- عضویت
- 2017/03/18
- ارسالی ها
- 1,624
- امتیاز واکنش
- 60,983
- امتیاز
- 1,039
- سن
- 22
فیلم رو گذاشتیم و تلویزیون رو روشن کردیم. چهره دختری تو قاب تلویزیون نمایان شد. چهرهاش از شدت کتک قابل تشخیص نبود. گوشه لبش پاره شده بود و صورتش به شدت کبود بود. روی تمام صورتش خطهایی از خون به چشم میخورد که از دور هم جار میزد که جای سیمه. گونهاش ورم کرده بود.
فردی نقاب دار «حالا نقاب زورو نه ها، یه تیکه دستمال بسته بود دور صورتش» بهش نزدیک شد و به پهلوش یه ضربه محکم زد. خیلی ریلکس چشماشو وا کرد. اون فرزانه بود. حالت چشماش رو خوب میشناختم. با وجود اون همه زخم خیلی بیتفاوت به شکنجه گرش نگاه می کرد.
سرم رو برگردوندم و به اسما و نگین نگاه کردم. اسما با ترس به صفحه تلویزیون زل زده بود و نگین تو بغلش داشت گریه میکرد. حامد و امین شر و شیطون جدی شده بودن و چشماشون غم داشت. امیرعلی چشماش سرخ شده بود و نمیخواست جلوی جمع گریه کنه؛ اما محمد آقا به وضوح برای دخترش اشک میریخت.
دیدن این چیزها برای من و سرهنگ طبیعی بود و واکنشی نشون ندادیم؛ اما پویا... پویا چشماش سرخ بود و دود از گوشاش بیرون میزد. ته چهرش به غم میرسید. شنیدم که زیر لب گفت:
- کثافتای رذل!
به فیلم نگاه کردیم. من تا حالا موهای فرزانه رو ندیده بودم و حالا اونا داشتن بی رحمانه حجابش رو از سرش بر میداشتن. موهای قهوهایش رو میکشیدن و سیم بود که به پیکر فرزانه بیچاره فرود میاومد.
یک ربعی ما داشتیم صحنه کتک خوردن فرزانه رو میدیدیم و اون حتی صداش در نمیومد. آخر شکنجه گر کنار رفت و گفت:
- اگه فرزانه رو زنده، تأکید میکنم زنده، نه سالم میخواین، باید اون چیزی رو که میخوایم رو بهمون بدین. محمد سماواتی! باباش باید تنها برای نجات دخترش بیاد! گرفتین که؟!
گریه محمد آقا بند اومده بود و داشت صامت به صفحه تلویزیون نگاه می کرد. مرد ادامه داد:
- همین امشب یعنی چهارشنبه ساعت ده شب روبروی سینمای... منتظرتم!
محمد آقا از جاش بلند شد. سرهنگ گفت:
- محمد! بشین!
کلافه بود. این حس رو من بهتر از همه درک می کردم. نشست روی مبل و سرهنگ گفت:
- بین موهات یه ردیاب وصل میکنیم. یه شنود هم میذاریم تو گوشت.وقتی رفتی اونجا زیر نظر میگیریمت.
حامد هم گفت:
- آره! آفرین به دایی خودم. مثل همیشه کارت حرف نداره! جونم!
سرهنگ با جدیت و کمی اخم گفت:
- حامد! این قدر بچگانه و لوس رفتار نکن. فکر نکن بامزه میشی!
حامد پشت چشمی نازک کرد و عین دخترا گفت:
- ایشش!
کاملاً میفهمیدم که حامد برای از بین بردن اون جو سنگین اون طوری ادا در میاره؛ اما سرهنگ تشر زد:
- حامد!
حامد سرش رو انداخت پایین و گفت:
- شرمندم دایی جون!
فردی نقاب دار «حالا نقاب زورو نه ها، یه تیکه دستمال بسته بود دور صورتش» بهش نزدیک شد و به پهلوش یه ضربه محکم زد. خیلی ریلکس چشماشو وا کرد. اون فرزانه بود. حالت چشماش رو خوب میشناختم. با وجود اون همه زخم خیلی بیتفاوت به شکنجه گرش نگاه می کرد.
سرم رو برگردوندم و به اسما و نگین نگاه کردم. اسما با ترس به صفحه تلویزیون زل زده بود و نگین تو بغلش داشت گریه میکرد. حامد و امین شر و شیطون جدی شده بودن و چشماشون غم داشت. امیرعلی چشماش سرخ شده بود و نمیخواست جلوی جمع گریه کنه؛ اما محمد آقا به وضوح برای دخترش اشک میریخت.
دیدن این چیزها برای من و سرهنگ طبیعی بود و واکنشی نشون ندادیم؛ اما پویا... پویا چشماش سرخ بود و دود از گوشاش بیرون میزد. ته چهرش به غم میرسید. شنیدم که زیر لب گفت:
- کثافتای رذل!
به فیلم نگاه کردیم. من تا حالا موهای فرزانه رو ندیده بودم و حالا اونا داشتن بی رحمانه حجابش رو از سرش بر میداشتن. موهای قهوهایش رو میکشیدن و سیم بود که به پیکر فرزانه بیچاره فرود میاومد.
یک ربعی ما داشتیم صحنه کتک خوردن فرزانه رو میدیدیم و اون حتی صداش در نمیومد. آخر شکنجه گر کنار رفت و گفت:
- اگه فرزانه رو زنده، تأکید میکنم زنده، نه سالم میخواین، باید اون چیزی رو که میخوایم رو بهمون بدین. محمد سماواتی! باباش باید تنها برای نجات دخترش بیاد! گرفتین که؟!
گریه محمد آقا بند اومده بود و داشت صامت به صفحه تلویزیون نگاه می کرد. مرد ادامه داد:
- همین امشب یعنی چهارشنبه ساعت ده شب روبروی سینمای... منتظرتم!
محمد آقا از جاش بلند شد. سرهنگ گفت:
- محمد! بشین!
کلافه بود. این حس رو من بهتر از همه درک می کردم. نشست روی مبل و سرهنگ گفت:
- بین موهات یه ردیاب وصل میکنیم. یه شنود هم میذاریم تو گوشت.وقتی رفتی اونجا زیر نظر میگیریمت.
حامد هم گفت:
- آره! آفرین به دایی خودم. مثل همیشه کارت حرف نداره! جونم!
سرهنگ با جدیت و کمی اخم گفت:
- حامد! این قدر بچگانه و لوس رفتار نکن. فکر نکن بامزه میشی!
حامد پشت چشمی نازک کرد و عین دخترا گفت:
- ایشش!
کاملاً میفهمیدم که حامد برای از بین بردن اون جو سنگین اون طوری ادا در میاره؛ اما سرهنگ تشر زد:
- حامد!
حامد سرش رو انداخت پایین و گفت:
- شرمندم دایی جون!
آخرین ویرایش توسط مدیر: