کامل شده رمان به رنگ خاکستر | SAJEDEH8569 کاربرانجمن نگاه دانلود

قلم رمان من را در چه حدی می دونید؟

  • عالی

    رای: 29 63.0%
  • خوب

    رای: 10 21.7%
  • متوسط

    رای: 6 13.0%
  • ضعیف

    رای: 1 2.2%

  • مجموع رای دهندگان
    46
وضعیت
موضوع بسته شده است.

SAJEDEH8569

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/05
ارسالی ها
148
امتیاز واکنش
4,847
امتیاز
416
محل سکونت
ازتهران
رفت و من رو کردم طرف نیما و خواستم چیزی بگم که گفت:

_ ببخشید منم یه لحظه یه تلفن فوری باید بزنم.

خواست بره که سولماز با دلخوری بازوش و کشید و گفت:

_ من و تنها میزاری؟!

نیما یه لبخند مهربانانه زد و دلا شد و کنار لبش و بوسید و گفت:
_ نه دیگه خانم تمجید هست.

سولماز چشماش پر اشک شد و گفت:

_ باشه.

عقققق!

این لوس بازیا چی بود ؛ میره میاد دیگه.

نیما روی موهاش و بوسید از پله ها بالا رفت.

*************

(آرمان)

دستم زیر چونم بود و داشتم پرونده ی جلوم و بررسی می کردم که گوشیم زنگ زد.

برداشتم و جواب دادم:

_ بله؟!

سام:

_ سلام رئیس.

اخم کردم و گفتم:

_ چرا شمارت عوض شده؟!

سام:

_ بخاطر آذر پناه.

من:

_ خب چی شد؟! ، خودش بود؟!

چیزی نگفت که گفتم:

_ پس خودش بود.

سام:

_ چیکار کنم رئیس؟!

من:

_ تو فعلا حواست باشه من بعدا یه فکری براش می کنم.

سام:

_ چشم رئیس.

خواستم قطع کنم که سام گفت:

_ رئیس؟!

من:

_ بله؟!

سام:

_ رها خانم من و میشناسه مشکلی پیش نیاد؟!

من:

_ نه تا قضیه رو نفهمه کار اشتباهی انجام نمیده.

سام :

_ باشه پس فعلا.

من:

_ فعلا.

تماس و قطع کردم و گوشیم و پرت کردم رو میز.

خدایا!

من بیاید با این موجود شیطون و فضول چی کار می کردم؟!

*********
 
  • پیشنهادات
  • SAJEDEH8569

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/05
    ارسالی ها
    148
    امتیاز واکنش
    4,847
    امتیاز
    416
    محل سکونت
    ازتهران
    رفت و من رو کردم طرف نیما و خواستم چیزی بگم که گفت:

    _ ببخشید منم یه لحظه یه تلفن فوری باید بزنم.

    خواست بره که سولماز با دلخوری بازوش و کشید و گفت:

    _ من و تنها میزاری؟!

    نیما یه لبخند مهربانانه زد و دلا شد و کنار لبش و بوسید و گفت:
    _ نه دیگه خانم تمجید هست.

    سولماز چشماش پر اشک شد و گفت:

    _ باشه.

    عقققق!

    این لوس بازیا چی بود ؛ میره میاد دیگه.

    نیما روی موهاش و بوسید از پله ها بالا رفت.

    *************

    (آرمان)

    دستم زیر چونم بود و داشتم پرونده ی جلوم و بررسی می کردم که گوشیم زنگ زد.

    برداشتم و جواب دادم:

    _ بله؟!

    سام:

    _ سلام رئیس.

    اخم کردم و گفتم:

    _ چرا شمارت عوض شده؟!

    سام:

    _ بخاطر آذر پناه.

    من:

    _ خب چی شد؟! ، خودش بود؟!

    چیزی نگفت که گفتم:

    _ پس خودش بود.

    سام:

    _ چیکار کنم رئیس؟!

    من:

    _ تو فعلا حواست باشه من بعدا یه فکری براش می کنم.

    سام:

    _ چشم رئیس.

    خواستم قطع کنم که سام گفت:

    _ رئیس؟!

    من:

    _ بله؟!

    سام:

    _ رها خانم من و میشناسه مشکلی پیش نیاد؟!

    من:

    _ نه تا قضیه رو نفهمه کار اشتباهی انجام نمیده.

    سام :

    _ باشه پس فعلا.

    من:

    _ فعلا.

    تماس و قطع کردم و گوشیم و پرت کردم رو میز.

    خدایا!

    من باید با این موجود شیطون و فضول چی کار می کردم؟!

    *********
     

    SAJEDEH8569

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/05
    ارسالی ها
    148
    امتیاز واکنش
    4,847
    امتیاز
    416
    محل سکونت
    ازتهران
    (رها)

    سولماز:

    _ خب با خونم که آشنا شدیم.

    با شیطنت گفتم:

    _ خونه نه و ویلا!

    سولماز پشت چشم نازک کرد و چیزی نگفت.

    خواستم چیزی بگم که نیمال بهمون ملحق شد و دستش و انداخت دور سولماز و گفت:

    _ خب قند عسلم به کجا رسیدید؟!

    سولماز اخم کرد و دست نیما رو پس زد و به طرف آشپزخونه رفت ؛ نیمام پشت سرش راه افتاد.

    بدون توجه بهشون به سمت پنجره رفتم پشتش وایسادام.

    هوا رو به تاریکی بود ؛ داشتم دو و اطراف حیاط و نگاه می کردم که نگاهم به یه گربه خوشگل افتاد ، بدن سفیدی داشت و چشماش آبی بود.

    زل زده بود بهم.

    داشتم با لبخند نگاش می کردم که صدای جر و بحث سولماز و نیما رو شنیدم.

    برگشتم به سمتشون و گفتم مشکلی پیش اومده.

    سولماز پوزخند زد و گفت:

    _ نه چه مشکلی؟!

    نیما دوباره دستش و انداخت دور سولماز انداخت ، سولماز خواست دستش و پس بزنه که نیما محکم تر گرفتش و اون و چسبوند به خودش.

    بی توجه به جدالشون با لبخند گفتم:

    _ راستی چه گربه قشنگی داری.

    جفتشون متعجب من و نگاه کردن.

    سولماز:

    _ گــــربه؟!

    من:

    _ آره همون که چشم آبیه و تنش سفیده.

    نیما:

    _ ما حیوون خونگی بجز یه چند تا سگ نگهبان نداریم!

    سولماز قیافش و جمع کرد و با چندش گفت:

    _ اونم هیچی نه و گربه؟! من از گربه ها بدم میاد.

    خیرشون بودم و گفتم:

    _ آهــــان! من اشتباه دیبدم شاید ، خب بریم سراغ بقی...

    سولماز حرفم و قطع کرد و گفت:

    _ نه یه لحظه!

    من:

    _ چیزی شده؟!

    کمی فکر کرد و گفت:

    _ این گربه با این مشخصات و قبلا یه جا دیدم.

    من:

    _ کجا؟!

    سولماز:

    _ تو یه قاب عکس تو انباری.

    من:

    _ مال کیه؟!

    سولماز:

    _ بابا می گفت مال صاحب قبلیه خونس!

    من:

    _ آها برای امشب کافیه دیگه ؛ من باید برم.

    نیما:

    _ کجا خانم تمجید؟!

    من:

    _ خونم.

    سولماز:

    _ ولی بابا گفت شما تا پایان کارتون اینجا می مونید.

    اخم کردم و گفتم:

    _ ولی کسی به من چیزی نگفت.

    سولماز:

    _ اشکالی داره براتون مگه؟!

    من:

    _ یه لحظه باید یه زنگ بزنم.

    سری تکون دادن و گوشیم و در آوردم و شماره عمو رو گرفتم.
     

    SAJEDEH8569

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/05
    ارسالی ها
    148
    امتیاز واکنش
    4,847
    امتیاز
    416
    محل سکونت
    ازتهران
    بعد از چند تا بوق برداشت.

    من:

    _ سلام عمو جون.

    عمو:

    _ سلام دخترم ، خوبی؟!

    من:

    _ مرسی شما خوبید؟!

    عمو:

    _ ممنون دخترم ؛ اوضاع خوب پیش میره؟!

    من:

    _ بله ؛ فقط قرار بود من اینجا بمونم؟!

    عمو:

    _ من با آقای آذر پناه صحبت کردم و گفتم نه!

    من:

    _ چرا نه؟!

    عمو:

    _ خب تو یه دختر تن...

    من:

    _ اشکال نداره من میمونم.

    عمو:

    _ مطمئنی رها؟!

    من:

    _ بله ؛ خداحافظ.

    عمو:

    _ باشه خدانگهدارت.

    تماس و قطع کردم و گوشی و تو کیفم گذاشتم.

    برگشتم سمتشون و گفتم:

    _ مثل اینکه قرار بوده بمونم ولی من وسایلم رو نیاوردم ، پس امشب و میرم و از فردا میمونم.

    نیما:

    _ اگه قرار بوده بمونید پس چرا...

    من:

    _ چون معرفم مخالف بوده ولی با من درمیون نذاشته و چون من موافقم می مونم.

    نیما:

    _ بهتر نیست به گفته ایشون عمل کنید؟!

    من:

    _ نه من فقط به میل خودم عمل می کنم.

    رو کردم سمت سولماز و گفتم:

    _ شماره پدرت رو کاغذ مینویسی بهم بدی؟!

    سری تکون داد و رفت.

    به نیما خیره شده بودم و اون با خونسردی نگام می کرد.

    یهو گفتم:

    _ سام!

    تغییری تو صورتش ایجاد نشد.

    پوزخند زدم و گفتم:

    _ داری ادای آرمان و در میاری؟!

    بازم خیره نگام کرد و چیزی نگفت.

    من:

    _ اندفعه می خواید چیکار کنید؟!

    سام:

    _ مطمئن باش هر کاریم بکنیم ، مثل دفعه قبل هیچ کاری از دستت بر نمیاد.

    با خشم گفتم:

    _ لعنت بهتون.

    سولماز برگشت و کاغذ و بهم داد.

    سولماز:

    _ چیزی شده؟!

    من:

    _ نه چطور؟!

    سولماز:

    _ آخه انگار قیافتون رفته توهم!

    من:

    _ نه عزیزم خداحافظ.

    داشتم میرفتم که دست نیما روی بازم نشست و گفت:

    _ شبه و خطر ناک ؛ صبر کنید به راننده میگم برسونتتون.
     

    SAJEDEH8569

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/05
    ارسالی ها
    148
    امتیاز واکنش
    4,847
    امتیاز
    416
    محل سکونت
    ازتهران
    بازوم رو کشیدم وبه تندی گفتم:

    _ خودم می رم.

    سولماز:

    _ واااا!، خب رها جون صبر کن راننده برسونت.

    پوفی کردم و بی حوصله گفتم:

    _ فقط زود من میرم تو حیاط منتظر می مونم.

    سولماز:
    _ باشه؛خداحافظ.

    من:

    _ خداحافظ.

    بدون اینکه از نیما یا همون سام خداحافظی کنم از ویلا زدم بیرون.

    مرتیکه کلنگ!

    معلوم نیست باز با اون آرمان مارمولک چه نقشه ای ریختن.

    سوار ماشین شدم و بعد از چند دقیقه رسید سر کوچمون تا خواست بپیچه گفتم:

    _ ممنون؛دیگه پیاده میشم.

    راننده:

    _ اجازه بید تا دم در ببرمتون.

    من:

    _ نه مرسی،میخوام قدم بزنم.

    بدون اینکه اجازه بدم چیزه دیگه ای بگه از ماشین پیاده شدم و داخل کوچه رفتم.

    سرم و انداخته بودم پایین و داشتم زیر تیر های چراغ قدم می زدم.

    یهو همه لامپا خاموش شد.

    متعجب سرم و بالا آوردم؛ همه جا تاریک بود و تقریبا چیزی نمیدیدم.

    پوفی و کردم و با حرص دستم و کردم تو کیفم تا گوشیم و پیدا کنم.

    وااای خدایااا!

    همیشه دم دست بودا؛ همنجور داشتم دنبالش می گشتم که...

    میییوووو!

    جیغ خفه ای شیدم و سرم و آوردم بالا.

    همون گربه چشم آبی بود،به خاطر تن سفیدش تو شب می درخشید.

    دمش رو بالا گرفته بود و همونطور که میو میو می کرد به سمتم می اومد.

    آب دهنم و قورت دادم.

    لعنتی؛ تواینجا چی می گی آخه؟!

    آروم آروم عقب می رفتم.

    یهو دستی دورم پیچیده شد و دهنم و گرفت؛شروع کردم به جیغ زدن.

    جیغام گلوم رو می سزوند ولی اون لعنتی جلوی دهنم و گرفته بود و نمی ذاشت صدام منعکس بشه.
     

    SAJEDEH8569

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/05
    ارسالی ها
    148
    امتیاز واکنش
    4,847
    امتیاز
    416
    محل سکونت
    ازتهران
    زیر گوشم شروع کرد به زمزمه کردن؛همزمان لامپا روشن و خاموش میشدن؛ چند تا کلمه غیر واضح گفت و یهو محو شد.

    لامپا روشن موند و من جیغ بلندی زدم و روی زمین افتادم.

    برق خونه هایی که توش صاحب خونه ها بودن روشن شد و همه اومدن بیرون.

    من و دیدن زل زدن بهم.

    یکی از همسایه ها که خانم بود اومد سمتم و با مهربونی بلندم کرد.

    خانم:

    _ خوبی دختر جون؟!

    با خجالت و صدای گرفته ای گفتم:

    _ بله؛ بب... ببخشید؛ من نمی خواستم که...

    خانم:

    _ اشکال نداره عزیزم؛ چی شده بود؟!

    لرزون گفتم:

    _ یه چیزی دیدم و ترسیدم.

    لبخندی زد و دستم و گرفت و کمک کرد تا بلند شدم.

    خانم:

    _ رنگتم که پریده!؛بزار یه شربتی ، آب قندی بیارم بخوری حالت جا بیاد دختر جون.

    لبخند شل و ولی زدم:

    _ نه ممنون؛دیگه میرم.

    پیرزن فضول محلمون که تازه اومده بود از خونش بیرون و از من دل خوشی نداشت؛با حرص داد زد:

    _ اه اه! دختره ی نفرین شده؛ از وقتی که ت اومدی تو محلمون اینجا یه جوری شده

    حالم خوب نبود و این پیر زن داشت می رفت رو مخم؛ تشکر دوباره ای از زن کناریم کردم و راه افتادم.

    دوبره بلند گفت:

    _ اه چرا نمی ری پی کارت؟!؛ از محله ی ما برو!
     

    SAJEDEH8569

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/05
    ارسالی ها
    148
    امتیاز واکنش
    4,847
    امتیاز
    416
    محل سکونت
    ازتهران
    بهش نگاه کردم و با حرص گفتم:

    _ مگه مال باباته؟!؛ دلم می خواد می مونم تو مشکلی داری؟!

    پیرزن:

    _ آره.

    من:

    _ به دررک.

    پسرش با حرص گفت:

    _ خانم احترام خودت و نگه دار!

    من:

    _ تو به مادرت یاد بده دنخود آش نشه!

    یکی از نوه هاش باداد گفت:

    _ هوووش!؛بهت چیزی نمی گیم دور بر ندار!

    پوزخن زدم و گفتم:

    _ تو یکی دهنت و ببند؛ در ضمن...

    رو کردم سمت پیرزنه و گفتم:

    _ به قول خودت من نفرین شده ام؛ بخوای رو مخم راه بری یه کاری می کنم تو خونت نتونی بخوابی!

    پیر زن:

    _ چه غلطا؛ مال این حرفا نیستی.

    حرصم گرفته بود و بغض کردم؛ چرا باید خوب باشم؟!؛ به چه دردم می خوره؟!

    عروسش بلند بلند گفت:

    _ اگه دختر درستی بودی این وقت شب تنها تو خیابون نبودی؛ ایششش!

    لبم و گاز گرفتم و اشکام ریخت.

    یکی از مردای همسایه گفت:

    _ ای آقا!؛ تهمت چرا میزنید؛ گـ ـناه داره دختر مردم.

    پلکم پرید؛ حس کردم حالم بده میخوام بالا بیارم.

    پیر زن:

    _ دروغ می گـه مگه؛ تو کجا بودی؟!؛ اوووی دختر باتوام.
     

    SAJEDEH8569

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/05
    ارسالی ها
    148
    امتیاز واکنش
    4,847
    امتیاز
    416
    محل سکونت
    ازتهران
    نمیشنیدم؛هیچی نمیشنیدم.

    توحیاط یه خونه بودم؛ یه ویلا!

    توش یه خانواده خوشبخت بودن؛دخترشون تو حیاط میخندید و بازی می کرد.

    سرم و بالا گرفتم.

    یه پسر چشم قهوه ای با نفرت زل زده بود بهشون؛ یهو یه گربه پرید کنارش.

    همون گربه ی چشم آبی بود.

    چشمام رو بستم و دستم و روی گوشام گذاشتم؛ صدای جیغ و داد و بیداد می اومد.

    حس گرمی چیزی رو روی صورتم حس کردم؛ روی زانوهام نشستم؛ سرم به شدت درد می کرد.

    یهو کسی به شدت تکونم داد سرم و یبالا گرفتم و بهش نگاه کردم.

    همون پیرزن بود؛ نمی دونم در من چی دید که جیغ بلندی زد و عقب عقب رفت.

    حس کردم دارم خفه میشم.

    نفس عمیقی کشیدم.

    نه!!!

    نفسم بالا نمی مود.

    بومببببببب!!!

    دستم و گذاشتم روی سرم آخخخ!

    باز از روی تخت پرت شدم پایین.

    شروع کردم به فحش دادن.

    آخخخ سرم!

    آخه چرا بازم پرت شدم؛ یعنی خاک تو سرم که روی یه تخت نمی تونم بخوابم.

    پوفی کردم و از جام بلند شدم؛ یه دوش گرفتم و چمدونم و جمع کردم.

    سعی می کردم به روی خودم نیارم ولی از خوابم ترسیده بودم!

    پوفی کردم و به آژانس زنگ زدم.

    یه چند دقیقه ای توی راه بودم؛رسیدم و پولش رو دادم و پیاده شدم.
     

    SAJEDEH8569

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/05
    ارسالی ها
    148
    امتیاز واکنش
    4,847
    امتیاز
    416
    محل سکونت
    ازتهران
    خواستم زنگ در رو بزنم که...

    چرا باید یادم می رفت؟!

    وایییی!؛ آخه چرا زنگ نزدم؟!

    با کلی حرص گوشی و کاغذ و در آوردم و زنگ زدم.

    بوق...،بوق...،بوق...

    آذرپناه:

    _ بله؟!

    من:

    _ سلام آقای آذر پناه، تمجید هستم.

    آذرپناه:

    _ به به!؛خانم تمجید خوب هستید شما؟!

    من:

    _ ممنون؛بابت اون موضوع زنگ زدم.

    آذرپناه:

    _ کدوم موضوع؟!

    من:

    _ همون که من قرار بود توی ویلا تا پایان کار بمونم؟!

    آذرپناه:

    _ آهان اون و که آقای...، یادم نمیاد...چیز بود...

    من:

    _ نظارتی.

    آذرپناه:

    _ بله ؛ منتفی اعلام کردن.

    من:

    _ خب این درسته ولی من در جریان نبودم.

    آذرپناه:

    _ یعنی موافقید؟!

    من:

    _ بله.

    آذرپناه:

    _ خیلیم خوب؛ من به دخترم می گم.

    من:

    _ مگه بهتون نگفتن دیشب؟!

    آذرپناه:

    _ دخترم من کار مهمی برام پیش اومد دیشب خونه نرفتم و الانم توی یه مسافرت دو و سه ماهم.
     

    SAJEDEH8569

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/05
    ارسالی ها
    148
    امتیاز واکنش
    4,847
    امتیاز
    416
    محل سکونت
    ازتهران
    من:

    _ آهان!؛ خب ایشون در جریان اند.

    آذرپناه:

    _ خیلیم عالی!؛ ببخشید کاری ندارید من برم.

    من:

    _ خیر ؛ سفر به سلامت، خداحافظ.

    آذرپناه:

    _ ممنون دخترم؛ خداحافظ.

    گوشی و قطع کردم و گذاشتم توی کیفم و چمدون و روی زمین کشیدم و جلوی در وایسادم و زنگ زدم.

    در زده شد.

    وارد ویلا شدم و در و بستم به سمت در ساختمون رفتم و که در باز شد و سولماز اومد اسقتبالم.

    قیافش گرفته و ناراحت بود؛ لبخند پر انرژی زدم و گفتم:

    _ سلام چطوری؟!

    لبخند خسته ای زد و گفت:

    _ سلام؛ ای بد نیستم، شما چطورید؟!

    من:

    _ من که عالیم ؛ چه خبرا؟!

    سولماز:

    _ بازم دیشب کابوس دیدم.

    خنده ی بی مزه ای کردم و گفتم:

    _ محل نده ؛ میخوان بترسوننت.

    سولماز:

    _ خب باید بگم موفق بودن ؛ چون ترسیدم ؛ راستی بفرمایید تو.

    با هم داخل رفتیم خواست چمدونم رو بگیره که نذاشتم و گفتم:

    _ پس خدمتکارا کجان؟!
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا