ندا:
نقشه؟ چه نقشه ای ؟ باز چی شده؟
_دلارا_ عزیزم باور کن چیزی نیست اشتباه متوجه شدی.
_واقعا؟واقعااااا؟ شما فکر کردید من کیم هااا؟
میدونید چیه تقصیر شما نیست تقصیر خودمه! بازم زود اعتماد کردم. فکر کردم شما قصدتون کمکه ولی نه نه هیشکی محض رضای خدا
به یکی کمک نمیکنه
_ندا باور کن اشتباه فهمیدی بزار برات توضیح بدم
همینطور داشتم عقب عقب میرفتم که شوهر دلارا بهم نزدیک شد
_نه نههه نزدیکم نیا همتون دروغگویید همتون ازم استفاده میکنید مگه من چیکار کردم هاااااا؟
_ندا خانوم اروم باشید حالتون بده برای بچتونم خوب نیست بزارید کمکتون کنیم
_همونجا بمون .گفتم بمون نز دیکم نشو وگرنه یه بلایی سر خودم میارم
_دانیاال بیا کنار نمیبینی حالشو؟
_دلارا برو بیرون من باید با این خانوم صحبت کنم.
_ولی دانیال خواهش میکنم
_بیرون باش دلارا
_باشه.ندا خواهش میکنم منطقی باش
دانیال:
ببین دختر جون بهتره بیای اینجا مثل یه خانوم بالغ بشینی تا باهم صحبت کنیم
_من با شماها هیچ حرفی ندارم شماها همتون دروغگویید همتون .نزدیکم نیا وگرنه یه بلایی سر خودم میارم
_کی رو داری تهدید میکنی ؟میخوای سر خودت و بچت بلا بیاری؟ خوب بیار
کی اینجا ضرر میکنه ؟ها؟ مطمعنا اتفاقی برای من و زنم نمیفته .
فکر میکنی کی براش مهمه جون تو پدرت؟نامادریت؟یا شوهرت؟ دختر جون بهتره بیای بشینی تا
حرف بزنیم این اداهارم برای من در نیار. میخوای اصلا خودم یه بلایی سرت بیارم که خودت چیزی حس نکنی؟
_ احساس ادمی رو داشتم که بهش خــ ـیانـت شده ,نمیدونم چرا نمیتونستم قبول کنم که این
خانواده هم به من نارو زدن , داشت نزدیک میشد که داد زدم نزدیکم نیا !میخوام واقعیتو بدونم بدون هیچ دروغی
_خیله خوب!من سرهنگ دانیال روشن هستم
نقشه؟ چه نقشه ای ؟ باز چی شده؟
_دلارا_ عزیزم باور کن چیزی نیست اشتباه متوجه شدی.
_واقعا؟واقعااااا؟ شما فکر کردید من کیم هااا؟
میدونید چیه تقصیر شما نیست تقصیر خودمه! بازم زود اعتماد کردم. فکر کردم شما قصدتون کمکه ولی نه نه هیشکی محض رضای خدا
به یکی کمک نمیکنه
_ندا باور کن اشتباه فهمیدی بزار برات توضیح بدم
همینطور داشتم عقب عقب میرفتم که شوهر دلارا بهم نزدیک شد
_نه نههه نزدیکم نیا همتون دروغگویید همتون ازم استفاده میکنید مگه من چیکار کردم هاااااا؟
_ندا خانوم اروم باشید حالتون بده برای بچتونم خوب نیست بزارید کمکتون کنیم
_همونجا بمون .گفتم بمون نز دیکم نشو وگرنه یه بلایی سر خودم میارم
_دانیاال بیا کنار نمیبینی حالشو؟
_دلارا برو بیرون من باید با این خانوم صحبت کنم.
_ولی دانیال خواهش میکنم
_بیرون باش دلارا
_باشه.ندا خواهش میکنم منطقی باش
دانیال:
ببین دختر جون بهتره بیای اینجا مثل یه خانوم بالغ بشینی تا باهم صحبت کنیم
_من با شماها هیچ حرفی ندارم شماها همتون دروغگویید همتون .نزدیکم نیا وگرنه یه بلایی سر خودم میارم
_کی رو داری تهدید میکنی ؟میخوای سر خودت و بچت بلا بیاری؟ خوب بیار
کی اینجا ضرر میکنه ؟ها؟ مطمعنا اتفاقی برای من و زنم نمیفته .
فکر میکنی کی براش مهمه جون تو پدرت؟نامادریت؟یا شوهرت؟ دختر جون بهتره بیای بشینی تا
حرف بزنیم این اداهارم برای من در نیار. میخوای اصلا خودم یه بلایی سرت بیارم که خودت چیزی حس نکنی؟
_ احساس ادمی رو داشتم که بهش خــ ـیانـت شده ,نمیدونم چرا نمیتونستم قبول کنم که این
خانواده هم به من نارو زدن , داشت نزدیک میشد که داد زدم نزدیکم نیا !میخوام واقعیتو بدونم بدون هیچ دروغی
_خیله خوب!من سرهنگ دانیال روشن هستم
آخرین ویرایش: