#پریناز
با خنده دیوونه ی نثار امیر کردم و گوشی رو قطع کردم
از اتاق بیرون اومدم سمته پله ها رفتم که صدای بابا توجه ام رو جلب کرد
-تو مطمئنی بهرام؟؟
بهرام با خنده گفت
-آره خودم شنیدم داشتن دعوا میکردن
و هر دو با هم خندیدن و بابا گفت
-باید ادامه بدیم انقدر که خود پانیذ تصمیم به طلاق بگیره. من نمیذارم اون پسره هیچ ندار نزدیکه دخترم باشه
بهرام با حرص گفت
-من دورش میکنم
از عصبانیت دستهام مشت کرده ام
طاقت نیوردم با قدم های بلند سمته در اتاق بابا رفتم که همزمان صدای زنگ در اومد
و صدای مامان
-پرییییییی برو دور باز کن
نفسمو با بیرون دادم
و بلند داد زدم
-باشههههه
و تند تند از پله ها پایین رفتم آیفون رو برداشتم.
که صدای مامان اومد.
-خسته نباشی اگه آیفون سالم بود صدا تو میزدم؟ برو درو باز کن دختر
پوفی کردم حرصی به مامان نگاه کردم و رفتم بیرون
با لحن عصبی با خودم شروع به حرف زدن کردم
-نمیدونم کی میخواید جزای کارتون رو ببینید شما کیییی؟ خدا کی..
و درو باز کردم با دیدن ماموری که رو به روم بود تعجب کردم
نگاه کوتاهی به ماشین پلیس انداختم
با شک لب زدم
-بفرمایید؟؟
-سلام خانوم. منزل داوود دارابی؟
تعجبم بیشتر شد و با لحن پر از تعجبی گفتم
-بله ولی...
-کیه پریناز؟؟
سمته مامان برگشتم
-مامان کار با، بابا دارن
-الان میگم بیام
و رفت داخل و من موندم یه دنیا سوال که اگه میشد از این مامور و چند تا دیگه اشون که دور ماشین بودن میپرسیدم
در همین لحظه یکی از مامورها جلو اومد
-سرگرد خبر دادن بهرام عادلی خونه نبود
سرگرد سمتش برگشت
-بگو یه ماشین همونجا بمونه. به محض برگشت بگیرنش
با شنیدن حرفاشون شکم بیشتر شد و حس کردم اتفاق بدی افتاده
بالاخره بابا اومد بهرام هم پشتش
-چی شده؟
با شک به مامان نگاه کردم
سرگرد با سر به بقیه اشاره کرد
که یعنی برن داخل
دوتا از مامورها داخل اومدن و هر کدوم سمته یکیشون رفت
بابا با تعجب گفت
-چه اتفاقی افتاده؟
سرگرد جواب داد
-تو کلانتری مشخص میشه
بهرام عصبی گفت
-یعنی چی؟ خب الان بگید
صدای باز شدن در ماشین اومد و توکلی رئیس زندانی که شهاب اونجا زندان بود پایین اومد
با حالت جدی سمته ما اومد ببخشیدی گفت و وارد حیاط شد
بابا متعجب گفت
-توکلی؟
توکلی لبخند تلخی زد
برگه ی رو که دسته سرگرد رو گرفت
رو به روی بابا و بهرام گرفت
-این امضاء شماس؟؟
بابا و بهرام هر دو گیج به برگه نگاه کردن
اما جوابی ندادن
توکلی سری تکون داد
-آره خب امضاء شماس.
و برگه دیگه ی در آورد
-این هم امضاء شهاب!! امضاء که 4سال پیش شما با کلک ازش گرفتید مگه نه؟
و برگه ی اول رو بلند کرد
-این هم امضاء شما که اجازه میده یک کامیون بسته ی حاوی مواد مخـ ـدر با شکل و بسته بندی مختلف بسته شده از شرکت بیرون بزنه و به مقصد برسه..
بابا وحشت زده بلند گفت
-نه دروغه من این برگه رو امضاء نکردم این امضاء من نیست..
توکلی پوزخندی زد
-اما دوستت آقای رضایی همچنین نظری نداره
بهرام آروم یا خدایی گفت
انگار تازه متوجه شدن رضایی کسی که قرار بود بهشون کمک کنه برعکس نارو زده.
ناراحت نشدم حتی وقتی جلو چشم هام به دست بابا دستبند زدن حتی وقتی مامان گریه میکرد دلم به حال مامان سوخت اما برای بابا و بهرام نه..
بابا و بهرام رو سمته ماشین بردن برگشتم سمتشون
-بابا..
سمتم برگشتن آروم سمتش قدم برداشتم
رو به روی بابا ایستادم
بابا سریع و با عجز گفت:قسم میخورم من..
پریدم تو حرفش
-میدونم بابا. چون این نگاه رو خوب میشناسم مثل نگاه بی گـ ـناه شهابه تو 4سال قبل..
بابا شوکه شده
سری به نشون نه تکون دادم
-نه بابا تو بی گـ ـناه نیستی
بابا تو خواست حرفی بزنه دستمو به نشون نه بالا آوردم
-نه بابا صبر کن. الان شاید بی گـ ـناه باشی.. اما واقعا گـ ـناه نیستی، تو فقط یکم دیر داری تاوان گناهت رو می بینه. گناهی که 4سال قبل انجام دادی و انداختیش گردنه شهاب..
اشک هام آروم روی گونم سُر خورد
-تنها گـ ـناه تو این بود که یادت رفت دنیا دار مکافاته بابا.. تنها همین
عقب رفت و تا لحظه ی که ماشین دور بشه به بابا نگاه میکردم
به پدری که با ادای دوست داشتن دخترش *پانیذ* به خودش اجازه داد هر کاری کنه برای دور کردن شهاب از پانیذ، بی اینکه حتی لحظه ی فکر کنه شاید واقعا شهاب زندگی پانیذ بود. بی اینکه حتی لحظه ب به خنده های از ته دل پانیذ کنار شهاب فکر کنه... هر کاری کرد با ادای پدر بودن و دوست داشتن فرزندش.. اما حیف که...
با خنده دیوونه ی نثار امیر کردم و گوشی رو قطع کردم
از اتاق بیرون اومدم سمته پله ها رفتم که صدای بابا توجه ام رو جلب کرد
-تو مطمئنی بهرام؟؟
بهرام با خنده گفت
-آره خودم شنیدم داشتن دعوا میکردن
و هر دو با هم خندیدن و بابا گفت
-باید ادامه بدیم انقدر که خود پانیذ تصمیم به طلاق بگیره. من نمیذارم اون پسره هیچ ندار نزدیکه دخترم باشه
بهرام با حرص گفت
-من دورش میکنم
از عصبانیت دستهام مشت کرده ام
طاقت نیوردم با قدم های بلند سمته در اتاق بابا رفتم که همزمان صدای زنگ در اومد
و صدای مامان
-پرییییییی برو دور باز کن
نفسمو با بیرون دادم
و بلند داد زدم
-باشههههه
و تند تند از پله ها پایین رفتم آیفون رو برداشتم.
که صدای مامان اومد.
-خسته نباشی اگه آیفون سالم بود صدا تو میزدم؟ برو درو باز کن دختر
پوفی کردم حرصی به مامان نگاه کردم و رفتم بیرون
با لحن عصبی با خودم شروع به حرف زدن کردم
-نمیدونم کی میخواید جزای کارتون رو ببینید شما کیییی؟ خدا کی..
و درو باز کردم با دیدن ماموری که رو به روم بود تعجب کردم
نگاه کوتاهی به ماشین پلیس انداختم
با شک لب زدم
-بفرمایید؟؟
-سلام خانوم. منزل داوود دارابی؟
تعجبم بیشتر شد و با لحن پر از تعجبی گفتم
-بله ولی...
-کیه پریناز؟؟
سمته مامان برگشتم
-مامان کار با، بابا دارن
-الان میگم بیام
و رفت داخل و من موندم یه دنیا سوال که اگه میشد از این مامور و چند تا دیگه اشون که دور ماشین بودن میپرسیدم
در همین لحظه یکی از مامورها جلو اومد
-سرگرد خبر دادن بهرام عادلی خونه نبود
سرگرد سمتش برگشت
-بگو یه ماشین همونجا بمونه. به محض برگشت بگیرنش
با شنیدن حرفاشون شکم بیشتر شد و حس کردم اتفاق بدی افتاده
بالاخره بابا اومد بهرام هم پشتش
-چی شده؟
با شک به مامان نگاه کردم
سرگرد با سر به بقیه اشاره کرد
که یعنی برن داخل
دوتا از مامورها داخل اومدن و هر کدوم سمته یکیشون رفت
بابا با تعجب گفت
-چه اتفاقی افتاده؟
سرگرد جواب داد
-تو کلانتری مشخص میشه
بهرام عصبی گفت
-یعنی چی؟ خب الان بگید
صدای باز شدن در ماشین اومد و توکلی رئیس زندانی که شهاب اونجا زندان بود پایین اومد
با حالت جدی سمته ما اومد ببخشیدی گفت و وارد حیاط شد
بابا متعجب گفت
-توکلی؟
توکلی لبخند تلخی زد
برگه ی رو که دسته سرگرد رو گرفت
رو به روی بابا و بهرام گرفت
-این امضاء شماس؟؟
بابا و بهرام هر دو گیج به برگه نگاه کردن
اما جوابی ندادن
توکلی سری تکون داد
-آره خب امضاء شماس.
و برگه دیگه ی در آورد
-این هم امضاء شهاب!! امضاء که 4سال پیش شما با کلک ازش گرفتید مگه نه؟
و برگه ی اول رو بلند کرد
-این هم امضاء شما که اجازه میده یک کامیون بسته ی حاوی مواد مخـ ـدر با شکل و بسته بندی مختلف بسته شده از شرکت بیرون بزنه و به مقصد برسه..
بابا وحشت زده بلند گفت
-نه دروغه من این برگه رو امضاء نکردم این امضاء من نیست..
توکلی پوزخندی زد
-اما دوستت آقای رضایی همچنین نظری نداره
بهرام آروم یا خدایی گفت
انگار تازه متوجه شدن رضایی کسی که قرار بود بهشون کمک کنه برعکس نارو زده.
ناراحت نشدم حتی وقتی جلو چشم هام به دست بابا دستبند زدن حتی وقتی مامان گریه میکرد دلم به حال مامان سوخت اما برای بابا و بهرام نه..
بابا و بهرام رو سمته ماشین بردن برگشتم سمتشون
-بابا..
سمتم برگشتن آروم سمتش قدم برداشتم
رو به روی بابا ایستادم
بابا سریع و با عجز گفت:قسم میخورم من..
پریدم تو حرفش
-میدونم بابا. چون این نگاه رو خوب میشناسم مثل نگاه بی گـ ـناه شهابه تو 4سال قبل..
بابا شوکه شده
سری به نشون نه تکون دادم
-نه بابا تو بی گـ ـناه نیستی
بابا تو خواست حرفی بزنه دستمو به نشون نه بالا آوردم
-نه بابا صبر کن. الان شاید بی گـ ـناه باشی.. اما واقعا گـ ـناه نیستی، تو فقط یکم دیر داری تاوان گناهت رو می بینه. گناهی که 4سال قبل انجام دادی و انداختیش گردنه شهاب..
اشک هام آروم روی گونم سُر خورد
-تنها گـ ـناه تو این بود که یادت رفت دنیا دار مکافاته بابا.. تنها همین
عقب رفت و تا لحظه ی که ماشین دور بشه به بابا نگاه میکردم
به پدری که با ادای دوست داشتن دخترش *پانیذ* به خودش اجازه داد هر کاری کنه برای دور کردن شهاب از پانیذ، بی اینکه حتی لحظه ی فکر کنه شاید واقعا شهاب زندگی پانیذ بود. بی اینکه حتی لحظه ب به خنده های از ته دل پانیذ کنار شهاب فکر کنه... هر کاری کرد با ادای پدر بودن و دوست داشتن فرزندش.. اما حیف که...