کامل شده رمان تاوان بی گناهی | راضیه درویش زاده کاربر انجمن نگاه دانلود

از نظر شما رمان تا به اینجا چطور بود؟ دوست داشتنی ترین و واقعی ترین شخصیت رمان کدام است؟؟


  • مجموع رای دهندگان
    8
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Raziyeh.d

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/10/26
ارسالی ها
1,052
امتیاز واکنش
8,430
امتیاز
606
محل سکونت
اهواز
#پریناز


با خنده دیوونه ی نثار امیر کردم و گوشی رو قطع کردم
از اتاق بیرون اومدم سمته پله ها رفتم که صدای بابا توجه ام رو جلب کرد
-تو مطمئنی بهرام؟؟
بهرام با خنده گفت
-آره خودم شنیدم داشتن دعوا میکردن
و هر دو با هم خندیدن و بابا گفت
-باید ادامه بدیم انقدر که خود پانیذ تصمیم به طلاق بگیره. من نمیذارم اون پسره هیچ ندار نزدیکه دخترم باشه
بهرام با حرص گفت
-من دورش میکنم
از عصبانیت دستهام مشت کرده ام
طاقت نیوردم با قدم های بلند سمته در اتاق بابا رفتم که همزمان صدای زنگ در اومد
و صدای مامان
-پرییییییی برو دور باز کن
نفسمو با بیرون دادم
و بلند داد زدم
-باشههههه
و تند تند از پله ها پایین رفتم آیفون رو برداشتم.
که صدای مامان اومد.
-خسته نباشی اگه آیفون سالم بود صدا تو میزدم؟ برو درو باز کن دختر
پوفی کردم حرصی به مامان نگاه کردم و رفتم بیرون
با لحن عصبی با خودم شروع به حرف زدن کردم
-نمیدونم کی میخواید جزای کارتون رو ببینید شما کیییی؟ خدا کی..
و درو باز کردم با دیدن ماموری که رو به روم بود تعجب کردم
نگاه کوتاهی به ماشین پلیس انداختم
با شک لب زدم
-بفرمایید؟؟
-سلام خانوم. منزل داوود دارابی؟
تعجبم بیشتر شد و با لحن پر از تعجبی گفتم
-بله ولی...
-کیه پریناز؟؟
سمته مامان برگشتم
-مامان کار با، بابا دارن
-الان میگم بیام
و رفت داخل و من موندم یه دنیا سوال که اگه میشد از این مامور و چند تا دیگه اشون که دور ماشین بودن میپرسیدم
در همین لحظه یکی از مامورها جلو اومد
-سرگرد خبر دادن بهرام عادلی خونه نبود
سرگرد سمتش برگشت
-بگو یه ماشین همونجا بمونه. به محض برگشت بگیرنش
با شنیدن حرفاشون شکم بیشتر شد و حس کردم اتفاق بدی افتاده
بالاخره بابا اومد بهرام هم پشتش
-چی شده؟
با شک به مامان نگاه کردم
سرگرد با سر به بقیه اشاره کرد
که یعنی برن داخل
دوتا از مامورها داخل اومدن و هر کدوم سمته یکیشون رفت
بابا با تعجب گفت
-چه اتفاقی افتاده؟
سرگرد جواب داد
-تو کلانتری مشخص میشه
بهرام عصبی گفت
-یعنی چی؟ خب الان بگید
صدای باز شدن در ماشین اومد و توکلی رئیس زندانی که شهاب اونجا زندان بود پایین اومد
با حالت جدی سمته ما اومد ببخشیدی گفت و وارد حیاط شد
بابا متعجب گفت
-توکلی؟
توکلی لبخند تلخی زد
برگه ی رو که دسته سرگرد رو گرفت
رو به روی بابا و بهرام گرفت
-این امضاء شماس؟؟
بابا و بهرام هر دو گیج به برگه نگاه کردن
اما جوابی ندادن
توکلی سری تکون داد
-آره خب امضاء شماس.
و برگه دیگه ی در آورد
-این هم امضاء شهاب!! امضاء که 4سال پیش شما با کلک ازش گرفتید مگه نه؟
و برگه ی اول رو بلند کرد
-این هم امضاء شما که اجازه میده یک کامیون بسته ی حاوی مواد مخـ ـدر با شکل و بسته بندی مختلف بسته شده از شرکت بیرون بزنه و به مقصد برسه..
بابا وحشت زده بلند گفت
-نه دروغه من این برگه رو امضاء نکردم این امضاء من نیست..
توکلی پوزخندی زد
-اما دوستت آقای رضایی همچنین نظری نداره
بهرام آروم یا خدایی گفت
انگار تازه متوجه شدن رضایی کسی که قرار بود بهشون کمک کنه برعکس نارو زده.
ناراحت نشدم حتی وقتی جلو چشم هام به دست بابا دستبند زدن حتی وقتی مامان گریه میکرد دلم به حال مامان سوخت اما برای بابا و بهرام نه..
بابا و بهرام رو سمته ماشین بردن برگشتم سمتشون
-بابا..
سمتم برگشتن آروم سمتش قدم برداشتم
رو به روی بابا ایستادم
بابا سریع و با عجز گفت:قسم میخورم من..
پریدم تو حرفش
-میدونم بابا. چون این نگاه رو خوب میشناسم مثل نگاه بی گـ ـناه شهابه تو 4سال قبل..
بابا شوکه شده
سری به نشون نه تکون دادم
-نه بابا تو بی گـ ـناه نیستی
بابا تو خواست حرفی بزنه دستمو به نشون نه بالا آوردم
-نه بابا صبر کن. الان شاید بی گـ ـناه باشی.. اما واقعا گـ ـناه نیستی، تو فقط یکم دیر داری تاوان گناهت رو می بینه. گناهی که 4سال قبل انجام دادی و انداختیش گردنه شهاب..
اشک هام آروم روی گونم سُر خورد
-تنها گـ ـناه تو این بود که یادت رفت دنیا دار مکافاته بابا.. تنها همین
عقب رفت و تا لحظه ی که ماشین دور بشه به بابا نگاه میکردم
به پدری که با ادای دوست داشتن دخترش *پانیذ* به خودش اجازه داد هر کاری کنه برای دور کردن شهاب از پانیذ، بی اینکه حتی لحظه ی فکر کنه شاید واقعا شهاب زندگی پانیذ بود. بی اینکه حتی لحظه ب به خنده های از ته دل پانیذ کنار شهاب فکر کنه... هر کاری کرد با ادای پدر بودن و دوست داشتن فرزندش.. اما حیف که...
 
  • پیشنهادات
  • Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    #یک هفته بعد
    #پانیذ

    پشت در اتاق تکیه زده بودم و منتظر بودم تا از دادگاه بیرون بیان
    با صدای گوشیم نگاهمو از زن و شوهری که با حالت قهر به هم پشت کردن گرفتم
    گوشی رو از تو کیف در آوردم با دیدن اسم شهاب نیشم باز شد سریع جواب دادم و تکیمو از دیوار گرفتم و کامل سمته در برگشتم
    -جانم؟
    صدای مهربونش تو گوشی پیچید
    -سلام عزیزم. چی شد اومدن بیرون؟
    -سلام جانم نه هنوز نیومدن
    با خنده گفت
    -چی شده پانیذ چرا انقدر مهربون شدی
    ریز خندیدم
    -آخه الان یه زن و شوهر اینجا هستن میخوان طلتق بگیرن
    با حالت تعجبی گفت
    -خب!؟
    با خنده گفتم
    -دارم به تو عشق می ورزم که یهو از هم دور نشیم
    با خنده دیوونه ی نثارم کرد
    -که عشق می ورزی آره؟؟
    با ناز گفتم
    -بده؟
    تا اینو گفتم دستی دور کمرم حلقه شد ، هم گونم رو بوسید
    و صدای پر از شیطنت شهاب
    -و اینم از عشق ورزیدن من
    خجالت زده کنارش زدم
    -هیسسس زشته
    یه قدم جلو اومد
    -چرا؟ مگه نگفتی عشق بورزیم که از هم دور نشیم
    خجالت زده به اطراف نگاه کردم
    -آره ولی اینجا نه..
    نیشش باز شد تای ابروشو بالا داد و به معنی فهمیدن سری تکون داد
    -آها فهمیدم منظورت تو اتاق خواب
    با صدای جیغ جیغو گفتم
    -شهاااااب
    و با مشت زدم رو سینش
    عقب رفت و دستشو به حالت تسلیم بالا آورد با خنده گفت
    -تمام تسلیم
    چپ چپ نگاش کردم
    -بی ادب
    که نگاهم به همون زن و مرد افتاد
    سنشون مشخص بود زیادی نیست شاید همسن منو شهاب
    تو نگاه هر رو حسرت رو دیدم
    همزمان برگشتن و به هم نگاه کردن
    -عاشق همن؟؟
    شهاب دستشو تو جیب شلوارش برد و کنارم به دیوار تکیه زد
    -کی؟؟
    برگشتم سمتش
    و آروم گفتم
    -اون دوتا..
    سرشو یکم کج کرد تا اون دوتا رو ببینه
    با شک ابروشو تو هم برد
    -خب تو از کجا میدونی
    دستامو تو صورتش قاب کردم و سرشو از حالت کجی ، صاف کردم
    -اول انقدر نگاه نکن زشته، خب از نگاهشون به هم فهمیدم
    یهو قیافش حیرت زده شد و با لحن پر از حیرتی گفت
    -پانیذ؟؟
    چشم هام درشت شد و سریع با حالت کنجکاوی پرسیدم
    -چی شده؟
    با همون لحن قبلی گفت
    -تو کی نگاه شناس شدی منم خبر ندارم؟؟
    فهمیدم داره اذیتم میکنه با حرص زدم تو دستش
    -بی مزه. خب مشخصه نگاهشون عاشقه
    دوباره سرشو کج کرد که نگاه کنه که سریع دستامو دور صورتش قاب کردم و مانع شدم
    -اِ نگاه نکن دیگه
    به من نگاه کرد و با شیطنت گفت
    -میخوام نگاهشون ارزیابی کنم
    با حرص به اطراف نگاه کردم
    -شهااااااب
    مظلوم نگام کرد که دلم ضعف رفت برای اون نگاهش
    سرمو پایین انداختم و آروم گفتم
    -اونجور نگاه نکن
    انگار فهمید من بی جنبه طاقت نگاهشو ندارم که با شیطنت گفت
    -چرا
    برای تغییر جو و بحث سریع گفتم
    -اِ شهاب فعلا بیخال اینا رو بچسب
    پوفی کرد و کلافه گفت
    -چکار کنم برم از تجربه عشق هام براش بگم؟؟
    چشم هام درشت شد دست به کمر زدم گفت عشق هام!! چرا جمع بست؟؟
    سریع متوجه گارد گرفتنم شد که به من اشاره کرد و مظلوم گفت
    -یعنی عاشق شدنم
    چشم هامو ریز کردم و دقیق نگاش کردم
    با حالتی که معلوم بود خندش گرفته سرشو تکون داد
    -چیه؟ خو اشتباه لفظی بود
    با حرص سرمو یکم جلو بردم و دستمو جلو صورتش آوردم
    -اشتباه نکن، نکن وگرنه...
    -ولی من جدی گفتم
    حرفمو قطع کردم و با شک گفتم
    -در مورد چی؟؟
    با ابرو به پشت سرم اشاره کرد
    -اون دوتا..
    با دهنی باز نگاش کردم
    -اما..
    اجازه حرف زدن بهم نداد
    و دستمو کشید
    -بیا
    با تعجب گفتم
    -شهاب چکار میکنی زشته
    همونجور که میرفت سمتم برگشت
    -شانس خودمون رو امتحان میکنیم مگه بده؟؟
    بد هم نمیگفت شاید ما حرف بزنیم سر عقل بیان و از تصمیمشون منصرف بشن..
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    شهاب دستمو رها کرد
    و با چشم به دختره اشاره کرد
    سری به نشونه باشه تکون دادم کنار دختره نشستم آروم سلام کردم
    که برگشت سمتم لبخندی به روم زد
    -سلام
    لبخندی بهش زدم
    به در اتاق ها اشاره کردم
    -منتظر کسی هستی
    با تاسف سری تکون داد وآروم گفت
    -نه منتظریم صدامون بزنیم
    با تعجب گفتم
    -اِ جدی واسه چی؟
    یعنی من نمیدونستم
    سرشو پایین انداخت با صدای که از بغض میلرزید گفت
    -طلاق
    همزمان صدای پسره هم اومد که به شهاب میگفت
    -واسه طلاق..
    سرشو بالا آورد اشک پر چشم هاش بود و هر آن امکان سرازیر شدنشون بود
    آروم گفتم
    -اما شما که...
    -من بچه دار نمیشه
    با حرفش ساکت شدم
    باورم نمیشد که به خاطر این موضوع میخوان طلاق بگیرن یعنی شوهرش نمیتونه تحمل کنه و بچه دار نشن.
    با شک گفتم
    -یعنی..
    سریع گفت
    -پرهام با این موضوع...
    حرفشو قطع کرد و نفسشو کلافه بیرون انداخت
    از جاش بلند شد
    رو به من گفت
    -ببخشید یکم نفسم میگیره از بوی اینجا هم حالم بهم میخوره میرم بیرون
    سریع از جام بلند شدم
    -منم میام
    با تعجب نگام کرد
    لبخند احمقانه ی زدم
    -البته اگه بشه
    لبخندی زد
    -نه عزیزم مشکلی نیست.
    از جام بلند شدم که شهاب برگشت سمتم
    -کجا!؟
    به بیرون اشاره کردم
    -بیرون. این...
    و برگشتم سمته دختره که با خنده گفت
    -طناز هستم
    سری تکون دادم
    -آها طناز خانوم یکم حالش بده
    تا اینو گفتم پسره سریع از جاش بلند شد نگران سمته طناز اومد
    -چی شده طناز خوبی؟؟ میخوای بریم خونه یه بار دیگه بیایم
    و این وسط منو شهاب بودیم که با دهن باز به این دوتا نگاه میکردیم
    طناز خجالت زده سرشو پایین انداخت
    -نه من خوبم پرهام میخوام هوا بخورم
    پسره یا همون پرهام گفت
    -پس با هم بریم
    طناز باشه ی گفت
    و با هم بیرون رفتیم دو میز سنگی که گوشه ی حیاط بود و 4تا صندلی سنگی هم دو به دو، رو به رو هم داشت نشستیم
    اونها از مشکلشون گفتن اینکه طناز مشکل داره و هر چقدر هم میرن پیش دکتر هیچ نتیجه ی نمی بینن، پرهام با این قضیه مشکلی ندارن و طبق معمول خانواده پرهام مشکل دارن . طناز هم به خاطر پرهام که بچه دوست داره راضی شد پرهام زن دیگه بگیره اما پرهام قبول نمیکرد برای همین طناز طلاق میخواد و با تهدید اینکه خودش رو میکشه و حتی یکبار خودکشی کرد. پرهامم که جونش رو واسه طناز میده برخلاف میلش قبول میکنه.
    هر دو به گریه افتاده بودن انگار منتظر کسی بودن تا دردشون رو براش تعریف کنن که بی شناخت از من و شهاب حرف دلشون رو زدن
    با اتمام حرف پرهام.
    شهاب آروم آروم شروع به توضیح زندگی خودمون کرد و در آخرش اضافه کرد
    -نذارید چیزی جز مرگ شما رو از هم جدا کن. هر مشکلی دارید هر چقدر بزرگ ارزش جدایتون رو نداره
    دستمو زیر چوونم گذاشته بود خیره و بدون پلک زدن به شهاب نگاه میکردم
    و حرفهای قشنگش رو بهم حس خوبی میداد رو با تموم وجود میشنیدم
    -طنازززززززز
    -پرهاااااااااام
    همه با هم برگشتیم به دختر و پسری که با حالت دو سمتمون میومد نگاه کردیم
    طناز از جاش بلند شد
    -تارا!!
    پرهام با تعجب از جاش بلند شد
    -سینا!؟
    تارا با هیجان برگه ی رو بالا آورد بلند با جیغ گفت
    -حامله ای طناز
    صدای چی بلند طناز فضا رو پر کرد
    بهمون رسیدن سینا با مشت تو بازو پرهام زد
    -داداش بالاخره شد
    تارا که انگار نمیتونست هیجان خودشو کنترل کنه پرید تو بغـ*ـل طناز و جیغ زد
    -حامله ی
    و اما پرهام و طناز که مسخ شده در حالی که اشک تو چشم هاشون برق میزد به رو به رو خیره شده بودن
    لبخند عمیقی روی لبم نشست
    دسته شهاب رو گرفتم که برگشت سمتم و لبخندی بهم زد.................
    .
    .
    دستی برای طناز تکون داد هیجان زده دست تکون داد
    شهاب بلند خداحافظی کرد
    و پرهام با یه بوق جوابش رو داد و حرکت کرد
    با لـ*ـذت نفس عمیقی کشیدم
    تا برگشتم سمته شهاب
    صدای بغض آلود مامان اومد
    -پانیذ..
    سریع سمتش برگشتم به کل بابا رو فراموش کردم
    مامان با قدم های بلند خودش رو بهم رسوند و محکم بغلم کرد های های زد زیر گریه
    بعد از چند دقیقه از بغلم بیرون اومد و آروم گفت
    -بریم خونه..
    با تعحب گفتم
    -منتظر نمیمونی تا بیاد
    جواب نداد و رفت سمته ماشین
    نگران به پریناز نگاه کردم که با تاسف سری تکون داد و دستشو به منی 6 بالا آورد
    چشم هامو بستم و زیر لب وای آرومی گفتم
    -خود بابا هم کم بی گـ ـناه نبود انگار قبل از این تهمت کارهای کوچیک خلاف انجام میداد. کارهای مثل کاری که بهش متهم شد
    ناباورانه نگاش کردم
    -نههه!
    به شهاب اشاره کرد و با قدر دانی نگاش کرد
    -تو میدونستی مگه نه؟؟ اون موقع که تو شرکت بودی فهمیده بودی آره؟؟ ولی به هیچکس هیچی نگفتی
    شهاب حرفی نزد و نگاشو به اطراف گردوند
    پریناز لبخندی زد و از کنارمون رد شد
    و من برای بار هزارمون به خودم افتخار کردم برای اینکه عاشق همچین مردی شدم..
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    *20سال بعد*

    شاهین با حرص گفت:
    -یعنی اگه تهش آقاجون تاوان گناهشو نمیدید من که میپوکیدم
    نسترن دختره پریناز و امیر با خنده گفت
    -ولی خدایش حال کردم 6سال رفتن آب خنک خوردن
    شهاب عصبی بلند گفت
    -اِ بسه دیگه بچه ها خجالت بکشید
    دستمو رو دسته شهاب گذاشتم که یعنی آروم باش
    پریناز مداخله کرد و گفت
    -شهاب خب بچه ها دروغ که نمیگن
    امیر با خنده گفت
    -فقط یکم زیادی عصبی شدن
    شاهین آروم گفت
    -درک نمیکنه که بابا...
    شهاب سیبی از توی جا میوه ی برداشت و سمته شاهین انداخت
    -کره خر حالا من درک نمیکنم
    شاهین سیب رو تو هوا گرفت و با شیطنت گفت
    -نه جونم با کناری مامان بودم
    منو پریناز زدیم زیر خنده
    محمد که تازه حرفهاش با ملیسا تمام شده بود گوشی رو قطع کرد
    و با خنده گفت
    -تا جایی که من میدونم حلال زاده با داییش میبره حالا شاهین دایی نداشت با این دلقک برد
    و به امیر اشاره کرد
    امیر که داشت سیبی که شهاب پرت کرده بود سمته شاهین، رو میخورد در همون حالت گاز موند
    و به محمد خیر شد
    پریناز با خنده گفت
    -سیب رو کوفت شوهرم کردی محمد
    امیر سیب رو گاز زد و به محمد اشاره کرد
    -واسه تو دارم عذب بدبخت
    با این حرفش همه با هم زدیم زیر خنده...
    شهاب آروم زیر گوشم گفت
    -ناراحت نشدی از حرف بچه ها؟؟
    سرم که رو شونه اش بود رو بلند کردم لبخندی به روش زدم
    -اونا که حرف بدی نزدن.. فقط از اینکه ما یه روزی تاوان بی گناهی خودمون رو دادیم ناراحت شدن و از اینکه حق به حق دار رسید خوشحال.. الان هم که خدا رو شکر بابا خوبه و کنار مامان.. بهرام هم که سر عقل اومده و ما هم...
    تو حرفم پرید و آروم با شیطنت گفت:
    -منم قرار تاوان این شیرین و ناز حرف زدن تو رو ازت بگیرم..
    با ناز خندیدم و سرم رو شونه اش گذاشتم
    شهاب هم بـ..وسـ..ـه ی روی سرم زد....
    و این بود قصه ی زندگی من.. زندگی که تصمیم گرفت تا یه جای من تاوان بی گناهیم رو بدم. زندگی که منو عاشق کرد. عاشق مردی که بی شک برام بهترین انتخاب بود. تو راه عشق خیلی اتفاق ها افتاد اما نه من و نه شهاب پا پس نکشیدیم.. سوتفاهم های ایجاد شد که نزدیک به سقوط عشق بی پایان من و شهاب بود اما نه.. این عشق نه تنها تمام نمیشه بلکه تا همیشه با من و شهاب میمونه.. اصلا شاید ما تاوان عاشق شدنمون رو دادیم نه تاوان بی گناهی. پس ناحقی نگم تاوان شیرینی بود چون آخرش به شهاب ختم شد.........

    #پایان


    *
    *
    *

    خب این هم از پایان رمان تاوان بی گناهی.
    ممکنه که بعضی جاها کم و کاستی زیادی داشت که معذرت میخوام.
    اما خب بالاخره با هر بدو خوبی که بود تمام شد و تنها امیدوارم که خوشتون اومده باشه و مورد پسندتون واقع شده باشه
    و الان که پارت آخر از تمام کسایی که این رمان رو خوندن خواهش میکنم حتما نظرتون رو بدید.. دوست داشتید نظر بدید اگه رمان رو دوست نداشتید نظر و انتقادتون رو حتما بگید..
    منتظر نظراتتون هستم☺❤




    پایان


    17اسفند96

    زمستان96
     

    دورسا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/18
    ارسالی ها
    9
    امتیاز واکنش
    646
    امتیاز
    231
    سن
    24
    خسته نباشین
    عالی بود
    قلمت پایدار :campeon4542::campeon2:
     

    Sima_ch

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/20
    ارسالی ها
    595
    امتیاز واکنش
    6,971
    امتیاز
    713
    خسته نباشید نویسنده ی عزیز

    downloadfile_5.jpeg
     

    arshin_s

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/22
    ارسالی ها
    140
    امتیاز واکنش
    3,096
    امتیاز
    526
    سن
    34
    محل سکونت
    هر جا که بخواهم
    خسته نباشی دوست عزیز
    با آرزوی موفقیت برای شما :aiwan_lggight_blum::aiwan_lggight_blum:
     

    FATEMEH_R

    نویسنده انجمن
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2015/09/05
    ارسالی ها
    9,323
    امتیاز واکنش
    41,933
    امتیاز
    1,139
    خسته نباشید
    قلمتون مانا:aiwan_lggight_blum:
     

    Mitra.S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/12/08
    ارسالی ها
    18
    امتیاز واکنش
    236
    امتیاز
    152
    محل سکونت
    Germany
    خسته نباشين
     

    BaHaR sHaYgAn

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/30
    ارسالی ها
    849
    امتیاز واکنش
    48,449
    امتیاز
    781
    محل سکونت
    مشهد
    خسته نباشی عزیزم، عالی بود
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا