کامل شده رمان استاد دوست داشتنی |fatemeh tکاربر انجمن نگاه دانلود

ازنظرشما رمان من درچه سطحیه؟


  • مجموع رای دهندگان
    44
وضعیت
موضوع بسته شده است.

fatemeh t

کاربر اخراجی
عضویت
2017/01/23
ارسالی ها
171
امتیاز واکنش
4,336
امتیاز
416
بازهم نگاشون نکردم داشتم میرفتم سمت خوابگاه که همشون اومدن جلوم وایسادن .ازتعجب چشماشون بازمونده بود.

لاله-یاسمین...تو...توچرا اینجوری شدی

-هه

خسرو-تاالان کجا بودی

-نترسین بلاملاسرم نیومده

خسرو-چی میگی دیوونه مامردیم ازنگرانی ببین چقد خیسی خوب مریض میشی دیوونه

-مریض؟!خوب بشم ..اصلا ازقصد توخیابونا ول میچرخیدم که مریض شم که بمیرم که همتون ازدستم راحت شید

خواستم ازکنارشون ردشم که محمد گفت

-صبرکن.بایدبریم دکتر مریض میشی همه جات خیسه

برگشتم نگاش کردم یه پوزخند زدم وسرمو تکون دادم بعدم بدون اینکه توجهی بهشون کنم رفتم .دربرابرنگاه بهت زده خیلیا فقط پوزخند میزدم.اصلا برام مهم نبود،رفتم تواتاق ودروبستم رفتم توحموم باهمون لباسای خیس رفتم زیردوش آب یخ .یخ یخ .دیگه هیچی برام مهم نبود .ازیخی آب موهای تنم سیخ ده بود بدنم میلرزید ولی من هیچ کاری نمیکردم چشماموبسته بودم وخودمو سپردم دست خدا هرچه باداباد .لرزش بدنم ششدت پیداکرد خیلی زیاد .دندونام میخورد به هم ولی بازم ازرونرفتم.با صدای داد لاله به خودم اومدم چشماموباز کردم.وایساده بود جلودرحموم ،اومد جلو دوش روبست بازوهامو گرفت ولی دیگه دیربوود بدنم کم کم سست وسست ترد وتوبغل لاله بیهوش شدم.........

گرمم بود داشتم میسوختم عرق روتو همه جای بدنم حس میکردم آروم چشماموبازکردم.توبیمارستان بودم

-عه بهوش اومد

لاله های پرپر به اتفاق سپهرومحمد تتواتاق بودن تادیدن به هوش اومدم اومدن جلوی تخت

خسرو-حالت خوبه یاسی

-آره ...بهترازهمیشه نگام کن

لاله-چرا اینجوری میکنی باخودت چرا آخه اینقدخودتو اذیتت میکنی توکه اینجوری نبودی چی شده یاسمین

-آره نبودم.ولی بودم فقط تظاهربه خوب بودن میکردم .ازخودم بدم میاد ازخودم متنفرم ،واسه چی آوردینم بیمارستان چرانزاشتین بمیرم چرا نزاشتین جون بدم چا نزاشتین راحت شم.

اشکام جاری شدن .لاله های پرپرم بغض کرده بودن نگرانی روتوچشم همشون میشد خوند.بلندشدم نشستم روتخت خواستم سرمم رودربارم که یکی دستش روگذاشت رودستم ونزاشت اینکاروکنم .سرمو چرخوندم محمدبود

-به من دست نزن

محمد-یاسمین توحالت اصلا خوب نیست باید استراحت کنی

-هه استراحت ؟!من که میخواستم شمانذاشتین.

سرم روباشدت ازدستم کشیدم بیرون خون ازدستم میومد.سوزش اذیتم میکرد

لاله-یاسمین چیکارداری میکنی

ازتخت اومدم پایین .محمداومد جلوم بازوموگرفت وگفت

-دیوونه شدی توحالت خوب نیست

دوباره سرم داد زد.هلش دادم ولی زورم اونقدری هم نبود که حتی یه قدم بره عقب سرم گیج رفت داشت میترکید بازوهام هنوزتودستای محمدبود.سرم داشت منفجرمیشد چشمام داشت ازکاسش میزد بیرون بادستام سرم وچسبیدم وروزمین زانوزدم صداها برام مبهم بود
 
  • پیشنهادات
  • fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -یاسمین ...یاسمین.....دکتر دکتر

    داشتن داد میزدن ولی من هیچی نمیفهمیدم همون طورکه بین دستای محمدبودم بیهوش شدم......................

    آروم چشمامو باز کردم .هنوزم توبیمارستان بودم هیشکی تواتاق نبود ازپنجره ماه رودیدم فهمیدم شب شده.دراتاق بازشد یه پرستاره اومد تو

    پرستار-بهوش اومدی عزیزم

    پ ن پ چشماموبازکردم سوپرایزشی بعد دوباره چشماموببندم بیهوش شم.

    پرستار-حالت خوبه

    -میخوام برم

    پرستار-اصلا حرفشم نزن نکنه بعدازظهرویادت رفته ،اصلا حالت خوب نیست فعلا هستی اینجا

    -ولی...

    پرستار-ولی نداره به فکرخودت نیستی به فکراون بنده خدایی که ازبعدازظهرتاالان نشسته پشت درتاتوبهوش بیای باش.

    یه آمپول زدتوسرم ورفت بیرون .گفت کسی بیرون ومنتظربهوش اومدن من؟

    دراتاق باشدت باز شد برگشتم محمد بود بادیدن من لبخند زد دروبست واومدجلو.ولی من اخم کردم وروموبرگردوندم .هه پس اینومیگفته.چه دلیلی داشته که بخواد نگرانم شه .هه حتما عذاب وجدان حرفی که بهم زده روداره

    محمد-یاسمین...خوبی؟

    چیزی نگفتم

    محمد-توروخداروتوازم نگیر

    بازم چیزی نگفتم

    محمد-یاسمین توروارواح خاک مادر نگام کن

    لعنتی چرا همه نقطه ضعفم ومیدونن .برگشتم زل زدم توچشماش

    -اسم مادرمو به زبونت نیار

    محمد-غلط کردم

    هه مسخرس خواستم صورتمو اونطرفی کنم که دستشوگذاشت روصورتم ونزاشت باتعجب نگاش کردم

    محمد-توروخدا نگاتوازم دریغ نکن توروخدا

    چندلحظه فقط به هم نگاه کردیم.نمیفهمم چرا وقتی باهاش حرف میزنم چرا حتی وقتی بهم دست میزنه نمیتونم کاری کنم....

    محمد-یاسمین ...میدونم کارم اشتباه بود میدونم نباید قضاوت میکردم میدونم توبه خاطر من وحرفم الان به این روزافتادی ،ولی ...باورکن الان پشیمونم بخدا پشیمونم .

    نشست روصندلیه کنارتختم سرشوبرد بین دستاشش .سرش پایین بود .

    محمد-به جون متین وقتی بااون حال ازخونه رفتی داشتم دیوونه میشدم.بخدا اون حرفتو خیلی اتفاقی شنیدم خوب فکرنمیکردم اینطورآدمی باشی بعدش که فهمیدم موضوع ازچه قراره خداشاهده میخواستم سرمو بکوبونم به دیوار اصلا به خودم گفتم چه حقی داشتم که اونطوری باهات حرف بزنم یاحتی..حتی بزنم توگوشت .بخداداشتم دیوونه میشدم وقتی امروز اونشکلی جلوخوابگاه دیدمت فقط به خودم لعنت میفرستادم وقتی دیدم اینطوری درمورد خودت حرف میزدی میخواستم بزنم توگوش خودم بخدا وقتی توبغلم بیهوش شدی قلبم درد گرفت .

    باورم نمیشد محمد اینطوری بخواد باهام حرف بزنه یااینقد عذاب وجدان داشته باشه.سرش روآوردبالا وزل زد توچشمم.بلند شد اومد جلوم دستموگرفت تودستش جاخوردم ازحرکتش زانوزد جلو تختم سرشو انداخت پایین وگفت
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -غلط کردم ...غلط کردم یاسمین ...ببخش منو

    نمیدونم چرا کلافه بودم شاید واسه این بود که چیزی روکه اصلا دوست ندارم وجلوی چشمام دارم میبینم .شاید واسه اینه که دوست ندارم یه مرد غرورش روبشکنه وجلوم زانو بزنه شاید واسه اینه که دوست ندارم هیچ مردی بهم التماس کنه

    -محمد

    سرش وآورد بالا چشمامون به هم بود

    محمد-جانم

    -بلندشو

    -چرا؟

    -دوس ندارم...دوس ندارم هیچ مردی غرورش خورد بشه جلوم دوست ندارم بهم التماس کنی دوس ندارم غرورت شکسته شه.بلندشو..خواهش میکنم

    بلند شد نشست لبه تختم دستمو آروم فشارداد

    محمد-میبخشی؟

    -نه

    بیچاره وارفت سرش وانداخت پایین هیچی نمیگفت لبخندزدم گفتم

    -شوخی کردم

    سریع سرشوآوردبالا ونگام کرد یه لبخند پهن زد چه قیافش قشنگ میشد وقتی میخندید.اهم اهم،به من چه اصلا.

    محمد-جون من ؟یاسمین بخشیدیم

    -خرج داره

    محمد-چی توجون بخواه

    -نوچ جونت ارزونی خودت بستنی میخوام.

    خندید خودمم خندیدم

    محمد-تودیوونه ای

    خندیدم

    محمد-نوکرتم به مولا

    بلند شد رفت وا یادم باشه به این پرستاره بگم یه وقت براش بگیره بیچاره حالش خوش نیستا.یه پرستار اومد تواتاقم وضعیتم روچک کرد وگفت

    -اوم...میتونی بری البته بارضایت خودت وگرنه پزشکت اجازشونمیده

    -جدا میتونم برم

    -اهوم میخوای بری

    -آره

    -صبرکن پس سرمت تموم شه

    ازاتاق رفت بیرون .حدود یه ربع بعد که سرمم هم تموم شده بود برگشت یه پرونده دستش بود گفت امضاش کنم منم امضاش کردم.سرم روازدستم درآورد.وای لباسمو چیکارکنم حالا؟همون موقع محمد اومد تو

    -محمد

    -جانم

    چندلحظه نگاش کردم اونم نگام کرد این چرا یه جوریه ؟شایدم من یه جوریم.

    -لباس

    محمد-لاله آورده برات توکولته من میرم بیرون توآماده شو

    رف بیرون منم لباسام روازکوله درآوردم ویکی یکی تنم کردم سرم یکم درد میکرد خوبه سرمانخوردم وگرنه من خیلی بددردم.آماده که شدم ازاتاق رفتم
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    بیرون .محمد اومد جلو سرم گیج رفت دیواروگرفتم .خواست دستموبگیرره که گفتم

    -خوبم خوبم

    محمد-بزارکمکت کنم

    -نه نمیخواد خودم میام

    دیگه چیزی نگفتم آروم دیواروول کردم وراه افتادیم .رفتیم بیرون بیمارستان

    -اوف چه سرده

    محمد-بیا زودتربریم تاسرمانخوردی

    سرعتمو بردم بالا جلوترازمن رفت ودرماشین روبرام بازکرد نشستم دروبست ونشست.

    محمد-مطمئنی بستنی میخوای هواسرده بااین حالت...

    -میخوای دبه دربیاری اصلا قهرم

    محمد-من غلط کنم دبه دربیارم باشه توقهرنکن هرچی بخوای بهت میدم.

    ماشین وروشنش کردوراه افتاد

    -هین خاک توسرم

    سریع برگشت

    محمد-چی شده

    -یاابوالفضل بدبخت شدم

    ماشین ونگه داشت گفت

    -خوچیشده؟

    -محمدبابام

    -بابات چی؟

    -اه بابا دوروزه بهش زنگ نزدم حتما کلی نگران شده وای

    محمد-دیوونه حالا گفتم چی شده

    -یعنی چی چرا نمیفهمی من دوروزه بهش زنگ نزدم خوب

    محمد-بابات زنگ زد من جواب دادم

    -چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    محمد-نگران نباش بابا بهش گفتم گوشیت خراب شده بود من یه آشناداشتم بردم براش درست کنم

    -آخیش راس میگی

    خندیدگفت

    -دروغم چیه

    دوباره راه افتاد

    -هیـــــــــــن؟

    محمد-بازچیه

    -متین

    محمد-متین چی؟

    -الان تنهاس

    محمد-رها حالت خوب نیستا پرستارهست

    -آهان آره

    -هیـــــــــــــــــــــــــــــــن؟

    محمد –باز چیه یاسمین
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    خندیدم گفتم

    -هیچی خواستم جوعوض شه

    خندیدگفت

    -دیوونه

    -مثل تو

    -یاسمین؟

    -هوم

    -اوم...عه...ولش کن

    -هرجورراحتی

    -یاسمین؟

    -هوم؟

    -هیچی

    چندلحظه بعد دوباره گفت

    -یاسمین

    -ای ،لااله الا الله خوچته سوزنت گیرکرده؟

    خندیدگفت

    -هیچی گفتم جوعوض شه

    خندیدم چیزی نگفتم .جلوی یه کافی شاپ نگه داشت

    -جون پیش به سوی بستنی

    پیاده شدیم شونه به شونه هم رفتیم تو.جای قشنگی بود.نشستیم گارسون اوومدومحمدسفارش دوتا بستنی روداد

    -گوشیم کو

    دست کرد توجیبش وگوشیم روگرفت سمتم .لبخندزدم وگوشیم روگرفتم اولین کاری که کردم زنگ زدم به بابا

    بابا-سلام یاسمین بانو

    -سلام بابایی خوبی قربونت برم

    بابا-خوبم توخوبی بابایی کم پیداشدی

    -ببخشید محمدکه بهت گفت گوشیم خراب بوده منم که میشناسی به کسی رونمیزنم

    بابا-چه خبرا کجایی

    -هیچ خبر شماچه خبر

    -خبر که خبرخاصی نی یگانه ام اینجاس

    -عه جدا سلام برسون بهش

    -چشم بزرگیتومیرسونم

    چنددیقه بابابا حرف زدم وقطع کردم

    محمد-بخورتاآب نشده

    یکم ازش خوردم ازطعمش خوشم اومد لبخند زدم

    محمد-خوشمز اس

    -اهوم ...هان چیه توقه داری تشکرکنم ،وظیفته

    خندید گفت

    -ینی توهیچ وقت عوض نمیشی

    خندیدم
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -میگما موافقی بریم پیاده روی

    محمد-پیاده روی؟تواین هوا ؟بااین حالت

    -اوف چقد صغراکبرامیچینی خوبگو نمیام دیگه والا

    محمد-حالا چرا ناراحت میشی واسه خودت گفتم ..ولی چون دوس داری باش میریم

    لبخندزدم گفتم

    -راس میگی

    -اهوم

    -آخ جون پ زودتربخور

    خندید بستنیم روخوردم اونم خورد بعد اینکه حساب کردباهم رفتیم بیرون.نمیدونم چرا جدیدا یه جوریم .اصلا وقتی پیششم خوبم نیستم خوب نیستم مثل الان که وقتی باهمیم حس خوبی دارم.ینی چمه؟ینی من ...من که ...نه امکان نداره ...فکراموازسرم پروندم

    محمد-بیابریم

    شونه به شونه همدیگه قدم برمیداشتیم.هیچکدوم مون حرفی نمیزدیم نه من نه اون.یادآهنگ عبدالمالکی افتادم میگفت هوادونفرست مثل الان هم خوبه هم نسیم میاد هم نم نم بارون میاد.به فکرم خندیدم

    محمد-یاسمین؟

    -ها؟

    -میگم یه سوال بپرسم راستشومیگی؟

    -تاچی باشه حالا بپرس

    -اوم...تاحالا عاشق شدی؟

    یاخدااین چشه چرا این سوالو پرسید یهویی

    -چرا این سوالاو میپرسی؟

    -همینجوری

    -نه نشدم

    -ولی من دارم میشم

    یه جوری شدم انگار نمیدونم چرا ولی انگار ناراحت شدم ولی به روخودم نیاوردم

    -جدی مبارکه

    -ولی میترسم

    -ازچی

    -ازاینکه اون دوسم نداشته باشه

    -مگه باهاش حرف نزدی

    -نه ازاینم میترسم ،میترسم بهش بگم اونوقت حتی دیگه محلمم نزاره میترسم بگم بعد توحسرتش یه عمربسوزم

    به دختری که محمدعاشقش شده حسودیم میشه معلومه خیلی دوسش داره.

    -معلومه خیلی دوسش داریا

    محمد-معلومه اونقدکه حاضرم جونمم براش بدم عاشقشم اصلا دیوونشم

    دلم گرفت ازحرفاشش ولی نباید میگرفت نباید

    -میشه برگردیم سردمه

    قبول کرد .برگشتیم توماشین.

    -میریم خونه ما مطمئنم متین بال درمیاره ازخوشحالی
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -اهوم منم دلم براش تنگ شده

    خیلی سرد جملم روگفتم

    محمد-چیزی شده؟

    -نه

    دیگه چیزی نگفت...............

    طبق عادت همیشگیش درخونه روباز کردو کناررفت تامن برم تو.ازاین کارش خوشم میاد.رفتم داخل باجیغ متین برگشتم

    متین-یاسی جوووووووووووووون

    دویید سمتم دوزانو نشستم روزمین پرید توبغلم .محکم بغلش کردم.دلم خیلی براشش تنگ شده بود.محمدخندیدوگفت

    -دیدی گفتم

    -سلام

    سرمو باصدی یه خانوم گرفتم بالا

    محمد-سلام خانوم اکبری خسته نباشین.شمامیتونین برین من هستم

    کیفششو ازرومیزبرداشت وبا یه بااجازه رفت.

    متین-یاسی جون دلم واست تنگ شده بود

    -منم همینطورعزیزم

    متین-چلا اون شب یهو رفتی؟

    -اوم...عه...آهان اونشب یه کاری برام پیش اومد رفتم

    متین-چه کاری؟

    خندم گرفت

    -قبلا بهت گفتم مثل باببات فضولی

    متین-آره گفتی

    من ومحمد دوتایی خندیدیم.

    -متین شام خوردی؟

    متین-نه

    -گشنت نیس

    یه ذره فکرکردگفت

    -چلا

    -منم گشنمه

    محمد-الان یه نیمروی دستپخت محمد میدم بهتون بخورید حال کنین وایسین.

    رفت توآشپزخونه چند لحظه بعد صدای جزوولز تخم مرغ وبوش خونه روبرداشت ازبوشش که بنظربدنمیاد رفتم توآشپزخونه دیدم یه پیشبند بسته یه قاشقم دستش بالا سرماهیتابه وایستاده زدم زیر خنده.برگشت لبخندزد گفت

    -چیه چرا میخندی

    همونطورکه میخندیدم گفتم

    -قیافه رو

    یه نگاه به قیافش کردوگفت

    -مگه چشه

    -چش نیس دماغه....همچین پیشبندبسته انگارداره چی درس میکنه بابا یه تخم مرغ بیشترنیس که

    خندید چیزی نگفت .میزوچیندیم متینم صداکردیم اومد.محمدماهیتابه روگذاشت وسط میزگفت
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -بفرمایین اینم نیمروی محمد

    خندیدم روبه من گفت

    -بخورببین خوشمزه اس

    منتظرنگام کرد لقمه اول روخوردم قیافم وکج وکله کردم ولی خدایی خوشمزه بودبیچاره بادیدن قیافه من بادش خالی شد

    محمد-بدمزه اس

    -خیلی این چیه

    دیگه روبه فنابود که گفتم

    -شوخی کردم بابا خیلیم خوشمزه اس

    لبخندزد گفت

    -جدا

    -اهوم

    لبخندزد .یه لقمه داد دست متین وواسه خودشم لقمه گرفت.تودلم گفتم خوش به حال اونی که بخواد زن محمد بشه معلومه خیلی مرد زندگیه.بایادآوریه حرفش که گفت خیلی دوسش داره ریختم به هم باز. اصلا کلافه شدم یهو نمیدونم چرا بدنم داغ شد کف دستام عرق کردعصبی شدم.خدایا میترسم ازبه زبون آوردن حرفم میترسم بگم دارم دلم ومیدم میترسم بگم دارم...دارم عاشق میشم.کولا اشتهام ازبین رفت به زورسه چارتالقمه خوردم ................

    خوابم نمیبرد کلافه بودم .بلندشدم شالموانداختم روسرم ورفتم بیرون ازاتاق .برق اتاق جفتشون خاموش بودویعنی خوابن. آروم رفتم توحیاط نشستم روپله زل زدم به آسمون.اینبار مخاطب حرفام مادرم نبود خدابود.تودلم حرفامو بهش میزدم

    "سرنوشت بامن چه کرد؟مگه من درحقش چیکارکرده بودم ؟مگه تاحالا بهش بدی کردم؟مگه تاحالا دورش زده بودم؟من که تاالان مطابق با میل اون زندگی کردم پس چرا هرچی بیشترپیش میرم بیشترتومنجلاب زندگیم غرق میشم؟چرا هرچی بیشتردست وپا میزنم نمیتونم خودموازتوش دربیارم؟واااای خدادارم دیوونه میشم ،دارم تموم میشم،دارم ذره ذره آب میشم،پس توکجایی ؟مگه نگفتی هرچی ازم بخواین بهتون میدم ؟مگه نگفته بودی خواسته ها ونیازهامون روبه توبگیم ؟پس چرا من هرچی ازتومیخوام برعکسش روبهم میدی چرا خدا ؟مگه من چی ازت خواسته بودم جزاینکه .....جزاینکه عاشق نشم جزاینکه هیچ وقت طعم عشقو نچشم .من ازاین میترسم ...ازاین میترسم که عاشق بشم میترسم که ازش هیچ خیری نبینم.خدایا خودت کمکم کن...."

    -چرا نخوابیدی

    -هیــــــــــــــــــــــــن

    یه مترپریدم هوا

    -آروم باش منم نترس

    -وای چرا مث جن میمونی خوب یه اهنی اهونی آدم تودسشوییم بره یه چیزی میگه ،سکتم دادی

    محمد-ببخشیدفکرکردم متوجه شدی

    -پوووووف

    محمد-نگفتی

    -چیو؟

    محمد-چرا نخوابیدی؟

    -خودت چرا نخوابیدی

    محمد-چون ذهنم پیش عشقمه
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    چشمام گردشد.خدایا من ازت خواستم کمکم کنی نه اینکه زجرم بدی

    -خوب...اوم...منم خوابم نمیبرد

    محمد-چرا

    -بیست سوالیه

    محمد-نمیخواستم ناراحتت کنم ببخشید

    دواره نگامودوختم به ماه .وقتی به خودم اومدم که متوجه شدم داره بروبرمنو نگاه میکنه سریع سرموچرخوندم بیچاره کپ کرد

    -صدبارنگفتم اونجوری نگام نکن

    محمد-آخرشم نفهمیدم چه جوری نگاه میکنم

    یه سوالی بدجوری ذهنم ودرگیرکرده بود دوس داشتم ازش بپرسم.بالاخره دلو زدم به دریا وگفتم

    -کیه؟

    محمد-کی کیه؟

    -اونی که دوسش داری

    باحرفم یه لبخند زد.وای حالا درمورد من چی فکرمیکنه.حتما میگه این عاشقمه،خوب عاشقم دیگه ازسوال وجوابم خندم گرفته بود.

    -چیه خوب دوس نداری نگو

    محمد-اگه بهت بگم...اوم...قول میدی که ناراحت نشی

    تعجب کردم

    -ناراحت؟من؟واسه چی

    محمد-اوم...آخه چیزه...من...اوم...چی جوری بگم...من....

    -اه بگودیگه هی اَاِاُراه انداخته

    محمدیه نفس عمیق کشیدوخیلی سریع گفت

    -من عاشق توام

    چــــــــــــــــــــــــــــــــی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ینی به معنیه واقعیه کلمه چشمام داشت درمیومد چی گفت این.عاشق منه.وای قلبم

    محمد-ببین یاسمین ...اوم...باورکن نمیدونستم چه جوری بگم

    هنوزتوشک بودم

    محمد-یاسمین بخدامن دوست دارم .بهت که گفته بودم توزندگیم تاحالا عاشق نشدم،ولی ازوقتی باتوآَناشدم یه حسی بهت پیداکردم بعد اینکه فهمیدم بامبین آشنایی خوشحال شدم ینی داشتم بال درمیاوردم.یاسمین...من....من دوست دارم ،من عاشق توام .من دیوونه توام.خیلی وقته ولی میترسیدم بگم،میترسیدم بگم باورنکنی یاقبول نکنی یامتین روبهونه کنی بالاخره تویه دختر مجردی ومن هم یه مردی که بچه دارم

    وای خدا ببین چه جوری بامن بازی میکنیا فقط من کیلوکیلووزن کم کردم.

    -محمد؟

    محمد-جونم

    اصلا نمیدونستم چی بگم گیج شده بودم

    -من ...من...

    منتظربود ولی نمیدونستم چه جوری بیانش کنم انگارخجالت میکشیدم ازگفتنش

    -من...

    بلندشدم ازپله ها رفتم پایین پشت بهش وایستادم نمیتونستم توچشمش نگاه کنم وحرف بزنم به ماه زل زدم وآروم گفتم

    -منم ...منم دوست دارم
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    وای چه سخت بود .حرکت دستاشو دورم حس کردم .ازپششت دستاششو قفل کرد روشکمم یه طرف صورتشو تکیه داد به کمرم.

    محمد-عاشقتم یاسمین

    چه حس خوبی بود شنیدن این حرف ازطرف اون.الان توبغلشم وانگارهمه چی دارمم انگار فارقم ازهمه چیه دنیا.دستاموگذاشتم رودستش لبخند زدم.این حسی بود که تاحالا بهم دست نداده بود .آروم برگشتم حرفی نداشتم واسه گفتم زل زده بودیم توچشمای هم دیگه.الان معنیه عشق وخوب میفهمم .سرموانداختم پایین آروم گفت

    -تاالان هرجوری که نگاه میکردم ازروی عشق بوده وتونمیدونستی الان که بازم ازروی عشق زل زدم بهت واینومیدونی چرا خجالت میکشی عزیزم

    باکلمه آخرش هجوم خون روزیرپوستم حس کردم.منوگرفت توبغلش گفت

    -الهی من قربون خانوم خجالتیمم برم

    -محمد؟

    -جون دلم؟

    -ماهنوزبه هم محرم نیستیم دوست ندارم گناهی کنیم

    منوازخودش جداکردوگفت

    -آره درست میگی

    خوشحال شد که خوب درکم کرد.

    محمد-یاسمین؟

    -بله؟

    -یاسمین؟

    -جونم

    لبخندزدگفت

    -خیلی دوست دارم

    اینبارخجالت روگذاشتم کناروگفتم

    -منم دوست دارم

    لبخندش عمیق شد.اونقد حالم خوب بود که نمیتونم بگم.

    محمد-یاسمین ازت میخوام خوب فکرکنی نمیخوام احسسی نتیجه بگیری من الان یه بچه دارم وقبلا اززدواج کردم،توتاحالا ازدواج نکردی مطمئنم لیاقت تو حتی بیشتر ازمنه خواهش میکنم فکر.....

    -محمد من دوست دارم فکرامم کردم هم تورودوست دارم هم متینو ولی...ولی

    محمد-ولی چی؟

    -میترسم

    -ازچی؟

    -میترسم ازاینکه یه روزی ازمن خسته بشی ولم کنی یا دیگه دوستم نداشته باشی

    اومد جلو پیشونیش روچسبوند به پیششونیم بازم هامو گرفت وزول زد توچشماموگفت

    -یاسمین تاحالا حسی که به تودارم وبه هیشکی نداشتم تاحالا این علاقه ای که به تودارم وبه هیشکی نداشتم تاحالا اینقد توزندگیم خوشحال نبودم ...یاسمین من دوست دارم تاهمیشه تاابد.یاسمین؟

    -جونم؟

    -چقددوسم داری

    -خیلی ،خیلی زیاد نمیتونمم بیانش کنم
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا