کامل شده رمان پناه زندگیه من | النازیار کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

elnazyar

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/01
ارسالی ها
115
امتیاز واکنش
788
امتیاز
266
محل سکونت
بندرعباس
چند دقيقه نگذشته بود كه به ساحل رسيديم دخترا جيغو داد ميكردنو با دو به سمته دريا ميرفتن منو پناه هم اروم كنار ساحل قدم ميزديم
پناه
تا حالا تو عمرم اينقدر ارامش نداشتم فكر كن عشقت باشه عاشقت باشه كنار دريا باشينو عشق كنين چي بهتر از اين؟؟چي قشنگ تر از اين؟؟
اروم انگشتاي كوچيكمو بين انگشتاي بزرگش قفل كردم كه برگشت و با لبخندش تو دلم اشوبي به پا كرد نميدونم دريا امروز اينقدر خوشگل شده بود يا من قشنگ ميديدم ولي بازم وسوسه شدم يه عكس إزش بگيرم گوشيمو روشن كردمو مقابل دريا قرار دادمو همينطور كه داشتم عكس ميگرفتم حلقه شدن دستاشو دور كمرم حس كردم با لبخند دستامو دور دستاش انداختمو صورتمو به صورتش چسبوندم اروم سرشو به سمته گردنم فرو كردو بؤسه ي داغي هديه ي گوديه گردنم كرد و من بودم كه از اينهمه عشق لـ*ـذت ميبردم واسه اينكه همچين لحظه ي قشنگيو ثبت كنم گوشيمو باز روشن كردمو مقابله خودمو راشا قرار دادم اونم به دوربين نگاه كردو همينطور كه سرش رو گودي گردنم بود لبخند زد منم از أعماقه وجودم لبخند زدمو عكس گرفتم
راشاااا يكم بريم تو دريا
فقط زياد جلو نريما
باوش
دستاشو گرفتمو بعد از در اوردن كفشامون نك پاهامون و وارد دريا كرديمو همينطور جلو تر ميرفتيم يهو كرم درونم فعال شد
راشا
تا به سمتم برگشت و گفت جونم :دستامو كه پر اب كرده بودمو تو صورتش ريختمو با يه جيغ فرار كردم اول مونده بود ولي تا به خودش اومد افتاد دنبالم
راشا:پنااااااه وايسا به جانه خودم زندت نميزارم
همينطور كه جيغ ميزدمو ميخنديدم گفتم:غلطططط كردممممم راشا تو رو خدا كاري نداشته باش
يهو راشا با يه قدم بلند به سمتم اومدو منو بين دستاش گرفتو تكون داد بين زمينو هوا معلق بودم جيغغغغ ميزدمو التماسش ميكردمو اونم ميخنديدو بيشتر تكونم ميداد يهو دستاشو ول كردو پرت شدم تو اب كله لباسم خيسه خيس شده بود با عصبانيت به سمتش برگشتم كه ديدم كر كر ميخنده
راشا:ها چته حقت بود
بعد از اينكه اين حرفو زد همينطور پشت سر هم شروع كردم به اب پاشيدن تو صورتش اونم دستاشو بين صورتش گرفته بودو داد ميزد
 
  • پیشنهادات
  • elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    پناه خفم كردي خٌل بابا غلط كردم
    اون التماس ميكرد ولي من عين خيالم نبودو همينطور اب تو صورتش ميپاشيدم كه يهو دستامو محكم گرفت و كشيد كه باعث شد پرت شم تو بغلش اينقدر به هم نزديك بوديم كه حتي صداي ريتمه قلبه همو ميشنيديم دستامو تو دستاش گرفته بودو با عشق نگام ميكرد منم محو جذابيته مردونش بودم همينطور صورتشو نزديك تر ميكردو فاصلمون كم ميشد اينبار امادگيه لازمو داشتم منم فاصلمونو تموم كردمو لبامو اروم رو لباش گذاشتم نميتونم أون لحظه رو اون حسو بيان كنم ولي فقط ميتونم بگم اون لحظه حالم خوب بود وقتي نرم لبامو ميبوسيد ارامش كل وجودمو ميگرفت دستامو دور گردنش حلقه كردمو همينطور همراهيش ميكردم كه يهو حس كردم دارم خيس ميشم سريع از راشا جدا شدم كه ديدم بچه ها با نيشه بازو چشماي شيطون دارن مارو نگاه ميكننو با تفنگ اب پاش رومون اب ميريختن
    رامتين:اقا راشا خان اينجا خارج نيستا هي دم به دقيقه اهم اهم
    با اين حرف مثله چي سرخ شدمو سرمو انداختم پايين كه بچه ها دوباره خنديدن
    راشا:مالمه اختيارشو دارم تو رو سننه اخه
    محمد:اووو حالا ٢روزه رل زدنا چه پرو هم هست
    انيد:والا اگه به كمك ما نبود كه الان شما دوتا مثله يتيما يه جا نشسته بودينو مارو ديد ميزدين با شنيدن اين حرف همگي زديم زير خنده راست ميگفت اون روز اول كه اومديم شمال با امروز خيلي فرق داشت خيلي بعد از كلي خنده و مسخره بازي انيدو رامتين رفتن باهم قدم بزنن و محمد و مريم هم داخل ماشين نشستن و چاي ميخوردن پريسا و امير هم باهم اب بازي ميكردن منم تو بغله راشا رو ماسه ها روبه روي دريا نشسته بودم
    راشا:تو كله عمرم يه بار احساس كردم
    چيو؟
    اين ارامشِ لعنتيه با تو بودنو
    با شنيدن حرفش دوباره قلبم ريخت فكر كنم عشق همينه اينكه خوشحال باشي اينكه با هر حرفش ته دلت خالي شه و از ذوقه زياد ندوني چيكار كني اينكه پروانه ها تو دلت وول بخورن اينكه حس كني رو زمين نيستي تو اسمونا سير كني عشق يعني همين عشق يعني دوست داشتنه بي نهايت
    عشق يعني حالت خوب باشه ....❤️
    و من اين چند روز بينهايت حالم خوب بود
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    مثله برق و باد اين سه روزم گذشت و الان تو راهه برگشتيم اصلا دوست نداشتم برم ميخواستم تا اخر عمرم كنار ساحل تو بغله راشا بمونم ولي حيف كه تموم شد همينطور كه ناراحت بودمو حرف نميزدم راشا گفت:چيشده چرا ناراحتي
    لبامو اويزون كردمو گفتم:من نميخوام بيام تهران
    راشا با ديدن قيافم بلند خنديدو گفت :ديوونه لباتو اين مدلي نكن تصادف ميكنيما
    تك خنده اي كردمو گفتم:به شرط اينكه بازم بيايم
    راشا لبخند محبوبشو زدو گفت:من كه از خدامه
    با ذوق سريع كمربنمو باز كردمو صورتشو تو دستم گرفتمو يه ماچه بزرگ تحويلش دادم كه دادش بلند شد
    راشا:عه عه عه دختره ديوانه دارم رانندگي ميكنم
    به تو چه ميخوام بوست كنم
    راشا:اي جان خب اينو تو يه موقعيت ديگه انجام بده
    با حرص نيشگوني از بازوي بزرگش گرفتم كه دادش بلند شد
    امروز ميخواي منو ناقص كنيا عشقم حواست هست؟؟
    لبخند شيطاني زدمو گفتم:ناقصت ميكنم تا هميشه بر دله خودم بموني
    راشا : ما همينجوري هم گرفتار شما هستيم نياز به اين كارا ني
    با ذوق بهش نگاه كردمو هزار بار خدارو به خاطر اينهمه خوشبختي شكر كردم
    چند ساعت گذشت كه به تهران رسيديم از بچه ها جدا شديمو الان تو راهه خونمون هستيم چند مين نگذشت كه راشا دمه خونمون پارك كرد
    به طرفش برگشتمو گفتم:مياي بالا
    نه عزيزم برو استراحت كن خسته اي
    دوباره به طرفش رفتمو بعد از رو بوسي إزش جدا شدم از ماشين پياده شدمو واسش دست تكون دادم اونم دست تكون داد ميدونستم تا وقتي نرم نميره سريع وارد خونه شدم كه صداي جيغه لاستيكاش بلند شد
    ٣روز بود نفسو نديده بودم خيلي دلم واسش تنگ شده بود با هيجان وارد خونه شدمو صداش زدم
    نفــــــــــس عشقممم كجايي
    وا چرا صداش نميومد همه جاي خونه رو گشتم ولي نبود كه نبود معلوم نيست كجا رفته ولگردي يكم منتظرش موندم ولي بازم نيومد نگران شده بودم گوشيمو روشن كردمو بهش زنگ زدم كه جواب نداد يا خدا اين دختر كجا بود اخه داشتم از نگراني ميمردم اينقدر خسته بودم رو كاناپه دراز كشيدم تا اگه اومد خونه بفهمم ولي نميدونم چيشد كه وقتي چشامو بستم ديگه هيچي نفهميدم
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    صبح با صداي جيغاي پي در پي بيدار شدم چشامو اروم باز كردم كه ديدم نفس داره بالا پايين ميپره و جيغ ميكشه سريع به طرفش رفتمو با عصبانيت گفتم
    تو معلوم هست كجاييي؟؟؟ديشب كدوم گوري بودي مردم از نگراني
    نفس با نيشه باز گفت:حتي فكرشم نميتوني بكني كجا بودم
    خب مباركه كجا بودي
    نفس:رستوران
    خب اين كجاش عجيبه ديشب اضافه كار موندي؟؟
    نفس:نچ
    پس چرا شب نيومدي خونه
    نفس:اومدم تو خواب بودي
    خب چرا دير اومدي
    نفس:من...ديشب با ارمين بودم
    با تمسخر نگاش كردمو گفتم :خب چيكار كنم حتما باهم كار كردين ديگه
    نفس:بهم إبراز علاقههههههه كردددددد
    با چشايي كه از تعجب داشت ميتركيد زل زدم و گفتم:دروغغغغغ
    نفس:به جانه مادرم
    تو چي گفتي
    قبووووول كردممممم
    با ذوق پريدم بغلشو شروع به جيغ زدن كرديم همينطور تو بغـ*ـل هم بوديمو جيغو داد ميكرديم كه گفتم
    منو راشا باهميم
    با اين حرف نفس سريع به سمتم برگشتو گفت:برو بابا
    به جانه خودمممم تازه ....همو بوسيديم
    يهو نفس يه جيغغغغغغغغغغغه بنفش كشيدو بالا پايين پريد كه گوشام كر شد
    همينطور كه گوشامو گرفته بودم گفتم:نميريييي نفس خفه شو كرررر شدم
    نفس:بايد جشن بگيريممممممم بايدددد
    باشه باشه تو فقط اروم باش يكم
    نفس :نميتونم الان ميخوام از هيجان زياد بميرممم
    يهو نفس گوشيشو روشن كردو يه اهنگه عربي گذاشتو شروع به عربي رقصيدن كرد و منم رو كاناپه نشسته بودمو واسه اين خل بازياش قهقه ميزدم
    چند مين بعد شروع به صبحونه خوردن كرديم كه گوشيم زنگ خورد
    نفس:فك كنم ياره
    خنديدمو گفتم:خفه نفس
    سريع به سمته گوشيم رفتم لبخند زدم راشا بود با ذوق جواب دادم
    سلام
    سلاممم به my friend گرام چه طوري
    خوبم تو خوبي
    مرسي ...امروز ميام دنبالت باهم بريم سر كار
    نه خودم ميام ..ميدوني كه نميخوام كسي بدونه
    راشا:ميدونم نگران نباش كسي نميفهمه جلو رستوران پارك نميكنم
    ولي،...
    ولي و اما نداريم هرچي ميگم بايد بگي چشمً
    با خنده گفتم :چشم
    راشا:من قوربونه شما برم
    با اين حرف دوباره ته دلم خالي شدو چيزي نگفتم كه راشا گفت :الان عشقه من داره خجالت ميكشه
    عه راشا اذيت نكن
    باش عشقم برو آماده شو يه ١ساعت ديگه ميام دنبالت
    باش ميبينمت
    فعلا
    فعلا اقايي
    گوشيو قطع كردمو برگشتم كه ديدم نفس مثه جن پشتم وايساده دستمو رو قلبم گذاشتمو با عصبانيت گفتم:سكته كردم خر اينجا چيكار ميكني
    يهو نفس با صداي مسخره اي گفت:فعلا اقايي
    با خنده به سمتش رفتمو يه پس گردنيه حسابي تحويلش دادمو با گفتن خفه از پله ها بالا رفتم
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    بعد از اينكه حاضر شدم از پله ها پايين اومدمو گفتم:عه چرا آماده نيستي تو
    نفس:چرا بايد آماده شم؟؟
    خب راشا داره مياد دنبالم تو هم بيا ديگه
    نفس پشت چشمي نازك كردو با صداي نازكي گفت:ارمين جونم مياد دنبالم
    أوهو ميبينم كه پيشرفت كردي
    نفس:ما اينيم ديگه
    با خنده ميخواستم از در خارج شم كه يهو يه چيزي يأدم اومد به سمته نفس برگشتمو گفتم:راستي تو همه چيو به رامين گفتي؟؟
    نفس:چيو
    شرايط خانوادگيتو اينا
    نفس قيافش پكر شدو گفت:نميتونم بگم ..
    چرا اخه
    نفس:خب وقت نشد ولي قول ميدم زود بهش بگم
    باشه فقط زياد كشش نده
    اوكي
    همينطور كه داشتم با نفس حرف ميزدم گوشيم زنگ خورد راشا بود
    جونم راشا
    بيا بيرون عشقم
    الان ميام
    گوشيو قطع كردمو لپه نفسو بوسيدمو بعد از خدافظي از خونه زدم بيرون راشا به ماشينش تكيه زده بودو دست به سينه ايستاده بود امروز خيلي جذاب تر شده بود اون تيشرت چسبونه مشكيش بيش از حد بهش ميومد سريع به سمتش رفتمو لپشو اروم بوسيدم
    راشا:خوش اومدي
    لبخندي زدمو تشكر كردم سوار ماشين شديمو بعد از چند مين رسيديم
    من همينجا پياده ميشم راشا
    مطمئني ميخواي اين مدلي ادامه بديم
    اينطوري راحت ترم لطفا
    باشه عزيزم
    لبخندي به روش زدمو از ماشين پياده شدم و به سمته رستوران رفتم
    خودمو به اتاق پرو رسوندمو شروع به عوض كردن لباسام كردم و بعد به سمته اشپزخونه رفتم
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    همينطور داشتم ظرفارو ميشستم كه نفس و ارمين به سمتم اومدن دستامو خشك كردمو با لبخند رو به ارمين گفتم:خيلي تبريك ميگم ارمين
    ارمين:مرسي پناه بالاخره دلو به دريا زدمو گفتم
    نفس خنده ي پر عشـ*ـوه اي كرد كه چشام چهارتا شد بعد دستاي ارمينو گرفت و گفت:اگه ١٠٠ساله ديگهً هم نميگفتي من منتظرت ميموندم
    با اين حرف انگار ٢تا شاخ رو سرم ظاهر شد اين ديگه چه فيلمي بود همين چند روز پيش به من ميگفت اگه پيش نده محل سگ بهش نميزارمااا تك خنده اي كردم كه با چشم قوره ي نفس روبه رو شدم خواستم به كارم برسم كه بهزاد گفت:پناه اقا گفت يه قهوه واسش ببري
    با ذوق باشه اي گفتم و شروع به قهوه درست كردن كردم كه نفس به سمتم اومدو أروم گفت:قهوه بهانس يه چيز ديگه ميخواد يه نيشگون محكم از بازوش گرفتم كه اخش در اومد بعد از اينكه قهوه رو آماده كردم به سمته اتاقش بردمو بعد از چند تقه به در وارد شدم
    راشا
    قهوه بهونه بود با اينكه چند دقيقه نيست همو ديديم ولي باز دلم واسش تنگ شد ...بعد از چند مين در به صدا در اومد و پناه تو چهارچوبه در قرار گرفت با لبخند از جام بلند شدمو به سمتش رفتم
    خيلي ذحمت كشيدي
    پناه:وظيفس
    لبخندي زدمو فنجونو إزش گرفتمو رو ميز گذاشتم
    پناه:خب من برم سر كارم
    برگشت و خواست از اتاق بره بيرون كه دستشو محكم گرفتم به سمتم برگشت
    كجا حالا بودي
    پناه لبخند شيريني زدو گفت:اذيت نكن راشا تو محل كاريم
    اذيت نميكنم كه دلم واسه عشقم تنگ شده
    عه ما كه چند دقيقه نيست همو ديديم
    خب من دلم تنگ شد حرفيه
    پناه خنديدو سرشو پايين انداخت
    همينطور اروم اروم به سمتش ميومدمو اونم عقب عقب ميرفت كه يهو خورد به ديوار
    پناه:راشا بزار برم الان يكي ميبينه
    سرمو به صورتش نزديك كردمو زمزمه وار گفتم:ببينه زندگي هر كس به خودش مربوطه
    پناه:تو قول دادي
    اروم لبمو به پيشونيش چسبوندمو بؤسه ي داغي تحويلش دادمو گفتم
    حالا ميتوني بري
    پناه لبخندي از محبت بهم زدو با زدن يه چشمك بامزه از اتاق زد بيرون چه وابستگي بود كه حتي به يه دقيقه نبودنشم عادت ندارم دستمو طبق عادتم تو موهام فرو كردمو شروع به كار كردن كردم كه گوشيم زنگ خورد ياشار بود اوه يأدم رفت إزش بپرسم رستورانو چيكار كرده تو اين ٣روز سريع جواب دادم كه با صداي پر از شوق و ذوقش برخورد كردم
    سلامممممم به خوشتيپ ترين داداش جهان
    خنديدمو گفتم:نمك نريز بگو چه گندي زدي اين ٣روز
    به جانه تو از خودتم بهتر كار كردم والا همچين جذبه اي گرفته بودمااااا خودم هنگ كرده بودم چه برسه به نازلي
    خب خداروشكر ...ميگم حالا اين نازلي خانوم بخواد يه روز ديگه بياد اينجا من كدوم گوري برم
    نه بابا نمياد اون دفعه هم ميخواست مطمئن بشه كه ضايع شد
    اوكي پس همه چي حله ديگه
    به لطف تو ...راستييييي عوضي يه چيزايي شنيدم
    چي شنيدي
    رامتين يه چيزايي ميگفت
    تو دلم هرچي نفرين و فحش +١٨ بود نساره رامتين كردم
    ياشار:ديگه شما ميري قاطي مرغا من نبايد چيزي بفهمم؟؟؟
    نميخواستم مامان بدونه فعلا واسه همين بهت نگفتم
    اها يعني من به مامان آمار ميدم؟؟؟؟حالا بيخي بگو بينم كي هس رامتين كه ميگفت اسمش پناهه
    هموني كه اومد تو اتاقم دلستر بهمون داد
    يهو ياشار با داد گفت:چييييييييييييي؟؟؟؟،دروغ ميگي
    احمق بيشور كر شدم دروغم كجاس
    ولي...خو اون كه خيلي سادست...
    فضولياش به تو نيومده تو با همون مو بلوندات خوش باش
    ياشار خنديدو گفت:من كه حال ميكنم ولي خدايي مامان بفهمه با يه گارسون...ميدوني كه تيكه پارت ميكنه
    با عصبانيت دوباره دست تو موهام فرو كردمو اروم گفتم :از همين ميترسم
    ياشار:دوسش داري واقعا راشا يا اينم مثله بقيه
    خر نشو معلومه كه ....عاشقشم اين فرق داره
    يعني از مليسا...
    يهو بين حرفش اومدمو گفتم:مليسا در كنار پناه هيچي نيست شايد مليسا خوشگل تر باشه ولي قلبش كثيف بود ...پناه قلبش پاكه من شيفته ي قلبش شدم
    ياشار:اوه اوه پس بد عاشق شدي
    از بد يه چيزي اون ور تر
    حالا نگران نباش با مامان ميحرفيم حل ميشه
    اوكي فقط فعلا بهش چيزي نگو خودم بعدا ميام طرفتون
    باش پس فعلا اقاي عاشق
    خنديدمو باي دادم
    دوباره با به ياد اوردن رفتار احتمالي مامان تنم لرزيد اون خيلي تو اين موضوع ها حساس بود
    اميدوارم درس شه هووف
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    پناه
    بعد از تموم شدن ساعت كاري نفس به سمتم اومدو كفت:خوش بگذره من ديگه ميرم
    با خنده گفتم:كوفت به تو بيشتر خوش ميگذره
    نفس:اون كه ١٠٠٪‏
    اوه اوه ارمين پايينه من برم بـ*ـوس عشقم
    بـ*ـوس
    بعد از رفتنه نفس از اتاق پرو بيرون اومدمو به سمت اشپزخونه رفتم يه نيم ساعتي گذشته بودو داشتم ظرفارو خشك ميكردم كه حلقه شدن دستاشو دور كمرم حس كردم و لبخند زدم
    راشا:خسته شدي بقيشو من ميشورم
    با خنده گفتم :اوهو شما رئيسين مگه ميشه
    راشا خنديدو منو كنار كشيدو گفت:وقتي ادم عاشق بشه ميشه ديگه برو كنار بقيشو من حل ميكنم
    با خنده دست كشامو در اوردمو بهش دادم كه اونم شروع كرد به ظرف شستن خيلي بامزه شده بود
    راشا:ميخوام با مامانم حرف بزنم
    با استرس گفتم:چرا
    بايد بفهمه خب ما كه تا اخر عمرمون نميخوايم با هم دوست بمونيم ميخوايم؟؟
    نه ولي ميترسم...
    از چي خانومم
    از اينكه مامانت از من خوشش نياد
    مگه ميشه ادما از فرشته ها خوششون نياد
    خنديدمو گفتم:راشا جدي ميگم ما خيلي باهم فرق داريم
    راشا دستكشو از دستش بيرون أوردو شيره ابو بستو منو تو بغلش گرفت و زمزمه وار گفت
    حتي اگه كله دنيا بگن نه من بازم كنارتم و تا اخر عمرم كنارت ميمونم مطمئن باش
    لبخندم عميق تر شدو دستامو محكم دورش حلقه كردمو گفتم :اگه تو رو نداشتم بايد چيكار ميكردم
    راشا اروم پيشونيمو بوسيدو گفت:هيچ وقت ولت نميكنم هيچ وقت تو هم تنهام نزار
    سرمو بالا بردمو تو چشاش زل زدمو گفتم:تا اخر عمرم كنارتم همينطور با لبخند به هم نگاه ميكرديم خيلي دلم واسه طعمه لباش تنگ شده بود واسه همين فاصلمونو كم تر كردمو فاصلمون به چند ميلي متر نرسيده بود كه ....
    مثله اينكه بد موقع اومدم
    سريع از تو بغله راشا بيرون اومدمو با ديدن يه خانومه مسن از جا پريدم يا خدا اين كي بود ديگه
    راشا
    با ديدن مامانم قلبم اومد تو دهنم اين بدترين شكل ممكن برأي فهميدن قضيه بود خدا رحم كنه
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    سريع به خودم اومدمو رو به مامان گفتم:اينجا چيكار ميكني مامان
    مامان:برأي اومدن تو رستورانم بايد از تو اجازه بگيرم؟؟؟
    ن ولي...
    يهو مامان نزديك شدو مقابل پناه ايستاد قدو بالاشو نگاهي انداختو با يه پوسخند گفت:هه فقط هم به درد همين كارا ميخوري
    پناه
    با شنيدن اين حرف دستامو مشت كردم حق نداشت با من اين مدلي حرف بزنه
    راشا:مامان لطفا
    تو ساكت كه ميدونم چيكارت كنم اخه تو خودتو در حد اين ديدي ؟؟؟؟؟اگه قيافه داشت دلم نميسوخت از مليسا خيلي كمتره
    ديگه تحمل شنيدن همچين توهينايي نداشتم زنيكه با خودش چي فكر كرده اخه
    راشا:مامان داري زياده روي ميكني لطفا برو بيرون
    منو بيرون ميكني؟؟؟؟؟مادرتو
    بعد رو كرد به سمتمو گفت:تو مگه لالي؟؟چرا حرف نميزني تا قبل از اينكه من بيام خوب با پسرم لأس ميزدي
    دوباره اين اشكاي لعنتي پايين اومدن بهترين كار اين بود كه از اونجا برم از جايي كه همش مورد تحقير واقع ميشدم همين طور كه اشكام ميومد سريع كنارشون زدمو با دو از رستوران خارج شدم و هيچ توجهي به صدا زدناي راشا نكردم اگه يكم ديگه اونجا ميموندم معلوم نبود زنيكه چه حرفاي ديگه اي بارم ميكرد
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    سريع يه ماشين گرفتمو به سمته خونه رفتم بعد از چند مين رسيدم حالم افتضاح بد بود تا حالا اينقدر تحقير نشده بودم سريع با كليد در خونه رو باز كردمو وارد شدم
    نفس:سلامممم چيشد خوش گذشت تنهايي با يار
    با به ياد اوردن قضيه دوباره اشكام سرازير شد
    نفس:چيشده چرا گريه ميكني
    بدون اينكه حرفي بزنم سريع از پله ها بالا رفتمو درو محكم به هم كوبيدم امروز بايد تنها باشم هيچ كس حق نداره مزاحمم شه نفس پشت سرهم به در ميكوبيدو صدا ميزد
    ولممممم كن نفس ميخوام تنها باشم لطفا فعلا هيچي نپرس لطفا
    همينطور به در اتاق تكيه زده بودمو از ته دل زار ميزدم خيلي حقير شده بودم خيلي
    همينطور گريه ميكردمو به خودم لعنت ميفرستادم كه گوشيم پي در پي شروع به زنگيدن كرد راشا بود سريع گوشيو برداشتمو خاموشش كردم حتي حوصله ي اونم نداشتم الان اينقدر عصبي بودم كه فقط تنها چيزي كه حالمو خوب ميكرد تنهاييه مطلق بود و گريه
    راشا
    با عصبانيت دستي به موهام كشيدم يه بار ديگه به گوشيش زنگيدم
    مشترك مورد نظر خاموش مي...
    با عصبانيت گوشيو به ديوار پرت كردم
    حتما الان خيلي ناراحته همش تقصير منه أحمقه سريع از اتاق بيرون اومدمو به سمته سالن رستوران رفتم روبه روي مامان كه رو مبل نشسته بود قرار گرفتم
    چرا همچين كاري كردين؟؟؟؟ميشه بهم توضيح بدين
    خودت خوب ميدوني ..اون دختر به دردت نميخوره
    يهو از كوره در رفتمو گفتم:شما يه بار بهم گفتين كي به دردم ميخوره كه گند زد به كله زندگيم ولَم كرد رفت با رفيقم ميفهمي؟؟؟من ديگه حرفه تو واسم مهم نيست مامان به اندازه ي كافي عقلم ميرسه الان ٢٩سالمه ميتونم خوبو بدو از هم تشخيص بدم لطفا ديگه تو كاراي من دخالت نكنين
    مليسا وضعيت خانوادگيش مثله ما بود اون فقط يكمي از تو بيشتر انتظار داشت ولي اين دختره گارسونه ميفهمي
    مامان ميشه بگي ما اول چي داشتيم؟؟؟؟ها؟؟؟وقتي بابا رفت بگو چي داشتيم بعدشم پناه از اول وضعيت ماليه خوبي داشته خانوادشو از دست داده مجبور شده
    عه ؟؟؟پس واسه همين اينقدر راحت به تو ميچسبه
    ماماننننن لطفا حق ندارين به پناه توهين كنين فهميدين
    راشا اگه بخواي به اين كارات ادامه بدي واقعا ديگه روي من حساب نكن
    يعني چي
    مامان از جا بلند شدو گفت:يعني يا من يا اون دختره گارسون
    با تعجب به مامان نگاه كردم چطور ميتونست واسه من شرط بزاره خواستم يه چيزي بگم كه گفت:من حرفم همينه عوضم نميشه دختري كه تو دوران دوستي با يه پسر اينقدر نزديك باشه به درد زندگي نميخوره بعد از زدن اين حرف هم از رستوران زد بيرون حالم خيلي بد بود فكر نميكردم يه روز به اين فلاكت بيوفتم كه بين پناه و مادرم يكيو انتخاب كنم
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    سريع از رستوران خارج شدمو به سمته خونه ي پناه روندم نبايد بزارم امشب حالش بد باشه نميتونم ديدن اشكاشو تحمل كنم اون جونم بود ادم مگه ميتونه از جونش بگذره؟؟بعد از چند مين رسيدم به گوشيش زنگ نزدم چون ميدونستم خاموش كرده از ماشين پياده شدمو زنگه خونه رو زدم كه صداي نفس پخش شد
    عه سلام اقا راشا خوبين
    سلام مرسي پناه هست؟؟
    بله اما تو اتاقشه بيرون نمياد
    ميشه درو بزنين بيام داخل يه كار مهم باهاش دارم
    بله البته بفرماييد
    ممنون
    چند مين نگذشته بود كه صداي تيكه در وارد شد سريع وارد خونه شدم كه نفس تو چهارچوب در قرار گرفت
    سلام خيلي خوش اومدين بفرمايين
    لبخندي زدمو تشكر كردم
    اتاقش كجاست؟؟
    بياين دنبالم
    باهم از پله ها بالا رفتيم
    اشاره اي به اتاقه سمته چپ كردو گفت:اون اتاقشه اميدوارم بتونين ارومش كنين منم ميرم تو اون اتاق تا راحت باشين
    بازم تشكر كردم و بعد از رفتن نفس چند تقه به در زدم كه صداش بلند شد
    نفسسسسس گفتم كاري باهام نداشته باش حوصله ندارم
    با يه صداي اروم گفتم
    حوصله ي منم نداري ؟؟؟
    يهو در سريع باز شدو اولين چيزي كه باعث شد قلبم به درد بياد قيافه ي گريونه پناه بود پناه با تعجب گفت
    اينجا چيكار ميكني
    از لرزيدن صداش حالم گرفته بود سريع به سمتش رفتم و محكم تو بغلم گرفتمش اينطوري هم من اروم ميشدم هم اون اول تكوني نميخورد ولي بعد از چند دقيقه لرزيدنشو احساس كردم نميتونستم گريه كردنشو ببينمو عين خيالمم نباشه واسه همين منم اشكام نا خود اگاه اومد پايين و باهم تو اغوشه هم شروع به گريه كردن كرديم پناه دستاشو محكم دورم حلقه كرده بودو منم چند دقيقه يك بار محكم سرشو ميبوسيدمو به خودم بيشتر ميچسبوندمش اينقدر به بودنش نياز داشتم كه دوست داشتم تا اخر همينطور تو بغلم بمونه
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا