[HIDE-THANKS]
[/HIDE-THANKS][HIDE-THANKS]
[/HIDE-THANKS][HIDE-THANKS]
پست سی وهشتم:
سوزی:
ویرایش شد.
ویرایش شد.
ازوقتی که به اجبار بقیه از سیاوش جداشدم،تنهاهمدم شده بچه ای که هنوز ندیدمش؛ولی حسش می کنم.
دست راستم رو اروم میذارم روی شکمم،یه لبخندمیاد روی لبم تنهایادگاری سیاوشم.
یک قطره اشک لجوجانه سرمیخوره از گوشه چشم چپم ولی جلوی بقیه اش رو میگم تامبدا بفهمن دل تنگم.
ازوقتی ازسیاوش جداشدم،اومدم خونه سورج.
روی تخت دونفره ای که توی اتاق 36 متری جاخوش کرده بود میشینم پاهام رو جمع میکنم توی شکمم و دست هام رو دور پام حلقه میکنم.
فکرمیکنم ماه دومی بارداریم باشه چقدر باسیاوش درمورد آینده ای کسی که هنوز نیومده حرف زدیم.
اشک هام بدون اجازه شروع به باریدن می کنن.
خدایا دل تنگم،دلم گرفته،حالو حوصله ندارم.
به صدای بازو بسته شدن در توجهی نمی کنم حتما سورج که اومد توی اتاق،پسر دوم رغمان،کسی مجبورشدم باهاش ازدواج کنم.
اروم نشست روی تخت.
-سوزی
به حالت صداش توجه نکردم،وقتی اسمم رو صدازد هیچ حسی نداشتم.
-میشه بگی من چیکارم؟بخدامنم قربانیم،فکرمیکنی ازته دلم بود؟حداقل به فکربچت باش.
سرم رو از روی پاهام بلندکردم،فاصله بینمون خیلی کم بود.
صورت کشیده ای استخونی،سبزه،چشم وابروی مشکی،موهای معمولی مشکی.
وقتی باسیاوش مقایسش میکنم،میفهمم سیاوشم خیلی خوشگلتره.
-موهای سیاوش مشکی تره.
اروم برمیگیرده سمتم چشم هاش اشکیه.چرا؟
-انقدر دوسش داری؟
-دیونشم.
-پس هم دردیم!
-یعنی چی؟یعنی میخوای بگی توهم عاشقی؟
کلافه از روی تخت بلندشدو رفت کنارپنجره ایستاد پنجره ای ام دی اف سفید رنگ اتاق رو بازکرد.
-اره؛عاشق بودم.
صداش غم داشت.
ازجام بلندشدم ورفتم سمت پنجره.
-یه نصیحت ازطرف من.
تکیه مو دادم به دیوار:
-چی بگو؟
-نذاربفهمن عاشقی.
-یعنی چی؟همه میدونن
-میدونم سوزی،به خاطرهمینم هست که نگرانتم،میترسم.
-ازچی؟
-میترسم نکنه بلایی که سرخودم اومدهم سرتوبیاد،میدونی اگه الان عشقم بود دخترمون10 سالش بود؟
بهت زده داشتم نگاهش میکردم،یعنی چی اگه بود،نکنه..
-درست حدس زدی،مرده
صداش میلرزید،چشم هاش هی پروخالی میشد:
-کشتنش.
زبونم قفل شده بود،ذهنم قفل کرده بود هی خطامیداد،یعنی چی؟یعنی چی کشتنش؟.
-کی؟
هردومون داشتیم بی صدا اشک میریختیم.
-امیدوارم هیچ وقت متوجه نشی.
دستم رو اروم گذاشتم روی شونش:
-دوستش داشتی؟
نگاهش رو دوخته به آسمون شب ،صداش میلرزید:
-دیونه هم بودیم ولی...بنظر خیلی ها ازدواجمون اشتباه بود.
منظورش رو درست متوجه نمیشدم تمایلی هم برای دونستن نداشتم فقط دلتنگ خانوادم بودم دلتنگ سیاوشم.
یعنی بدون من داره چیکارمیکنه؟
[/HIDE-THANKS]دست راستم رو اروم میذارم روی شکمم،یه لبخندمیاد روی لبم تنهایادگاری سیاوشم.
یک قطره اشک لجوجانه سرمیخوره از گوشه چشم چپم ولی جلوی بقیه اش رو میگم تامبدا بفهمن دل تنگم.
ازوقتی ازسیاوش جداشدم،اومدم خونه سورج.
روی تخت دونفره ای که توی اتاق 36 متری جاخوش کرده بود میشینم پاهام رو جمع میکنم توی شکمم و دست هام رو دور پام حلقه میکنم.
فکرمیکنم ماه دومی بارداریم باشه چقدر باسیاوش درمورد آینده ای کسی که هنوز نیومده حرف زدیم.
اشک هام بدون اجازه شروع به باریدن می کنن.
خدایا دل تنگم،دلم گرفته،حالو حوصله ندارم.
به صدای بازو بسته شدن در توجهی نمی کنم حتما سورج که اومد توی اتاق،پسر دوم رغمان،کسی مجبورشدم باهاش ازدواج کنم.
اروم نشست روی تخت.
-سوزی
به حالت صداش توجه نکردم،وقتی اسمم رو صدازد هیچ حسی نداشتم.
-میشه بگی من چیکارم؟بخدامنم قربانیم،فکرمیکنی ازته دلم بود؟حداقل به فکربچت باش.
سرم رو از روی پاهام بلندکردم،فاصله بینمون خیلی کم بود.
صورت کشیده ای استخونی،سبزه،چشم وابروی مشکی،موهای معمولی مشکی.
وقتی باسیاوش مقایسش میکنم،میفهمم سیاوشم خیلی خوشگلتره.
-موهای سیاوش مشکی تره.
اروم برمیگیرده سمتم چشم هاش اشکیه.چرا؟
-انقدر دوسش داری؟
-دیونشم.
-پس هم دردیم!
-یعنی چی؟یعنی میخوای بگی توهم عاشقی؟
کلافه از روی تخت بلندشدو رفت کنارپنجره ایستاد پنجره ای ام دی اف سفید رنگ اتاق رو بازکرد.
-اره؛عاشق بودم.
صداش غم داشت.
ازجام بلندشدم ورفتم سمت پنجره.
-یه نصیحت ازطرف من.
تکیه مو دادم به دیوار:
-چی بگو؟
-نذاربفهمن عاشقی.
-یعنی چی؟همه میدونن
-میدونم سوزی،به خاطرهمینم هست که نگرانتم،میترسم.
-ازچی؟
-میترسم نکنه بلایی که سرخودم اومدهم سرتوبیاد،میدونی اگه الان عشقم بود دخترمون10 سالش بود؟
بهت زده داشتم نگاهش میکردم،یعنی چی اگه بود،نکنه..
-درست حدس زدی،مرده
صداش میلرزید،چشم هاش هی پروخالی میشد:
-کشتنش.
زبونم قفل شده بود،ذهنم قفل کرده بود هی خطامیداد،یعنی چی؟یعنی چی کشتنش؟.
-کی؟
هردومون داشتیم بی صدا اشک میریختیم.
-امیدوارم هیچ وقت متوجه نشی.
دستم رو اروم گذاشتم روی شونش:
-دوستش داشتی؟
نگاهش رو دوخته به آسمون شب ،صداش میلرزید:
-دیونه هم بودیم ولی...بنظر خیلی ها ازدواجمون اشتباه بود.
منظورش رو درست متوجه نمیشدم تمایلی هم برای دونستن نداشتم فقط دلتنگ خانوادم بودم دلتنگ سیاوشم.
یعنی بدون من داره چیکارمیکنه؟
آخرین ویرایش: