کامل شده رمان شاهزاده جنون | M.R.k کاربر انجمن نگاه دانلود

نظرتون درباره ی رمانم چیه؟!؟


  • مجموع رای دهندگان
    222
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Merika

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/10/29
ارسالی ها
409
امتیاز واکنش
23,954
امتیاز
631
سن
20
بازم اووووف.
- تو....اینجا چی میخوری؟
(هر چیزی که گیرم بیاد)
حوصله ام واقعا سر رفته بود.. بیرون که نمی تونستم برم غذا هم نمی تونستم بخورم...فکر کنم تا چند ساعت دیگه بمیرم!...آخه مگه میشه بدون غذا هم دووم اورد؟
(تو کی هستی؟)
بههه داره راه می اوفته!.....یه نگاه به ته غار انداختم دستم رو روی قبلم گذاشتم و سرم رو خم کرد.
- اینجانب راویآنیس دارکنس....پرنسس و وارث دوم تاج و تخت سرزمین جنون...بزرگترین و اولین سرزمین متحد با خوناشام ها...هستم...البته با اجازتون!!
(پرنسس!...جنون؟... تو مثل لایلا نیستی)
- خوب من یه الهه ام یعنی در اصل در آینده میشم وقتی مادرم مُرد!....در حال حاضر مادرم الهه جنونه!...(چشمام رو لوچ کردم)..همون الهه دیوونه ها...
صدای خنده خفیفی از ته غار اومد
- خوب از خودت که چیزی نمیگی!....حداقل از لایلا خانوم یکم بگو.
(لایلا می گـه نباید از اون به کسی چیزی بگم)
- نگران نباش من راز دار خوبی هستم.
(خوب! اون...میگه یه خوناشامه...رنگ پریده و شجاعه! زیباست!... و کارهای زیادی بلده..)
- همین؟
(.......)
- باشه نگو.....من میگم...
چهار زانو نشستم.
- من از جای خیلی دوری میام. یه دنیای دیگه.
نزدیک شدنش رو حس کردن.
(دنیای دیگه ای هم هست؟)
- اره!....فقط من نیستم خیلی های دیگه هم به طور موقت از دنیا های دیگه اومدن به اینجا.
(چرا اومدن به اینجا؟)
- تو واقعا هیچی نمی دونی نه؟....بزار از اولش برات بگم.....یه جهان خیلی خیلی بزرگ به اسم کروس وجود داره!...این جهان بزرگ به پنج تا دنیای بزرگ تبدیل شده!....*دنیای یانگ*...که دنیای هیولاهایی مثل زامبی ها،روح های سرگردان،غول ها و امثالشونه...* دنیای کال*...که دنیای گرگ نماها و یا گرگینه هاست....*دنیای ناران*....دنیای الهه ها و اسطوره هاست که منم از اونجا میام!....*دنیای راگ*...همین دنیایی که ما الان توش هستیم که دنیای خوناشام هاس....و * دنیای بی نام*...همچین بی نام بی نامم نیس! اسم های زیادی داره دنیای ناشناخته، دنیای مشترک،دنیای اسرار آمیز، دنیای نفرین شده....راستش ما دقیقا نمی دونیم مرز این دنیا کجاست! اجدادمون هم دقیقا نمی دونستن ولی توی کتاب ها و کتیبه هاشون از نشانه های یه دنیای ناشناخته نوشتن!... ولی خوب دستشون درد نکنه چیز بدرد بخوری ننوشتن!....خوب دنیای پنجم رو که فعلا بیخیالش....توی چهار دنیا مدرسه هایی وجود داره که لرد ها، الهه ها و اسطوره ها،پادشاه و رئیس ها اشرافی ها و کلا والا مقام های آینده رو تربیت میکنه+پایین مقام ها....بین این چهار آکادمی هرسال مسابقاتی برگزار میشه به اسم مسابقات قهرمانی!...و هر سال یک مدرسه میزبانه و امسال آکادمی ارگلدو میزبانه!... و ما هم به
همین خاطر اومدیم اینجا.....پوووووف...دهنم کف کرد!!
(لایلا...عادت نداره زیاد صحبت کنه!)
- چند وقته میشناسیش؟
(شاید.....سه سال!)
سرم رو زیر انداختم و پوفی کردم.
- سه ساله میشناستت اونوقت اینا رو بهت نگفته؟
سرم رو اوردم بالا که..............قلبم وایساد!...صورت موجود ناشناخته ای که دو ساعت داشتم باهاش حرف میزدم توی چهار انگشتی صورتم بود.
(نه...نگفته.)
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Merika

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    409
    امتیاز واکنش
    23,954
    امتیاز
    631
    سن
    20
    Screenshot_%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B6_%DB%B1%DB%B1_%DB%B1%DB%B8_%DB%B0%DB%B1_%DB%B0%DB%B8_%DB%B4%DB%B5_1.png

    راستش من انتظار یه صورت خیلی عجیب و غریب داشتم. مثل بینی خوکی،چشمای بابا قوری... ولی این نه تنها شبیه تصویری که من توی ذهنم ازش داشتم نبود بلکه حتی از اسطوره های دنیای منم خوشگل تر بود!!!....چشمای خاکستری روشن و براق که هر چی از مردمک سیاه چشماش فاصله میگرفت تیره تر میشد و اخر میرسید یه طوسی تیره و موهای پرپشت نامنظم و پر کلاغی که جلوش توی صورتش ریخته بود لب های پهن و خوشفرم، بینی قلمی خوشتراش، فک محکم، سیب تقریبا برامده ی گلو ، ابرو های از متوسط پهن تر و خوش حالت و گونه های یکم استخونی و یه ته ریش کم....یه جفت شاخ سیاه و خفن هم از دو طرف صورتش، بالای بیشونیش شروع میشد و سرشون به عقب متمایل بود...شاخاش خیلی بلند و دراز نبود..عوضش قطر پایینش یکم کلفت و پهن تر از بالا ش بود(مثل شاخ های دنیل رادکلیف تو فیلم شاخ ها!).....راستش انقدر که از دیدن صورت به این خوشگلی ترسیدم که اگه یه دیو دو سر زشت توی دو سانتی صورتم میدیدم نمی ترسیدم!....توی حرکت ناگهانی که باعث تعجبش شد دستم رو اوردم بالا و چونش رو گرفتم و صورتش رو چپ و راست کردم.
    - تو هیچ جات عجیب و غریب و ترسناک نیست پس چرا دو ساعت داشتی فرار میکردی؟؟
    پسره - لایلا گفته بود اگه کسی رو دیدم اینکار رو بکنم!
    ای تو روحت لایلا...فقط اگه ببینمش!!...انقدر اسمش رو شنیدم که اگه یه بار دیگه بشنوم اسمش رو اوووقم میگیره.
    چونش رو ول کردم....ولی صورتش رو عقب نبرد.
    - کِی ها لایلا رو می بینی؟؟
    پسره - اون تازه دیروز اومد دیدنم و کل روز رو هم موند.... پنج روز دیگه دوباره میبینمش.
    - حوصله ام داره سر میره....راه رفتن به شهر رو بلدی؟
    پسره - فکر میکنم
    - پاشو نشونم بده.
    بلند شدم و وایسادم و رفتم سمت دهانه غار...صدای پایی از پشت سرم نمی اومد...برگشتم عقب... تکون نخورده بود.
    - بلند شو دیگه!!
    پسره - میخوای به همین زودی بری؟
    - خوب اره...و گرنه مسابقات رو از دست میدم.
    بازم تکون نخورد...مشگلش چیه؟...تنهاییش؟...انقد خنگ نیستم که نفهمم تا حالا شهر نرفته و حتما دلیل مهمی داره که لایلا خانوم بهش گفته خودتو به کسی نشون نده!!
    - ببین من....بهت قول میدم فردا بیام دنبالت و ببرم کلی چیز نشونت بدم باشه!
    پسره - مطمئنی؟

    - اره پس چی.
    بازم تکون نخورد....اووووف...مثل اینکه خیلی از تنهایی خسته شده!....فکری توی ذهنم جرقه زد...دستم رو بردم پشت گردنم و قفل زنجیرم رو باز کرد....گردنبند قلبی شکلم رو در اوردم و به سمتش گرفتم.
    - بیا اینو بگیر تا مطمئن شی. فردا حتما میام دنبالش.
    دستش رو دراز کرد و با تردید گردنبند رو تو مشتش گرفت و بلند شد...با یه نفس عمیق از دهانه غار
    بیرون دویدیم تا سنگ هایی که میمون ها پرت میکردن بهمون نخوره...بقیه راه و توی سکوت گذشت. اون جلو میرفتم و توی فکر بود و منم پشت سرش.... تا بالاخره برگشت سمتم.
    پسره - فکر کرم رسیدیم. من نمی تونم جلو تر بیام!
    - باشه... راستی من اسمم رو بهت گفتم... اسم تو چیه؟
    پسره - لایلا صدام می کنه ایکس.
    ایکس؟....چه اسم مسخره ای!... یاد عبارت های جبری ریاضی افتادم...ایکس و ایگرگ....!
    - مگه خودت اسم نداری؟!
    پسره - فراموش کردم!
    نهههههه!... چه خفن! لابد یارو سه سال قبل یه جوری، فراموشی گرفته!
    - من از این اسم خوشم نمیاد...از این به بعد منم بهت میگم.....اممم....آها.....میکائیل.
    چیزی نگفت. منم راه افتادم سمت راهی که با دست نشونم داده بود. امیدوارم سر زنگ ناهار برسم اکادمی! یکم از راه رو پیاده رفتم و بقیه اش رو پرواز کردم.
    توی حیاط آکادمی فرود اومدم. راستش پیدا کردن آکادمی کار خیلی راحتی بود...یه قصر ارواح بزرگ و باشکوه درست در مرکز شهر .با یه عالمه درخت خشک و دراز دور و برش! راه افتادم سمت ورودی آکادمی...
     
    آخرین ویرایش:

    Merika

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    409
    امتیاز واکنش
    23,954
    امتیاز
    631
    سن
    20
    *****
    الویس - راااو.
    الویس - رااااااااویآاانیس.
    از چرت پریدم.
    - من بیدارم..من بیدارم..به جون بابام بیدارم!
    الویس - راویس!....دو ساعته من دارم برای خر شروا (نوحه) میخونم ؟...میدونی وقتی نبودی قلب هممون تو جورابامون بود؟...یه روز کامل تو کجا بودی؟..اگه بلایی سرت میومد من چه گلی به سرم میگرفتم؟..
    اوه..الویس اقا کجایی!..من چند دیقه کلا مُردم!...الویس حرف میزد من فقط دهنشو کع تند تند باز و بسته میشد میدیدم...اووف...از صب که جلو در اکادمی دیدتم تا الان یه ریز فک زده!..از بس غر زد فقط تونستم غذا کوفت کنم!!
    پریدم وسط حرفش.
    - الویس سرم رفت..نفست نرفت؟ برو بیرون بینم..حالا خوبه گمشدنم تقصیر خودت بودااا.
    دلخور نگام کرد و سریع رفت بیرو و در هم تتتتق محکم زد بهم...باز اووف.....وقتی فهمیدن پیدا شدم بهم یه اتاق و پنج ساعت وقت آزاد دادن!....اتاق کاملا قرمز با یه تخت دو نفره..یه مبل..یه کمد و یه میز توالت. بلند شدم و رفتم سمت چمدونم. از قبل الویس ،بلود و چمدونم رو گذاشته بود توی اتاق. به بلود که غار غار وحشتناکی میکرد زهر ماری گفتم و در چمدون رو باز کردم! .یکی از تیشرت های گشاد سفید که روش عکس کله یه اسکلت سیاه با نیش باز بود رو با یه شلوار رنگ پریده یه پاره پاره از توی چمدون کشیدم بیرون...پوتین های گلی و کثیفم رو بیرون اوردم و هر کدوم رو پرت کردم یه سمت! و رفتم سمت حموم..توی حموم یه حوله تن پوش و یه حوله کوچیک تمیز و انواع اقسام شامپو و خوشبو کننده و نرم کننده و لوسیون و حالت دهنده مو بود....با یه وان گنده که دست کمی از استخر نداشت! و دور و برش پنج تا لوله بود!!..که از هر کدوم یه رنگ اب و کف می ریخت! صورتی و ابی و زرد و سبز و بنفش. بعد از حموم که قشنگ فیکس دو ساعت طول کشید...موهام رو خشک کردم و لباسام رو پوشیدم و بالاخره از حموم دل کندم و خودم رو پرت کرد رو تخت نرم قرمز وسط اتاق...آاای ننه از وقتی اومدم اینجا همش داره بلا سرم میاد! خدا کنه وقتی بر میگردم خونه دست و پام سر جاش باشه!
    ---------------
     
    آخرین ویرایش:

    Merika

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    409
    امتیاز واکنش
    23,954
    امتیاز
    631
    سن
    20
    مرتیکه بوووق - خااانوم...همه باید توی سالن اجتماعات جمع بشن!...لطفا همراه من بیاید تا راهنمایی تون کنم.
    همونطور با چشمای بسته و دهن باز غریدم.
    - خــودددم میــااام شمــااا تــشررریفت رو ببــررر بـی زحمت!.
    صدایی نیومد. آخیش رفت. خمـار خواب بلند شدم...و دهن دره ای کردم(خمیاز کشیدم)...بعد از شستن دست و صورت شونه کردن و ساده بستن موهام رفتم سمت در. لباسامم که خوب بود و موقع خواب عوض نکرده بودم! خوب حالا سالن کدوم وره؟؟...یه گروه از موجودات عجیب از جلوم رد شدن و از اون جایی که اون مرتیکه بووق گفته بود همه باید برن سالن پَ اینا هم میرن همونجا!...منم کله ام رو انداختم پایین و پشت سرشون راه افتادم...پیش به سوی سالن اطلاعات!.نع نع اجتماعات. اطلاعات..اجتماعات.. غلط نکنم این دوتا زن و شوهرن! چه بهمم میان! سالن اجتماعات..سالن بزرگی مثل سالن ورزشی بود...با صندلی های بی نهایت و یه عالمه موجود که توش پرسه میزدن. سر و صدای زیادی توی سالن بود...یه گروه میخندیدن...یه گروه به بقیه زور میگفتن...یه گروه بحث میکردن...کلا اوضاع قمر در عقرب بود...نگاهم رو دور تا دور سالن چرخوندم...الویس.هرا.استور.میوز.اروس..هیچکدوم از اون گور به گوری ها رو پیدا نکردم...ای تف تو این شانس. همونجا اول سالن وایساده بودم که یهو احساس سوزش و گرمای زیادی در جایی که باید بال هام باشه کردم!...سرم رو به عقب برگردوندم...چشمام افتاد کف پام!..به جون الویس الکی الکی بالم اتیش گرفته بود!!....کار کدوم خری بود؟؟...درد زیادی حس نمیکردم...فقط یکم می خارید!.... وایساده بودم سر جام و تکون نمیخوردم...توجه یه سری ها جلب شده بود بهم و با ابرو های بالا رفته و نگاه عاقل اندر سفیهی نگام میکردن...یه گروه یکم جلوتر روبه روم وایساده بودن...به قیافه هاشون میامد زورگو های مدرسشون باشن!..کار خود ناکسشونه!!...بعضیا شون میخندین و بعضیاشون لبخند ژکوند تحویلم میدادن و دو نفرشون کف دستاشون رو زدن به هم...خوب، به اینکارشون میگفتن شوخی اول مسابقات...... راویس، به ارگلدو خوش اومدی!
     
    آخرین ویرایش:

    Merika

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    409
    امتیاز واکنش
    23,954
    امتیاز
    631
    سن
    20
    خدا رو شکر الویس قدرت مصونیت در برابر اتیش رو داره و منم قدرتش رو جذب کردمم. اولین قدرتی که جذب کردم قدرت الویس بود! اونم وقتی چند ماهم بیشتر نبود!. و بخاطر همین من هم که قدرتش رو جذب کرده بودم الان اتیش نمیگرفتم...و گرنه من یه دورگه خوناشام و الهه ام و اتیش برای خوناشام حکم مرگ رو داره.! یه ده ثانیه ای با همون ژستشون منتظر موندن تا جیغم در بیاد و خودم رو به در و دیوار بزنم...یا اتیش بگیرم و خاکستر شم...ولی زهی خیال باطل...خیلی دلم میخواست براشون زبون در بیارم ولی در کلاس این پرستیژ جدیدم نبود! خخخخ .بال هام اتیش گرفته بودن...ولی نمی سوختن!....خخخ چه حالی میداد!.....تو همین هیری وری ها الویس رو دیدم که از دور با یه قوطی اب میاد سمتم...آخیییی...خدا خیر بده کسی که فیتیلم رو وشن کرد!...کی حوصله داشت تو این بله بشو دنبال الویس بگرده!...رسید بهم..اخماش بدجور تو هم بود.
    الویس - کی اتیشت زد؟
    - نمی دونم...قیافشو ندیدم...ولی یه حدسایی میزنم.
    سرم رو کج کردم و به همون گروه ایی که با لبخند ژکوند نگام میکردن نگاه کردم و منم یه لبخند ژکوند تحویلشون دادم!
    الویس - هه معلومه دیگه قلدرهای چهارتا اکادمی دورهم جمع بشن همین میشه...این تازه اولشه! ببین کی گفتم!
    قوطی اب رو ازش گرفتم و روی یه قسمت در دسترس از یکی از بال هام خالیش کردم...تموم که شد یه چشمی به ته قوطی نگاهی انداختم...به اندازه کافی اب توش نبود.
    الویس - یه حوض بیرون روبه روی سالنه...تو برو منم میرم الهه یا اسطوره باد یا اب رو برای خشک کردنت پیدا کنم!
    - باش.
     
    آخرین ویرایش:

    Merika

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    409
    امتیاز واکنش
    23,954
    امتیاز
    631
    سن
    20
    الویس رفت سمت مرکز سالن. منم همونطوری نیمه شعله ور رفتم سمت خروجی...بیرو از سالن یه حوض بزرگ بود که داخلش مجسمه یه دختر بچه بالدار با موهای بلند معجد بود که روی نوک ی پا وایساده بود و یه کوزه دستش بود و از کوزه اب میریخت... دویدم سمت حوض و پریدم توش...آی ننه پاهام...حوض زیاد عمق نداشت..ینی اصلا عمق نداشت!...این انصافه؟؟...از وقتی اومدم این سرزمین یه روز خوش نداشتم!...البته اگه میکائیل رو فاکتور بگیریم!...اخه اون یه تجربه جدید بود..یه موجود ناشناخته...اوه راستی!!...فردا باید برم دنبالش...بهش قول دادم. کف حوض زانو زدم و سرم رو کردم داخل اب تا دمای بدم پایین بیاد...بعد هم به پشت کف حوض خوابیدم تا اتیش بالام خاموش بشه!...اوووف...همونطور که کف حوض خوابیده بودم و از اب اطرافم بخار بلند می شد به ماه که نزدیک تر از همیشه بود نگاه کردم...فقط چشما.بینی و ل*ب*هام از اب بیرون بود. همیشه از ماه خوشم میومده. وقتی می گفتند ماه، اولین چیزی که توی ذهنم میومد یه بلور دایره ای با کلی ترک های ریز و درشت و رنگ سفید و سیاه و نقره ای خیره کنندش بود....خوش به حال اسطوره شب و ماه!...شب رو خیلی دوس دارم!...حتی بیشتر از الویس!...ههه..شوخیدم بابا دنیا رو هم با داداشیم عوض نمیکنم!... ینی الان میکائیل داره چیکا میکنه؟...گفتم میکائیل یاد لایلا افتادم...گفت یه خوناشامه...باید حتما ببینمش...خیلی مشتاق دیدارشم...اه راستی باید عمم رو هم ببینم...واااای...واسه اولین بار تو 114 سال عمرم میخوام عمم رو ببینم! ..خنده داره ولی خیلی ذوق دارم....جییییییییغ...
    الویس - رااو؟
    - بله؟
    الویس - این چه وضعشه؟
    - چشه مگه؟
    الویس - پاشو ببینم.
     
    آخرین ویرایش:

    Merika

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    409
    امتیاز واکنش
    23,954
    امتیاز
    631
    سن
    20
    بلند شدم و رو به روی الویس وایسادم. یه دختر هم کنارش بود بهش اشاره کرد.
    الویس - ناتالی یه کنترل کننده اب از شماله...
    - سلام.
    ناتالی - سلام.
    بعد از اینکه ناتالی اب ها رو از روی هیکلم حرکت داد به سمت حوض و خشک شدم...با الویس و ناتالی رفتیم سمت سالن...ناتالی با یه خداحافظی از ما جدا شد و به سمت گروهی که براش دست تکون می دادن رفت...
    - الویس بقیه کجان؟
    الویس - منظورت از بقیه کیان؟
    - هرا و استور و...
    الویس - نمیدونم..اینجا شتر با بارش گم میشه دیگه چه برسه به چند تا جوجه الهه.
    خخخ جوجه الهه...چه لقب باحالی...خوشمان آمد!...با الویس به سمت جایگاه مخصوص اکادی ارگاس رفتیم...و روی صندلی پشت میز نشستیم.
    - مث بقیه اکادمی ها الان باید قرعه کشی رو شروع کنن؟
    الویس - به احتمال زیاد اره.
    دستام رو زدم زیر چونم و به بقیه نگاه کردم... وسط سالن یه سکوی پهن چوبی بود که روش دو تا گوی خیلی بزرگ شیشه ای پر از کاغذ وجود داشت...یه میز هم بود که روش پر از برگه های A4 بود. قضیه اینه...مجری مسابقات از طرف مدیر اکادمی میزبان...از روی برگه ها اسم چهار نفر هر کدوم از یک مدرسه رو میخونه...و بعد باید دستش روی تو گوی ها ببره و یه کاغذ بیرون بکشه...روی اون کاغذ اسم انواع مسابقات رو نوشته...از خوندن روی اسب بگیر تا تیراندازی و مسابقه شنا توی یه حوض پر از مار ماهی!...مسابقات چهار تا داور داره...مدیر های اکامی! که مدیر های اکادمی ما هم چون سه نفرن باید یکی رو از بین خودشون انتخاب کنن..که همیشه خدا هم سر همین موضوع دعوا دارن!...خخخ..سه کله پوکن دیگه...وااای صبر ندارم هر چه زود تر لرد بلک رو ببینم!!...قهرمان شرور زندگیم!...
     
    آخرین ویرایش:

    Merika

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    409
    امتیاز واکنش
    23,954
    امتیاز
    631
    سن
    20
    - پَ چرا اینقدر لفطش میدن؟
    الویس با ارنج زد توی پهلوم...با اخم بهش نگاه کردم که به جایی اشاره کرد .یه مرد قد بلند.. قوی و چهارشونه..با موهای جوگندمی روشن و چشمای سرخ ابی و پوست شیر برنجی...یه کت کلاسیک و شیک پوشیده بود که پشتش تا یکم پایین تر از جلوش دنباله داشت و دوتیکه میشد با یه شلوار سیاه و یه عصای شیک که سر دسته ش یه برلیان بزرگ بود...داشت میرفت سمت سکوی چوبی....اومای گاد...چه جنتلمن کلاسیکی!!
    - الویس...این جیـ*ـگر کیه؟
    الویس برگشت و مثل سکته ای ها نگام کرد...واااا.
    الویس - خاک تو کله پوکت .این همه میگی اسطوره شرور زندیگیم...اونوقت قهرمانت رو نمیشناسی؟
    وااااااات؟...
    - چیییییی؟....این...این لرده؟...همون لرد بلیک؟....دورغ میگی...الکی؟
    الویس - چرا دروغ بگم؟...چی از یه لرد با ابهت کم داره؟...خوش تیپ نیست که هس...پولدار نیست که هس...هواخاه نداره که داره( بهم اشاره کرد )...دیگه چی میخواد...عین سگم که ازش میترسن!
    آه ه ه .....این لرده؟....این مرد جون و خوش هیکل؟...لردی که اسمش لرزه میندازه تو جون یه سریااا؟؟....دروغ؟؟؟؟....ا ه ه ه باور نمیکنم....این خیلی کم سن و ساله که....آه یادم نبود خوناشامه و خوناشاما جاودانن....ولی بازم...اه ه ه ه.
     
    آخرین ویرایش:

    Merika

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    409
    امتیاز واکنش
    23,954
    امتیاز
    631
    سن
    20
    لرد رسید به سکوی چوبی..پاش رو روی پله های کمکی گذاشت و ازش بالا رفت...روی سکو که وایساد به سمت میز و گوی ها حرکت کرد...ته عصا و قدم های محکمش روی سکوی چوبی...باعث شده بود صدای تق تق بلندی بده و نگاه ها به سمتش کشیده بشه...خوناشاما که دیدنش قشنگ سکته کردن و خفه خون گرفتن تمام سالن هم کم کم خفه شدن...خو راستش باید یه توضیح دیگه بهتون بدم.. یانگ لند ...سرزمین هیولا ها...حکومت مردمی داره!!...یا همون دموکراسی یا، غول سالاری! هههه!...کال لند...سرزمین گرگینه ها...یه حاکم داره!...ناران لند...سرزمین خدایان و الهه ها...با توافق به قسمت های مختلف تقسیم شده و هر قسمت پادشاه و ملکه ای داره!....راگ لند....سرزمین خوناشاما....پنج لرد داره که بر سرزمین فرمانروایی میکنن...و لرد بلیک یکی از اون لرد هاست و مدیر اکادمی ارگلدو هم هست....لرد از روی میز، چوب کریستالی رو برداشت..چوبی که سرش یه کریستال متوسطه و قدرت بلند کردن صدا رو داره.. ( همون کار میکروفن رو میکنه)....و جلوی دهنش گرفت.
    لرد - ورود شما رو به راگ لند خوشامد میگم...امیدوارم دوماه اقامتتون با خوشی به پایین برسه...وشانس همیشه یارتان باد!
    چوب کریستالی رو کنار گذاشت و از سکو پایین رفت....همین!؟!...بلافاصه یه مرد پرشور با کت و شلوار شیکی روی سکو اومد و چوب کریستالی رو برداشت.
    مرد - خوب ...نوبتی هم که باشه نوبت قرعه کشی امساله!
    به کاغذ های روی میز نگاهی انداخت.
     
    آخرین ویرایش:

    Merika

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    409
    امتیاز واکنش
    23,954
    امتیاز
    631
    سن
    20
    دیوید فایرس کان از ناران ....سارا مری اسمیت از راگ ...یانا کاین بنت از کال ....زک شاین باتوم از یانگ .
    و بعد از این که این چهار نفر به طرف سکو رفتند و زیر سکو ایستادن...به طرف گوی های رفت...دستش رو کرد توی گوی دوم...یه بار کاغذا رو قاطی کرد و بعد یکی رو کشید بیرون...و بهش نگاهی کرد.
    مرد - رقـ*ـص با شمشیر لیزر.
    چهار خفاش از ناکجاآباد اومدن و کارت هایی رو به انتخاب شدها دادن که روش نوع مسابقه شون و اسم رقباشون نوشته شده و تاریخ مسابقه شون....
    انتخاب شده ها به سرجاهاشون برگشتند و مَرده هم رفت تا دوباره اسمای دیگه رو از روی کاغذ بخونه...اووووف......همین طور گذشت و گذشت...این وسط من یه چرت هایی هم زدم و...تا رسید
    به.....الویس....خخخخ....افتاد اژدها سواری....کوفتش بشه...بیشعور تک خور!...هرا و اروس و
    استور و...بقیه هم قبل از الویس رفته بودن...حوصله ندارم بگم خودتون نوع مسابقه هاشون رو به سلیقه خودتون ب انتخابید.
    مرد - نینا پوکس نیگرا از یانگ ....گیل ملارک فایش از کال ....راویآنیس تیاناک دارکنس از ناران ...جاشوآ براتو لیوینگ از راگ.
    یاااا خدااااا...خدایا هوام رو که داری دیگه نه؟...بلند شدم و راه افتادم سمت سکو....همزمان با من سه نفر دیگه هم از قسمت های مختلف سالن بلند شدن و راه افتادن سمت سکو...هر کدومشون رو یه اسکن سه ثانیه ای کردم...نینا نیگرا دختریه با پوست سبز که سر مچ دستا.بازوها.زانوها و مچ پاهاش بخیه های بزرگ و واضحی خورده...و معلومه که دست و پاش رو با نخ بهم دوختن! و بعد دوختن به بدنش....یکی از چشماش آبی روشن و یکی سرخه...موهاشم سیاه که پره از رگه های نزدیک بهم سفیدِ...حالت صورتشم...زیادی شنگول میزد!..یه تخته کم داشت!...گیل فایش هم پسری...
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا