کامل شده رمان استاد دوست داشتنی |fatemeh tکاربر انجمن نگاه دانلود

ازنظرشما رمان من درچه سطحیه؟


  • مجموع رای دهندگان
    44
وضعیت
موضوع بسته شده است.

fatemeh t

کاربر اخراجی
عضویت
2017/01/23
ارسالی ها
171
امتیاز واکنش
4,336
امتیاز
416
رفتم توخونه چه قد دلم تنگ شده بود واسه خونه .لباسام روعوض کردم خونه هم مرتب بود ناهارم اصلا گشنم نبوددوروزدیگم باید برم دانشگاه یاد یه چیزی افتادم.این محمد که میگفت تهران زندگی میکنه پس این خونه کیه؟ینی اینجام خونه داره ؟...........................

-من امروز راه میوفتم بابا ...میگما استادمون همین محمده میخوای نرم بمونم پیشت

بابا-نه بابا توبرو به درست برس منم که حالم خوبه پس دیگه نیازی نیست بمونی الانم دیرت میشه زودتربرو

-اوف باشه پس کاری نداری؟

بابا-نه بابا مراقب خودت باش

-چشم شمام همینطور

باباروبوسیدم وازش خداحافظی کردم امروزبایدبرم خوابگاه چون فردا کلاس دارم بااین محمد پررو.یه آژانس گرفتم رفتم خونه چمدونم روبرداشتم وباهمون ماشین رفتم فرودگاه بعدم که اتوبوس وهزار بدبختی.

بالاخره رسیدم لاله های پرپر مثل همیشه منتظرمن بودن تامنودیدن اومدن جلو همچین بغلم کردن که همه چیم ازنافم زد بیرون

-اوی خفم کردی وووی ولم کنین اوووی پام ،آخ آخ دستم اه

جفتشوون وپرت کردم کنار

-آخیش داشتم خفه میشدم

خسرو زد پس کلم وگفت

-چه طووری

-اگه لاله های پپر بزارن خوبم

لاله-خوش گذشت بااستاد

-اوف جاتون خالی انقد خوش گذشت فقط این آخریا

خسر-آخریا چی؟

لاله-خاک برسرت بلا ملا سرت آورد

-اه خفه شین منحرفی بوزینه .نه خیر بابام حالش خراب شد ولی الان خوبه خداروشکر

خسرولاله یه خداروشکرگفتن

لاله-بریم؟

-بریم

باآژانس رفتیم خوابگاه ومثل همیشه باجیغ جیغ وارد شدیم ومثل همیشه کلی فحش خوردیم ومثل همیشه عین وحشیا خودمونو انداختیمم تواتاق وپرت شدیم روتختمون.

خسرو-بچه ها تابستون قراره عروسی بگیریم

-مگه شما عروسیم میخواین ماشاا... صد دفه عروسی کردی تاالان

خسرو بالشتشوپرت کرد روصورتمو یه فحش اساسی نثارم کرد که خندیدم

خسرو-تورودعوت نمیکنم فقط لاله رومیگم

بلند شدم مشامو کوبیدم به سینم وگفتم

-نفس کش ....

رفتم جلو گردنشو فشاردادم وگفتم

-توچی گفتی یه بار دیگه بگو فقط کیو دعوت نمیکنی؟!

خسرو-آی آی غلط کردم اصلا تو توصد همه مهمونایی

-آفرین
 
  • پیشنهادات
  • fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    گردنشو ول کردم .باپاش زد پشتم .خندیدیم...............

    -اه خوابم میاد کی حوصله این محمدوداره

    لاله های پرپر باهم گفتن

    -محمد؟!!!!!!!!!!!!

    -زهرمار این سهرابی رومیگم دیگه خو چیه توقه داشتین راه برم بگم استاد سهرابی ال کن استاد سهرابی بل کن ...اسکولا

    یکم مکث کردم گفتم

    -وای به ها یه پسرداره اونقد ماهه که نگو ینی عشق منه اسمش متینه کپیه خود محمد انقد جیگره که عاشقش میشی

    خسرو-خوب خوب چشم ودلم روشن عاشق وجیگرومحمدودیگه چی مغوربیا ببینم

    -خفه شو پررو

    لاله-بچه هم داره زنش چه شکلیه؟

    -آره متین پنج سالشه.زنشم موقع بدنیا اومدن متین فوت کرده

    لاله-آخی بهش نمیخوره ها

    درکلاس روباز کردم پریدم توش

    -سلــــــــــــــــــــــــــــــام من اومدم

    ماهان-خوش اومدی

    همگی بهم سلام کردیم.نشستم سرجام سرمو گذاشتتم رودستم وچششمامو بستم محمد اومد منم انگار نه انگار.

    محمد-خانم کریمی خوابین؟

    -محمد بزاربخوابم

    هاااااان اینجا الان گفتم محمد؟!سریع سرمو بلند کردم محمد که نگین قیافش از ششدت خنده داشت به کبودی میرفت بچه هام باچشمای گرد نگام میکردن روبه بچه ها گفتم

    -خوچیه فامیلمونه

    اینوکه گفتم محمد قهقهه زد بچه هام همین طور

    -ایش دوباره من یه چیزی گفتم اینا خندیدن.

    محمد-فقط ببینین من این چند روز ازدست این یاسمین چی کشیدم

    خخخخخخخخخ حالا خودش سوتی داده بود اینبار بچه ها باتعجب نگاش میکردن حالا نوبت من بود که داشتم ازخنده کبود میشدم

    محمد-خوچیهه فامیلمونه

    وبازهم بمب خنده اونقد خندیدم که اشک توچشمم جمع شده بود.کلاس که تموم شد داشتم میرفتم بیرون که صدام زدبرگشتم رفتم پیشش

    محمد-حال بابات چه طوره؟

    -خوبه خداروشکر .متین چه طوره دلم واسش تنگ شده

    محمد-اونوکه نگو پدرمنو درآورده همش میگه دلم واسه یاسی جون تنگ شده اونروز ککه ازخونه رفتیم بیمارستان اینطورکه پرستارش میگفت ازخواب که بیدار ده همش اسم توروومیگفته وگریه میکرده

    -ای جونم الان کجاس؟

    -خونه

    -خونه؟

    -اهوم

    -اهان یه سوال مگه نگفته بودین تهران زندگی میکنین پس شیراز اون خونه.....
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -آره من یه خونه ام شیراز دارم هروقت میریم اونجا خونه خودمو نم اینجام که خونه ثابتمه دیگه

    -آهان متوجه شدم

    بچه ها رفته بودن

    -خوب اگه کاری ندارین من برم

    -نه بسلامت

    داشتم میرفتم که صدام زد

    -یاسمین؟

    برگشتم

    -چادرخیلی بهت میاد

    بهش یه لبخند زدم ورفتم بیرون.................................

    ازاون روز دو هفته میگذره سه بار رفتم فقط متین ودیدم اونقد دلم واسش تنگ ششده که نگو آخرین بار چهارشنبه اون هفته بود.ساعت هفت شب بود خیلی خسته بودم خوابیدم روتخت هنوز خوابم نبرده بوود که گوشیم زنگ خورد محمد بود جواب دادم

    -سلام

    محمد-سلام خوبی؟

    -خوبم شماخوبی متین خوبه؟

    -آره من خوبم ولی...

    -ولی چی واسه متین اتفاقی افتاده ؟

    نشستم روتخت

    محمد-نه نگران نباش ولی چیزه گوشی باخودش

    وا چشه این

    متین-سلام یاسی جون

    -سلام عشق من خوبی عزیزم

    -دلم برات تنگ شده

    -دل منم برات تنگ شده گلم

    -بیا اینجا

    -آخه الان که نمیشه چوون شبه بعدم خوابگاهم من نمیشه که بیام

    زد زیر گریه

    -عه متین

    صدای محمد اومد

    -میبینی چه بساطی راه انداخته واسه من

    -ای بابا حالا چیکارکنیم

    محمد-میگم اوم ...نمیتونی بیای

    -خوب خوابگاه قانون داره خودت که میدونی

    محمد-من چند دیقه دیگه زنگ میزنم

    قطع کرد.وا خداشفاش بده.

    پنج دیقه بعدش زنگ زد برداشتم

    -چی شد؟

    محمد-من اجازتوگرفتم ازمسئول خوابگاه میای؟

    -چی چه طوری؟

    -اونش بماند میای؟
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -خب تاکی اجازموگرفتی شب باید برگردم؟

    -نه فردا ازخونه من برودانشگاه

    -اوم...باشه الان آماده میشم باآژانس میام

    -منتظرم خدافظ

    -خدافظ

    گوشی روقطع کردم عجب آدمیه ها چه پارتی هم داره.وسایلایی که میخواستم ریختم توکولم واسه لاله های پرپرم یه پیغام روکاغذ نوشتم ورفتم .ازمسئول خوابگام یه برگه گرفتم دادم به نگهبانی بعدم باآژانس رفتم سرراهمم یه ماشین کنترلی واسه متین گرفتم یادمه سری قبل که رفتم شکست ماشینش.کرایه رودادم وپیاده شدم .این خونش بزرگترروقشنگ ترازاونی بوود که توشیرازه.زنگ دروزدم وباز شد رفتم داخل توحیاط که رسیدم متین بادوخودشوانداخت توبغلم

    -سلام خوشگلم

    -سلام یاسی جون

    -سلام

    محمد بود بلند شدم وجواب سلامش رودادم

    رفتیم توخونه .نشستم رومبل محمدم شربت وشیرینی آورد

    محمد-ببخشید توزحمت افتادی

    -نه بابا اگه بدونی خودم چقد دلم واسش تنگ شده بود

    ماشین متین روکه کادوپیچ ششده بود ازتوکولم درآوردم ودادم بهش

    متین-اخ جون مال منه؟

    -بله که مال شماس بازشش کن ببین خوشت میاد

    کادوشوپاره کرد بادیدن ماشین پرید بالا وگفت

    -آخ جون آخ جون

    خندیدم

    محمد-این چه کاریه یاسمین همین که اومدی اینجا کلیه

    -تودخالت نکن تورابطه دوستانه ما دوس داشتم.نکنه حسودیت میشه

    -والا حسودیم داره

    خندیدم

    -دفعه بعد اومدم یه جورابم کادومیکنم میارم واسه تو

    بلند خندید خودمم خندیدم

    محمد-شربتت روبخورگرم نشه

    شربتمو باشیرینیم خوردم گوشیم زنگ خورد لاله بود

    -جونم

    لاله-جونم ومرگ کدوم گوری رفتی؟ول شدی آره

    -جیغ نزن کرم کردی گفتم که میام خونه یکی ازفامیلام

    لاله-اونوقت توازکی تاحالا توتهران فامیل دار شدی

    -ازوقتی که تو فضول شدی

    لاله-خدایی کجایی چه شکلی رفتی خوابگاه چه طوری رضایت داد

    -اونش دیگه بماند یه رازه میترسم بگم اونوقت هرشب یواشکی جیم بزنی

    -نامرد کی میای؟

    -فردا میام دانشگاه دیگه

    لاله-باشه پ خدافظ
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -خدافظ

    گوشی روقطع کردم

    محمد-خوب شام چی سفارش بدم؟

    متین-پیتزا

    محمد به م نگاه کرد منم گفتتم خوبه اونم سفارش داد .

    -همیشه ازبیرون غذامیگیرین؟

    محمد-نه بابا یه وقتایی

    غذاروکه آوردن رفتیم توآشپزخونه نشستیم پت میز شروع کردیم به خوردن

    -خیلی وقته نخوردم هـ*ـوس کرده بودم

    محمد-نوش جان

    متین-یاسی جون

    -جونم

    -برام سس میریزی؟

    -چشم سسم برات میریزم

    براش سس ریختم واسه خودمم ریختم .چه چسبید این پیتزاعه

    -دستتون درنکنه.

    محمد-نوش جان

    -وظیفت بودا

    خندید رفتم نشستم توحال چند دیقه بعدشم اونا اومدن.

    متین-یاسی جون؟

    -جونم؟

    متین-شب اینجا میخوابی؟

    -نه

    متین-چرا؟بمون تولوخدابمون

    خندیدم گفتم

    -باشه میمونم

    خندید روبه محمد گفتم

    -میشه یه مهربدید من نمازم روهنوزنخوندم

    محمد-آره حتما الان میارم برات

    بلندشد رفت چندلحظه بعد بایه چادروجانمازاومد ازش تشکرکردم وگرفتمش

    محمد-بیا تا قبله روبه بگم

    باهاش رفتم تواتاق که احتمال دادم امشب باید اونجا بخوابم.پشت به درمستقیم ایستاد

    محمد-قبله ازاین طرفه

    -اهوم ممنون

    رفت منم چادرم روسرم کردم وقامت بستم وسطای نمازم بودم که متین اومد کنارم دیدم یه مهرگرفته تودستش اومده کنارم مثلا داره نماز میخونه.نمازمغربم روتموم کردم متینم ادای من درآوردوو نمازش روتموم کرد

    -قبوله وروجک

    متین-مال توام گبوله

    خندیدم.یکم برگشتم ومتین روگرفتم توبغلم سرموگذاشتم روسرش وخم کردم که متوجه محمدشدم برگشتم دیدم تکیه داده به دروداره نگام میکنه

    -صدبارگفتم اینجوری نگام نکن
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    محمد-چه جوری نگاه میکنم مگه؟

    -خوب زل میزنی به آدم منم بدم میاد

    چیزی نگفت متین رو ول کردم وبلند شدم قامت بستم محمدم رفت .رکعت دوم نمازم بودم که متین بلندشد رفت دروهم بست .نمازم که تموم شد داشتتم ذکرامو میگفتم که گوشیم زنگ خورد بازهم لاله بود

    -هان چیه ؟

    لاله-مرگ وچیه توچته پاچه میگیری

    -توفک کن خوب نیستم که چی؟

    باشیطنت گفت

    -چته کلک نکنه موندی توخیابون بلا ملا سرت اومده

    یکم صدامو شل کردم گفتم

    -آره باخسروریختیم روهم رفتیم خونه خالیی الان حامله ام

    بلند خندید خواستم بخندم که یهو درباصدای وحشتناکی خورد به دیواروبازشد ترسیدم یه مترپریدم گوشیم افتادو باتریش درومد.برگشتم دیدم محمد داره بااخم وعصبانیتی که تاحالا ازش ندیدم داره نگام میکنه.اومد جلو روبه روم وایساد

    -وا چیه

    یهو بی هوا زد توگوشم کولا غافلگیرشدم گوشم سوت میکشید یه ورصورتم سروبی حس شده بود مزه خون روتودهنم حس کردم.برگشتم نگاش کردم چه طورجرعت کرده بوود باز منو بزنه !این چک دوم بود

    محمد-اصلا فکر نمیکردم یه همچین آدمی باشی ...که با یه خاک برسر بریزی روهم وبرین خونه خالی آره ؟!که حامله ای آره...

    داد زدگفت

    -آررررررره

    آرم یه قطره اشک ازچشمام اومد

    محمد-هه من چه ساده لوح بودم که فکررمیکردم آدم خوبی هستی وازاون دخترا نیستی ...چه طورجرعت میکنی روبه خداوایسی درحالی که یه حروم زاده توشیکمته نمازبخونی...همین الان ازخونه من برو بیرون ...همین الان

    -فقط امیدوارم اینبار دیگه پشیمون نشی

    دوییدم سمت درچادرنمازازسرم افتاد اینبار اشکام به شدت میومدن پایین کولم روازمبل برداشتم بدون اینکه حتی سربچرخونم متین روببینم ازخونه زدم بیرون.توخیابونا میدوییدم .هواتاریک بود سرد بود داشت نم نم بارون میومد .چه طوردلش اومد به من اون حرف وبزنه چه طوراینقد راحت قضاوت کرد چه طورتونست بازم بزنم وای خدا چرا هرچی خوب تامیکنم بد میبینم چرا تا حس میکنم طرفم خوبه بد میشه چرا خدا چرا؟!اشکام به شدت میومدن نمیدونستم باید چیکارکنم کجا برم این وقت شب مطمئنن خوابگاهم نمیتونم برم وای گشیمو جاگذاشتم که...راه افتادم سمت پارک نزدیکیه خوابگاه رسیدم رفتم تودسشوییش هیشکی نبود کولا مگسم پرنمیزد خودم بودم وخودم.یه دل سیر گریه کردم.یکم که خالی شدم رفتم بیرون هنوز بارون میومد خدایا چیکارکنم کجا بخوامم .میترسم اینجابمونم ویکی بیاد بدبختم کنه .خودموسپردم دست خدا رفتم زیریه الاچیق درازکشیدم.مثل همیشه چشم دوختم به ستاره همیشگیم تودلم داشتم حرفای دلم روبهش میزدم

    -دیدی مامن خانوم ،دیدی به دخترت چه جوری تهمت زدن دیدی شبونه چی کارم کردن پووووف بیخیالش اصلا انقد ازبدی های روزگاربهت گفتم که خودمم خسته شدم.بیخیالش خودش که فهمید شرمنده شد یاد میگیره دیگه بی جهت به دخترمردم تهمت نزنه نامرد................

    -خانوم خانوم

    آروم چشمامو باز کردم نورخورشید زد توچشمم روموکردم اونطرف وبلند شدم

    -حالتون خوبه ؟چرا اینجا خوابیدین؟

    وای دانشگاهم
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -آقا ساعت چنده؟

    مرده-هشت ونیم

    -وای دیرم شد

    سریع کولم روبرداشتم ودوییدم سمت دانشگاه .خداروشکرنزدیک دانشگاهم

    اه دیشب اونقد تند اومدم که چادرمم جا گذاشتم.دوییدم سمت کلاس مطمئننن امانی اومده .تودلم گفتم امانی برروی زمین نمانی ولی اونقد ناراحت بودم بابط دیشب که حتی لبخندم نزدم..بدون اینکه دربزنم رفتم تو .همه ساکت داشتن نگام میکردن به آرومی سلام دادم ورفتم کنارلاله وخسرو نشستم

    امانی-خانم کریمی به نظرتون دیرنکردین؟

    -چرا

    یه پوف کشیدوهیچی نگفت .درطول کلاس کولا ساکت بودم طوری که بچه ها تعجب کرده بودن وهی برمیگشتن نگام میکردن .این لاله دربه درم ولم نمیکنه هی سیخونک میزنه به پهلوم.

    امانی-خسته نباشید

    زودترازهمه بلندشدم همه زودتراز استادوبچه های دیگه رفتم بیرون که تعجب بچه ها چندبربرشد.لاله های پرپردرحالی که نفس نفس میزدن اومدن جلوم

    خسرو-چته ؟

    -بروحال ندارم

    لاله-دیشب که خوب...

    -ازدیشب حرف نزنا الانم خستم میخوام برم خوابگاه بخوابم مزاحمم نشین خدافظ

    فکشون افتاده بودرو زمین که چرا من الن اینجوری شدم

    باآژانس خودمو رسوندم خوابگاه .حتی حوصله سلام کردنم نداشتم .به اتاق که رسیدم خیلی زود لباسام روعوض کردم وخوابیدم...............

    -من نمیام شما برید

    لاله-چی چیونمیام مگه الکیه که نیای

    -گفتم که نمیام

    خسرو-معلوم نی ازدیشب تاحالا چشه بلندشوببینم مگه شهرهرته.

    -ااه ولم کنین اصلا دوس ندارم به شما ها چه

    لاله-هه میگم به ما چه بلندشوگمشوببینم واسه من کلاس میزاره

    خسرو-یاهمین الان بلندمیشی یا بایه لیوان آب میام سراقت

    -الهی خدالهتون کنه دل ورودتون ازتونافتون بزنه بیرون بهتون بخندم.

    به ناچاربلند شدم وآماده شدم اصلا نمیخواستم برم دانشگاه چون بااون محمد نامردکلاس دارم.بعد اینکه صبحونه مون روخوردیم مثل هرروزباآژانس رفتیم دانشگاه وارد کلاس شدم هنوزنیومده بود حتی سلامم نکردم.

    یکی ازپسرا گفت

    -چی شده یاسمین خانوم ازدیروزتاحالا یه جورین؟

    -به شماربطی داره

    پسره-او...مثل اینکه کولا امروزم روفرم نیستین من ترجیه میدم سکوت کنم

    - کارخوبی میکنی

    نشستیم هیشکی حرف نمیزد.محمداومد همه سلام کردن جزمن .حتی سرمم بلندنکردم که نگاش کنم.کلاس ساکت بود اونم حرف نمیزدچه مرگشه خداداند.

    محمد-خوب بچه ها امروزقرارپروژه که نداشتیم

    چندتاازبچه ها گفتن نه
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    محمد-پس من میرم سراق درسم.

    شروع کرد به درس دادن منم اصلا ن نگاش کردم نه به حرفاش گوش میدادم.مطمئنم متوجه سردیه رفتارم شده،یه یه ربع بیست دیقه ای درس داد بعدم گفت

    -اوم بچه ها من امروززیاد روفرم نیستم تمرکزم ندارم درس بدم میتونید راحت باشید

    صدای دست وسوت بچه ها بلند شد بازهم سرموبلندنکردم که حتی به بچه ها نگاه کنم .یه کاغذ جلوم بود که فقط خط خطیش میکردم توذهنم داشتم اونو له میکردم ،نامرد عوضی.

    سپهر-میگم محمد چه خبره اینجا .نه شما روفرمین نه یاسمین خانوم که ماشاا..ازدیروزتاحالا اصلا حرفی نمیزنن

    آروم درگوش لاله گفتم

    -جلواینوبگیر میزنم آسفالتش میکنما

    لاله-اوف حالا انگارچیشده

    خسرو-خدایی یاسمین توچت شده

    -خسروحرف نزن حال وحوصلتو ندارما

    خسرو-نوچ بگو ولت نمیکنم تانگی

    -به توربطی نداره حرفم نزن

    خسرو-بازم نوچ بگو

    جواب ندادم

    خسرو-بگو یاسی

    بازم جواب ندادم

    خسروو-بگویاسی

    بازم سکوت

    خسرو-یاسی....

    دیگه قاطی کردم داد زدم گفتم

    -اه ولم کن دیگه خسرو گیردادیا

    بلندشدم کولموبرداشتم وباسرعت ازکلاس زدم بیرون.اعصابم آسفالت شد ه بود نشستم روویکی ازنیمکت های پارک .سرمو گرفت بین دوتا دستام.سرم درد میکرد اعصابم خورد بود .یاد اونشب میوفتم اصلا قاطی میکنم.

    -یاسمین

    چی؟این ...اینکه صدای...سرم روگرفتم بالا خود نامردش بود که وایساده بودبالاسرم داشت نام میکرد.اخمام شدید رفت توهم بلندشدم باقدمای بلند رفتم سمت خروجیه پارک

    محمد-صبرکن یاسمین باید باهات حرف بزنم ... یاسمین

    سرعتمو بردم بالا میشه گفت داشتم میدوییدم.اونم هی صدام میزد ازپارک اومد بیرون تند میدوییدم اصلا دوست نداشتم ببینمش یاباهاش حرف بزنم ،اصلا اومده چیکار ،اصلا ازکجا پیدام کرده!پیچیدم تویه کوچه داشتم میرفتم جاهایی که اصلا نرفته بودم.ازشانس بد من خوردم به بن بست .سریع برگشتم خواستم ازکوچه بن بست برم بیرون که بدبختانه اومد توکوچه روبه روم وایساد چند تا قدم باهام فاصله داشت .خیلی زود نگامو ازشش گررفتم خواستم ازکنارشش رد شم که اومد جلوم خواستم ازاونطرفش برم که بازم اومد جلوم.نفسموپرصدادادم بیرون

    -بروعقب

    محمد-میخوام باهات حرف بزنم

    -من باتو حرفی ندارم بروعقب
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -تاباهات حرف نزنم نمیرم نمیزارمم که توبری

    بااخم بهش نگاه کردم

    -هه چیه نکنه پشیمون شدی؟!

    صداموبردم بالا گفتم

    -بروعقب وگرنه دادمیزنم مردم جمع شن

    محمد-اگه گشت ارشادم خبرکنی بازم نمیرم

    پشتموکردم بهش دستمو کشیدم توپیشنیم ازعصبانیت میلرزیم.نفسام تند تند شده بود بدنم سرد شده بود.

    محمد-منوببخش

    -هه مسخره اس ببخشمت؟!

    محمد-بخداالان فهمیدم که خسروهمون لاله دوستته .بخدا...

    -هیچی نگو ...نمیخوام صدات وبشنوم .

    محمد-یاسمین خواهش میکنم

    چه پررو اومده هرچی ازدهنش دراومده به من گفته حالام میگه منو ببخشش بایاد آوری اون شب بایاد آوریه اون تهمتا بایادآوریه اون سیلی اشکم درومد .برگشتم وبهش زل زدم

    -چی میخوای ازم ؟میخوای ببخشمت؟آره؟یادت رفته..یادت رفته چه جوری توچشمام زل زدی بهم تهمت زدی ؟...ولی من هیچ وقت یادم نمیره نه اون حرفات نه اون سیلیت نه اینکه به خاطرتومجبورشدم یه شب توپارک بخوابم باهزار فکروخیال اینکه آیا صبح زندم آیا بلایی سرم نمیاد آیا گرگای بیمعرفت ونامردی مثل تو شبونه باهام بد تانمیکنن...

    اشکام شدت پیداکرده بود. صدام میلرزید خودمم میلرزیدم حتی قلبمم میلرزید.وچشمای اون هرلحظه باشنیدن حرفای من متعجب وگرفته میشد

    -حالا اومدی میگی ببخشمت...منی که تاالان نزاشته بودم هیشکی جزتو بهم دست بزنه منی که تاالان آسه رفتم وآسه اومدم که گیر نامردایی مثل تونیوفتم .ولی حالا چیشده؟شدم عروسک خیمه شب بازیه بعضیا که هرکاری دارن باهام میکنن همه حرفایی که تودلشون سنگینی میکنه روبهش میزنن هرحرفی که دلشون بخواد ،خوب یابد ...میزنن فرقی نداره چی باشه فقط میگن .ولی حیف که یه ذره به فکراون بدبختی دارن ایناروبهش میگن نیستن،یه ذره!

    اشکاموپاک کردم بادو ازکوچه زدم بیرون میرفتم ولی نمیدونستم کجا فقط میرفتم.شاید چهل دیقه فقط دوییدم تا اینکه رضایت دادم وایسم.نشستم کنار جدول هواابری بود دلمنم ابری دوس داشتم یه دل سیر واسه خودم گریه کنم اونقد که بمیرم اونقد که دیگه زنده نباشم ...ولی چرا هرچی گریه میکنم خالی نمیشم چرا خشک نمیشم چرا تموم نمیشم .مگه یه آدم چقد میتونه اشک بریزه وغصه بخوره وگرریه کنه مگه چقد تحمل داره.

    -خانوم ...خانوم حالت خوبه

    سرمو گرفتم بالا یه خانوم چادری زل زده بود بهم

    -نه ...خوب نیستم

    خانومه-میخوای بریم بیمارستان؟

    -هه نه خانوم کارمن ازدکترودوا گذشته

    بلند شدم بدون اینکه به زنه نگاهی بندازم ازکنارش رد شدم بارون گرفته بود نم نم .رفتم سمت خوابگاه دوساعتی میشد داشتم راه میرفتم .شدت بارون بیششترشده بود .هرکیومیدیدم باسرعت میرفت که خیس نشه ولی آب ازهمه جای من میچکید مردم باتعجب نگام میکردن ولی من عین خیالمم نبود حتی سردمم نبود .همه جام خیس بود لباسام روم سنگینی میکردن آب ازهمه جام میریخت .پیچیدم توکوچه خوابگاه .جلووی خوابگاه لاله های پرپر رودیدیم که باسپهرو محمد زیرچتروایسادن ودارن حرف میزنن .بهشون نگاه نکردم ،هنوزمنو ندیده بودن صدای لاله روشنیدم

    لاله-یاسمین
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    بازهم نگاشون نکردم داشتم میرفتم سمت خوابگاه که همشون اومدن جلوم وایسادن .ازتعجب چشماشون بازمونده بود.

    لاله-یاسمین...تو...توچرا اینجوری شدی

    -هه

    خسرو-تاالان کجا بودی

    -نترسین بلاملاسرم نیومده

    خسرو-چی میگی دیوونه مامردیم ازنگرانی ببین چقد خیسی خوب مریض میشی دیوونه

    -مریض؟!خوب بشم ..اصلا ازقصد توخیابونا ول میچرخیدم که مریض شم که بمیرم که همتون ازدستم راحت شید

    خواستم ازکنارشون ردشم که محمد گفت

    -صبرکن.بایدبریم دکتر مریض میشی همه جات خیسه

    برگشتم نگاش کردم یه پوزخند زدم وسرمو تکون دادم بعدم بدون اینکه توجهی بهشون کنم رفتم .دربرابرنگاه بهت زده خیلیا فقط پوزخند میزدم.اصلا برام مهم نبود،رفتم تواتاق ودروبستم رفتم توحموم باهمون لباسای خیس رفتم زیردوش آب یخ .یخ یخ .دیگه هیچی برام مهم نبود .ازیخی آب موهای تنم سیخ ده بود بدنم میلرزید ولی من هیچ کاری نمیکردم چشماموبسته بودم وخودمو سپردم دست خدا هرچه باداباد .لرزش بدنم ششدت پیداکرد خیلی زیاد .دندونام میخورد به هم ولی بازم ازرونرفتم.با صدای داد لاله به خودم اومدم چشماموباز کردم.وایساده بود جلودرحموم ،اومد جلو دوش روبست بازوهامو گرفت ولی دیگه دیربوود بدنم کم کم سست وسست ترد وتوبغل لاله بیهوش شدم.........

    گرمم بود داشتم میسوختم عرق روتو همه جای بدنم حس میکردم آروم چشماموبازکردم.توبیمارستان بودم

    -عه بهوش اومد

    لاله های پرپر به اتفاق سپهرومحمد تتواتاق بودن تادیدن به هوش اومدم اومدن جلوی تخت

    خسرو-حالت خوبه یاسی

    -آره ...بهترازهمیشه نگام کن

    لاله-چرا اینجوری میکنی باخودت چرا آخه اینقدخودتو اذیتت میکنی توکه اینجوری نبودی چی شده یاسمین

    -آره نبودم.ولی بودم فقط تظاهربه خوب بودن میکردم .ازخودم بدم میاد ازخودم متنفرم ،واسه چی آوردینم بیمارستان چرانزاشتین بمیرم چرا نزاشتین جون بدم چا نزاشتین راحت شم.

    اشکام جاری شدن .لاله های پرپرم بغض کرده بودن نگرانی روتوچشم همشون میشد خوند.بلندشدم نشستم روتخت خواستم سرمم رودربارم که یکی دستش روگذاشت رودستم ونزاشت اینکاروکنم .سرمو چرخوندم محمدبود

    -به من دست نزن

    محمد-یاسمین توحالت اصلا خوب نیست باید استراحت کنی

    -هه استراحت ؟!من که میخواستم شمانذاشتین.

    سرم روباشدت ازدستم کشیدم بیرون خون ازدستم میومد.سوزش اذیتم میکرد

    لاله-یاسمین چیکارداری میکنی

    ازتخت اومدم پایین .محمداومد جلوم بازوموگرفت وگفت

    -دیوونه شدی توحالت خوب نیست

    دوباره سرم داد زد.هلش دادم ولی زورم اونقدری هم نبود که حتی یه قدم بره عقب سرم گیج رفت داشت میترکید بازوهام هنوزتودستای محمدبود.سرم داشت منفجرمیشد چشمام داشت ازکاسش میزد بیرون بادستام سرم وچسبیدم وروزمین زانوزدم صداها برام مبهم بود
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا