سلام به همهء عزیزایی که رمان کوتاهمو دنبال میکنید . اول اینکه مرسی از همراهیتون و نکتهء بعدی اینکه من یه سری هاتون رو تازه کشف کردم. میگین " یعنی چی؟ " خب باید بگم بنده فکر میکردم فقط دکمهء تشکره که زده میشه و خبری از خوندن نیس ولی مثل اینکه اشتباه فکر میکردم. میگم.. خب شمایی که میای و لطف میکنی میخونی یه نظری هم در پروفایل بنده بنویسی تا من بدونم اشتباهم چی بوده ! کارِ درستم کجا بوده ! خلاصه که این کار حرام نیس.. از من گفتن و از شما نشنیدن
بابا بخدا منم مثل همه نیازمند روحیه ، انرژی ، انگیزه و این حرفام ..
بـ*ـوس به همتون :)
سلام و صدتا سلام به شما دنبال کننده های خوشمِلِ رمانم [ البته اونایی که لایک میکنن ولی نمیخونن ، یه کم خوشگلن :/ ]
پذیرای نظرای با ارزشتون تو پروفم هستم . پس بشتابید . چرا که هرکس نشتابید ، کرونا گرفت . خلاصه خواستم بگم که الان که رمان به جاهایِ خشنگش رسیدع ! بازم نظر نمیدین؟ ( البته یه سری هاتون شرمنده میکنین و همیشه لطف دارین ولی من حرفم با اون یه سری های دیگهس که انقده خسیس هستن ک یه نظرم نمیدن :/ ) بابا بخدا هر نویسنده ای انگیزه میخاد :/ روحیه میخاد :| از کی میگیرع اینارو؟ از خوانندهء قلمش ... پس منتظرِ چی هستین؟
بدویین شُل کنین اون کیسهء محبت و نظر رو :/ . خدا هم میده برکت :aiwan_light_laugh1: خب دیگه زیاد حرف زدم ... بریم برای دوتا پارتِ خوب :) . [ انرژی بدین زود زود پارت میزارم هااااا :aiwan_light_sdblum: ] ♡
هُوَالحَق :)
# اُتاقِ دَه مِتری
# پارتِ 23
تنها دو دقیقه از شش دقیقه مانده بود که دخترِ مورد نظر وارد مهمانی میشود . آراد بی اینکه نگاه از او بگیرد ، خطاب به تارادی که کنارش نشسته ، میگوید :_ دمت گرم !
تاراد میخندد و میگوید :_ قربونت برم من داداش.
سرد لب میزند :_ برو .
تاراد ولی گیج میپرسد :_ هان؟
صورتش را برمیگرداند و درست جلوی صورت تاراد زمزمه میکند :_ میگم برو یه جا دیگه بِتَمَک ! الانه که همه چی بهم بریزه.
تاراد هول زده پا میشود و ففط میگوید :_ باشه داداش . چرا میزنی خب؟
دیگر نگاهش نمیکند و دوباره مشغولِ دید زدنِ دختر میکند . میبیند که دختر به سمت سهند میرود و سهند زیر گوشش چیزی زمزمه میکند که باعث میشود دخترک ، کمی اخم کند . سهند به شوخی روی کتفش میزند ولی دختر ... هنوز اخم دارد !
بلند میشود و به سمتشان میرود. دختر زودتر متوجه حضورش میشود و انگار که هول کرده باشد. با تته پته میگوید :_ سلام . خوبی؟ .
لبخند میزند و میگوید :_ مرسی. تو خوبی؟ .
دختر که میگوید :_ ممنون خوبم .
سپس رو به سهند ادامه میدهد :_ کار داشتم باهات .
سهند میگوید :_ الان میام . فقط برم یه لحظه پیش یکی از بچه ها و برگردم.
آراد سری تکان میدهد و سهند دور میشود و چه فرصتی از این بهتر برای خلوت کردن با این دخترِ زیادی خوشگل!
میپرسد :_ نمیبینم دوستت رو . نیومده؟
دختر انگار حواسش اینجا نیست . و چرا حواسش نبود ؟! صدایش میکند :_ آیدا؟
به خودش می آید انگار و هول میگوید :_ من .. چیز .. بله ؟!
دوباره تکرار میکند :_ میگم نیومده دوستت؟! آخه ندیدمش.
_ کی؟ فوآد ؟
آراد با تکان دادن سرش تایید میکند که آیدا ادامه میدهد :_ نه . زیاد خوشش نمیاد از مهمونی. بعضی اوقات به زور میارمش.
_ آهان .. چه بد ! نباید تنهات میزاشت.
آیدا میخندد و توضیح میدهد :_ نه ! تنها نیستم . اونم خب اینجوریه . چه میشه کرد؟
" هوم "ِ کشیده ای میگوید و میخواهد که برود ؛ ناگهان با سوالِ آیدا پوزخندی روی لبش جا خشک میکند .
_ تو با کسی اومدی مهمونی؟
جواب میدهد :_ نه . ولی پیدا میشه .
_ کسی مد نظرته ؟
خوشش می آید از این سوالهایِ احمقانهء آیدا . برای همین میگوید :_ آره .
آیدا جا میخورد انگار . نباید میگفت " آره " ؟ . " ببخشید " ی میگوید و میخواهد که برود . حالا نوبتِ آراد بود . بی هوا میگوید :_ ولی داره میره .
آیدا میگوید :_ هان؟
آراد میخندد و :_ میگم کسی که مد نظرمه داره میره .
_ الان؟ مهمونی که تازه شروع شده !
_ نه از مهمونی منظورم نبود. از پیش خودم !.
_ متوجه نمیشم .
و آراد میخندد به این دروغی که آیدا بر زبان می آورد. میپرسد :_ چیو میخوای بشنوی آیدا ؟
آیداست که قهقهه میزند و میگوید :_ هیچی بخدا .
آراد میگوید :_ اوکی . خودت منظورم بودی .
چشمانِ دختر رو به رویش برق میزنند و این از چشمهای آراد دور نمی مانَد .
هول میگوید :_ الان باید چی بگم؟
آراد بی تفاوت شانه بالا می اندازد و میگوید :_ هیچی. من دارم میرم اون سمت پیش بچه ها . توام بیا باهام .
_ آهان . بله ! الان همراهی میکنم .
و بعد با صدای بلند میخندد.
آراد با خود میگوید که این دخترِ احمق ، همیشه اینقدر مزخرف و بی دلیل قهقهه میزد ؟.
ساعاتی بعد در حالیکه دارد پشت فرمان ماشینش جا میگیرد ، آیدا به شیشهء ماشین میزند . شیشه را پایین میدهد و میگوید :_ جانم ؟
و جانم را یک طور عجیبی میکشد .
آیدا میخندد و میپرسد :_ مَستی؟.
پوزخند میزند :_ منو مسَتی؟ زبونتو گاز بگیر دختر .
و بعد میخندد .میبیند که آیدا چیزی نمیگوید ، برای همین میپرسد :_ میخوای برسونمت آیدا ؟
و آیدا شرط میبست که او مـسـ*ـت است ، چرا که حتی اسمش را هم غلیظ ادا میکند .لبخند میزند و :_ مزاحم نباشم؟
آراد همینطور که شیشه را بالا میدهد میگوید :_ سوار شو .
حدودا یک ربعی از سوار شدن آیدا میگذرد. آراد بی هدف خیابان هارا بالا و پایین میکند و در اینکارش آیدا هیچ اعتراضی نمیکند. حوصلهء دختر که سر میرود ، میپرسد :_ آهنگِ دیگه ای نداری تو ماشین جز همین یه دونه؟
آراد خندیده و جواب میدهد :_ نُچ !
آیدا لج میکند :_ پس خاموشش کن .
_ چیو ؟
_ منو ! خب معلومه اون ضبطِت رو میگم دیگه .
_ ضبط که خاموش نمیشه ولی حالا که فکر میکنم میبینم خاموش کردنِ تو کار چندان سختی نیس.
چشمکی به آیدا میزند که آیدا میخندد.
_ یعنی چی؟
_ یعنی ... زوده الان بگم .
آیدا اصرار میکند تا بگوید ولی در جواب آراد فقط میگوید :_ از کدوم سمت برم؟
آیدا پر حرص میگوید :_ آراد ؟؟
آراد با خود میگوید که این دختر همیشه انقدر زود خودمانی میشد؟ . بیخیالی در دل میگوید و بی اینکه نگاهش کند ، میپرسد :_ چپ؟!
آیدا رو برمیگرداند و خیابان هارا نگاه میکند . فقط میگوید " بله " و آراد اهلِ ناز کشیدن نبود . همان چند جمله و چند ساعت هم برای جلو بردنِ نقشه اش بود و نه چیز دیگری.
با غذا بازی میکنم و اصلا حوصله ندارم و از طرفی صحبت های مادرم و شیدا در سرم تکرار میشوند. گذشته ! گذشته ! گذشته ! . فقط در مورد گذشته صحبت میکنند و این کارشان حال مرا بدتر میکند. شیدا که میگوید " چند روز پیش دیدم عمو فرداد رو " دیگر نمیفهمم چه میشود و چطور کنترلم را از دست میدهم. لیوان را به گوشه ای پرت کرده و میشکنم. داد میزنم :_ اَه ! خفه شو . بسه دیگه ، مخم درد گرفت . حرف دیگه ای جز گذشته و آدمای به درد نخورش ندارین؟
میبینم که چشمانش پُر از اشک شده و الان است که گریه کند . واقعا چرا هر بار سر او خالی میکردم؟ . البته که حقش نبود . بود ؟! . مادرم سعی میکند سرم داد نکشد :_ فوآد ؟ بفهم داری چیکار میکنی! مگه به درد نخور بودنِ آدمای گذشته ربطی به شیدا داره که اینطور سرش داد میزنی؟
شانه بالا می اندازم و میگویم :_ نمیدونم . نمیدونم ! تنها چیزی که میفهمم اینه که اسمِ اون عوضی رو جلوی من نیارین .
_ عوضی ای که میگی پدرته .
داد میزنم و واقعا حرفهای مادرم به قول خیلی ها توو کَتَم نمیرود :_ کدوم پدر؟ انقدر پدر ، پدر نکن برا من مامان. کدوم پدری به زنش اَنگِ بی آبرویی و خــ ـیانـت میزنه و خودش میره خــ ـیانـت میکنه؟ کدوم پدری بچهشو ول میکنه و میره بچهء یه زنِ بدکاره رو بزرگ میکنه . یه زن مطعلقهء بدکاره که یه بچه هم داشته . محبتی که باید به من میکرد. به کی کرد مامان؟ به بچه اون ! . وقتی باید دست منو میگرفت ، دست کیو گرفت؟ دست اون . من بخاطر اون عوضی حالم بهم میخوره از زمستون و سرما و بهمن ماه ! . من قید دانشگاهمو زدم . واسه چی مامان؟ چون هیچ اعصابی نمونده برام. انقدر خانوادهم کمرنگ بوده توو زندگیم که واسه خندیدنِ یه دختر ، ذوق میکنم . بگم عاشق شدم بهتره مامان؟ یا بگم دوستش دارم؟ . بابام کو مامان؟
خسته شدم. کِی میخوای دست برداری از دوس داشتنِ مردی که لهت کرد؟ هان؟
تا کِی میخوای هر روز بری جلوی آیینه و بگی کاش چشمام سبز بود . تا کِی موهاتو بلوند رنگ میکنی تا یه کم شبیه اون زن شی؟ . بس کن لطفا ! انقدر نشین زیر گوشِ شیدا از خاطره هات تعریف نکن. اونم هر یه ماه یه بار نیاد و نگه که " وای خاله ، دیدمش " . به درک! چیو دیده؟ یه مردِ خیانتکارو که گند کشید یه زندگی رو؟ .
درست است که همه حرفهایم حق است ک کاملا راست میگویم ولی .. تند رفته ام. غرور زنانه اش را شکسته ام و حقایق تلخ زندگی اش را به صورتش تف کرده ام. گریه میکند ! من چه کار کردم؟. هق میزند . لعنت به من ! . شیدا را در آغـ*ـوش میکشد و میگرید برای تمام تلخی های زندگی اش و من ... لعنت به من ! .
پارت داریم یه تیکه ماه ، ندیده کسی مثلِ اینو .. :aiwan_light_laugh1:
[ هوالحق ]
# اُتاقِ دَه متری
# پارتِ 25
مرد متعجب میگوید :_ هان؟! تو .. تو چطور میتونی اینکارو بکنی؟ نکنه دیوونه شدی؟ .
پسر همانطور که دود سیگارش را بیرون میدهد ، میگوید :_ بَده کارم؟
مرد میگوید :_ نیست؟
_ نمیدونم . تو چی فکر میکنی؟
_ من میگم هست. کارت افتضاحه.
_ داری چرت میگی آقا فرداد. خب؟ دِ آخه اگه کارم افتضاحه پس چرا پدرِ اون ..
مرد صحبتش را قطع میکند و رو به او میگوید :_ پدرِ آیدا در گذشته هر غلط و اشتباهی کرده ، مقصر خودشه. خودش باید تاوان بده . به دخترش چیکار داری؟.
پسر اما نمیفهمد :_ ربط داره . مادر منم کاری نکرده بود . فقط عاشقِ اون مرتیکهء بی همه چیز بود ولی رسمش این نبود که به مادرم تجـ*ـاوز کنه و بره . رسمش این نبود که روح مادرم رو برای همیشه زخمی کنه . رسمش نبود ، کاری کنه که مادرم برای همیشه از مردا بدش بیاد و فقط اونارو وسیله قرار بده برای رسیدن به هدفش. هدفش چی بود؟ " من " ! بالا بردنِ من . فقط دلم میخواد همون عذابی که مادرم کشیده رو ؛ به دختر خودش بدم . من کار اشتباهی نمیکنم .
فرداد عصبانی فریاد میکشد :_ آراد ؟ بس کن . تو داری مغزت رو از دست میدی . یا شاید هم دادی .
آراد بلندتر داد میکشد :_ یادت نره کجایی و داری سر کی داد میکشی. خب؟ بعدشم.. ببین من دارم به کی میگم این حرفارو ؟ به کسی که خودش گند زده زندگیشو .
_ اگه گند کشیدم واسه شما به گند کشیدم . خود به خود که ...
آراد حرفش را میبُرَد :_ منت نزار آقا فرداد. کسی مجبورت نکرد! تو خودت عاشق مادرم شدی. اول زندگی سابقت رو باختی و بعدش داراییتو و در نهایت تمام راه های پس و پیشت و حتی پسرت رو هم باختی ! من مثل تو اهلِ باخت نیستم . یا بهتره بگم من مثل تو و پسرِ کودنت ، نمی بازم.
_ تو واقعا قصدت آسیب زدن به آیداست؟
_ اگر بفهمم کاری کردی که همه چیز بهم بخوره ، اگر بفهمم .. وای به حالت آقا فرداد . بیچارهء عالمت میکنم . پس خوب گوشای کَرت رو باز کن و ببین چی میگم . تنها کاری که میکنی اینه که به زنگ زدن به پسرت ادامه میدی و درگیرش میکنی و اخطار میدی که از آیدا دوری کنه .
مرد به سختی لب میزند :_ تا کِی؟
آراد پوزخند میزند :_ تا وقتی که من بگم. زیاد طول نمیکشه . نگران نباش .
_ بعدش چی میشه؟
_ بعدش؟! هوم .. با پدر آیدا قرار میزارم و اتمامِ نقشمو بهش اطلاع میدم . صد در صد بی سر و صدا این قضیه تموم میشه و اون حتی نمیتونه کوچکترین کاری علیه من بکنه . تو قمارهایی که میکنه و تهش میبازه صدتا چک و سفته داره پیشم .
_ من .. من نمیدونم چی بگم؟
_ تو فقط باید کاری که میگم رو بکنی. نیازی به گفتنِ چیزی نیست . الانم میتونی بری. حوصلهمو سر بردی.
فرداد بلند میشود . همینطور که به سمت در اُتاق میرود میگوید :_ تهِ این بازی روشن نیست .
آراد قهقهه میزند :_ آفرین ! دقیقا همینطوره . سیاهه . اما نه برای من . برای تو و پسرت و احمقایی امثال شما.
_ از کجا میدونی؟
_ چون زندگی واقعی فیلم و کارتون و سریال نیست که تهش آدم خوبا ببرن و یا هر کی بد بکنه ، جزاشو ببینه . تو زندگی واقعی ، بدی تا ابد پیروزه میدانه !
فرداد بی هیچ حرفی از اتاق خارج میشود و آراد حتی تا دقایقی بعد میخندد به این پیش بینی احمقانه او .
بُرد با او بود .
سلام به رویِ میکروب نشستهتون :/ یه پارتِ اوچولو میزارم براتون چون شرایط جسمیم خوب نیست و نمیتونم زیاد تایپ کنم ...
هر چند پارت 26 ینی پارت قبل ، خیلی طولانی بود. این به اون در :/
مرسی ک هستین ♡ هوالحق :)
# اُتاقِ دَه مِتری
# پارتِ 27
جهان ادامه میدهد :_ هر چی شما بگی . فقط .. اگر میشه اجرا نزارین . من ..
آراد میخندد :_ باشه جهان . باشه ! . اجرا نمیزارم . آخه من خیلی مهربون و بزرگوارم . مگه نه؟.
جهان با گریه میگوید :_ خدا از بزرگی کمتون نکنه .
آراد پر از حرص لب میزند :_ تف تو شرف آدمی مثل تو که گند زد به زندگیِ یه دخترِ ساده و عاشق و بعدش به عنوان تلافی زندگی دختر خودش جهنم شد ولی باز داره التماسِ اون ادمی میکنه که گند زد به تمومِ دخترش ! . تف تو ذات خرابت جهان ! . حالمو بهم میزنی.
_ آقا خب من چاره ..
_ صداتو ببر جهان . به اون زنِ احمقتم هیچی نمیگی. به اون دختره بدکارهت هم بگو اگر نتونه قفلِ دهنشو خوب نگه داره ؛ خودم براش میدوزمش .
_ چشم .. نه .. نمیگم . آیدا هم میدونه باید چیکار کنه ؛ یعنی توضیح میدم براش.
_ خداحافظ .
و جهان تا میخواهد جواب خداحافظی اش را بدهد ، آراد گوشی را قطع میکند.
بلافاصله بعد از قطع شدن تماس ، گوشی را محکم به دیوار پرت میکند و های های گریه میکند. بر سر و صورت خودش میکوبد و زندگیِ نکبتی که خودش مسبب آن است را ، لعنت میفرستد.
دلم نیومد ننویسم براتون ..
ببینید دیگه ، چنقده مهربونم و شمارو دوز دارم . ( در حالیکه انگشتانش از درد قطع میشوند ، همچنان پرچانگی میکند ) خلاصه ...
تقدیم به نگاهِ مهربونتون :)
# هوالحق :)
# پارتِ 27
#اُتاقِ دَه مِتری
# فوآد ❤
آنقدر کتک خورده ام که نا ندارم تکان بخورم . فقط میتوانم بگویم :_ خیلی پستی .
قهقهه میزند و میگوید :_ جان؟ پسرهء کودن ، مثل اینکه از جونت سیر شدی ، نه؟ به من گفتی پست؟.
گلویم میسوزد و تمام دهنم مزه خون میدهد. به سختی میگویم :_ چی میخوای ازم آراد ؟. برا چی منو آوردی تو این خراب شده و میزنیم؟ .
با انگشت اشاره اش گوشه ابرویش را میخاراند و میگوید :_ هوم .. بزار فکر کنم.
همان لحظه ناخداگاه عق میزنم و مایع چندشی که بیشترش خون است از دهانم به بیرون میریزد . رو به مرد هایی که مرا به این حال انداخته اند ، میگوید :_ جمع کنین بیارینش اون ور تر . اَه ! گند زد به کف اینجا .
دو مرد نزدیکتر می آیند و بازوهایم را گرفته و مرا کمی آن طرف تر میبرند.
از درد نمیتوانم بشینم ، برای همین روی زمین ولو میشم که ناگهان یکی از مرد ها با کفشش محکم به وسط کتفم میزند و فریاد میکشد :_ جلو آقا دراز نکش. بشین.
از درد نفسم میبرد ولی در نهایت سعی میکنم که بشینم. آراد صندلی ای رو به روی من میگذارد و روی ان مینشیند.
لب باز میکند :_ خب.. برای اولین بار و آخرین بار تو عمرم ، اجازه میدم که یه کودن ازم سوال کنه و من جوابش رو بدم. شروع کن ! سوال کن و جواباتو بگیر.
گیج میگویم :_ یعنی چی؟.
_ میگم کودنی ، قیافهتو کج میکنی . دارم میگم سوال کن ازم . جواب بدم ، واضح نیست؟.
سرم از درد داغ شده است و گلویم .. وضعش افتضاح است . لب میزنم :_ اول آب میخوام.
میخندد :_ گفتم سوال کن ، نه دستور بده و یا خواهش کن.
_ ولی گلوم ..
_ آب برات نداریم فوآد .
به سختی آب دهانم را قورت میدهم و میگویم :_ چرا اینجام؟
_ چون باید با یه سری از چیزها رو به رو بشی.
_ چه چیزایی؟
_ دوس داری بدونی؟.
میگویم " آره " ، که دست در جیب کتش میکند و گوشی اش را به بیرون میکشد.
_ خب فوآد .. بریم برای قسمتِ اول .
من برات یه وُیس میزارم و تو گوش میدی.
سرم را تکان میدهم که انگشتش برای پخش روی صفحه گوشی مینشیند.
( _ میگم آیدا .. فوآد بفهمه ناراحت بشه شاید ! .
_ نه . یعنی نمیزارم بفهمه .
_ واقعا بفهمه که منو تو میریم بیرون و باهم دوستیم ناراحت میشه؟
_ آره خب . فوآد خیلی ..
_ خیلی چی؟
_ نمیدونم . مثل پسرای عقب موندهس. یه کمم... ). به اینجا که میرسد ، آراد تیز نگاهش میکند و میبیند که فوآد در اوج تعجب و حیرت است. قطره اشکی از چشم فوآد روی گونهاش میریزد. آراد میخندد و میگوید :_ گریه نکن فوآد . تو باید میدونستی که آیدا اینکارهس .
فوآد ماتش بـرده انگار . بیخیال حال خراب او میشود و ادامه صدای ضبط شده را پخش میکند ( _ اوکی بیخیالش. کجا بریم حالا ؟
_ نمیدونم . تو کجارو دوس داری؟.
_ من؟ . خونهم رو دوس دارم .
_ پس بریم خونهت .
_ عه؟ . نمیگی گرگ میشم و بره ای مثل تورو میخورم؟.
_ تو نمیدونی من گرگ دوز دالم .
_ حتی اگه بخورتت؟.
_ حتی اگه بخورتم .
_ پس پیش به سویِ بره خورون ).
نمیفهمم . مغزم قفل کرده است انگار . آیدا بود ! با آراد ؟! انقدر راحت به من خــ ـیانـت کرده بود ؟! . من ..
صدای آراد نمیگذارد بیشتر از این فکر کنم. در جواب صدا کردنش ، آرام میگویم :_ بله؟.
میخندد :_ ماتت بـرده پسر؟. حالا یه سری عکس و فیلم خوشگل دارم برات.
از تصور اینکه با آیدا میتواند چه عکس و فیلمی داشته باشد ، قلبم درد میگیرد. فقط میگویم :_ نمیخوام ببینم.
_ عه؟ چرا؟
داد میزنم :_ گفتم نمیخوام .
_ اوکی . بریم برای سوپرایز بعدی. حامد؟ بیارش اون مرتیکه رو .
نمیدانم چند دقیقه از وارد شدن شوک به من در مورد آیدا میگذرد که شوک بعدی وارد میشود . پلک نمیزنم و با دقت میکاومش. خودش بود !. همان عوضی ای که زندگی من و مادرم را سیاه کرده بود. همان عوضی ای که به عنوان پدر در شناسنامه ام ، تحملش میکردم. مثل همیشه به تیپ و ظاهرش رسیده . فقط .. ربطش به این قضیه و آراد چه بود؟.
سوالم را به زبان می آورم :_ آراد این عوضی اینجا چی میخواد؟.
دیگه شاه گُلم من :) با این پارت گذاری..
این پارت تقدیمِ بهترینم @Negin.LTI
و خواهریِ خودم ( ida_jaa ) ♡
هوالحق :)
# اُتاقِ دَه مِتری
# پارتِ 28
آراد قهقهه میزند :_ ای جانم فرداد. ببین پسرت هم میدونه تو عوضی هستی.
و بعد رو به من میگوید :_ الان میفهمی. بابا جونت باهات حرف داره پسر باباش.
و بلندتر قهقهه میزند.
داد میزنم :_ خفه شو . اون عوضی پدر من نیست.
که آن عوضی لب از لب باز میکند :_ بفهم چی میگی حرومزاده . من عوضی ام؟ یا مادرت؟.
بعد این همه سال باز هم مادرش را متهم میکرد؟ باز هم گفت حرامزاده؟.
میخواهد بلند شود و او را زیر بار کتک بگیرد ولی بازوهایش اسیر دو مرد است.
داد میزند :_ نمیفهمم چی میگم؟. تو هنوزم همون رذلی. عوضی تر شدی. در مورد مادر من حرف نزن. اون خیلی پاکه . حیف اون که با توی نجـ*ـس شریک زندگی شد. گندت بزنن.
جلوی پایش تف می اندازم و میگویم :_ تف به شرفت.
میخواهد سمتم بیاید که آراد میگوید :_ بتمرگ سر جات پدر خونده.
دیگر سمتم نمی آید . چه شد؟. پدر خونده؟. زندگی مارا بخاطر آراد و مادرش به گند کشیده بود ؟!.
حالم بد میشود . میخواهم تمام بدبختی ها و حال بدم را عق بزنم و بگویم که حالم از این زندگی بهم میخورد. ولی در عوضش ، او ادامه میدهد :_ اون کسی که با شماره ناشناس اذیتت میکرد من بودم.
مات میشوم . میپرسم :_ چی؟.
ادامه میدهد :_ من نزاشتم کافی شاپ رو معامله کنی. نمیخواستم مستقل شی. میخواستی رو پای خودت بایستی و خودت رو به آیدا ثابت کنی ولی من نمیخواستم. شاید بگی چرا ؟! و باید بگم بخاطر پسرم آراد.
بغضم میشکند و حالا واضح گریه میکنم.
آراد؟ پسرش؟. پس من چه؟.
_ آراد آیدا رو دوست داشت و تو مزاحم بودی . شاید اگه آیدا چند ماه بیشتر باهات وقت میگذروند ، عاشقت میشد و اونوقت .. دل پسرم چی؟.
با هر کلمه اش صد بار میشکنم و گریه میکنم و او به سردی ادامه میدهد :_ الانم اینجایی تا تموم شدن این بازی رو ببینی. در حقیقت من خیلی ناراحتم. نه بخاطر تو.. بخاطر پسرم. چون آیدا بخاطر پول و هَوَل بازیش دنبال آراد بود. همون بهتر که از زندگیش رفت بیرون.
رو به آراد میگوید :_ ولش کن بزار بره .
مهرهء سوختهس. به چه درد میخوره؟.
مرا میگفت؟ . من سوخته بودم؟. آره خب.. سوزانده بودند مرا..
به زور لب از لب باز میکنم :_ میخوام برم.
آراد است که جواب میدهد :_ زوده ! فیلم و عکسا مونده .
داد میزنم:_ فهمیدم که دختری که عاشقش بودم عوضی بوده و بهم خــ ـیانـت کرده . فهمیدم که اون عوضی ای که به عنوان پدر ، اسمش تو شناسنامه منه ، صدبار شکسته منو و حالا هم بخاطر تو لهم کرده. فهمیدم .. میخوام برم.
آراد است که میخندد :_ آا.. پس سهند چی؟! .
روی زانو به زمین می افتم و بی حس میگویم :_ سهند چی؟
قهقهه میزند :_ بمون بگم برات پسرِ کودتِ فرداد.