کامل شده رمان مرز عشق و غرور | سها ن کاربر انجمن نگاه دانلود

نظرتون راجع به رمانم چیه؟آیا جذابیت داره برای ادامه؟

  • خوبه ، دوست دارم ادامش رو بخونم

  • بد نیست

  • خوب نیست


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

سها ن

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/31
ارسالی ها
423
امتیاز واکنش
20,932
امتیاز
683
سن
27
محل سکونت
رشت
ندا:

نقشه؟ چه نقشه ای ؟ باز چی شده؟

_دلارا_ عزیزم باور کن چیزی نیست اشتباه متوجه شدی.

_واقعا؟واقعااااا؟ شما فکر کردید من کیم هااا؟
میدونید چیه تقصیر شما نیست تقصیر خودمه! بازم زود اعتماد کردم. فکر کردم شما قصدتون کمکه ولی نه نه هیشکی محض رضای خدا
به یکی کمک نمیکنه

_ندا باور کن اشتباه فهمیدی بزار برات توضیح بدم

همینطور داشتم عقب عقب میرفتم که شوهر دلارا بهم نزدیک شد

_نه نههه نزدیکم نیا همتون دروغگویید همتون ازم استفاده میکنید مگه من چیکار کردم هاااااا؟

_ندا خانوم اروم باشید حالتون بده برای بچتونم خوب نیست بزارید کمکتون کنیم

_همونجا بمون .گفتم بمون نز دیکم نشو وگرنه یه بلایی سر خودم میارم

_دانیاال بیا کنار نمیبینی حالشو؟

_دلارا برو بیرون من باید با این خانوم صحبت کنم.

_ولی دانیال خواهش میکنم

_بیرون باش دلارا

_باشه.ندا خواهش میکنم منطقی باش

دانیال:

ببین دختر جون بهتره بیای اینجا مثل یه خانوم بالغ بشینی تا باهم صحبت کنیم

_من با شماها هیچ حرفی ندارم شماها همتون دروغگویید همتون .نزدیکم نیا وگرنه یه بلایی سر خودم میارم

_کی رو داری تهدید میکنی ؟میخوای سر خودت و بچت بلا بیاری؟ خوب بیار

کی اینجا ضرر میکنه ؟ها؟ مطمعنا اتفاقی برای من و زنم نمیفته .

فکر میکنی کی براش مهمه جون تو پدرت؟نامادریت؟یا شوهرت؟ دختر جون بهتره بیای بشینی تا

حرف بزنیم این اداهارم برای من در نیار. میخوای اصلا خودم یه بلایی سرت بیارم که خودت چیزی حس نکنی؟

_ احساس ادمی رو داشتم که بهش خــ ـیانـت شده ,نمیدونم چرا نمیتونستم قبول کنم که این

خانواده هم به من نارو زدن , داشت نزدیک میشد که داد زدم نزدیکم نیا !میخوام واقعیتو بدونم بدون هیچ دروغی

_خیله خوب!من سرهنگ دانیال روشن هستم
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    سلام به همه ی کسایی که منو تو رمانم همراهی میکنن میخواستم ارتون تشکر کنم به خصوص از نادیای عزیز که با انتقادای درستش اشکالات رمانمو بهم گفت خوشحال میشم شما هم نظراتتون رو توی پروفایلم و یا گفتگو شخصی باهام در میون بزارید.ممنونم سها.

    ...................................................................................................................................................................................


    ندا:

    نمیتونستم حرکت کنم احساس میکردم یه وزنه ی سنگین روم فرود اومده که قدرت همه چیزو ازم گرفته هیچ چیز رو درک نمیکرم

    چشمام دو دو میزد , به مرد روبروم نگاه میکردم تو چشاش یه ترس بود ولی خودشو کنترل میکرد از کی اینطوری شده بودم؟

    از کی حرف نگاه ادما رو میتونستم بخونم؟

    _ببینید ندا خانوم ما مدت ها بود که دنبال یه نشونی از یه باند فوقالعاده قدرتمند که به تازگی به ایران اومده بود و فعالیتش رو

    شروع کرده بود بودیم,میدونستیم ريیسش یه ایرانیه تا اینکه بلاخره یه سری ردهایی پیدا کردیم.

    ببینید ما اون شب شما رو کاملا اتفاقی پیدا کردیم نمیدونم شاید خواست خدا بوده اگه قبول کنید که با ما همکاری کنید

    شما رو از نقشه هامون مطلع میکنیم در غیر اینصورت شما تا پایان ماجرا پیش ما میمونید و حق خروج از منزل رو نخواهید داشت.

    _یعنی چی؟ زندانی میشم؟

    _نمیشه بهش گفت زندانی ما شما رو تحت کنترل میگیریم چون چیزایی رو فهمیدید که سریه!

    من میرم بیرون بهتره فکر کنید و تصمیم بگیرید تا شب وقت دارید که تصمیمتون رو به من اطلاع بدید.


    رفت و ندید من رو که چطور مبهوت شدم!

    هضم این مطالب خیلی خیلی سخت بود باید چیکار میکردم یه طرف پدر بچم بود و به طرف عدالت!

    ولی وقتی فکر میکردم به کارایی که با من کرده خونم به جوش میومد .

    اوایل فکر میکردم من دوستش دارم اونم همینطور, ولی وقتی منو مجبور میکرد صدای سگ و گربه رو در بیارم ,

    وقتی مجبور بودم چهار دستو پا راه برم درست مثل حیوون , برام قلاده میبست و تحقیرم میکرد

    این که مجبور بودم کفشا و پاهاشو بلیسم کثیفیه کفشاشو با دهنم تمیز کنم

    ویا اون وقتایی که جوراباشو توی دهنم میکرد و میگفت اونقدر تو دهنت میمونه تا تمیز بشه

    اصلا توجهی به حال من نداشت

    و وقتایی که تف دهنشو باید میخوردم و غذام رو مثل سگ جلوم میریخت من باید از رو زمین میخورم

    زمانایی رو که برای کوچکترین اشتباهات بدترین تنبیهات رو برام در نظر میگرفت رو یادم میاد

    دوست دارم تا تقاص پس بده

    توی این رابـ ـطه راضی بودن هر دو طرف مهم بود و من هیچ علاقه ای به این کارا نداشتم ولی

    برای داریوش مهم نبود

    همیشه میگفت راضی بودن و لـ*ـذت بردن من مهمه تو باید از اینکه من لـ*ـذت ببرم لـ*ـذت ببری!

    و هیچ وقت به چشمای همیشه خیس من توجهی نمیکرد.

    همیشه از ادمایی که فکر میکردم دوستم دارن ضربه خوردم و فکر میکنم که دیگه حالا وقتشه تا

    دروازه ی احساسم رو ببندم

    و با عقلم جلو برم.

    "
    کار دنیا رو می بینی ؟
    حرف حرف میاره ، پول پول میاره ، خواب خواب میاره . . .
    ولی محبت خــ ـیانـت میاره !"

    به ساعت نگاه کردم کی ساعت 9 شد اینقدر توی گذشته غرق بودم که گذر رمانو حس نکردم من تو اوج جوونی پیر شدم


    حالا نوبت اوناییه که قدر منو ندونستن باید تاوان کاراشون رو پس بدن و دیگه تموم شو اون ندای احمق

    دیگه به این سادگی نمیبخشم قلبم رو از سنگ میکنم برای خودم و بچم .

    انتقام روزایی که خراب شد رو میگیرم .

    اره من تصمیمم رو گرفتم....
     
    آخرین ویرایش:

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    دلارا:

    روی مبل بغـ*ـل دانیال نشسته بودم و سرم رو رو پاهاش گذاشته بودم اونم داشت موهامو نوازش میکرد

    چشامو بسته بودمو داشتم از حس خوب نوازش شدن لـ*ـذت میبردم که یه دفعه نجلا وارد شد و گفت:

    _ببخشید مزاحم شدم ندا خانوم میخوان شما رو ببینن.

    _دانیال_ راهنمایشون کن داخل

    بلند شدم و کنار دانیال نشستم ندا وارد شد تو چشاش میتونستم برق خشم و سرخوردگی رو ببینم

    اون یه مادر بود که برای بچه ی توی بطنش همه کار میکرد.

    _خوبی ندا جان بهتری عزیزم بیا بشین

    با این حرف من نگاه خیرشو از دانیال گرفت و به من داد

    _ممنونم,تا اونجایی که بشه تو شرایط من خوب بود بله خوبم.

    بعد از این حرف روی تک مبل روبروی ما نشست, حالم خوب نبود از شدت استرسی که تو این چند روزه مخصوصا امروز

    گرفته بودم به شدت حالت تهوع و میل شدیدی به یه خواب با ارامش بدون نگرانی برای جون عزیزترینم بودم

    دانیال رشته ی کلام رو بدستش گرفت و سوال اصلی رو که مساله ی اصلی این روزامون بود رو پرسید

    _خوب خانوم تصمیمتون رو گرفتید؟

    _بله گرفتم ولی من یه سری شرایط دارم!

    _ چه شرایطی؟

    _ من میخوام درصورت همکاری جون من و بچه ی تو بطنم تضمین شه و همچنین زندگی بعدمون

    من نمیتونم این بچه رو به تنهایی و بدون هیچ پشتوانه مالی بزرگ کنم من میخوام بعد از دستگیری داریوش

    حق من از اون زندگی داده بشه خونه و پول کافی و یکی از اون شرکتا دیگه چیزی از اون ثروت عزیم نمیخوام

    فقط میخوام بدون هیچ دغدغه ای بچم رو بزرگ کنم

    _راجع به قضیه امنیت ما همه ی تلاشون رو میکنیم ولی راجه به ثروت چیزی نیست که من بتونم به تنهایی

    تصمیم بگیرم.

    بعد از هماهنگی با شما درمیون میگذارم.

    _ بسیار خوب این شرط همکاری من بود امیدوارم به نتیجه برسیم چون منم میخوام اون مرد مجازات شه ولی نیاز
    به این پشتوانه دارم متوجهید که؟

    _بله متوجهم.میتونید برید

    تو تک تک حرکات این زن میشد عجز و استقامت رو دید و من همینجا به خودم قول دادم تا هر کاری میشه براش بکنم

    و اون رو خواهر خودم بدونم.

    _دانیال تو باید شرطشو قبول کنی این کمترین چیزیه که اون میتونه از یه زندگی بخواد

    _ همه ی تلاشم رو میکنم عزیزم و باید بهت بگم که به خودم قول دادم برادرش باشم.

    به چشمای عشقم نگاه کردم ,چشمایی که عشقو میتونستم ازش بخونم

    به دستاش , دستایی که حمایتگرن , که زیبا نوازش میکنن

    اگه یه روز نداشته باشمش

    اگه دیگه چشاشو نبینم

    چی به سر من میاد مطمعنم منم نخواهم بود حتی یه لحظه

    _ دانیال!

    _جان دانیال! چیه عشقم چرا کلافه ای

    _ دانیال بهم قول بده قول بده که سالم بمونی قول بده که ترکم نکنی

    _قول میدم عزیزترینم قول میدم

    _ دیگه نمیخوام این کارتو بکنی قول بده این اخرین ماموریتته

    _---------- خودت میدونی که چقدر به این کارم عشق میورزم ولی اونقدر نفسم به نفست بسته هست

    که بدونی هیچ چیز از تو و زندگیمون مهمتر نیست.

    به همین دلیل قول مید آخرین ماموریتم باشه.

    وبعد بـ..وسـ..ـه هامون بود که ما رو به اتش کشید
     
    آخرین ویرایش:

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    دانیال:

    بعد از صحبتی که با دلارا و ندا داشتم تصمیم گرفتم تا خواسته ی ندا رو با تیمسار همماهنگ کنم.

    تیمسار بعد از شنیدن حرفام و تلاش من برای توجیهش متقاعد شد که با خواسته های ندا موافقت بشه

    به همین خاطر هم خیلی خوشحالم و الان اولین کاری که باید کنم صحبت با نداست.

    _اقا خانوم ندا منتظرن تا داخل بشن

    _ راهنماییشون کن داخل اتاق

    _ چشم

    __ندا_ سلام اقای روشن

    __ سلام ندا خانوم لطفا بشینین

    خیلی سریع نشست استرس از تمام حررکاتش مشهود بود دستاش رو به هم گره میزد و باز

    میکرد و نفس های مقطع میکشید

    لطفا آروم باش همه چیز مرتبه با شرط های شما موافقت شده

    _ واقعا؟یعنی همه ی شرطام رو قبول کردن؟

    _ اره دختر خوب جای هیچ نگرانی نیست ما الان اینجاییم تا در رابـ ـطه با

    نقشه صحبت کنیم.

    _بفرمایید من منتظرم قول میدم تمام تلاش رو بکنم

    _خوبه نقشه اینه شما باید با ما به عمارتمون تو شمال بیای جایی که زندگی میکنیم

    از اونجا نقشت شروع میشه تو توی دردسر بودی ما پیدات میکنیم و میشی بـرده ی همسر من

    ما قبل از اجرای برنامه جشن عروسی خواهیم داشت و بعد اون کسی اتفاقی تو رو میبینه و ...

    دلارا:

    وسایلم رو جمع کرده بودم و توی باغ داشتم قدم میزدم که نجلا به سمتم اومد بعد از اینکه

    تعظیم کرد گفت:

    _ خانوم اقا منتظر شمان داریمدحرکت میکنیم

    _ بسیار خوب الان میام .بعد از تعظیم دوباره رفت

    و من داشتم به این فکر میکردم که بعد از اینکه از اینجا بریم خیلی چیزا عوض میشه وارد نقش هامون میشیم

    خدایا از عشقم مراقبت کن.

    _ کجا بودی عزیز من بیا بریم.

    _ ببخشید داشتم قدم میزدم متوجه گذر زمان نبودم

    _ دلارا چی شده؟ گریه کردی؟

    _نه! یه خورده گردو خاک رفتش تو چشمم به خاطر همونه چشام قرمزه

    _ هی هی هی هی صبر کن خانومم دروغ نداشتیم بینمون یادته؟!

    چی شده که اشک از چشای تو در اورده؟

    _ از اینجا که بریم همه چی عوض میشه مجبوریم ادمایی باشیم که نیستیم دانیال من میترسم آخر این جریان چیه؟

    _نمیدونم ولی نمیزارم بد تموم شه چون یه دلیل بزرگ دارم برای ادامه ی این زندگی

    _ دوست دارم دانیال

    و این جمله جرقه ی احساس عمیق بین من و دانیال بود که ما رو تو اتیش خودش میسوزوند

    بعد از زمانی که نمیدونم چقدر گذشت !یه دقیقه, یه ساعت, یه قرن ازم جدا شد و پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند

    من دیوونتم دلارای من کارم از دوست داشتن گذشته.
    "
    کاش می شد ...


    تمام داستان های دنیا را



    از دهان تو بشنوم !


    تمام عاشقانه های دنیا را



    تو برایم تکرار کنی !


    اصلا هر چه تو بگویی زیباست !


    می دانی


    کاش می توانستم


    با تمام وجود



    صدایت را در آغـ*ـوش بگیرم !"
     
    آخرین ویرایش:

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    سلام سلام خوبید؟ خوشید؟ میخواستم سال نو رو پیشاپیش فرخنده دارم به همه ی همراهان نگاه سال خوبی رو براتون ارزو مندم

    ادامه ی رمان در هفته دوم عید قرار داده میشه امیدوارم من رو باز هم همراهی کنید.


    کمتر از یک هفته دیگه ۹۵ با تموم اتفاقاتش بدی هاش ،غم هاش ، گریه هاش شادیاش......میره .
    اتفاقای خوب هم کم نداشت ولی اتفاقای بدش انقدر بد بود که خوبیاش به چشم نمیاد ....
    به هر حال

    اگه یه روزی

    با یه نگاهی،یاحرفی، رفتاری ....

    شوخی یا جدی

    خواسته یا ناخواسته

    تو روت یا پشت سرت

    به خودت یا پیش خودمو تو ذهنم

    عمدا یا سهوا

    باعث ناراحتی و رنجش خاطرتون شدم

    معذرت میخام

    و امیدوارم حلالم کنید

    *قبل از هرکسی، سال نوت مبارک*

    سها نمازی
     

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    سلام سال نوتون سبز و بهاری امیدوارم امسال سال خوبی برای هممون باشه

    دلم میخواد اینجا از این سایت خوب که به ما تازه کارا که شاید نویسنده ی خوبی نباشیم و با فوت کوزه گری اشنایی نداریم تشکر کنم که این اجازه رو میده که خودمون رو بسنجیم و با تلاش پیشرفت کنیم

    بی اغراق میگم بهترین سایت همین جاست من میخواستم رمانم رو جای دیگه هم انتشار بدم ولی یه اخطار و حذف رمان چرا چون مثل خاطرست و سطح خوبی نداره من خودم میدونم قلمم خوب نیست چون اولین بارمه مطمعنا همه اولین بار حرفه ای نیستن

    به هر حال میخوام اینجا از همه ی کسایی که بهم امید میدن با نشکرا و یا اونایی که میخونن و یه تشکر نمیزنن
    و اونایی که نمیخونن و کا همه به خصوص مدیر سایت نگاه تشکر کنم که این فرصت رو برای ما ایجاد کرده که خودمونو نشون بدیم

    ممنونم سها.

    دانیال:


    تو ماشین نشستیم و به سمت فرودگاه راه افتادیم دست دلارا رو تو دستم گرفته بودم و

    با انگشت شستم نوازش میکردم ته دلم ترس داشتم از اینکه اخر ماجرا منو از دلارا جدا کنه

    به فرودگاه رسیدیم و همراه دلارا به سمت هواپیما راه افتادیم

    _ دلارا_وای چه بادی میاد تهران هوا اینجوریه وای به حال رشت

    _ اره احتمالا بارون بیاد

    _ راستی رشت ماشین منتظرمونه یا با تاکسی میریم عمارت

    _ نه ماشین منتظرمونه

    _ندا با ما میاد؟

    _ نه با اریا میاد میخوام وظیفه محافظت از ندا رو به عهده ی اریا بزارم اینجوری بهتره و خیال منم راحت تره

    _ اره باید حواسمون بهش باشه اون به ما اعتماد کرده

    بعد از 45 دقیقه به رشت رسیدیم بعد از انجام کارا و گرفتن چمدون به سمت پارکینگ رفتیم که راننده بیرون ماشین منتظر

    واستاده بود به محض دیدن ما به سمت مون دوید و بعد از تعظیم چمدون رو از دستم گرفت و به سمت ماشین برد

    در رو هم باز کرد تا ما سوار شیم.

    بارون میبارید و بوی خاک هم بلند شده بود نفس عمیق میکشیدم که دیدم دلارا پنجره رو باز کرده و دستش رو بیرون نگه داشته

    _ پنجره رو ببند عزیزم یه دفعه سرما میخوری ها

    _ وای نه دانیال ببین چه هوای خوبیه دوست داری فقط نفس بکشی و اکسیژن خالص رو وارد ریه هات کنی
    _باشه عزیزم فقط مراقب باش باد یه سرت میخوره سرما نخوری
    _چشم آقامون
    _آقاتون به فدات
    _اِ خدا نکنه زبونتو گاز بگیر سایت باید بالا سرم باشه

    دلارا همونطور که به بیرون نگاه میکرد شروع کرد به خوندن یه اهنگ:

    عشقه من صدات آرامشه محضه
    عشقه من به همه دنیا می ارزه
    عشقه من به دلم میشینه حرفات
    عشقه من فوق العادست تو چشمات
    آروم آروم اومد بارون شدیم عاشق زدیم بیرون
    اومد نم نم نشست شبنم

    رو موهامون رو موهامون

    آروم آروم اومد بارون

    شدیم عاشق زدیم بیرون
    اومد نم نم نشست شبنم رو موهامون رو موهامون
     
    آخرین ویرایش:

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    دانای کل:

    مرد در حالی که در اتاق مجلل و شاهانه خویش نشسته بود و سیگار برگی بر دهان داشت

    از پنجره ی عمارتش به باغ باشکوهش مینگریست اما هرکه او را میدید پی میبرد که او اربـاب همیشگی نیست

    کلافگی در تمام صورتش و حرکاتش مشخص بود در حالی که داشت پیکی از نوشیدنی سی ساله اش را مزه میکرد

    در اتاقش به صدا درامد

    __ کیه؟

    __ منم اربـاب اکبر اجازه میدید خدمت برسم کار واجبی دارم.

    __ بیا تو

    مرد وارد شد و تعظیم کرد در حالی که از عکس العمل اربابش واهمه داشت و نمیدانست چطوری باید موضوع رو بگوید که

    داد اربابش او را از جا پراند

    _ د پس چرا لالمونی گرفتی و حرف نمیزنی داری استخاره میگیری؟
    پیداش کردین؟

    _ نه اربـاب انگار اب شدن رفتن تو زمین

    _ احمقاااا ی مفت خور پس شما به چه دردی میخورین یه مشت نادونو دورم جمع کردم.

    _ اربـاب یه چیز دیگه هم هست

    _ د جون بکن بگو ببینم چی شده؟

    _ اربـاب این پسره ارمان جاسوس دراومد پلیسه

    _ چییییییی؟ الان کجاس؟

    _ تو انبار خارج شهر

    مرد از جایش بلند شد و به سمت در رفت و در همین حین گفت بریم

    تو ماشین نشسته بودند و داشتند به سمت خارج شهر میرفتند سیگارش را روشن کرده بود و کنار لبش گذاشته بود و پک های عمیق

    میزد ذهنش درگیر بود و نگران نگران کسی که قلبش را گرفته بود ولی نمیتوانست نشان بدهد سرشتش با خشم و خشونت بود

    ابراز علاقه اش با خشونت بود و اهنگی هم که داشت پخش میشد به حال خرابش دامن میزد خوب گوش میداد انگار این اهنگ را

    برای حال اون نوشته بودند.

    دلم سوخت واسه احساسی که پای تو هدر کردم
    دلم سوخت که تو بودی و اما با تنهایی سر کردم
    دلم سوخت واسه قلبی که عاشقونه دست تو دادم
    واسه عمری که سوزوندیم ولی باز نرفتی از یادم
    دلم سوخت
    دلم سوخت
    ای دل دیگه تنها باش و بسوز
    دیگه چشمو به در ندوز
    آخه اون دیگه پیشت نمی یاد
    رفتش دیگه فکر چشاش نباش
    دنبال خنده هاش نباش
    اون دلش دیگه تورو نمی خواد
    توی خواب و خیالم هنو دستاتو می گیرم
    میدونم که نمی یای ، ولی من برات می میرم
    همه احساس و قلبم ، تو دستای تو گیره
    میخوام رهاشم از تو ، عشقت از دلم نمیره
    عشقت از دلم نمیره
    دلم سوخت واسه قلبی که عاشقونه دست تو دادم
    واسه عمری که سوزوندیم ، ولی نرفتی از یادم
    دلم سوخت
    دلم سوخت
    دلم سوخت
    ای دل دیگه تنها باش و بسوز
    دیگه چشمو به در ندوز
    آخه اون دیگه پیشت نمی یاد
    رفتش ، دیگه فکر چشاش نباش
    دنبال خنده هاش نباش ، اون دلش دیگه تورو نمی خواد
    ای دل دیدی تنهات گذاشت و رفت
    توی غم هات گذاشت و رفت
    آره دوست نداشت و رفت
    رفتش اما عکساش کنارمه
    فقط تنهایی یارمه ، ببین توی صدام غمه
    (ای دل_بابک جهانبخش)

    __قربان رسیدیم

    مرد پیاده شد و با قدم های محکم به سمت انبار راه افتاد وقتی در را باز کرد با یه جسم ی لت و پار مواجه شد

    پوزخند زد و با قدم های ارام به سمتش رفت میتوانست خشمش را اینطور کم کنه...
     
    آخرین ویرایش:

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    دلارا:

    از دور نمای سفید عمارت مشخص بود واقعا هیچ جا زادگاه ادم نمیشه

    بارون میبارید و بوی خاک هم حسابی بلند شده بود و منم از این موقعیت استفاده میکردم و نفس های عمیق میکشیدم

    _ تموم شد خانومی

    _ ها؟چی تموم شد؟

    _ هوا دیگه بابا یه ذره برای ما هم نگه دار نمیریم یه دفعه

    عین خنگا واستاده بودم به دانیال نگاه میکردم هنوز نفهمیده بودم که چی شده

    یه دفعه دانی دماغمو گرفت دستش و فشار داد بعد ترکید از خنده

    _ الهی من قربون اون قیافت برم اخه دختر قیافت رو اونطوری نکن کار میدم دستتا !!

    منم که تازه دوهزاریم افتاده بود که این دانیال خان با دست انداختن من موجبات خنده ی خودشو فراهم کرده

    حرصی شدم و جیغ کشیدم یه مشت محکمم به بازوش زدم که دست خودم درد گرفت

    _ اخ اخ مامان دستم این چه بازویه تو داری دستم شکست

    _تقصیر خودته دیگه کوچولو اخه تو رو چه به مشت زدن.

    بعدش بازم شروع به خنده کرد.هرهرهر قرص خنده خورده

    یه دفعه یه فکر خبیص به ذهنم رسید که یه لبخند رو لبم اورد

    _ ا دانی دلت میاد به من بخندی؟

    _ اره والا خیلی باحال میشی

    _ که اینطور! سرم رو روبازوش گذاشتم و نا غافل یه گاز محکم گزفتم که صدای دادش بلند شد و

    راننده از ترسش واستاد.

    _ دلارا خانوم گور خودتو کندی بزار برسیم عمارت حالیت میکنم

    از ترسم باچشای درشت بهش نگاه کردم و اشک تو چشام جمع کردم

    هروقت اینطوری میکنم طاغت نمیاره.

    _ دلت میاد منو اذیت کنی اخه تو همش بهم میخندیدی میخواستم تلافی کنم

    یه ذره بهم نگاه کرد و پوف کلافه ای کشید و منو به سمت بغلش هل داد و رو موهامو عمیق بوسید
     
    آخرین ویرایش:

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    دانیال:

    وارد عمارت شدیم و دلارا هنوز تو بغـ*ـل من بود .ماشین ایستاد و راننده در رو برامون باز کرد

    همه ی خدمتکارا به صف بودن و با نزدیک شدن ما تعظیم میکردن

    وارد عمارت که شدیم رو به دلارا گفتم:

    _ عزیزم تا تو لباسات رو عوض کنی و کمی استراحت کنی منم میام

    _ باشه دانیال زود بیا

    بعد از رفتن دلارا به اتاق کارم رفتم و شروع کردم به تنظیم یه قرداد دیگه کارمون رو باید شروع میکردم

    بعد از چند دقیقه دستور دادم تا اریا به اتاقم بیاد.

    زمان زیادی نگذشته بود که وارد شود و احترام نظامی گداشت

    _اریا مگه نگفتم لازم نیست احترام نظامی بزاری

    _ ولی قربان کسی نبود

    _ فرقی نمیکنه تا پایان عملیات احترام نظامی تعطیل

    _ چشم با من امری داشتین

    _ اره بیا بشین.

    بعد از اینکه نشست شروع کردم به صحبت کردن

    اریا ازت میخوام در طی این عملیات محافظ ندا بشی علاوه بر اون کاراش رو هم به من گزارش کنی

    _ چشم قربان . فقط این یعنی تو اتاقشونم باهاشون باشم؟

    _ نه تو اتاقش دوربین و شنود هست نیازی به تو نیست

    با اینکه گفته با ما همکاری میکنه نباید بیگدار به اب بزنیم

    _چشم .قربان فقط یه مساله ای هست که باید با شما در جریان بزارم

    _ میشنوم

    _ نفوذی ما ستوان ارمان شناسایی شده و ما الان ازش هیچ اطلاعی نداریم

    _ چیی؟ چطور ممکنه؟ وای خدای من امیدوارم اتفاقی براش نیفته باید نجاتش بدیم

    _ چطوری؟
     
    آخرین ویرایش:

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    سلام به دوست جونیای عزیزم دوست خیلی خوب من نادیای عزیز
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    جدیدش رو شروع کرده
    به نام یه قطره عشق خوشحال میشم همراهیش کنین ممنونم عاشقتونم سها ن اینم لینکش:

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    .................................................................................................................................................................................

    ارش:

    کامل به حرفای سرهنگ گوش کردم نمیشد گفت نقشه ی بی نقصیه چون نبود

    اگه لو میرفتیم علاوه بر ارمان جون خودکون و عملیات هم به خطر میفتاد .

    در حال بررسی نقشه و خطا های احتمالی بودم که متوجه شدم ندا از اتاقش بیرون رفت

    اروم پشت سرش رفتم نمیخواستم که حضور من رو متوجه بشه

    اینطوری اگه نقشه ای هم داشته باشه متوجه میشم و میشه جلوشو گرفت.

    به سمت باغچه فوقالعاده عمارت رفت دیدم که روی صندلی نشست و دستش رو به شکمش میکشید

    و اروم اروم جلو عقب میرفت و زیر لب لالایی میخوند

    "لالا لالا گل زیره دلم پید دلت گیره" بغضش رو میبلعه و میخونه
    "لالا لالا گل سنجد بریم با هم گوشه اي دنج"
    "لالا لالا گل سنبل غزل خونت شم همچون بلبل"

    "لالا لالا گل سوسن لبم ب*و*سید لبت بازهم"
    "لالا لالا گل لاله تو خود مي من پیاله" گونه هایش پذیراي دانه هاي درشت اش میشود
    "لالا لالا گل پر پر نبیني غم نبیني درد.

    نمیدونم چرا انگار قلبم فشرده شد و درد کشید انگار که تحمل درد این زن پر غم رو نداشتم

    دستام را مشت کردم و با قدم های سنگین از اونجا دور شدم انگار نفس کم اورده بودم.

    دوستای عزیزم میدونم کم بود فردا دو تا پست تپل میزارم براتون ولی دلگیرم ازتون چرا تعداد بازدید کننده ها و تشکرا یکی نیست؟
    ما مینویسیم هیچ سودی هم برامون نداره ولی شما با یه تشکر انگیزه میدید
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا