- عضویت
- 2018/10/19
- ارسالی ها
- 763
- امتیاز واکنش
- 21,945
- امتیاز
- 661
- محل سکونت
- کف پذیرایی، 12قدم فاصله تا توالت/:
خونسرد بهسمتش برگشتم و به چشمهای سردش خیره شدم. پس بالاخره فهمید؟ خب انتظار داشتم زودتر به یاد بیاره. با چشمهاش اشارهای به طبقه بالا کرد و گفت:
- بهنظرت اگه غزال از رابـ ـطهی تو و آهو در گذشته باخبر بشه، بازم تورو میپذیره یا اینکه...
اخم شدیدی بین ابروهام نشست؛ اما با اینحال ظاهرم رو حفظ کردم و بیخیال جواب دادم:
- چیه؟ نکنه واسه این یکی دخترت هم یه پیره مرد دیگه سراغ داری؟
دستش رو بالا برد و بهسمت صورتم هدایتش کرد، با صدای عصبی غرید:
- چطور جرعت میکنی دربارهی دختر من...
دستش رو توی هوا گرفتم و پوزخندی زدم، محکم دستش رو پایین انداختم و پر نفرت حرفش رو قطع کردم:
- من چهارسال پیش اشتباه بزرگی کردم که به آهو علاقهمند شدم. بعداز چند مدت وقتی متوجه شدم چقدر بیارزشه ازش جدا شدم. احساسم نسبت به غزال هیچ ربطی به خواهرش نداره، بهتره این رو درک کنی کوروش.
بهسمت در سالن برگشتم و کمی سرم رو بهسمتش چرخوندم، پوزخندی زدم و معنادار اضافه کردم:
- اینم خوب میدونی که نمیتونی غزال رو از من جدا کنی. بالآخره بابای خوب غزال، دختر کوچولوش رو میشناسه. مگه نه بابا کوروش؟
با خشم و صورت سرخ شده لب زد:
- تو... تو چطور جرعت میکنی؟
بیتوجه به نگاههای عصبی کوروش قدمهام رو بهسمت در سالن هدایت کردم و از سالن بیرون زدم. با قدمهای محکم طول باغ رو طی کردم و بهسمت ماشینم قدم برداشتم. وقتش رسیده بود از روبهرو حمله کنم، وقتی پنهانی براش نقشه میریختم هنوز منو نشناخته بود، الان که میدونه من همون امیدیام که با آهو ارتباط داشتم، میتونم با خیال راحت، هرجور که میخوام با کوروش پارسین مقابله کنم. پوزخند عصبی روی لبم نقش بست و سریع پشت رل نشستم، از عمارت پارسین بیرون زدم. پس نقشهی جدید کوروش واسه آهو این بود؟ اینکه مجبورش کنه با یه پیره مرد شصتساله ازدواج کنه تا... خب هنوز چیزی که در عوض آهو از سمت اسکندر گیرش میاد رو کشف نکردم؛ اما مطمئنم به زودی میفهمم. اون وقته که میدونم با اسکندر چیکار کنم. کلافه نفسم رو بیرون دادم و توی یه تصمیم آنی شمارش رو لمس کردم. چندینبار گرفتمش؛ ولی جواب نداد، هربار اینقدر بوق میخورد تا بالآخره تماس قطع بشه. کلافه نفسم رو بیرون دادم و گوشهی خیابون پارک کردم، پاکت سیـ*ـگار و فندکم رو از توی داشبورد ماشین بیرون کشیدم و یه نخ آتیش زدم، فندک و پاکت رو روی صندلی کمک راننده انداختم. تا وقتی که بتونم از نقشههای کوروش باخبر بشم باید اون دختر رو یه جایی پنهان کنم. نمیتونم اجازه بدم کوروش تا ابد دوپله از من جلوتر باشه. انگار مهرهی اصلی بازیش الان آهو بود؛ پس میتونم یه کاری کنم برای ادامهی بازی لنگ یه مهره بمونه. موبایلم رو از روی پام برداشتم و شمارش رو گرفتم. بعداز چند بوق صدای خوابآلودش توی گوشم پیچید:
- ها؟ کدوم خری این وقت شب زنگ میزنه آخه؟ تو شعور...
اخم شدیدی بین ابروهام نشست. عصبی با صدای بلندی حرفش رو قطع کردم:
- ببند اون گاله رو دانیال. چشمت رو باز نکرده دهن رو باز کردی هرچی از دهنت بیرون میاد و به زبون میاری. کار نداشتم زنگ نمیزدم.
برای چند لحظه صدایی از پشت خط بیرون نیومد، بالآخره دهن باز کرد و متعجب و شرمنده به حرف اومد:
- تویی داداش؟ ببخشید بخدا خواب بودم اصلاً نگاه نکردم کی پشت خطه. جانم بگو ببینم چی شده.
بیخیال پوک عمیقی به سیگار سوخته که کمی از خاکسترش روی شلوارم ریخته بود زدم، همزمان با پایین دادن دود سیـ*ـگار جواب دادم:
- یه شماره رو میفرستم برات، همین الان ردیابیش کن آدرس رو بفرست برام.
مکث کوتاهی کردم و پوک دیگهای به سیگار زدم. ادامه دادم:
- دانیال سریع، تا چند دقیقهی دیگه آدرس رو میخوام، نمیتونم بذارم قبلاز من پیداش کنن. گرفتی؟
- گرفت...
هنوز کلمهی «گرفتم» کامل از دهنش خارج نشده بود که تماس رو قطع کردم، شمارهش رو برای دانیال اس.ام.اس زدم و سرم رو به پشتیه صندلی تکیه دادم، به خیابون تاریک و بدون تردد هرگونه موجود زنده یا ماشینی خیره شدم و مشغول دود کردن باقی سیـ*ـگارم شدم.
- بهنظرت اگه غزال از رابـ ـطهی تو و آهو در گذشته باخبر بشه، بازم تورو میپذیره یا اینکه...
اخم شدیدی بین ابروهام نشست؛ اما با اینحال ظاهرم رو حفظ کردم و بیخیال جواب دادم:
- چیه؟ نکنه واسه این یکی دخترت هم یه پیره مرد دیگه سراغ داری؟
دستش رو بالا برد و بهسمت صورتم هدایتش کرد، با صدای عصبی غرید:
- چطور جرعت میکنی دربارهی دختر من...
دستش رو توی هوا گرفتم و پوزخندی زدم، محکم دستش رو پایین انداختم و پر نفرت حرفش رو قطع کردم:
- من چهارسال پیش اشتباه بزرگی کردم که به آهو علاقهمند شدم. بعداز چند مدت وقتی متوجه شدم چقدر بیارزشه ازش جدا شدم. احساسم نسبت به غزال هیچ ربطی به خواهرش نداره، بهتره این رو درک کنی کوروش.
بهسمت در سالن برگشتم و کمی سرم رو بهسمتش چرخوندم، پوزخندی زدم و معنادار اضافه کردم:
- اینم خوب میدونی که نمیتونی غزال رو از من جدا کنی. بالآخره بابای خوب غزال، دختر کوچولوش رو میشناسه. مگه نه بابا کوروش؟
با خشم و صورت سرخ شده لب زد:
- تو... تو چطور جرعت میکنی؟
بیتوجه به نگاههای عصبی کوروش قدمهام رو بهسمت در سالن هدایت کردم و از سالن بیرون زدم. با قدمهای محکم طول باغ رو طی کردم و بهسمت ماشینم قدم برداشتم. وقتش رسیده بود از روبهرو حمله کنم، وقتی پنهانی براش نقشه میریختم هنوز منو نشناخته بود، الان که میدونه من همون امیدیام که با آهو ارتباط داشتم، میتونم با خیال راحت، هرجور که میخوام با کوروش پارسین مقابله کنم. پوزخند عصبی روی لبم نقش بست و سریع پشت رل نشستم، از عمارت پارسین بیرون زدم. پس نقشهی جدید کوروش واسه آهو این بود؟ اینکه مجبورش کنه با یه پیره مرد شصتساله ازدواج کنه تا... خب هنوز چیزی که در عوض آهو از سمت اسکندر گیرش میاد رو کشف نکردم؛ اما مطمئنم به زودی میفهمم. اون وقته که میدونم با اسکندر چیکار کنم. کلافه نفسم رو بیرون دادم و توی یه تصمیم آنی شمارش رو لمس کردم. چندینبار گرفتمش؛ ولی جواب نداد، هربار اینقدر بوق میخورد تا بالآخره تماس قطع بشه. کلافه نفسم رو بیرون دادم و گوشهی خیابون پارک کردم، پاکت سیـ*ـگار و فندکم رو از توی داشبورد ماشین بیرون کشیدم و یه نخ آتیش زدم، فندک و پاکت رو روی صندلی کمک راننده انداختم. تا وقتی که بتونم از نقشههای کوروش باخبر بشم باید اون دختر رو یه جایی پنهان کنم. نمیتونم اجازه بدم کوروش تا ابد دوپله از من جلوتر باشه. انگار مهرهی اصلی بازیش الان آهو بود؛ پس میتونم یه کاری کنم برای ادامهی بازی لنگ یه مهره بمونه. موبایلم رو از روی پام برداشتم و شمارش رو گرفتم. بعداز چند بوق صدای خوابآلودش توی گوشم پیچید:
- ها؟ کدوم خری این وقت شب زنگ میزنه آخه؟ تو شعور...
اخم شدیدی بین ابروهام نشست. عصبی با صدای بلندی حرفش رو قطع کردم:
- ببند اون گاله رو دانیال. چشمت رو باز نکرده دهن رو باز کردی هرچی از دهنت بیرون میاد و به زبون میاری. کار نداشتم زنگ نمیزدم.
برای چند لحظه صدایی از پشت خط بیرون نیومد، بالآخره دهن باز کرد و متعجب و شرمنده به حرف اومد:
- تویی داداش؟ ببخشید بخدا خواب بودم اصلاً نگاه نکردم کی پشت خطه. جانم بگو ببینم چی شده.
بیخیال پوک عمیقی به سیگار سوخته که کمی از خاکسترش روی شلوارم ریخته بود زدم، همزمان با پایین دادن دود سیـ*ـگار جواب دادم:
- یه شماره رو میفرستم برات، همین الان ردیابیش کن آدرس رو بفرست برام.
مکث کوتاهی کردم و پوک دیگهای به سیگار زدم. ادامه دادم:
- دانیال سریع، تا چند دقیقهی دیگه آدرس رو میخوام، نمیتونم بذارم قبلاز من پیداش کنن. گرفتی؟
- گرفت...
هنوز کلمهی «گرفتم» کامل از دهنش خارج نشده بود که تماس رو قطع کردم، شمارهش رو برای دانیال اس.ام.اس زدم و سرم رو به پشتیه صندلی تکیه دادم، به خیابون تاریک و بدون تردد هرگونه موجود زنده یا ماشینی خیره شدم و مشغول دود کردن باقی سیـ*ـگارم شدم.
آخرین ویرایش: