- عضویت
- 2017/02/19
- ارسالی ها
- 668
- امتیاز واکنش
- 14,200
- امتیاز
- 661
[HIDE-THANKS]
- تا گرفتن انتقام دنیا طاقت بیار ، بعدا باهم حرف میزنیم و برای همیشه از اینجا میریم
- فکر که میکنم میبینم هدفی برای زندگی کردن ندارم ، میدونی شاید من از اول سختی نکشیدم و بخاطر همین اینجوری داغون شدم . از بچگی لای پر قو بزرگ شدم ، هرچی خواستم بابا و مامان برام میخریدن ، بیست و چهار ساعته قربون صدقم میرفتن و نمیزاشتن سختی بکشم ، شاید بخاطر همینه که تحمل این زندگی و ندارم .
- یادمه وقتی به دنیا گفتم همسر اولتو فراموش کن گفت مگه میشه آدم نفس کشیدن و فراموش کنه؟
دنیا خیلی اذیت شد . اون واقعا عاشقت بود و دوستت داشت ، باور کن الانم راضی به عذاب کشیدن تو نیست .
- من احمق باعث اون عذابا شدم ، هیچوقت خودمو نمیبخشم . از حمید چه خبر ؟
- وقتی رفتم بیرون باهاش حرف زدم گفت یه سری مدارکی پیدا کرده و منتظره بریم تبریز تا شکایت کنه
- وقتی میگم به این سفر کوفتی نیاییم حرف گوش نمیکنین ، اگه الان تو تبریز بودیم همه چی حل بود
- اه تو هم کم غر بزن ، پس فردا برمیگردیم تبریز
- پس مشهد ...
- چیه؟ تو که میخواستی برگردی
- مشتاق نیستم برم مشهد یا اینجا بمونم ، کنجکاو بودم پرسیدم
- اره جون خودت ، نمیریم
- خب ، تنها خبر خوبی که امروز شنیدم شکایت از کامیار و همین برگشتنمون بود
- پاشو بیا پایین
- مثلا قرار بود تنها باشم
- پاشو بیا پایین لوس نشو
چشمامو میبندم و سعی میکنم بخوابم ، حال و حوصله پیمان و ندارم .
[/HIDE-THANKS]
- تا گرفتن انتقام دنیا طاقت بیار ، بعدا باهم حرف میزنیم و برای همیشه از اینجا میریم
- فکر که میکنم میبینم هدفی برای زندگی کردن ندارم ، میدونی شاید من از اول سختی نکشیدم و بخاطر همین اینجوری داغون شدم . از بچگی لای پر قو بزرگ شدم ، هرچی خواستم بابا و مامان برام میخریدن ، بیست و چهار ساعته قربون صدقم میرفتن و نمیزاشتن سختی بکشم ، شاید بخاطر همینه که تحمل این زندگی و ندارم .
- یادمه وقتی به دنیا گفتم همسر اولتو فراموش کن گفت مگه میشه آدم نفس کشیدن و فراموش کنه؟
دنیا خیلی اذیت شد . اون واقعا عاشقت بود و دوستت داشت ، باور کن الانم راضی به عذاب کشیدن تو نیست .
- من احمق باعث اون عذابا شدم ، هیچوقت خودمو نمیبخشم . از حمید چه خبر ؟
- وقتی رفتم بیرون باهاش حرف زدم گفت یه سری مدارکی پیدا کرده و منتظره بریم تبریز تا شکایت کنه
- وقتی میگم به این سفر کوفتی نیاییم حرف گوش نمیکنین ، اگه الان تو تبریز بودیم همه چی حل بود
- اه تو هم کم غر بزن ، پس فردا برمیگردیم تبریز
- پس مشهد ...
- چیه؟ تو که میخواستی برگردی
- مشتاق نیستم برم مشهد یا اینجا بمونم ، کنجکاو بودم پرسیدم
- اره جون خودت ، نمیریم
- خب ، تنها خبر خوبی که امروز شنیدم شکایت از کامیار و همین برگشتنمون بود
- پاشو بیا پایین
- مثلا قرار بود تنها باشم
- پاشو بیا پایین لوس نشو
چشمامو میبندم و سعی میکنم بخوابم ، حال و حوصله پیمان و ندارم .
[/HIDE-THANKS]