با دو از رستوران خارج شدم اشكام پي در پي پايين ميومدن فكر نميكردم تا اينجا پيش بره اشكامو با پشت دستم پاك كردمو پامو رو پداله گاز فشار دادمو به سمته بيمارستان روندم اگه مامانم چيزيش ميشد من ميمردم
    بعد از چند مين به بيمارستان رسيدم ياشارو ديدم كه تو راهرو قدم ميزد سريع به سمتش رفتم
    چيشده؟؟؟
    ياشار دستشو تو موهاش فرو كردو گفت: بيرون بودم وقتي رسيدم ديدم تو اتاقش افتاده تكون نميخوره
    لرزون گفتم:چرا همچين كاري كرده
    ياشار با يه نگاهه خاصي بهم زل زد ديگه تا تهش رفتم به خاطر من دست به اينكار زده بود دستمو محكم تو موهامو فرو كردمو شروع به قدم زدن كردم كه با ديدن دكتر سريع به سمتش رفتم
    چيشد دكتر مامانم حالش خوبه؟؟؟
    دكتر:به خير گذشت الان حالشون خوبه مشكلي ندارن
    ياشار:ميتونيم ببينيمش؟؟؟
    البته بفرمايين
    با ياشار سريع به سمته اتاقه مامان رفتيمو وارد شديم كه با ديدن صورت بي روحش بغضم گرفت
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    ياشار سريع به سمته مامان رفتو صورتشو بوسيد
    ياشار:مامان اخه چرا اينكارو كردي؟؟؟؟ما كه جز تو كسيو نداريم
    مامان لبخند بيروحي زدو به من نگاه كرد نگاهش تنمو لرزوند عذاب وجدانه شديدي گرفته بودم همينطور به مامان نگاه ميكردم كه گوشيم زنگ خورد با ديدن اسمه پناه چشام از اشك پر شد ديگه واقعا رابطمون تموم شده بود ديگه به اخر خط رسيده بوديم گوشيو خاموش كردمو به سمته مامان رفتم
    حالت چطوره؟
    خوبم پسرم همينكه شما پيشم باشين خوبم
    لبخندي زدمو دستشو گرفتم كه مامان رو كرد به ياشارو گفت
    ياشار مادر ميشه منو داداشتو تنها بزاري
    ياشار نيم نگاهي به من انداختو باشه اي گفت و از اتاق بيرون رفت
    طرف مامان برگشتمو سوالي نگاش كردم كه گفت
    حالا ديدي چه قدر جديم
    با صداي خفه اي گفتم:رابطم با پناه تموم ميشه ولي لطفا ازم انتظار نداشته باش مثله قبل باشم
    مامان:نگران نباش بعد از چند روز عادت ميكني
    پوسخند معنا داري زدمو گفتم:اينقدر از پناه بدت ميومد كه قرص خوردي
    مامان:اون مناسبه تو نيست تو حقت بهتر از ايناس
    حقم مليساس؟؟؟
    مامان:خودتم خوب ميدوني كه مليسا خيلي خوب بود مشكل از تو بود
    مشكل از من بود كه اون نميتونست با يه نَفَر راضي باشه؟؟
    بسه ديگه رأشا نميبيني حالم خوب نيست
    دسته مامانو گرفتمو اروم بوسيدمشو گفتم:ديگه از اين به بعد پيشتم مامان ببخشيد به خاطر اذيتايي كه كردم رابطم هم با پناه تموم ميشه نگران نباش
    مامان لبخند عميقي زدو گفت :مرسي پسرم
    منم در جواب لبخندي بهش زدمو گفتم:ياشار خيلي نگرانت شده بهش ميگم بيام پيشت منم برم با دكترت حرف بزنم ببينم اگه مشكلي نيست ببرمت خونه
    باشه پسرم ممنون
    خواهش ميكنمي گفتمو از اتاق خارج شدم
    ياشار برو پيشه مامان منم برم با دكترش حرف بزنم بيامً
    ياشار باشه اي گفتو به سمته اتاق مامان رفت منم به سمته اتاقه اقاي دكتر رفتم و بعد أز چند تقه به در وارد شدم كه دكتر از جاش بلند شد
    سلام اقاي دكتر
    سلام پسرم بيا بشين اتفاقا ميخواستم صدأت كنم
    روي يكي از مبلاي چرم كنار ميز نشستمو گفتم
    ميخواستم در مورد مامانم بپرسم اگه مشكلي نداره ميتونم ببرمش؟؟
    مشكلي كه نه ...ولي ..
    با نگراني گفتم :ولي چي اقاي دكتر ؟؟؟
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    نميدونم بهتره اينو بهت بگم يا نه ...
    چيشده اقاي دكتر
    ببين پسرم من احساس ميكنم مادر شما كمبود محبت داره من يه دكتر متخصص هستم ديگه تا الان ميدونم فرقه بين خود كشي يا جلب توجه چيه
    منظورتون چيه اقاي دكتر
    تا اونجايي كه من فهميدم مادرتون ميخواسته جلبه توجه كنه ميدونسته چه قرصي بخوره يا در چه حدي بخوره كه موجب مرگش نشه
    با ناباوري به دكتر زل زدمو گفتم : يعني همش فيلم بود؟؟؟مامانم نميخواسته خودشو بكشه؟؟؟
    نه پسرم فقط ميخواسته جلب توجه كنه چون قرص هايي كه خورده هيچ گونه عوارضي نداره حتي تعدادي از قرصو خورده كه موجب مرگش نشه
    باورم نميشد مادرم همچين آدمي باشه باورم نميشد برأي اينكه من با پناه نباشم همچين كاري كرده باشه با عصبانيت از جام بلند شدمو گفتم
    مرسي اقاي دكتر مرسي كه بهم گفتين
    خواهش ميكنم پسرم
    سريع از اتاق خارج شدمو به سمته اتاقه مامان رفتمو درو به شدت بهم كوبيدم كه مامان و ياشار از جا پريدن
    ياشار:چته پسر؟؟؟
    نا خوداگاه يه پوسخند عصبي زدمو رو به مامان گفتم :اينقدر از من حالت بهم ميخوره؟؟؟؟
    مامان:چي ميگي رأشا
    برأي اينكه من به عشقم نرسم همچين فيلمي بازي كردي ؟؟؟
    ياشار:بفهم چي ميگي راشا
    سريع به سمته ياشار برگشتمو گفتم:تو دخالت نكن
    بعد رو به مامان گفتم:فكر كردي نميفهمم دكترت همه چيو بهم گفت...تو ميدونستي چه قرصي بخوري تو ميدونستي چطوري فيلم بازي كني تو ميخواستي من تا اخر عمرم عذاب وجدان داشته باشمً تو مادري؟؟؟تو واقعا مادري؟؟؟؟فكر ميكردم فقط باباست كه هيچ وقت منو نميخواست ولي الان دارم ميبينم تو هم منو نميخواي
    راشا پسرم ...
    به من نگو پسرم همينطوري كه بابام برام مرد تو هم برام مردي واقعا دلم به حاله خودم ميسوزه كه همچين خانواده اي دارم ديگه طرف من نمياي مامان ديگه هيچ وقت نميخوام ببينمت سريع از اتاق بيرون زدمو به صدا زدناي مامان توجهي نكردم سوار ماشين شدمو پامو تا ته رو پدال گاز گذاشتمو حركت كردم اشكام همينطور پشت سر هم سرازير ميشدن و حالمو بدتر ميكردن اينقدر چشام تار شده بود كه حتي نميتونستم جلومو خوب ببينم صحنه هاي دروغاي مامانم رفتاراي بابام همينطور پشت سرهم جلوم رژه ميرفتن بدون اينكه حتي بفهمم پشته فرمونم چشامو محكم بستم تا اينكه خاطراتو فراموش كنم كه با شنيدن بوق هاي پي در پي چشامو سريع باز كردمو با ديدن ماشين رو به روم كه داشت به ماشينم نزديك ميشد وحشت كردم و در اخر يه صداي وحشت ناك و سرازير شدن خون از سرم وً تاريكيه مطلق..........
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    پناه
    داشتم از نگراني ميمردم هر چي به گوشيش زنگ ميزدم جواب نميداد از استرس زياد كله خونه رو قدم ميزدم
    نفس:بابا پناه الكي نگراني به خدا ...اصلا ميخواي زنگ بزنم از ارمين بپرسم
    اره اره زنگ بزن
    نفس گوشيشو روشن كردو شماره ي ارمينو گرفت
    نفس بزار رو اسپيكر
    اوكي
    بعد از چند مين جواب داد
    جونم نفس
    سلام ارمين خوبي
    مرسي تو خوبي
    مرسي...ارمين تو نميدوني راشا كجاس؟؟پناه نگرانش شده
    همين چند دقيقه پيش رستوران بود بعد نميدونم چيشد سريع رفت
    نميدوني كجا رفته
    نه حالا خبري ازش شد بهت زنگ ميزنم
    باش مرسي كاري نداري
    نه قوربونت خدافظ
    فعلا
    با نگراني به نفس نگاه كردمو گفتم يعني كجا رفته؟؟
    نفس:ميخواي بريم دمه خونش؟؟
    اره من برم لباسامو بپوشم
    اوكي منم ميرم حاضر شم
    بعد از چند مين كه حاضر شديم يه ماشين گرفتيمو به سمته خونه ي راشا رفتيم هر چي زنگ ميزديم كسي درو باز نميكرد حتي ماشينشم تو پاركينگ نبود داشتم از نگراني ميمردم
    نفس دارم ميميرم از نگراني تا حالا اينقدر بيخبر ازش نبودم
    نفس:نگران نباش پيداش ميشه
    روي يكي از پله ها نشستمو سرمو روي زانوهام گذاشتم كه گوشيم زنگ خورد
    سريع گوشيو از تو كيفم در اوردمو با ديدن شماره ي ناشناس اعصابم خورد شد فكر ميكردم راشاس
    نفس:كيه
    نميشناسمً
    جواب بده حالا
    نه بابا حوصله ندارم
    نفس:جواب بده پناه شايد مهمه
    پوفي كشيدمو جواب دادم
    بله؟
    سلام ببخشيد شما پناه هستين؟؟؟؟
    با تعجب گفتم بله خودمم شما؟؟؟
    خانوم يه اقايي تصادفه شديد كرده الان برديمش بيمارستان شماره ي شما اولين مخاطبش بود واسه همين به شما زنگ زديم زود خودتونو برسونين ما الان بيمارستانه ..... هستيم ..آلو آلو خانوم ميشنويد
    با شنيدن حرفاش مأتم بـرده بود نميتونستم تكون بخورمً گوشي از دستم ليز خوردو افتاد رو زمين نفس سريع به سمتم اومدو گفت
    چيشده پناه چرا هيچي نميگي پنااااهً
    اشكام همينطور پشت سر هم ميومدن فقط زير لب گفتم
    بدبخت شدم....راشا تصادف كرده
    نفس هييي كشيدو دستشو رو صورتش گذاشت
    نفس:پاشو بريم زود باش
    همينطور كه اشكام پشت سر هم ميومدن گفتم
    اگه راشا بميره خودمو ميكشم
    نفس:راشا هيچيش نميشه پاشو پناه بيا عزيزم
    اروم از جام بلند شدمو با نفس از پله ها پايين اومديم
    نفس:وايسا زنگ بزنم ارمين بياد دنبالمون
    خيلي شكه شده بودم نميدونستم بايد چيكار كنم اگه راشا رو هم از دست ميدادم واقعا ميمردم واقعا ...
    بعد از چند مين ارمين رسيدو ماهم سوار شديم
    اصلا حرفاي نفسو ارمينو نميشنيدم فقط اشكام بود كه پشت سر هم ميومدن چند دقيقه نگذشته بود كه به بيمارستان رسيديم بدون اينكه توجهي به بچه ها كنم از ماشين زدم بيرونو با دو به سمته بيمارستان رفتم و به سمته بخش رفتم
    خانوم ببخشيد يه پسر جوون كه تصادف كرده باشه و اوردن اينجا
    اسمش چيه عزيزم
    راشا ...راشا رادفر
    بله بله تو اتاق عمله طبقه ي بالا
    سريع به سمته پله ها رفتمو به طبقه ي بالا رفتم با ديدن علامت CCU تنم لرزيد خدايا التماست ميكنم راشا رو ازم نگير خواهش ميكنم
    يهو بغضم تركيدو پاهام بي حس شدو رو زمين افتادم خسته شده بودم از اينهمه تنهايي من راشا رو از دست بدم ميميرم خدايااااا راشا رو ازم نگير خدااا
    همينطور كه هق هق ميكردم نفس به سمتم اومدو منو تو بغلش كشيد
    نفس:عشقم هيچي نميشه راشا قويه مطمينم حالش خوب ميشه
    نفس خستممم خسته
    اروم باش عزيزم هيچي نميشه هيچي
    همينطور كه رو زمين بودمو هق هق ميكردم دكتر از اتاق عمل اومد بيرون سريع از جام بلند شدمو به سمتش رفتم
    چيشد اقاي دكتر
    شما چيكارش هستين
    ناخوداگاه گفتم:همسرشم
    متاسفم حالشون اصلا خوب نيست براش دعا كنين
    با شنيدن حرف دكتر از حال رفتمو داشتم پرت ميشدم كه نفس سريع منو گرفت اشكام تمومي نداشت همينطور پشت سر هم ميومدن
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    نفس:تو رو خدا اروم باش پناه راشا چيزيش نميشه بهت قول ميدم
    حوصله ي هيچكسو نداشتم از نفس جدا شدمو به سمته دكتر رفتم
    اقاي دكتر ميشه ببينمش
    تو بخشه مراقبت هاي ويژن خانوم
    تو رو خدا بزارين ببينمش خواهش ميكنم
    دكتر نيم نگاهي بهم انداخت و گفت لباساي مخصوصو بپوشين و فقط ٥دقيقه لطفا
    سريع سرمو به معنيه مثبت تكون دادمو با دكتر به سمته اتاقكي كه لباساي مخصوص توش بود رفتيم لباسامو عوض كردمو وارد اتاقه راشا شدم با ديدنش بغضم گرفت صورتش تركيده بود زير چشماش باد كرده بود لباش پاره شده بود هيچ كس نميتونست حاله منو درك كنه وقتي راشا رو تو اين وضعيت ميديدم ياده خانوادم ميوفتادم اشكاي لعنتيم دوباره سرازير شدن اروم به سمتش رفتمو كنار تختش زانو زدم اروم صداش كردم
    راشا ....عشقم ..اين چه حاليه اخه؟؟مگه تو نبودي ميگفتي تا اخرش با مني پس چرا خوابيدي؟؟؟هوم؟؟؟راشا ولم نكن من ميميرم واقعا ميميرم رأشا تنهام نزار راشا اگه دوسم داري پيشم بمون تو همه كسه مني لعنتي من جز تو كسيو ندارم كه ميميرم بدونه تو مگه قول ندادي كنار دريا عروسي بگيريم مگه نگفتي خوشبختم ميكني مگه نگفتي مادرم ميشي پدرم ميشي داداشم ميشي شوهرم ميشي پس چرا نيستي راشا پس چرا كنارم نيستي چراااا سرمو رو تخت گذاشتمو هق هق كردم
    عزيزم لطفا بزار بيمار استراحت كنه بيا بيرون
    نگاهي به پرستار انداختمو از جام بلند شدم از اتاق بيرون اومدم كه ديدم همه ي بچه ها اومدن حتي مامانه راشا هم بود احساس كردم بيشتر از ١٠٠سال پير شده ازش كينه به دل داشتم اگه راشا چيزيش ميشد حلالش نميكردم با عصبانيت به سمتش رفتمو گفتم
    خيالت راحت شد؟؟؟نذاشتي ما باهم باشيم بعد پسرتو داغون كردي؟؟؟؟ الان خوشحالي اره؟؟؟؟چرا از من اينقدر بدت مياد مگه من چيكارت كردم جز اينكه عاشقه پسرت بودم چرا راشا رو ازم گرفتي همش تقصير توعه همش انيد و نفس منو گرفتن تا كار ديگه اي نكنم مامانه رأشا هم فقط گريه ميكرد بچه ها منو يه جاي خلوت بردنو پريسا هم واسم اب اورد
    پريسا:پناه جون بيا يكم اب بخور
    بدنم داشت از خشم ميلرزيد ابو از دستش گرفتمو سر كشيدم حالم خيلي بد بود خيلي
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    ليوانو دسته پريسا دادمو ازشون جدا شدمو به سمته راهروي بيمارستان رفتم كه رامتين اومد نزديكم
    رامتين : نگران نباش
    با چشماي اشكيم نيم نگاهي بهش انداختمو سرمو به معنيه مثبت تكون دادم رو زمين نشستمو سرمو به ديوار تكيه دادمو زير لب دعا خوندم
    نفس كنارم نشستو زمزمه وار گفت
    دير وقته بيا بريم خونه
    چطوري ميتونم بيامً خونه
    حداقل بيا يه دوشي بگير سر حال شي
    حوصله ندارم نفس تو برو به بچه ها هم بگو برن من ميمونم
    مطمئني نميخواي كنارت باشم
    نه برو من اينجا ميمونم
    باشه پس به مامانه راشا ميگم كه تو اينجا ميموني
    سرمو به معنيه مثبت تكون دادم كه نفس رفت همينطور كه رو زمين نشسته بودم سرمو رو زانو هام گذاشتمو چشامو اروم بستم
    خدايا كمكم كن...
    يه روز ديگه هم گذشت انتظار داشتم حداقل امروز يه معجزه اي بشه راشا حالش خوب شه ولي خبري نبود بچه ها هر روز ميومدنو بهم سر ميزدن ولي من اصلا حوصله ي هيچكسو نداشتم امروزم دوباره با راشا حرف زدمو اشكام سرازير شد خيلي دلم براش تنگ شده بود برأي حرفاش برأي خنده هاش چشامو محكم بستمو از فكر و خيال بيرون اومدم راشا خوب ميشد من إيمان داشتم
    نفس:پناه برات غذا گرفتم از ديشب تا حالا چيزي نخوردي
    سرمو به معنيه مثبت تكون دادمو گفتم :نميتونم بخورم نفس
    نفس:خواهش ميكنم اينطوري از حال ميريا حداقل يه قاشق بخور لطفا
    به خاطر اصرار هاي نفس يه تيكه كي كوچيكه كوبيده رو همراه با برنج خوردم كه كله معدم زير و رو شد و حالت تهرع عجيبي سراغم اومد سريع به سمته دستشويي رفتمو بالا اوردم اينقدر حالم بد بود كه حتي نميتونستم يه غذا بخورم مشتي اب به صورتم پاشيدمو نفس عميقي كشيدم
    از دست شويي بيرون اومدم كه مامان راشا جلوم قرار گرفت خيلي شكسته شده بود خواستم كنارش بزنم كه دستمو گرفت به سمتش برگشتمو سوالي نگاش كردم
    بايد بآهات حرف بزنم
    چه حرفي
    اينجا نميشه بيا تو حياطه بيمارستان
    باهم به سمته حياط رفتيمو رو يكي از صندليا نشستيم
    مامان راشا: وقتي جوون بودم عاشقه پدر راشا شدم ...ولي اون هيچوقت منو نميخواست فقط به خاطر وضعيت ماليم باهام ازدواج كرد من از همون اول ميفهميدم كه هيچ علاقه اي بهم نداره ولي داشتم خودمو گول ميزدم الكي ميگفتم بابا داخل يه خونه بريم درست ميشه همه چيز حل ميشه ولي نشد هر روز شاهد خيانتاش بودمو چيزي نميگفتم تا اينكه اخر كاري فهميديم عاشقه صاحب كارش شده و ميخواد ازم طلاق بگيره اون لحظه خورد شدم خيلي خودمو حقير كردم حتي به پاش افتادم ولي اون عين خيالشم نبود كار خودشو كرد ولم كرد....بعد از اون روز من موندمو راشا و ياشار كسي كه هميشه كنارم بود و خيلي بهم علاقه داشت راشا بود واسه همين حسم بهش خيلي بيشتر از ياشار بود تا اينكه تو اومدي تو زندگيش اينقدر عاشق تو بود كه همه جا حرفه تو بود همه جا پناه منم حسوديم ميشد حس ميكردم همينطوري كه اون زن شوهرمو ازم گرفت حالا تو ميخواي پسرمو ازم بگيري ولي وقتي اينهمه عشقتو به پسرم ديدم ياده عشق خودم به شهرام افتادم پدر راشا
    دستمو اروم گرفت و گفت :حسم بهم ميگه راشا از عشقه تو هم كه شده بلند ميشه اگه بهوش اومد اولين كاري كه ميكنم عروسيتونو برپا ميكنم
    با تعجب بهش نگاه كردم مأتم بـرده بود چطور يه ادم اينقدر ميتونست عوض شه
    با ناباوري گفتم : واقعا؟؟؟
    مامانه راشا لبخندي زدو گفت:اميدوارم خوشبخت شين
    اشكام همينطور پشت سر هم پايين ميومدن باورم نميشد اينقدر همه چيز خوب پيش بره ناخوداگاه به سمته مامانه راشا رفتمو بغلش كردم چه قدر اين زن سختي كشيده بود ميتونستم دركش كنم
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    يه هفته گذشت تو اين يه هفته هر شب ميرفتيم مسجدو واسه راشا دعا ميخونديم رابطم با مامانش خيلي خوب شده بود بچه ها هر روز كنارم بودنو بهم انرژي ميدادن به خاطر اينكه خيلي كثيف شده بودم رفتم خونه و يه دوشي گرفتمو لباسامو عوض كردم همينطور داشتم تو اينه خودمو نگاه ميكردم كه گوشيم زنگ خورد مريم بود جواب دادم
    جانم مريم
    پناه راشااااا
    راشا چييييي
    راشا بهوش اومد زود خودتو برسووون زود بياااا
    با شنيدن اين حرف سريع از پله ها پايين اومدمو بعد از گرفتنه اژانس به سمته بيمارستان رفتم نميدونستم بخندم يا گريه كنم خيلي تو شك بودم بعد از اينكه به بيمارستان رسيدم سريع از ماشين پياده شدمو با دو وارد بيمارستان شدم سريع از پله ها بالا رفتم كه نفسو ديدم
    نفس نفس راشا كجاست
    نفس خنديدو گفت بردنش بخش حالش خيلي خوبه كلي سراغتو گرفت
    با ذوق گفتم:كجاس اتاقش
    نفس دستمو گرفت و به سمته اتاق برد
    سريع واردش شدم بچه ها با ديدنم سوت كشيدن سريع به سمته راشا رفتمو بدون اينكه بفهمم تصادف كرده پريدم روش
    بچه ها خنديدنو راشا اخ و اوخ ميكرد
    راشا:عشقم له شدما
    سريع كله صورتشو بوسيدم كه رامتين گفت
    اوووو بابا خانواده اينجا نشسته هااا ادم باش
    بلند خنديدمو رو به راشا گفتم
    داشتي ولم ميكرديا
    راشا خنديدو گفت اين مدلي قدرمو بيشتر ميدوني
    لبخند زدمو به صورتش نگاه كردم بعد از چند مين همه ي بچه ها از اتاق خارج شدن من موندمو راشا
    دلم برات تنگ شده بود
    ما بيشتر خانومي
    صورتمو به سمته گوشش نزديك كردمو گفتم :حالا ميتوني بياي خاستگاريم
    راشا با تعجب گفت:يعني چي
    خنديدمو گفتم :مامانت راضي شدددددد
    راشا با چشماي پر از تعجب بهم زل زدو گفت :واقعا؟؟؟؟
    سرمو به معنيه مثبت تكون دادم كه راشا با دستش يهو منو كشيدو (ابراز احساسات )
    عاشق اين كاراي يهوييش بودم
    راشا : با من ازدواج ميكني؟؟؟
    با صداي بلند گفتم:بلههههههه
    و اين بهترين بله اي بود كه تا به الان گفته بودم
    دوستت دارم
    ان چنان عمیق
    ان چنان اصیل
    که هنگام باز گشتنم به خاک
    عطر تو
    دیار باقی را
    مـسـ*ـت کند

    پايان ❤
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا