کامل شده رمان آسمون آبی و گریون|dokhye-shar کاربر نگاه دانلود

رمانم خوبه؟

  • آره

    رای: 7 70.0%
  • نه

    رای: 3 30.0%
  • قلمم چجوره؟بنظرتون جای پیشرفت دارم؟

    رای: 0 0.0%
  • آره

    رای: 0 0.0%
  • نه

    رای: 0 0.0%
  • شاید

    رای: 0 0.0%
  • اصلا فلمت خوب نیست

    رای: 0 0.0%
  • دوستان من هر کار کردم نظر سنجی بالا ازبین نرفت ...حالا بگین شما رمانم چجوره؟ چیکار کنم ...از اینجا ب

    رای: 0 0.0%
  • بد نی

    رای: 0 0.0%
  • خیلی بده لطفا حذفش کن

    رای: 0 0.0%
  • رمانت پیشرفت میکنه

    رای: 0 0.0%
  • رمانت پیشرفت نمیکنه

    رای: 0 0.0%
  • بی خود زحمت نکش

    رای: 0 0.0%
  • خیلی مجهول و گیج کنندست

    رای: 0 0.0%
  • نظر ندارم

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

dokhye-shar

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/03/12
ارسالی ها
57
امتیاز واکنش
1,309
امتیاز
316
محل سکونت
یه جایی دیگه بچه فضول
بنام خدا
5ps_44.png
نام رمان:آسمون آبی و گریون​
نام نویسنده:dokhye_shar کاربر انجمن نگاه دانلود
با تایید از
Please, ورود or عضویت to view URLs content!

خلاصه:
داستان درباره دو تا خواهر شیطون و فضول و دوتا برادر شیطون جسور.
خواهر بزرگتر اسمش نگینه که تو یه مطب یک دکتره و اون دکتر ،دکتر سپنتــــا متین شایسته است و خواهر دوم اسمش نازیلا است و پلیسه،و دو سه باری میشه که با آقای سپند متین شایسته داداش سپنتا به ماموریت میره.
حالا یه ماموریت مهمه که سردار اونا رو صدا زده و گفته با کسایی که خیلی بهشون اعتماد دارین به این ماموریت باید برین و تو این ماموریت اتفاقی میوفته که...
پایان خوش.


ژانر:پلیسی،طنز
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • - کـیـمـیا -

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/25
    ارسالی ها
    5,643
    امتیاز واکنش
    45,406
    امتیاز
    1,001
    محل سکونت
    بندر انزلی
    e9a6_%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8.jpg


    نویسنده ی گرامی، ضمن خوش آمد گویی به شما؛ سپاس از اعتماد و انتشار اثر خود در انجمن وزین نگاه دانلود .

    خواهشمند است قبل از آغار به کار نگارش، قوانین زیر را با دقت مطالعه نمایید :
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    دقت به این نکات و رعایت تمامی این موارد الزامی ست؛ چرا که علاوه بر حفظ نظم و انسجام انجمن، تمامی ابهامات شما ( چگونگی داشتن جلد، به نقد گذاشتن رمـان، تگ گرفتن، ویرایش، پایان کار و سایر مسائل مربوط به رمـان ) رفع خواهد شد. با این حال می توانید پرسش ها، درخواست ها و مشکلات خود را در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    عنوان نمایید.

    پیروز و برقرار باشید.
    گروه کتاب نگاه دانلود
     

    dokhye-shar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/12
    ارسالی ها
    57
    امتیاز واکنش
    1,309
    امتیاز
    316
    محل سکونت
    یه جایی دیگه بچه فضول
    بنام خدا
    پارت 1

    بسمه تعالی
    " نازیلا"
    - -خوب خواهری خودت که میدونی من چقده لوسم. احساس کردم کسی بالا سرمه .اصلا پانشدم. صدای کامران رو شنیدم.
    کامران- هـــــوی دختـــــره ......هــــوی باتواما. و یکی زد تو پهلوم که صدای شلیک بلند شد .سریع از جام پریدم. سرگرد سپند بود.انگار فقط منتظر یه آشنا بودم تا همونجا غش کنم.(منظورش اینه تا سپند و دید از درد از حال رفت)
    با این حرفم نگین بلند بلند خندید که من گفتم :
    - بابا نگین یکم متین باش.
    نگین :اتفاقا متین پیشمه.
    -چــــــــــــــــــــــی ؟خجالت نمی کشی؟ ؟ ؟ خاک هفت آسمون تو حلقومت. ای خدا نگاهش کن من فقط یه ماه نبودمااااااااااااااااااااااا. ..
    همین جوری زر زر زر می کردم که نگین گفت :
    نگین - من تو این مخ تو موندم خـــــره ...
    -آره من خر عرعر.
    نگین -این که تو خری هیچ تعجبی درش نیست ولی الاغ (تا اومدم یه چیز بگم که گفت : ) دهنتو ببندوگرنه میام برات.اه بابا دکتر سپنتا فامیلیش متینه دیگه.اه.
    - باشه آه انقدر حرص خوردم پیر شدم. از پشت گوشی صدای یه فردی اومد.
    اون فرده- خانوم خرسند شما که نصف روز با خواهرتونین نصفش ام با مادرتون ببخشید اونوقع اینجا چه علتی میکنید؟
    دیدم اوضاع خیته سریع گوشی رو قطع کردم و به ساعت مچیم نگاه کردم.اوه ساعت 10 من فقط بیست دقیقه وقت داشتم تا برم فرودگاه اوووووووووووووووووووووووووووووووف پاشدمو رفتم سمت در سرگرد متین (سپند )رو دیدم یه سلام ملام کوچولو کردیمو رفتیم پایین سپند جلو کنار کیوان زاهری (راننده ی آقاااااا خوشتیپ) منم پشت.
    تا به فرودگاه رسیدم سریع سوار هواپیما شدیمو من همون اول کپه مرگمو گذوشتم .راستی این ماموریتمون تمام شده داریم برمی گردیم وطنم .

     
    آخرین ویرایش:

    dokhye-shar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/12
    ارسالی ها
    57
    امتیاز واکنش
    1,309
    امتیاز
    316
    محل سکونت
    یه جایی دیگه بچه فضول
    پارت2
    1. ز زبان سپند "$
      خیلی خسته بودم تصمیم گرفته بودم که تا رسیدیم تو فرودگاه و سوار هواپیما شدیم بخوابم.تا رسیدیم این دختره کلشه و گذشته و مرد.
      سرمو گذوشتم تا بخوابم همین که چشمامو بستم صدای خورناسه ای اومد سریع صاف شودم تو جام اما صداش قطع شد باخیال راحت سرمو چسبوندم به صندلی که بازم اومد و یه چیزی تتتتتتتتتتتتتتتتتتق افتاد رو شکممو و من یه دادی زدم که صدای من باعث اعتراض مردم شد تو این مابین صدای زهرابی باعث تعجبم شد.
      زهرایی - آقا سپند یا صدای شما مارو اذیت میکنه یا صدای خروپفه خانوم خرسند. اه
      هوشیارشدم آهان پس این صدای خرناسه صدای خروپف نازیلا است.سرشو از رو شکمم بلند کردم و گذاشتم رو صندلی هواپیما به پرواز دراومد دیگه خوابم نمی برد یه مهمان دار اومدو گفت:
      - What do you want? چی نیاز دارید؟
      من-I want one glass coffee. من یه لیوان قهوه می خوام
      مهمان دار -OK please with a minute. باشه لطفا یه دقیقه صبر کنید.
      و رفت . مهمان دار دوباره دور زد و گفت :
      - sorry Mr Matin but with sugar or no? Which one?
      من - . من گفتم اسپرسو.I say espresso.
      مهمان دار - ''نه شما گفتید یه لیوان قهوه.
      No you say ''I want one glass coffee
      من - OK you can go.باشه تو میتونی بری.
      و رفت تا به استلاح قهوه بیاره.یه لحظه چشمم به یه دختره افتاد......نه......!!! ! ! ! ! ! ! ! باورش برام سخت بود اون...اون.....رها بود!
      از زبان نگین "
      سپنتا -
      خانوم خرسند شما که نصف روز با خواهرتونین نصفش ام با مادرتون ببخشید اونوقع اینجا چه غلتی میکنید؟
      با عصبانیت گفتم :
      - آقا متین من کارم رو به نحوه احسنت انجام میدم اگرم با خواهرم تلفنی صحبت میکنم چون ماموریت بوده تازه برگشته.
      سپنتا - آهان ببخشید خواهرتون ماموریت بودن برگشتند مادرتون که ماموریت نبوده بود؟
      من - بله بابا و مامان رفته بودند همدان من گفتم برگرند چون من مرخصی بگیر نیستم. ......... (سپنتا یه نگاه به من کرد و گفت.)
      سپنتا - اهان بد چرا؟
      من - چی چرا؟
      سپنتا - مرخصی.
      من - فکر نکنید عاشق چشم ابروتونم که موندمااااا نه موندم تا قبض تلفن اومد برم پرداختش کنم آقای دکتر سپنتا متین شایسته!
      یه لبخند که چه عرض کنم پوزخند زدو گفت :
      - بکارتون برسین.
      " ایشششششششششششششششششششششش
      آخیش خیتش کردم همون موقع صدای در اومد.
      مرده -ببخشید خانوم اینجا مطب دکتر متبنه؟
      -بله بفرمایید.
      -این قبض تلفنه.
      تا اینو گفت ترکیدم و یه جهش سمت مرده کردم که تمام وسایل از رو میز افتاد و منم تق از اون ور میز افتادم و کله ام پوکید .
      از زبان سپنتا $""
      با صدایی که اومد مکالمه امو با سپند قطع کردم و به بیرون دویدم نگین و دیدم که نشسته و تمام وسایل میزشم ریخته و یه برگه آبی رنگ دستشه رفتم سمتش.
      من - خانوم خرسند چی شده؟
      تا اینو گفتم برگشت سمتم و گفت :
      - با کی تماس میگیری که 350 هزار تومن پول تلفنت بیاد هان؟ و این هان آخر و داد زد و بعد گفت : - با توام؟کری؟ کوری؟ الاغ من از کجام 350 بیارم بدم پول تلفن؟هووووووووم؟ هااااااان.
      ●●●●●●●●●●●●●●●صبح روز بعد●●●●●●●●●●●●●
      با خستگی از جام پاشدم و گوشی IPhone 7 و که زنگ میزد جواب دادم.
      من- الو کدوم نره خری هستی که الان زنگیدی؟
      بآصدای داداش سپند
     

    dokhye-shar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/12
    ارسالی ها
    57
    امتیاز واکنش
    1,309
    امتیاز
    316
    محل سکونت
    یه جایی دیگه بچه فضول
    سلام چون الان فروردینو نزدیکای اردیبهشت ،من یعدفعه ای میامو چند تا پست میزارم،خواهشا بخونین الکی نیایین و تشکر کنین برین.منم که همه میدونن بعد از این رمان رمان تخیلیمو میدم
    پارت 4و5و6
    از جام پاشدمو و رو تخت نشستمو گفتم :
    من - ای جانننننننننننن چطوری داداشیییی؟
    سپند - وااااااااااااااااااااااااااای سپنتا چقدر تو این زمانی که من نبودم عفت کلام گرفتی.خااااااک
    سرمو خاروندمو گفتم : _ حالا کجایی؟
    سپند - من الان اداره ام میام حالا .
    چه خبرا؟مامان خوبه؟
    من - آره .داداش برام اون کیف پزشکی رو اوردی؟
    سپند - وااااااااااااااااااااااااااای یادم رفت.
    من - غلط کردی ی ی ی ی ی ی ی ی .
    "از زبان نگین "
    به نازیلا نیگا کردم تو بغـ*ـل مامانو بابا بود منو که دید غش کرد هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه. شوخی کردم اول که اومد منو بغـ*ـل کرد الان ام تو ماشینیم.نازیلا از اول که اومده عینهو مته رو مخمه.یکی زدم پس سرش.که عربده ای زدو گفت - چه مرگته؟
    --ای درد ،کوفت، حناق 365 روزه،،درد ،حناق، اوووف چقد فحش دادم.ببر صداتو دیگه.
    - فحشات تموم شده؟
    --بزارفکر کنم؟!؟اووووم نه وایسا عوضی،روانی،سادیسمی،گوریل انگوری،خر،الاغ،گودزیلا،دیگه....اوممم تموم شد .تا گفتم تموم شد عین آمازونیاااا موهامو کشید و زد تو گوشم و گفت - پدر سوخته تا اینو گفت بابا ترمز زد که فکر کنم ماشین لیفانش ج*ر*ی*ی*د خخخخ.بابا برگشت پشت و گفت -چی گفتی پدر سوخته ؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟
    مامان که دیگه ترکیده بود از خنده.خخخ بعد چند دقیقه خنده به خودمان اومدیم بابا گفت - پیاده شین نیگا کردم دیدم رسیدیم یه دفعه گفتم - منه خر و نیگا گفتم باابا از تعجبش لاستیکارو ج.ر داد با این حرفم مامان غش کرد از خنده بابا رو که دیگه نگو فرمونو گاز میزد و نازیلا که خرناسه میکشید منم نفهمیدم چرا میخندن دیدم اینا میخندن منم خندیدم خخخخــخخخخخخــــخخخخخخخ.
    بلاخره پیاده شدیم.رفتیم خونمون.مامان برای نازیلا جونش فسنجون درست کرده بود منم تا گفتم از فسنجون بدم میاد گفت کوفت بخور به من چه خخخخخخخخخخخخخخخخخ.
    رفتم اتاقم تا لباسمو عوض کنم که صدای گوشیم در اومد تازه فهمیدم گوشیمو نبردم.شماره ناشناس بود.
    -الو بفرمایین -- سلام خانوم خرسند؟ -گیرم که آره باو شما رو چه ؟ -چیزه آقا من ....چیزع .....من ....من ، من نامزدشم.
    آدامسی که چند روزی رو دندونم لونه کرده بود چون یادم رفته بود ادامس بگیرم پرید تو گلوم .حالا من سرفه ،،،پشت خطی خخخخ.حالم که خوب شد گفتم ای زهر ای کفت خرخره ی ببیی کوفت کنی الاغ.
    دوباره خندید خندهاش عین کرم رو مخم راه میرفت راستی مگه کرمم راه میره؟با صدای اون مورچه هه (تلفنی هه) به گوشیم گوش دادم.
    --وااای نگین ....آی دلمممممممم.....خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
    -آ سلام آق دکتر چطور متوری؟ -- صدای تو رو شنیدم بهتر شدم.
    یکم حرف زدیم تا اینکه نازی (نازیلا) اومد تو من حواسم نبود.
    از زبان*سپند*
    بی حوصله بودم...یجورایی دلم برای نازیلا تنگ شد.چقدر تو این ماموریت اذیتش کردم.چقدر حرصم داد.با یادآوری خاطراتمون لبخندی رو لبم اومد که صدای مامان توجه همو جمع کرد.
    گوشیمو برداشتم و تو یه گروهی که میدونستم اونم هست نوشتم :
    ✒گاهی آدما کسی رو ادم حساب نمیکنن و تا وقتی ازش دور میشی.....و تازه میفهمی عاشقشی.
    یکی دیگه نوشت:^-^ تازه فهمیدم که چقدر همکارمو دوس دارم ....حاضرم جونمم بدم.
    -_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_
    با صدای مامانم از رو تخت پاشدمو رفتم پایین با صدای جدی گفتم -بله ؟--پسرم از یه ماه پیش که اومدی خونه حتی یه بارم نخندیدی چته گلکم؟
    -مامان شاید ..... (نفس عمیق کشیدم)شاید بهت گفتم.
    از اداره باهام تماس گرفتن و گفتن که یه ماموریت جدید میخوان بهم بدن.لباسمو پوشیدمو رفتم پایین تا سوار ماشینم بشم...سوار شاسی بلندم شدمو پامو گزاشتم رو گاز و به سمت پاسگاه رفتم.....
    *****
    صدای نازیلا اومد.....-سلام سرگرد متین و سلام سردار موسوی.
    تا چشمای آبیشو دیدم لبخند رو لبم اومد.لبخندی بهم زد و منم به ادای احترام بلند شدم (هرچند درجه اش از من پایین تره).اومد روبه روم نشست.و سردار ادمه ی حرفاشو گفت ،،گفت که کارمون فوق العاده سخته یه باند م‌ت‌ج‌اوز و تو کار صادر دختر و پسر (انگار نقل و نبات. )و البته مشروبات الکلی و مواد و قرص های X.
    و سردار گفت ما به دونفر نیازمندیم که به ما نزدیک باشن،و منو نازیلا همزمان گفتیم .من-سپنتا ...... --نگین
    سردار از ما مشخصاتی گرفت و گفت که هر چار تامون تا آخر هفته صیغه کرده و حاضر بریم برای اجرای ماموریت.
    از زبان ^نازیلا^
    آهنگو تا ته زیاد کردمو دست دختر خاله ام رها رو کشیدم وسط .حالا بگو آهنگ چی بود؟....اسم آهنگه مریم از حامد پهلان بود...عاشق این آهنگم.حالا هی حامد میگفت خانومه خونه مریم .......آرومه جونه مریم.حالا ما....آآآآ بیا وسط...ژاااان.رفتم سمت رها و گفتم -ژاااااااان ب.ا.س.ن.شو و بعد دستمو گذاشتم روش که جیغ زد مامانمو خالم ترکیده بودن منم انگار یه مردمبا اخمگفتم -هووووی ضعیفه بی اینجی بتمرگ گوریل.
    همه دیگه ترکیده بودن.
    بسکه خندیدیم.
    رو کردم به نگین که تازه اومده بود تو خونه و با لحن جدی گفتم -بیا اتاقم.....-- اینجا سرکارت نیست که هر زری زدی بگیم ✋چشم قربان.
    -خفه باو بیا اینجا کارت دارم.و رفتم تو اتاقم اصلا دقت کردین از اول خودمو معرفی نکردم؟من یه دختر مو بلند قهوای ام.متولد پاییز،با چشمان آبی پر رنگ که به سررمه ای میزنه.با پوستی سفید لبانی بسیار کوچکو بینی که زاتن عملیه.و نگین فدام شه.نسبتا شببه همیمم.اون موهای قهوای روشن داره که به خاکستری شبیه و با چشمای سبز ش در تناقضه.پوستش مث من سفیده.و لباش هم از من کوچیک تره.خخخخ
    اومد تو اتاقم .نگاهی بش کردم یه تاب شلوارک سرمه ای پوشیده بود.قضایــای ماموریتو گفتم ڪه گفت باشه.
    گوشیمو برداشتم و لباسمم پوشیدم چادر سرم ڪـردم و رو به نگین گفتم بریم نگینم عین من لباس پوشیده بود.با تفاوت من مقنه و اون شال آبی سیر{تیره}
    سوار ماشین خوشجل نگین که تازه با حقوقش خریده بود شدم.فڪر کنید منی که تاحالا ماشین مدل بالا مثل:لامبورگینی،آزِرُو،شاستی بلند ،فِلُونس،شده بودم و رفته بودم پاسگاه ،برام افت داشت که سوار یه پیکان بشم..
    تازه وقتی هم به نگین میگم میگه چشه رنگش که گوجه ای .
    تا سر خیابون رفتیم یه پسره بهمون تیکه انداخت نگینم تاسف بار دور زد و برگشت دمه در .رفتم بالا.در و باز کردم تا نگاهم به ساعت افتاد قیافم رفت تو همواااااااااااااای.
    ساعت ده و نیمــــــــــه.نــــــه
    ما باید ده و چهل دقیقه اونجا میبودیمـ.
    سریع سووییچ بی ام دبلیوم رو برداشتمو با سرعت دویدم پایین و هیچی به مامانـــــ نگفتم.سریع ماشینو برداشتمو از پارکینگ اومدم بیرونـ.
    نگینم سوار شد با ریموت در پارک و زدم بسته شد و گاز کش رفتم به پاسگاه.
    *از زب°ان سپنتا*
    چهل و پنج دقیقه بود که تو سالن کونفرانس سردار منتظر نگین اینا بودیم.سردار که قرمز رنگ گوجه فرنگی،سپنتا هم با اون چال رو گونش مشغول حفاری بود،و من به در و دیوار ننگاه میکــردم.یه دفعه سردار گفت:
    -خانوم خرسند تا به حال انقد دیر نکرده بودن.
    سپند ــ بله سابقه نداشته.
    من ــ ولی این خاهرش نگین تا دلتون بخاد دیــــر میــــاد،نمیدونم چــــرا؟
    سپند و سردار همزمان با هم اخم کردن که گفتم -_-بله خــــــانومــــ‌خرسنـــد.
    تا حرفم تموم شد هر دو خواهر همزمان وارد اتاق شدن فکر کنید.
    دو تاشون لای در بودن.سردار که ترکید از خنده.منم همینطور.
    خرسند بـــــزرگ اومد تو و ادای احترام کرد و خرسنــــــــــد کوچک اومد ادای احترام کنه که پاشنه کفشش شکستو تق به سمت خرسند بزرگگ خم شد که خرسنــــد بزرگ تا اومد به خودش بجنبه تق دوتایی افتادن رو هم.
    ما ها که دیگه مرده بودیم.
    خخخخـــــــخــــــخـــــخــــــخــــــخـــــخـــــخـــــخخخخخ
    فکر کنید چه وضعیه.
    تا نشستن سردار گفت:
    -خانوم خرســند سابقه نداشته دیر کنین.
    —بله ،ولی داستان داره.
    -بفرمایین ما هم بفهمیم.
    —این نگین ما یه ماشین خریده با پول حقوقش که از آقای متین میگیرند اونم یه پیکان گوجه ای .
    آقا همه ترکیدن از خنده.نگینم رو به من گفت-
    اگه حقوقم بیشتر بود مثل نازیلا بی ام و میخریدم.
    بعد از کمی حرف در رابـ ـطه با حقوق اینا سردار شروع کرد یبه توضیح باند.
    ســـــردار-این باند باند خیلی خطرناکیه که نصفه اون از کامران بود که آقای شایسته و خانوم خرسند تمومش کردن،و نیمی دیگر کار ما بر روی خانوم خرسند و آقای متینه.
    نگین پرید وسط حرف سردار و گفت -آقا جان، پدر من، بابا بزرگ ،گل ،بلبل ،همه چی عزیز جان به اسم بگو من بفهمم من مخم قد نمیده.
    نازیلا یا خرسنـــــد بزرگ طوری زد تو گردن نگین که گفتم قطع نخاع شد و پشت بندش گفت-
    خیر سرت یه سال از من بزرگ تری هزار بار نگفتم انقد دلقک بازی در نیار ،من از تو کوچیک ترم همه فکر میکنن ،من بزرگ ترم.
    و بعد رو بع سردار عذر خاست.
    -خوب نگین و سپنتا کارشون سخت تره باید حرکات رزمی رو یاد بگیرین،تیر اندازی،هدف گیری ،تکواندو،و...
    نازیلا و سپند صیغه ی خودتونو لغو کردین؟-خیر-خوب پس تمدید کنین،بعــــــد کار اصلیتون هک آموزی،است فعلا،شنود،دوربین مخفی و چندین چیز دیگه رو وصل و قطعش رو باید آموزش ببینید،
    خانوم های خرســــنــــد، و آقاهای متین یا شایسته یادتون باشه ڪ
    باید جدی باشین فهمیدیــــــــــنــــــــــ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    همه یه بلع ای گفتیم اما نگیـــن
    بله و بلا چه معنی دارعِ اِِ هِع
    همه خندیدیم قرار شد فردا برای صیغه بریم محضر.
    رفتم سمت سپند که داشت با نازیلا صحبت میکرد.
    نازیلا × سپند ــ
    ــ خب ببینین ما ڪہ محرمیم من چند نمونه از کارای محافظتی که سری هست باید بهتون یاد بدم.
    ×بلع چشم حتماً
    ـ اوووم ببینین.«برگشتن سمتم»ما کہ محرم نیستیم.بعدشم من کونفو و تکواندو بلدم دیگه میخاین چی یاد بگیرم؟اصلا معطبو چیکار کنم؟
    ×معطب و تعطیل میکنیم و بعدشم کہ من کاراتونو راست و ریست میکنم.
    ‘-’ ’_’ °–°→→→↓↓∞♪
    از زبان نگین.
    با صدای آلارم گوشیم ..نه بابا ما که
    همه دَک و پُز نمیدیم باوووووو .
    با صدای باراد آهنگ تو مال من نیستی.بیدار شدم.
    مگـــــه تو مـــال من نیستــــی
    بگو دوستـــــــدارم.
    خخخخخـــخخخخــــخخخخـــــ
    گوشیمو برداشتمو بالشمم برداشتم و سرشو باز کردم مثل اون پسره تو کتاب جنگل رفتم پایین و زدم تو صورت نازیلا.آخیــــــش دلم خنک شد.بچه که بودیم یه تخت دو طبقه داشتیم،که صبحا من نازیلا رو اینجوری بیدار میکردم اخه من نیمه دومی بودم و نازی اول باهم تو یه کلاس درس میخوندیم آخ تقلب میکردیم ،تقــــــــلُـــــباااااااااااآ
    از جام پاشدم نازی هنوز پانشده بود دیشبو تو انباری خوابیدیمـخخخخ
    آخه مامان تا فهمید منم میخام برم با نازی ماموریت دو تامونو کرد تو گونی و اورد پایین خخخخخخـــخخخــ
    سپنتا
    با خستگی چشمامو باز ڪردم.یادم افتاد کار ندارم
    دوباره خوابیدم
    .....
    تو فرودگاه منتظر دو خواهر منگول بودیم هر چند نازیلا سر تر از نگینه.آخـــــــــ یکی منو بگیره عاشقش نشم
    خـــخــخخخخــــخــ
    رومو کردم سمت سپند و گفتم— پَ ڪوشن اینــا؟؟؟¿
    ـ نمیدونن والله. ــ خُ بزنگ بشون.
    ــ الو
    ــ......
    ــ بله
    ـ....
    ــ کجا؟شما تازه میگین کجا؟؟
    ـ....
    ــ نگین خانوم گوشیو بدین به خانوم خرسند بـــزرگ.
    ـ...
    ــ الو سلام،حالتون خوبه خوبین ؟
    ـ....
    ــ خانوم کجایـیـن پس شما؟
    ـ....
    ــ یعنی چی؟
    ـ.....
    ــ آدرسو برام اس ام اس کنین.
    ـ...
    ــ چشم من براتون میدم فقط این ماموریت بدون ماها که مهمیم منحله.خدانگهدار.
    ــ چیشده؟
    خندشو کنترل کردو گفت.ــ میگه به مامانش گفتن مامانش تا شنیده انداخته اونارو تو انباری خخخــــخخخخــــبعد ...الان....واااای دلــــــم....بعد الان مامانشون گفته نمیزارم برین.
    ترکیدم ...نه نه پوکیدم از خنده .
    واااای دلم. با سردار تماس گرفت گفت بعدم ده تومن جیب ما رو خالی کردمیگــــی چرا؟؟؟؟....... خوب عزیزان چون این نازیِ شارژ نداره اس بده آدرس خونشونو بده داداش منم
    عــــــــــاشــــــق


    تا پارت بعد بای
     

    dokhye-shar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/12
    ارسالی ها
    57
    امتیاز واکنش
    1,309
    امتیاز
    316
    محل سکونت
    یه جایی دیگه بچه فضول
    از زبان "نازیلا"
    -ببین نازیلا بمیری بمونی من نمیزارم که تو این نگینو ببری.
    --خانوم حالا یه باره
    -همین یه بارا میشه صدها بار.یادت رفته خودش اولین بار گفت یه باره حالا چندین باره.
    نگین ـــــ مامان خانوم من خودم میخام برم میفهمی؟
    ــ خفه شو دختره زبون نفهمٍ،تو خجالت نمیکشی جلو من میگی نمی فهمم؟
    من ـــ مادر من اصلا اینطور نیست من نمیدونم چرا نمیزارین من دارم میگم من سابورتش میکنم ، نمیزارم اتفاقی برا سوگلیتون بیوفته.
    بابا کلـــی با مامان حرف زد تا مامان بلاخره راضی شد. با نگین مشغول جمع کردن وسایل که یه دفعه گوشیم زنگ خورد به صفحه اش نگاه کردم "سپند" بود.یه آن دلم گرفت و رفتم تو حیاط جواب دادم خودم میدونستم چقد دوسش داارم.
    ــ الو خانوم خرسند؟
    ـ ال....الو
    ــ الو نــازیلا چی شده ؟ حالت خوبه؟ نـــــازیلا
    ـــ سپند ...آقا خوبم فقط،هی هی هی (گریه) من .... ما ....اومدیم ....میاییم ....ما ....من نمیدونم.
    و قطع کردم . همونجا پشت به خونمون نشستم و شروع کردم به گریه .رو زمین نشستم و فقط گریه کردم.
    از زبان "نگین"
    با عجله یه دست فرم بادمجونی راسته پشیدمو رفتم سمت در نازیلا حالش اصلا خوب نبود و تو ماشین جلو تر از من رفته بود.رفتمو نشستم راننده تاکسی مقصدو پرسید گفتم فرودگاه محرآباد.
    رسیدیمو منو نازیلا رفتیم سمت سپند و سپنتا.اونا تا حال نازیلا رو دیدن نگران شدن اما با چشم اومدن من فقط یه سلام خشکو خالی کردن.
    هیچکدوممون حال صحبت نداشتیم اما من تو این چند روز یه چیزایی فهمیدم و حتما باید از سپند بپرسم.رفتم سمت سپنتا و بهش گفتم حواسش به نازیلا باشه.و رفتم پیش سپند که رو صندلی هواپیما نشسته بود.
    ـــ آقا سپند من یه سوال داارم.
    ـــــ بفرمایین.
    ــ من یه عالمه متن از دایره جنایی و ماموریتاشون خوندم اما تو هیچکدوم ننوشته بود که سردار ماموریت بده میفهمین حرفمو؟یه جورایی مشکوکه.
    ـــ بله منم متوجه شدم اما دلیلشو نمیدونم ایشا... خدا به خیر میگزرونه.
    ــ ایشالله.
    از زبان "شپنتا"
    حال تهوع داشتم از بوی سیگار و نوشید*نی حالم داشت بهم میخورد به نگین نگاه کردم که با سرعت به بالا میدویید و سپند و نازیلا پشت سرش . نرفتم سمتشون اگه میخواستن منم بدونم بهم میگفتن بیا.حالا تا اونا بیان یه مرور رو خاطراتم بکنم یه موقعه فراموشی نگیرم.
    خب الان 2 هفته است که ما به استانبول رسیدیم اما دریغ از دادن یه چیز ی به منو سپند و نگین نازیلا منظورم از چیز دوربین و از اینجور چیزاست.سپند و نازیلا و نگین سخت در حااال کوششن تا بفهمن چرا.اعصاب برام نمونده از مامان و شغلم دورم و واقعا تو این چند روز حالم بهم خورده مردایی که هـ"مـ"جـ"نـ"س گرا ان حالمو بهم میزنن.
    هر چی با سردار تماس میگیرییم جواب نمیدن دلیلشم هیچکس نمیدونه
    این الان پارت :7 و 8 بودن
     

    dokhye-shar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/12
    ارسالی ها
    57
    امتیاز واکنش
    1,309
    امتیاز
    316
    محل سکونت
    یه جایی دیگه بچه فضول
    واقعا اصلا از این مکان خوشم نمیاد چشم میچرخوندم بدون دلیل که یهو سردارو دیدم. باورش برام سخت بود ما تازه وارد این ماموریت شدیم مگه میشه که انقدر زود به ما ملحق شن. یه پسر بچه ای رو دیدم رو کردم بهشو گفتم:
    ـــ آهای پسر بیا اینجا
    ــ بله آقا
    دستمو تو کتم کردمو 40 دلار بهش دادمو گفتم.
    ـــ برو پیش اون آقاییون ببین چی میگن مو به مو بیا و بهم بگو.
    سری تکون دادو رفت.
    وافعا سر در گم شده بودم .از پله ها بالا رفتم که یاد نگین افتادم تازگی ها انقد حرصش دادم که به جونم مم راضی نیست.
    به در اتاق سپند و نازیلا رسیدییم. صدا میومد :
    نازیلا(با گریه )ــ سپند من دوســــت دااارم .
    ــمنم عزیزم گریه نکن آروم باش.
    و بعد صدایی نیومد گفتم مزاحمشون نشم به سمت اتاق خودمون یعنی منو نگین رفتم و درو باز کردم اونم گریه میکرد.
    رفتم کنارش سرشو اورد بالا و تا من نشستم رو تخت اومد بــ"ـغــ"لــــ م و شروع به گریه کرد کمی که آروم شد گفتم: ــ نگین چی شده چرا گریه می کردی.
    ــ سپنتا ما تو داام افتادیم.
    با گیجی گفتم چـــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟
    ــ همه ی اینا نقشه سرداار بود اون اینکارو کرد تا ما به این ماموریت بیاییم.اون میخاسته ما رو بکشه اون تو ایراان اعلام کرده که ما از مرز فرار کردیم سپنـــــــــــتا .هی هی هی .
    گیج شده بودم .
    از جام پاشدم و اما با ادامه ی حرف نگین شکه و ترسیده شدم مگه ما موش ازمایش گاهی م؟
    ــ اونا به ما یه دارو هایی دادن یادته گفتم نازیلا حال بده و اونا یه قرص عجیب غریب دادن؟
    ــ آره که چی؟
    اون یه دارو بوده تا نازیلا دچاار hiv بشه اما سپند فهمید و قرصو نداد اونا هدفشون نابودیه ماء نه چیزه دیگه ای ولی چرا نمیدونم.
    یاد اون پسره اقتادم و سریع از در رفتم پایین پسره داشت دنبالم میگشت.
    ــ سلام آقا
    ــ خوب بگو اونا میگفتن زود تر باید سپند و بکشیم تا با اون خونی که دااره اونو بسازیم.
    چی؟
    وافعا دارم گیج میشم.خدایا خودت کمکم کن.پوووووف
     
    آخرین ویرایش:

    dokhye-shar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/12
    ارسالی ها
    57
    امتیاز واکنش
    1,309
    امتیاز
    316
    محل سکونت
    یه جایی دیگه بچه فضول
    نازیلا رو بـ"ـغـ"ل کردمو با هم گریه کردیم هر دومون با فضولی هدف این باند و سردار و فهمیده بودیم.
    اما نازیلا زجرش بیشتر بود چرا؟
    چون تو الان از حرفم خجالت میکشم اما چون حامله است .
    هیچ کسو نداشتیم تا بهش بگیم که برامون یه کمک بیاره تصمیم گرفتیم خودمون فرار کنیم لباس مخصوص پوشیدیمو از بین مردم م"س"ت و پ"ا"ت"یل گزشتم و به سمت در رفتیم هر چیزی که تو این مدت داشتیمو ایمو انداختیم تو باغ و شروع به رفتن کردیم هر کی به یه چیز فکر میکرد من به نازیلا و بچمون که 2 ماهش بود فکر میکردمو واقعا هم نمیدونستم باید چجور ازشون محافظت کنم
    دوستان واقعا عذر میخام باید برم سر کلاسم عذر قول میدم چارشنبه 5 تا پارت 11 و 12 و 13 و 14 و 15 و ادامه ی این پارتو بزارم
    بازم عذر مریم
     

    dokhye-shar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/12
    ارسالی ها
    57
    امتیاز واکنش
    1,309
    امتیاز
    316
    محل سکونت
    یه جایی دیگه بچه فضول
    10
    از جام پاشدمو دفترو بستم ولی فکرم بسمت مامانم رفت چرا این دفترو ازم پنهون کرده؟
    بسمت در اتاقم رفتمو باز کردم رو کردم سمت مامانمو گفتم:
    - مامان نازیلا درست میگم؟
    مامان با بهت بسمتم برگشت رو کردم سمت عمو رضا یا همون سپنتا کردمو گفتم :
    آقای دکتر سپنتا متین شایسته عموی واقعیه من و عاشق و شیدای خاله نگین....حداقل رازاتونو تو دفاتر جدا مینوشتین چرا همه تو یه دفتر؟
    مامان- چون میخاستیم یه روز بدیمش بهت آسمان....من میخاستم پس فردا که روز تولد سپند یا همون پدرته بهت بگم عزیزم.
    - مامان من یه بچه ام که از صیغه ی مامانو بابام بوجود اومدم .
    و اشکام امونمو بریدن خاله نگین اومد سمتم و گفت :- عزیزم درک کن که مامانت چی کشید تو تا آخر این دفترو خوندی؟
    -ن...نه
    -پس بخون گل خاله ....آسمون جان عزیزم درک کن ...پدرت هم شهید شده بسه دیگه گریه نکن عزیزم.
    یه آن داغ کرد مو جیغ و داد و خود زنی و گریه گفتم: - من با کیـــــــا زندگی میکردم یه مشت ادمه دروغ گو ....بابامم مطمئنم زندست ...مامان خانوم چقدر زود عشقت از بین رفت .....خاله تو چرا؟ عموتو دیگــه چرا؟.....من باید میدونستم بابایی داشتم یا نه ؟.....واــــــــــــــــی خدااا..
    بسمت اتاقم رفتمو درو قفل کردم عمو و مامانو خاله به در میکوبیدن ولی من برام اهمیت نداشت ...بسمت کمدم رفتمو کوله پشتیمو پر از لباس و وسایل کردم و گوشیو شارژر موبایلمو و لبتابو تبلتمو با پول پس اندار برداشتمو کوله امو انداختم پشتمو به اتاق نگاه کردم دفترو برداشتمو پنجره رو باز کردمو از ش رفتم بیرون فاصله نداشت با زمین تا اونا بیانو بهمن من رفتم.
    کفشامو گزاشتم تو پلاستیکو یه کتونی پوشیدمو در و باز کردمو دوییدم فقط دوییدم.
    اشکام میومدن پایین با یکی برخورد کردمو خم شدمو دفترو که افتاده بود زمینو توش پره عکس بود برداشتمو تا سرمو بالا گرفتم با امین پسر همسایه امونو هم دانشگاهیم رو برو شدم .
    با تعجب گفت:- آسمون خانوم خوبین؟ - نه ا......
    هنوز حرفم تموم نشده بود که عمو سپنتا از در خونه اومد بیرون با التماس به امین نگاه کردمو گفتم:
    - امین خواهش میکنم تو رو خدا .
    - چتونه خانوم آسمون
    - امین قسمت میدم ببر من و سوار ماشینت کن ببر.
    -آخه چرا ؟
    - تو این کارو بکن بت میگم.
    - یاشه.
    سوار سانتافه مشکیش شدمو اونم گاز کش رفت سمت خیابون خونمون زعفرونیه بودو اون تا فرمانیه رفت و یدفعه جلو یه بوتیک وایساد.
    امین- خوب چیشده.
    با گریه داستان زندگیمو گفتم گفتم که مامانمو بابامو و اشک ریختمو امین کلافه به حرفام گوش کردو آخرش گفت - من میتونم کمکت کنم؟
    - اگه بشه منو به یه هتل ببر.
    - نمیخای بری خونه؟
    - نه
    - چرا؟
    - از ادمای دروغ گو بدم میاد.
    - امـــــــــــــ...
    - میشه راه بیوفتی؟
    - باشه.
    با حرکت ماشین که مثل گهواره بود خوابیدم اما قبلش به دوست عزیزم آمنه پی ام دادم .
    {خوب دوستان من چند روز نشستم فکر کردمو الان اومدمو گفتم بیام بتایپم.
    ببینین تمام این ماجرا هایی که خوندین از اول تاپارت نه رو آسمون که دختر سپند و نازیلا است داشته میخونده و الان نسبتا کمی از داستانو فهمیده و الان با امین که پسر همسایه اشونو هم دانشگاهیش دنبال پدرش میگردن و مهم ترین فسمت و غوغایی اینه که...
    نوچ نمیگم تو خماریش بمونینن تا یه مدته دیگه بـ*ـوس بای }
    پایان پارت 10
     

    dokhye-shar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/12
    ارسالی ها
    57
    امتیاز واکنش
    1,309
    امتیاز
    316
    محل سکونت
    یه جایی دیگه بچه فضول
    11و 12
    با صدای گوشی از خواب پاشدم آمنه بود .
    - الو سلام آمی جونی خوبی؟
    -- ممنون تو خوبی ؟
    -اره پیامم بدستت رسید؟
    --اره گلی ...ولی منو الاله و ادنا رفتیم شمال تو برو خونمون من تا صبح خودمو میرسونم.
    -نه عزیزم یه هتل پیدا میکنم.
    --وا مگه ما تعارف داریم؟ بیا دیگه.
    -امی جون ایشالله بعدا.
    --آسی جونم آدنا صدام میکنه با اجازت باید برم.
    -برو به سلامت
    در ماشین باز شدو من تازه فهمیدم که امین تو ماشین نبوده .
    --سلام خوب خوابیدی؟
    -ممنونم چرا بیدارم نکردی؟
    -اووووم.....بیا شام گرفتم بخوریم.
    -باشه پس بریم تو پارکی جایی.
    __ آسی خانوم نگاه کنین ...داره بارون میاد
    -آخ اصلا هواسم نبود.
    -- تو دانشگاه دیده بودم همبرگر میخورین براتون همبرگر خریدم.
    - ممنونم.
    --خواهش میکنم.
    همبرگر و خوردمو شروع کردم با گوشیم ور رفتن نت گوشیمو روشن کردمو سریال once upon a time {روزی روزگاری } رو شروع به دیدن کردم.
    این فیلم فیلم مورد علاقه منه .
    همه شخصیت های داستانی تو این فیلمن و بسیار زیباه
    به گوشیم نگاه کردم یه ساعتی بود داشتم وانس ا پانه تایم رو میدیدم و شارژ گوشیم تموم شده بود.
    رو کردم به امینو گفتم:
    - برا ماشینت شارژ فنکی گرفتی؟
    --اره تو داشبورده.
    تشکر کردمو زدم به گوشیم.
    دفترو باز کردمو شروع به خوندن کردم که امین گفت:
    میشه بلند بخونیین منم بفهمم؟
    - از زبان سپند
    با غمو غصه به نازیلا نگاه کردم که نفس نفس میزد.یه کلبه رو دیدم .رفتم سمتش در زدم یه زن که انگار مسلمان بود درو باز کردو گفت:
    چی میخای؟
    از اینکه زبان فارسی بلد بود یه آن ترسیدم که شاید از افراد سردار اینا باشه اما دوباره به کارم رسیدمو شروع کردم صحبت با اصرار من نازیلا و نگین و تو خونه راه داد .
    منو سپنتا هم بیرون نشستیم.
    -- سپند چرا این کارو با نازیلا کردی؟
    - از دستم در رفت.
    --میدونی اگه زنده از اینجا نریم چقد ضربه میخوره؟
    -میدونم.
    --میدونستیو....
    -خفه شو من خودم حال و اعصاب نداارم.
    سرمو به پله های کلبه تکیه دادمو خواستم بخوابم که بارون اومد.
    زنه کلبه داره گفت: بیایین تو الاچیق کلبه بخابین .
    رفتیمو اونجا خوابیدیم.دلم میخاست الان به گزشته برمی گشتمو میرفتم خواستگاری نازیلا و با خوشحالی باهاش ازدواج میکردم نه اینجوری.
    بچه ای که تو راه رو چیکار کنم؟
    هـــــی.
    کسی به پنجره زد .امین شیشه رو داد پایین که امیر داداششو دید من به رسم ادب سلام کردمو امینم همین طور رفتن بیرون تا حرف بزنن منم خوندم.
    -واقعا روم نمیشد به نازیلا نگاه کنم و بگم که متاسفم.
    سرمو به سمت جنگل کشوندم چند تا ادمو دیدم که دارن میان این سمت سریع در زدم که بلافاصله زنه باز کرد با زور خودمو سپنتا رو انداختم توء و گفتم.
    -اونا اومدن اینجا باید قایم شیم.
    پیرزنه انگار که ماجرارو میدونست با احتیاط یکی از چوبارو زد بالا که یه محفظه دیگه نمایان شدو گفت:
    --اینجا انباریه برین رفتن بیایین بالا.
    اعتماد کردن یه ریسک بودو نکردن یکی دیگه.
    اما بفکر به نازیلا و بچم قبول کردم.
    امین اومد تو ماشینو گفت:
    -متاسفم من باید برم عذر میخام ولی ماشینم پیشتون باشه.
    -فردا میدم بتون.
    --فردا بیایین دانشگاها
    چشم
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا