- عضویت
- 2016/10/29
- ارسالی ها
- 409
- امتیاز واکنش
- 23,954
- امتیاز
- 631
- سن
- 20
برگشتم سمت میکا.
-خودش بود......خود ناکسش بود....
مشتم رو گرفتم جلو دهنم.
-اِ اِ اِ....پسره ی پروی قلدر....یه تو دهنی حقش بود!
مشتم رو محکم زدم کف دستم اون یکیم.
-شانس اورد نشناختمش!....به من قانون شکنی یاد میده؟...من خودم ته همه قانون شکنام!...یه بار دیگه ببینمش نشونش میدم با کی در افتاده!....بیشعور انگار نه انگار اون دفعه چه بلایی سرم اورد!... وایساده بود بین رفقاش پوزخند خرکی تحویلم میداد.....میکشمش!...لعنتی قلدر....جز جیـ*ـگر بگیره الهی....همون پسره بود که روز اولی که رفتم اکادمی توی سالن پوزخند می زد و بعدش بال هام اتیش گرفت....کار خودش بود کار خودش همون نبوده باشه مطمئنن دستور خودش به گروهش بود دیگه!....
میکا – چی؟ کِی؟ کجا؟کی؟...چه خبر شده آنیس؟
وایسا وایسا استــــوپ....چشمم روشن آنیس کیه؟....برگشتم سمتش بدون اینکه حواسم باشه چی میگم دهنم و وا کردم.
-آنـــیس؟؟؟...چشم ننت روشن سر من و لایلا هوُ آوردی نه؟...بگو من طاقش رو دارم یه جوری باش کنار میا....
وسط حرفم یهو ترمز کردم!.....اوه اوه...سوتــــی!...دندونام رو بهم فشار دادم و لای چشام یه نگاه به قیافش انداختم....گیج نگام میکرد....خدایا معنی هوُ رو بلد نباشه، باشه؟....منم عوضش بعد خودم رو تنبیه میکنم!
ندای درون- اها حالا شد یه چیزی....چه جور تنبیه ای؟؟؟
اوممم...بیشتر از ظرفیتم غذا می خورم تا بترکم باش؟
ندای درون-اینطور که خیلی خوش به حالت میشه!....یه چی دیگه
از این توت بومبی ها میخورم تا شکمم منفجر شه
ندای درون-بد نیست!....چیز دیگه ای تو ذهنت نداری؟
آمممم....میشه بجاش روزی ده دقیقه حرف نزنم....ترکیدن خیلی دردناکه.
ندای درون- عالــــــیه! روزی ده دقیقه خفه خون میگیری.
-خودش بود......خود ناکسش بود....
مشتم رو گرفتم جلو دهنم.
-اِ اِ اِ....پسره ی پروی قلدر....یه تو دهنی حقش بود!
مشتم رو محکم زدم کف دستم اون یکیم.
-شانس اورد نشناختمش!....به من قانون شکنی یاد میده؟...من خودم ته همه قانون شکنام!...یه بار دیگه ببینمش نشونش میدم با کی در افتاده!....بیشعور انگار نه انگار اون دفعه چه بلایی سرم اورد!... وایساده بود بین رفقاش پوزخند خرکی تحویلم میداد.....میکشمش!...لعنتی قلدر....جز جیـ*ـگر بگیره الهی....همون پسره بود که روز اولی که رفتم اکادمی توی سالن پوزخند می زد و بعدش بال هام اتیش گرفت....کار خودش بود کار خودش همون نبوده باشه مطمئنن دستور خودش به گروهش بود دیگه!....
میکا – چی؟ کِی؟ کجا؟کی؟...چه خبر شده آنیس؟
وایسا وایسا استــــوپ....چشمم روشن آنیس کیه؟....برگشتم سمتش بدون اینکه حواسم باشه چی میگم دهنم و وا کردم.
-آنـــیس؟؟؟...چشم ننت روشن سر من و لایلا هوُ آوردی نه؟...بگو من طاقش رو دارم یه جوری باش کنار میا....
وسط حرفم یهو ترمز کردم!.....اوه اوه...سوتــــی!...دندونام رو بهم فشار دادم و لای چشام یه نگاه به قیافش انداختم....گیج نگام میکرد....خدایا معنی هوُ رو بلد نباشه، باشه؟....منم عوضش بعد خودم رو تنبیه میکنم!
ندای درون- اها حالا شد یه چیزی....چه جور تنبیه ای؟؟؟
اوممم...بیشتر از ظرفیتم غذا می خورم تا بترکم باش؟
ندای درون-اینطور که خیلی خوش به حالت میشه!....یه چی دیگه
از این توت بومبی ها میخورم تا شکمم منفجر شه
ندای درون-بد نیست!....چیز دیگه ای تو ذهنت نداری؟
آمممم....میشه بجاش روزی ده دقیقه حرف نزنم....ترکیدن خیلی دردناکه.
ندای درون- عالــــــیه! روزی ده دقیقه خفه خون میگیری.
آخرین ویرایش: