کامل شده رمان عامل مرگ های انتخابی(جلد دوم ثانیه های آخر)|sanaz-khanoom کاربر انجمن نگاه دانلود

کدوم شخصیت و دوست دارین؟

  • پارسا

  • پیمان

  • کارن

  • ساحل

  • کامیار

  • نفس

  • دنیا


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

دوکــــــــ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/19
ارسالی ها
668
امتیاز واکنش
14,200
امتیاز
661
[HIDE-THANKS]
- تا گرفتن انتقام دنیا طاقت بیار ، بعدا باهم حرف میزنیم و برای همیشه از اینجا میریم
- فکر که میکنم میبینم هدفی برای زندگی کردن ندارم ، میدونی شاید من از اول سختی نکشیدم و بخاطر همین اینجوری داغون شدم . از بچگی لای پر قو بزرگ شدم ، هرچی خواستم بابا و مامان برام میخریدن ، بیست و چهار ساعته قربون صدقم میرفتن و نمیزاشتن سختی بکشم ، شاید بخاطر همینه که تحمل این زندگی و ندارم .
- یادمه وقتی به دنیا گفتم همسر اولتو فراموش کن گفت مگه میشه آدم نفس کشیدن و فراموش کنه؟
دنیا خیلی اذیت شد . اون واقعا عاشقت بود و دوستت داشت ، باور کن الانم راضی به عذاب کشیدن تو نیست .
- من احمق باعث اون عذابا شدم ، هیچوقت خودمو نمیبخشم . از حمید چه خبر ؟
- وقتی رفتم بیرون باهاش حرف زدم گفت یه سری مدارکی پیدا کرده و منتظره بریم تبریز تا شکایت کنه
- وقتی میگم به این سفر کوفتی نیاییم حرف گوش نمیکنین ، اگه الان تو تبریز بودیم همه چی حل بود
- اه تو هم کم غر بزن ، پس فردا برمیگردیم تبریز
- پس مشهد ...
- چیه؟ تو که میخواستی برگردی
- مشتاق نیستم برم مشهد یا اینجا بمونم ، کنجکاو بودم پرسیدم
- اره جون خودت ، نمیریم
- خب ، تنها خبر خوبی که امروز شنیدم شکایت از کامیار و همین برگشتنمون بود
- پاشو بیا پایین
- مثلا قرار بود تنها باشم
- پاشو بیا پایین لوس نشو
چشمامو میبندم و سعی میکنم بخوابم ، حال و حوصله پیمان و ندارم .

[/HIDE-THANKS]
 
  • پیشنهادات
  • دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    کاش هر چه زودتر بریم ، تحمل پیمان واقعا سخته .
    با صدای کارن چشمامو باز میکنم .
    - پارسا
    - هوم
    - پاشو بیا پایین تنها نباش
    - کارن میشه بری و تنهام بزاری؟ واقعا رو اعصابمی
    سرشو تکون میده و از اتاق میره بیرون ، از رو تخت بلند میشم و میرم طرف پنجره و به بیرون نگاه میکنم .
    اخ دنیا دنیا کجایی که ببینی بی تو دارم هر ثانیه میمیرم و زنده میشم .
    همینطور به حیاط و درختا خیره بودم که پیمان و میبینم ، با گوشی حرف میزد و معلوم بود عصبانیه.
    بیخیالش میشم و اطرافمو نگاه میکنم تا گوشیمو پیدا کنم ، پیداش نمیکنم . به اجبار از اتاق میرم بیرون و با صدای بلند خطاب به کارن میگم: کارن گوشی منو ندیدی؟
    کمی بعد صدای کارن و میشنوم : پایینه داداش
    خب ، اگه برم پایین و خیلی طولش ندم پیمان و نمیبینم . از پله ها میرم پایین و میرم سمت پذیرایی ، گوشیمو که روی میز بود بر میدارم و میخوام برگردم که پیمان و میبینم . نمیدونم چرا دلم نمیخواد ببینمش ، شاید چون قرار بود دنیا باهاش ازدواج کنه حس خوبی بهش ندارم .
    از کنارش رد میشم و میرم بالا تو اتاق و لباسامو میزارم تو چمدون و میرم پایین ، خداروشکر پذیرایی به راهروی خروجی دید نداشت وگرنه کارن اعصاب نمیذاشت برام . زنگ میزنم آژانس و میگم منو ببره ترمینال ، به ترمینال که میرسیم از ماشین پیاده میشم و از یکی میپرسم اولین ماشین برای تبریز ساعت چند راه میفته که میگه یه ساعت بعد ، بعد خرید بلیط میرم روی نیمکتی که تو فضای سبز بود میشینم .
    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    گوشیم و برمیدارم و میرم عکسای دنیارو نگاه کنم ، چقد دلم براش تنگ شده .
    بالاخره یه ساعت میگذره و میرم تا سوار اتوبوس بشم ، هندزفری هارو میزارم گوشم و چشمامو میبندم . با پخش شدن صدای ظبط شده دنیا بغض به گلوم هجوم میاره . با لرزش گوشیم چشمامو باز میکنم ، اسم کارن روی صفحه کمی کلافم میکنه .
    - بله
    - پارسا کجایی؟
    - دارم برمیگردم
    صدای فریادش گوشمو اذیت میکنه : چی؟
    - دارم برمیگردم
    - پارسا پارسا پارسا من به تو چی بگم؟ مگه قرار نبود پس فردا برگردیم؟ هان؟
    - نمیتونستم اون جو و تحمل کنم ، مخصوصا با حضور پیمان
    - ببین اگه هنوز نرفتی بیا خونه ، پارسا اذیت نکن
    - تو ماشینم ، خداحافظ
    بدون اینکه بزارم جواب بده گوشی و قطع میکنم و باز به صدای دنیام گوش میکنم .

    *****
    کلافه و عصبی از حرف های کامیار مشت محکمی به فرمون ماشین میکوبم . حرفاش همش تو ذهنمه و اذیتم میکنه .
    کارن: پارسا ، خودتو اذیت نکن اون بخاطر اینکه اذیتت کنه اون حرفارو زد
    - چرا باید ثانیه های آخر عمرش اون حرفارو میگفت؟ مگه مرض داشت؟
    - میخواسته اذیتت کنه ، فکرتو مشغولش نکن
    ماشین و روشن میکنم و راه میفتم به طرف خونه ، امروز بالاخره بعد چند ماه کامیار اعدام شد ولی حرفای آخرش داغونم کرد . صداش تو گوشم میپیچه :" من قاتل نیستم ، گرچه مدرکی برای این حرفم ندارم .
    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    آقای صدر مواظب اطرافیانت باش ، مثل من اعتماد نکن که ضربه میخوری"
    شیشه ماشین و میدم پایین ، باد سردی که به صورتم برخورد میکنه کمی حالمو خوب میکنه .
    " من فقط یه عاشق بودم ، ولی نه عاشق دنیا "
    خدایا ، یعنی حرفای کامیار راست بود؟ به حرف دلم گوش کنم یا عقلم؟
    " کسی حرفامو باور نمیکنه میدونم ، نمیخوامم باور کنه . من ، وقتی این چهارپایه از زیر پاهام میره کنار نمیمیرم ، من خیلی وقته مردم "
    چرا این حرفارو گفت؟ چرا بعد مرگشم دست از عذاب دادن من نمیکشه؟
    " من وقتی مردم که عزیزم از پشت بهم خنجر زد "
    نفس عمیقی میکشم .
    " میدونم الان اینجایی ، بدون این رسمش نبود "
    اون حرفارو به کی گفت؟ کی بود که عزیز کامیار بود و بهش خنجر زد؟ سوالای بی جواب توی ذهنم دیوونم میکنن .
    کارن و میرسونم خونش و میرم پیش دنیا ، سنگ سیاه رنگو با گلاب میشورم و گلای سرخ رز و پرپر میکنم و میریزم روی سنگ .
    بـ..وسـ..ـه ای به اسمش میزنم و شروع میکنم به تعریف ماجراهای امروز . شده کار هر روزم ، باید هر روز بیام اینجا و همه ی اتفاقایی که میفته رو براش تعریف کنم .
    - دنیا ، کامیار بالاخره بعد سه ماه به جزای کارش رسید ، امروز اعدام شد ولی دل من آروم نگرفت ، دنیا حرفای دم آخرش بد جور اذیتم میکنه . گفت اعتماد نکنم ، تو چی میگی؟ حرفاشو باور کنم یا بگم بیخیال حرفاش؟ چی میشه برای یه بار هم شده بیای به خوابم ، باهام قهری که نمیای به خوابم؟ میدونی چقدر دلتنگ صداتم؟ هوم؟ دلتنگ شنیدن اسمم از زبون تو؟
    خسته شدم دنیا ، هیچ جای دنیا آروم و قرار ندارم . میگم اگه از تبریز برم و از گذشته دور باشم حالم خوب میشه ولی هیچ جای دنیا آروم و قرار ندارم . من بدون تو چیکار کنم دنیا؟ تو بگو چیکار کنم بدون تو ؟
    سکوت میکنم ، چی میشد الان دنیا جوابمو میداد؟
    - دنیا ...
    لعنتی ، جواب بده ، جواب بده و مثل همیشه بگو جان دنیا ، دنیا دیگه عزیزت ، جونت نیستم که جواب نمیدی و برای همیشه سکوت کردی؟ اگه میدونستی چقدر دلتنگتم باهام قهر نمیکردی .

    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    - دنیا ، برگرد ... من بدون تو زنده نمیمونم ، بدون تو دنیای من سیاهه ، برگرد و منو از این حس مدخرف نجات بده دنیا
    زانو هامو بغـ*ـل میکنم و سرمو میزارم روی زانوهام .
    - دنیا ...
    مثل دیوونه ها منتظر میشم جواب بده ، بگه جان دنیا . من دیوونه نیستم ، نیستم نه دیوونه نیستم فقط عاشقم و دلم دنیامو میخواد .
    - دنیا کم آوردم ، آره اعتراف میکنم کم آوردم . اگه بودی الان پسرمون به دنیا اومده بود دنیا ..
    بغض اجازه نمیده ادامه بدم ، من دنیامو ، پسرمو از دست داده بودم ، با چه هدفی زندگی میکنم؟ شاید دیوونه شدم ، یه دیوونه ی عاشق .
    دنیا ، دلم مرگ میخواد ، میخوام خلاص بشم دنیا . از همه چی بگذرم و برای همیشه با خیال آسوده بخوابم .
    - دنیا ، کدوممون زودتر جا زدیم؟ من یا تو ؟ کاش میشد برگردم به گذشته و هرکاری میکردم تا این اتفاقا نیفته . تا آخرین ثانیه عمرم عاشقتم دنیام ، بد کردم باهات ، حق داری قهر کنی و به خوابمم نیایی ، حق داری ... ولی ، ولی یادت باشه من همون پارسایی هستم که یه روزی عزیزت بود ، یادت باشه من اونی هستم که عاشقته و خستس . تنها یه کلمه به ذهنم میرسه دنیا ، خستم ! از همه چیز و همه کس خستم دنیام .
    بـ..وسـ..ـه ای روی سنگ سرد و سیاه رنگ میزنم و به طرف ماشین میرم ، چند قدمی که میرم وایمیستم و به عقب نگاه میکنم . چی میشد دنیا میومد و میگفت همه اینا یه شوخی بود ، از خیر خواب و کابوس میگذرم ، فقط بیاد و بگه شوخی بود . اصلا شوخی هم نه ، دنیا فقط زنده باشه کافیه ، به جان دنیا که عزیز ترینه برام همین کافیه . اصلا بیان بگن تو اگه بمیری دنیا زنده میشه میمیرم ، به والله میمیرم براش .

    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    ببخشید کمی دیر پست میزارم ، درگیر ویرایش رمان هستم و بخاطر همین وقت نمیکنم زود زود پست بزارم ولی همه سعیمو میکنم هر روز حداقل دو یا یه پست بزارم :) شرکت تو نظر سنجی رو هم فراموش نکنید


    تا عصر مشغول رسیدگی به پرونده ها بودم و چند ساعت تو دادگاه بودم . خسته و کوفته برمیگردم خونه ، میشینم روی تابی که گوشه حیاطه و چشمامو میبندم ؛ امروز خیلی روز خسته کننده ای بود. با به یادآوردن اینکه قراره شام و برم پیش مامان اینا آهی میکشم ،کاش میشد زنگ بزنم بگم نمیام .
    بالاخره از رو تاب بلند میشم و میرم طرف خونه ، کیفمو پرت میکنم رو کاناپه و کروات و کتمو هم همونطور که میرم طرف آشپزخونه در میارم و پرت میکنم رو اپن!
    یه لیوان آب سرد میخورم و میرم طرف اتاق تا دوش بگیرم .
    زیر آب سرد وایمیستم و یه دوش هول هولکی میگیرم و میام بیرون .به ساعت نگاه میکنم، یه ربع مونده به هشت شب ؛ کت و شلوار سیاه رنگ همراه پیرهن و کراوات سیاه رنگ! من هنوز عزادارم! عزادار آرزوهای به باد رفته ، عزادار عشقم ، عزادار مرگ روحم!
    از خونه میزنم بیرون و میرم طرف خونه مامان اینا .
    نزدیکای خونه یادم میفته چیزی برای مامان و بابا نخریدم . به اجبار یه دسته گل رز سرخ برای مامان میخرم .
    در پارکینگ و باز میکنم و وارد پارکینگ میشم . با دیدن ماشینای توی پارکینگ از تعجب شاخ در میارم. فکر میکردم قراره فقط من و مامان و بابا باشیم .
    ماشین و جای همیشگی پارک میکنم و از در پارکینگ وار حیاط خلوت میشم و از اونجا هم میرم طرف اتاق سابق خودم .

    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    با ورودم به اتاق حالم بد میشه ، همه خاطره هام با دنیا تو این اتاق جلو چشمم میان و دست و دلم به لرزش در میاد !
    رو تخت میشینم و کلافه چنگی به موهام میزنم ، بغض راه تنفسمو میبنده و نمیتونم نفس بکشم!
    مثل ماهی که از آب اومده به خشکی دهنم و چند بار باز و بسته میکنم تا بتونم نفس بکشم .
    بغض تو گلوم نمیشکنه و من هر لحظه بیشتر از قبل احساس خفگی میکنم.
    * - پارسا؟
    - جون پارسا
    - من استرس دارم پارسا
    - استرس؟ واسه چی دنیام؟
    - خب اولین باره قراره با مامان و بابات آشنا بشم استرس دارم ، اصلا ... اصلا من از این اتوق نمیرم بیرون ، تو برو شامتو بخور منم میرم خونمون
    - إ ، این چه حرفیه دنیام؟ اتفاقا مامان و بابام عاشق تو هستن ، باور کن ! مامانم وقتی برای اولین بار تورو دید انقده ازت تعریف کرد قربون صدقت رفت که حسودیم شد ، حالا تو دلت میاد نری پایین؟
    سرشو میندازه پایین و با لحن مظلومانه ای میگه:استرس دارم خب
    - پارسا فدای اون استرست ، دستتو بده من تا با هم بریم پایین ، من همیشه کنارتم نفسم*
    از جام بلند میشم ، سر گیجه دارم و احساس میکنم هر لحظه قراره بخورم زمین و بی هوش بشم.
    زانوهام میلرزن ، میخوام بیفتم که به میز مطالعه چنگ میزنم و کتابای روی میز میفتن روی زمین ، با افتادن یکی از کتابا شئ کوچیکی ازش میفته کنارش و ...
    با دیدنش چند تا حس مختلف سمتم هجوم میاره . با دیدن عکس دنیا که از لای کتاب میفته کنارش بغضم میترکه و گریه میکنم ، گریه میکنم و بالاخره میتونم کمی نفس بکشم!
    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]



    کی گفته مرد نباید گریه کنه؟ یه مرد وقتی حس تلخ مرگ دنیا و آرزوهاشو بچشه گریه میکنه، اشک میریزه و زار میزنه و من الان دنیامو از دست دادم .
    با دست لرزونم عکسو برمیدارم و روبروی صورتم نگهش میدارم . کاش میشد برگردیم به روزی که این عکس و گرفتیم . هر دو از ته دل میخندیدیم و خوشبخت بودیم .
    از زور گریه نمیتونم چشمامو باز کنم ، عکسو میزارم روی میز و میرم طرف سرویس بهداشتی و چند مشت آب سرد به صورتم میپاشم تا شاید کمی حالم خوب بشه .
    تو آیینه به خودم نگاه میکنم ، باور نمیکنم که این چهره ، چهره منه ! نه اینکه بگم چشمام بی روحن و سرد ، نه! اتفاقا همه ی احساسم و میشه با نگاه کردن به چشمام فهمید. احساس دوست داشتن ، نفرت ، دلتنگی و هزار تا احساسی که کلافم کردن .
    از سرویس بهداشتی میام بیرون و بعد اینکه کمی به سر و وضعم میرسم دسته گل و برمیدارم و میرم طرف در اتاق . دیگه نباید ضعیف باشم ، باید برم پیش کارن برای مشاوره و همه چیو از نو بسازم .با دیدن چند تا گل له شده با حرص و کلافگی چشمامو میبندم و نفس عمیقی میکشم . گلارو میزارم تو اتاق و میرم پایین ، با دیدن جمعیت زیاد تو پذیرایی چند لحظه رو پله ها مکث میکنم .
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    تردید و میزارم کنار و میرم پایین ، با دیدن مامان پیش سایه جون اخم میکنم . اگه سایه هست پس نفس هم اومده ، میرم طرف مامان و از پشت دستمو دور ضونش حلقه میکنم و گونشو میبوسم.
    - سلام
    برمیگرده و بغلم میکنه: سلام عزیز دل من ، خوبی فداتشم؟
    چشماشو میبوسم و میگم: خوبم ، تو خوبی؟
    -خوبم عزیزم
    چشم از مامان میگیرم و رو به سایه مادر نفس میگم: سلام سایه جون ، خوبین؟
    سایه: خوبم ، چه عجب ما شمارو دیدیم
    - کم سعادتی از منه
    سایه: آره خب ، یا شاید هم ماهارو قابل نمیدونی
    - این چه حرفیه
    با شنیدن صدای نفس برمیگردم و پشت سرمو نگاه میکنم . دنیای من کجا و نفس کجا ، دنیا همیشه رعایت میکرد تو جشنای مختلط لباس کوتاه و لخـ*ـتی نمیپوشید ولی نفس ...
    یه پیرهن بنفش کوتاه پوشیده بود که باعث شده بود پوست سفیدش بیشتر به چشم بیاد .
    دستشو میاره جلو تا دست بده ، دلم نمیخواد لمسش کنم ولی به اجبار دست پیش میبرمو دستشو میگیرم .
    نفس: خوبی پارسا؟
    - خوبم
    نفس: وای مامان جون بالاخره پارسارو تو یکی از مهمونیا دیدیم ، نگفته بودین میاد
    دندونامو رو هم فشار میدم تا چیزی نگم ، مامان جون؟! این دختر هنوز به مادر من میگه مامان جون؟
    مامان: بچم سرش شلوغ بود نفس ، وگرنه میدونی که خودش پایه این جور مهمونیاس
    - البته ، دوران مجردی اونجوری بودم بعد ازدواج عاقل شدم و خیلی تو اینجور مهمونیا شرکت نمیکنم
    سایه: وا ، پارسا جان تو هنوز مجردی
    - دنیا هنوز همسر منه
    نفس: مامی بیخیال ، پارسا انگاری فراموش کرده که چند ماه قبل مردن اون زن طلاقش داده
    - نفس ، اون زن اسم داره و اسمش دنیاست ، بعد هم فکر نکنم این موضوع ارتباطی با تو داشته باشه
    گونه مامان و میبوسم و میگم: با اجازه ، من برم پیش بابا
    موقع رفتن میشنوم که سایه میگه: واه واه ، حالا انگاری کیه . دستت درد نکنه سیماجون ! دیدی پسرت چقدر به نفس من توهین کرد و تو چیزی نگفتی؟
    واقعا چقدر این مادر و دختر رو اعصابن ! میرم پیش بابا و بعد دست دادن با خودش و همکاراش پیششون وایمیستم .
    همگی داشتیم میرفتیم سر میز شام که بابا همه رو به سکوت دعوت کرد . کنجکاو شده بودم ببینم چی میخواد بگه که صبر نکرده بعد شام بگه .
    بابا: خب ، از همه دوستان تشکر میکنم برای اومدنشون ، راستش میخواستم خبر مهم و البته خوشی رو بهتون بگم ..
    چشم میدوزم به دهن بابا و منتظر میشم تا حرفشو بگه: امشب بخاطر اعلام نامزدی پارسا و نفس این مهمونی و ترتیب ...
    دیگه ادامه حرفشو نمیشنوم ، چی؟ من و نفس؟ نامزدی؟ مگه عهد وز وزکه که اینا بدون اینکه من بدونم برام جشن نامزدی گرفتن؟ بدون اطلاع خودم رفتن خاستگاری؟
    با فرو رفتن تو بغـ*ـل بابا به خودم میام ، همه ی حرفاشو گفت؟ بخاطر چی؟ اون که میدونست من از نفس خوشم نمیاد ...
    بخاطر حفظ حرمت بابا و مامان سکوت میکنم و چیزی نمیگم ، نفس میاد طرفم و از بازوم آویزون میشه .این کارش واقعا غیر تحمله .
    زیر لب طوری که جز نفس کسی نشنوه زمزمه میکنم: تو میدونستی؟
    - من که گفتم به دستت میارم
    لحن پر عشوش باعث میشه اخم کنم : انقدر به من نچسب ، الانم بخاطر اینکه بابا ناراحت نشه تو جمع سکوت کردم بعد مهمونی این بازی مسخره رو تموم میکنی ، فهمیدی یا نه؟
    - نه ، نفهمیدم . من دوستت دارم و از دستت نمیدم
    دیگه لحنش پر از عشـ*ـوه نیست ، بلکه با جدیت تمام داره حرف میزنه و این باعث تعجبمه!
    با رسیدن به میز روی یکی از صندلیا میشینم ، سرمو بلند میکنم تا روبرومو نگاه کنم که با سوگند دخترعموم چشم تو چشم میشم .
    چقدر دلم براش تنگ شده بود ، سوگند ازم دوسال کوچیکتر بود و همبازی بچگی هام و صد البته همراز و همدرد من . خیلی وقت بود ندیده بودمش و ازش خبری نداشتم . سری به عنوان سلام تکون میدم و بهش میگم بیاد پیشم بشینه .
    سرشو به طرفین تکون میده و مشغول غذا خوردن میشه.
    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    تعجب میکنم ولی چیزی نمیگم ، شام هم با حرص خوردنای من و لوس بازیای نفس میگذره و همه باز مشغول خوش گذرونی میشن .
    اطراف و نگاه میکنم تا سوگند و پیدا کنم ، تنها گوشه سالن نشسته بود و خیره به جمعیتی بود که میرقصیدن.
    - سلام
    با شنیدن صدام از جاش بلند میشه و بغلم میکنه ، دستامو دور کمرش حلقه میکنم و بـ..وسـ..ـه ای روی موهاش میزنم : خوبی سوگند؟
    - خوبم ، تو خوبی؟
    - هی ... میگذره بد نیستم
    - بشینیم؟
    - البته بشین
    کنارش روی کاناپه میشینم: چرا تنهایی؟سورن کجاست؟
    - وای پارسا ، نگو
    - چرا؟ چیشده؟ اتفاقی افتاده؟
    - سورن دیگه سورن سابق نیست ، کلا رفتارش عوض شده
    - چرا؟ پای کسی در میونه؟
    - آره ، متأسفانه آره
    - حالا کیه؟ چرا متأسفانه؟ از الان داری عروستونو اذیت میکنیا
    - چه اذیتی بابا ، رفته با یه دختر فلانی دوست شده هرچی هم بهش میگیم ولش کن طرف به دردت نمیخوره گوش نمیکنه
    میخوام چیزی بگم که با نشستن کسی کنارمون سکوت میکنم و چشم از سوگند میگیرم . با دیدن نفس ،نفس عمیقی میکشم و بهش میگم: چیزی شده؟
    نفس: وا ، باید چیزی شده باشه بیام پیش عشق و نامزدم؟
    - اول اینکه عشق تو نیستم دوم اینکه نامزدتم نیستم سوم اینکه دوست ندارم ببینمت
    نفس چیزی نمیگه و فقط بهم خیره میشه ، بخاطر بغضی که تو گلوشه چونش میلرزه ولی اشک نمیریزه ، از جاش بلند میشه و بعد بوسیدن گونم زمزمه میکنه: عشقم پیش مامان اینام ، فعلا
    سوگند: گـ ـناه داره پارسا
    -سوگند هیچی نمیدونی پس قضاوت نکن
    - فردو میام خونت برام همه چیو تعریف کن ، خیلی وقته ندیدمت
    - آره ، کلا این چند ماه و یا خونه بودم یا سرکار
    - بیخیال ، پاشو بریم برقصیم
    - تو برو من نمیام
    - اذیت نکن بابا ، بیا
    دستمو میگیره و بلندم میکنه ، به اجبار باهاش همراه میشم ولی نمیرقصم . روبروش وایمیستم و نگاهش میکنم تا برقصه .
    [/HIDE-THANKS]
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا