کامل شده رمان عامل مرگ های انتخابی(جلد دوم ثانیه های آخر)|sanaz-khanoom کاربر انجمن نگاه دانلود

کدوم شخصیت و دوست دارین؟

  • پارسا

  • پیمان

  • کارن

  • ساحل

  • کامیار

  • نفس

  • دنیا


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

دوکــــــــ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/19
ارسالی ها
668
امتیاز واکنش
14,200
امتیاز
661
[HIDE-THANKS]
با نشستن کسی کنارم چشم از بچه ها میگیرم ، پیمان بود.
- حالت خوبه؟
به میلاد و مریم نگاه میکنه: عادت کردم
چیزی نمیگم و به بچه ها نگاه میکنم .
- میدونی ساحل کجاست؟
با صدای کارن چشم از بچه ها میگیرم: تو اتاقشه
- حالش خوبه؟
پیمان: برم بهش سر بزنم
- صبر کن منم بیام
از جا بلند میشم و همراه پیمان میرم طرف اتاق ساحل ، پیمان در میزنه ولی ساحل جواب نمیده ، آخر سر درو باز میکنه که با اتاق خالی مواجه میشه .
- شاید رفته بیرون
پیمان: من میرم پایین و بگردم تو هم طبقه بالارو بگرد
با رفتن پیمان منم شروع به گشتن میکنم ولی ساحل تو هیچکدچم از اتاقا نبود ، میرم طبقه پایین و میرم حیاط ، بعد کمی گشتن پیمان و ساحل و تو حیاط پشتی پیدا میکنم . ساحل پیمان و بغـ*ـل کرده بود و گریه میکرد ، میرم جلوتر و به یکی از درختا تکیه میدم و بهشون خیره میشم . صدای هق هق ساحل ، صدای لرزونی که بین هق هق حرف میزنه باعث میشه دمای بدنم کمتر و کمتر بشه ...
ساحل گ: دلم براش تنگ شده ، برای وقتایی که دلم میگرفت و آرومم میکرد ، وقتی میگفت من تا آخرش باهاتم ..
چنگ میندازه به بازوی پیمان ، بازوی پیمان تو دستاشه یا دل بی قرار من رو نمیدونم ... ممکنه دل دیوونم هر ثانیه که میگذره از درد و غصه وایسه و دیگه نزنه .
ساحل : پیمان روز آخری بغلم کرد ، گفت دوسم داره پیمان ، گفت میترسه ...
بغض تو گلوم داره دیوونم میکنه ، ساحل هنوز داره با هق هق حرف میزنه: پیمان میگفت دلم هوای پارسارو کرده ، میخواست مشکل منو حافط و درست کنه ، کاش من به جای خواهرم میرفتم ، کاش من اون روز به جای اون تصادف میکردم ..
دیگه دووم نمیارم ، بغضم میشکنه ، از خونه میزنم بیرون و میرم جایی که تنها باشم ، تنها خودم و خدا .
اونقدر راه میرم وگریه میکنم که وقتی به اطرافم نگاه میکنم نمیدونم کجام ، فقط میدونم تو یه جای خلوتیم که پرنده هم پر نمیزنه !
با شنیدن صدای دریا میفهمم که نزدیک دریام ؛ گوشه ای میشینم و سرمو میزارم رو زانوهام و آروم آروم اشک میریزم .
دیگه نه شکایتی میکنم نه حرفی میزنم ، هیچی ... فقط و فقط آروم و بی صدا اشک میریزم .

[/HIDE-THANKS]
 
  • پیشنهادات
  • دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    "یک پایان میخواهم ، فرقی ندارد خوش یا تلخ
    فقط یک پایان میخواهم ...پایان ابدی برای غصه هایم"
    چند ساعتی میشه دیگه اشک نمیریزم ، سکوت کردم و به هیچی فکر نمیکنم . هیچ و هیچ ، ذهنم پر از هیچ و پوچه و من این حال و دوست دارم ؛ حالی که هیچ فکری تو ذهنم نیست تا آزارم بده!
    سرمو از رو زانوهام بر میدارم و اطرافمو نگاه میکنم ، خورشید غروب کرده و هوا کم کم داره تاریک میشه . از جام بلند میشم و بعد تمییز کردن خاکای شلوارم راه میفتم طرف ویلا ، سر کوچه بودم که کارن و دیدم با دو میاد طرفم ، همین که رسید بغلم کرد .
    - چیشده؟!
    ازبغلم میاد بیرون و یه لحظه فقط حس میکنم یه طرف صورتم میسوزه ، با بهت و تعجب به داد و بیدادش نگاه میکنم: نفهم کجا بودی؟ نمیگی ما اینجا از نگرانی جون دادیم؟ هان؟ حرف بزن دیگه
    راه میفتم طرف ویلا ، خستم ولی بیشتر از خستگی گشنمه . همین که میرسم میرم آشپزخونه و یخچال و نگاه میکنم . هر چی که میبینمو برمیدارم و میشینم سر میز ، یه لقمه از عسل میخورم و یه گاز به همبرگر میزنم .
    صدای درو میشنوم و بعد صدای کارنو: نه بابا اومد خونه ، آره آره الان هر دو خونه ایم شماهم بیایین .. باشه منتظریم
    بهم نگاه میکنه و چشماشو از حرص میبنده و چند تا نفس عمیق میکشه ، بیون اهمیت بهش غذامو میخورم .
    - تو چرا آدم نمیشی؟
    شونه بالا میندازم : آدم بشم که چی بشه؟
    - که خیر سرت قد نخود بفهمی و منو حرص ندی
    - اوکی

    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    - اوکی و ... لااله الله ..
    میاد میشینه روبروم و بهم خیره میشه .
    - چرا اینجوری نگاه میکنی؟
    - کجا بودی؟
    - رفتم بیرون یه گشتی بزنم
    - میمردی خبر میدادی؟
    - گوشیم مونده بود خونه ؛ که چی؟
    - که چی؟! وای خدا ببین چی میگه ، که چی؟! ما اینجا مردیم از نگرانی بعد آقا میگه که چی ..
    - بچه نیستم که ، بعدشم بزار من این غذارو کوفت کنم کوفتم نکن این دو لقمه رو
    یه جوری از پشت میز بلند میشه که صندلی میفته رو زمین: بشین غذاتو کوفت کن که آدم نمیشی
    ساندویچ و پرت میکنم روی میز و با دستام صورتمو میپوشونم ، چقدر خستم ، چقدر زیاد کم آوردم!

    ****
    به بچه ها که دارین وسطی بازی میکنن نگاه میکنم ، یه هفته از اومدنمون به بندرعباس گذشته و تو این مدت هر روز یه جایی رفتیم . امروز از صبح اومده بودیم ساحل و قرار بود فردا عصر راه بیفتیم و برگردیم تبریز . تو این مدت با پیمان صمیمی شده بودم ولی کارن هنوز باهام کمی سری رفتار میکرد ، با نشستن پیمان کنارم چشم از بچه ها میگیرم: چیشد؟
    کمی آب میخوره: خسته شدم بابا ، اینا کین دیگه
    لبخندی میزنم و چیزی نمیگم .
    - کی میری؟
    - کجا؟
    - از ایران
    - نمیدونم ؛ شاید یه هفته بعد ، شاید دو هفته . معلوم نیس ، بستگی به این داره که من کی بتونم دل بکنم از خاطرات
    - خاطرات ؛ کشنده تر از هر سلاحیه
    - خاطرات آدمو زجرکش میکنه ، مخصوصا اون خاطره هایی که خوبن و شیرین ، غرق میشی تو گذشته و خاطرات ، غرق میشی و غرق میشی و بعد ، وقتی میخوای دستتو دراز کنی و دستشو بگیری یهو همه چی از بین میره و اونوقته که خاطرات میشن یه هیولا و میفتن به جونت و تا میتونن بهت صدمه میزنن و تو ، تو ساکت وایسادی و داری نگاهش میکنی ... نه اینکه نخوای کاری کنی نه ، نمیتونی چون یه سوال ملکه ذهنت شده و اجازه هیچ کاری و بهت نمیده ، چرا آخرش اینجوری شد؟ و وقتی میفهمی باعث همه ی این اتفاقا خودت بودی و کارای احمقانت ، ویرون میشی و دیگه نمیتونی سرپا وایسی
    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]

    - میدونم چی میگی
    - هیچکس نمیدونه من چی میگم پیمان ، هیچکس نمیدونه حتی کارن که یه روانشناسه چون تو موقعیت من نیست . تو دنیا فقط خود آدم میتونه حال خودشو بفهمه و درک کنه ، فقط و فقط خودش
    - منم دردی که تو کشیدی و کشیدم و میفهمم که چی میگی
    - نمیفهمی پیمان ، چون احساس من و به دنیا نداشتی . هر آدمی یه جور خاصی یه نفر و دوست داره و عاشقشه ، تو یه جور خاصی آنجل یا دنیارو دوست داشتی و منم یه جور خاصی دنیارو دوست داشتم . میفهمی چی میگم؟ من جونمو برای دنیا میدادم ، هرکاری براش میکردم
    نگاهش میکنم : پیمان اون عشق اول و آخر من بود ، عشق اول یه چیز دیگس ... یه حس و حال متفاوتی داره ، حاضری هرکاری کنی تا کسی که دوست داری تو آرامش باشه و لبش همیشه خندون باشه ...
    - من معتقدم شاید نتونم به طور کامل تورو درک کنم ولی کمی از بی قراری هایی که داری و منم داشتم و میفهمم ؛ آنجلا هم عشق اول من بود و منم به قول تو جونمو براش میدادم . دنیارو دوست داشتم ، نه مثل آنجلا که هیچوقت هیچکس جای اون و برام نمیگیره ولی از دنیا خوشم میومد و دوسش داشتم . اون درکم میکرد ، نمیخوام ناراحتت کنم ولی روح آنجل پیش من بود و جسمش رفته بود ولی برای دنیا روح تو مرده بود و فقط یه جسم باقی مونده بود ، جسمی که بعضی وقتا باهاش روبرو میشد ... اون عزادار مرگ روح عشقش بود چون برای اون وقتی تو خــ ـیانـت کردی روحت مرد . کاری به این ندارم که واقعا خــ ـیانـت کردی یا نه ؛ ولی دنیا فکر میکرد همه چی واقعیته و بد دردیه خــ ـیانـت ببینی و باز هم طرف مقابلو دوست داشته باشی ..
    از پیشم بلند میشه و میره طرف ماشینش ، بعد چند لحظه با گیتارش میاد . بچه ها آتیش روشن میکنن ، نیم ساعتی از غروب خورشید گذشته و هوا داره کم کم تاریک میشه . همه دور آتیش جمع میشن ، منم میرم کنار آتیش میشینم و پیمان شروع میکنه به زدن .
    - دوست دارم تنها بچرخم توی شهر
    دوست دارم به آسمون باز خیره شم
    دوست دارم بارون بیاد خیسم کنه
    دوست دارم اشک بریزم خالی شم
    قصد داره تنهایی دیوونم کنه
    وقتی چیزی نیست که آرومم کنه
    دوست ندارم که سکوتم بشکنه
    دوست ندارم این چشمام پلک بزنه

    *- پارسا؟
    - جان پارسا؟
    - بریم بیرون؟
    - خانومم الان کار دارم
    - پارسا اذیت نکن دیگه ، یعنی کارت از من مهمتره؟
    بغلش میکنم : منو بزار زمین ، جیغ ، منو بزار زمین دیوونه میفتم
    چقدر صدای خنده هاشو دوست داشتم: تو از جون من هم مهمتری برام ؛ کار چیه دیوونه ی دوست داشتنی من*

    بی تفاوتم به چیزایی که دوروبرمه
    تنها دلخوشی برام تو این شهر قدم زدنه
    نمیخوام کسی راجع تو باهام حرف بزنه
    آخه تشدید میشه این غمی که توو دلمه
    شده تکراری برام ثانیه هام
    من دقیقا نمی‌دونم چی می‌خوام
    یه لحظه خوبم یه لحظه بد میشم
    لعنتی واسه چی رفتی از پیشم ؟

    * خیره به شعله های آتیش ، غرق تو خاطرات و گذشته ، یه لحظه به خودت میای و ... از اون بالا ، جایی که تو رویا بودی و غرق خاطرات تو آسمون ...بوم ، میفتی رو زمین و میفهمی که همشون خیال و توهم بود ، یه توهم که منشأش خاطرات گذشتس*

    خیلی وقتا خودمو به زور میزنم به خواب
    تا که انقد نکنم باز خودمو سوال جواب
    نمی‌دونم کِی میخواد تموم شه آخرین عذاب؟

    * کی تموم میشه این عذاب لعنتی؟ اصلا پایانی هم داره؟ یه دوستی اعتقاد داشت همه ی پایانا تلخن، اگه تلخ نیست بدون آخر قصه نیست . تلخ تر از این حال منم وجود داره؟ چرا تموم نمیشه؟ چرا این تلخی لعنتی دست از زندگی من برنمیداره؟دیگه باید کیو از دست بدم تا بفهمم تلخ تر از اینی هم که من تجربه میکنم هست؟ من اگه بخوام نفهم باقی بمونم و سرد و گرم روزگارو نچشم باید یقه کیو بگیرم؟ برم یقه کیو بگیرم بگم تمومش کن ، من تسلیمم فقط تموم کن این قصه ی لعنتیو !*

    میدونم کاری نمیشه کرد اگه خودش نخواد
    بی تفاوتم به چیزایی که دور و ورمه
    تنها دلخوشی برام توو این شهر قدم زدنه
    نمیخوام کسی راجع تو باهام حرف بزنه
    آخه تشدید میشه این غمی که توو دلمه
    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    با تموم شدن موزیک پیمان رو بچه ها میکنه و میگه: خب، چی بزنم؟
    سوگند: یکی از آهنگای شادمهر و بخون
    شاهین: تو به حرفش گوش نکن ، اهنگ رویای شاهین نجفی
    میلاد: تا وقتی بررگتری به اسم میلاد اینجاست نباید دو تا بچه به اسم شاهین و سوگند بپرن وسط که ، هرچی میخونی بخون فقط شاد باشه
    شاهین دستشو دور گردن میلاد حلقه میکنه: تو خفه عزیزم ؛ پیمان بخون
    پیمان بعد خوندن چند تا اهنگ گیتارشو گذاشت تو ماشین ؛ پسرا شام و آماده کردن دخترا هم تو دریا بودن . منم از جام بلند شدم و رفتم طرف دریا ، پاچه های شلوارمو دادم بالا و کمی رفتم طرف دریا ، آب تا زانوهام بود که دیدم یکی دستمو از پشت میکشه . صدای پرحرص کارن باعث تعجبم میشه: میخواستی چه غلطی بکنی؟
    تو شوکم ، باورم نمیشه کارن چه فکری پیش خودش کرد که اینجوری دستمو کشید .
    - جواب بده دیگه ، میخواستی چه غلطی بکنی؟
    دستمو از دستش میکشم و سعی میکنم جلب توجه نکنم: چی میگی تو کارن؟ هیچی هوا گرم بود خواستم حال و هوام عوض بشه . تو چت شده؟
    کلافه دستی به موهاش میکشه: ببخشید ، یه لحظه فکر کردم باز میخوای خودکشی کنی
    با کارن میرم طرف ساحل و جدا از بچه ها میشینیم .
    - کارن؟
    - جان
    - تصمیمو گرفتم ، فردا برگردیم پس فردا میرسیم ، همه چیو جور کن تا جمعه برای همیشه بریم
    - ببینم میتونم تو اون چهار روز همه چیو جور کنم برا رفتن
    - خونه رو نفروش
    - باشه ، چند تا از زمینارو هم میزارم بمونه

    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    اینم یه پست طولانی ، دوستان همه ی سعیمو میکنم با مشکلی که دارم رمان و تا شهریور تموم کنم . مرسی از همراهیتون و اینکه شرکت تو نظرسنجی یادتون نره هر پیشنهاد و انتقادی هم دارین تو صفحه نقد یا پروفم بهم بگین و اینکه نظر و دیدگاه تو صفحه اصلی برای جلد اول یادتون نره .❤
    [HIDE-THANKS]‌
    - راستش رفتن برام سخته ، خیلی هم سخته ولی آخرش که چی؟ باید دل بکنمو برم . چه امروز چه فردا و چه پس فردا ، هر چقدر بیشتر بمونم دل کندن و رفتن برام سخت میشه . سر یه دوراهیم ، هر کدوم از راهارو انتخاب کنم زجر میکشم . اگه بمونم خاطرات و گذشته منو میکشه و اگه برم دوری از دنیا و خاطراتش ! این حالو برای دشمنمم نمیخوام ، خیلی بده .
    به کارن نگاه میکنم ، به دریا خیره شده و حرفی نمیزنه .
    - کارن؟
    از هوم کشداری که میگه معلومه حال و حوصله نداره: اتفاقی افتاده؟
    - به یه سری مشکل برخوردم ، انگاری تو باتلاق گیر افتادم هی دست و پا میزنم تا نجات پیدا کنم ولی با هر تقلایی که میکنم بدتر گیر میفتم ! خسته شدم پارسا ، میام از یه طرف همه چیو درست کنم از یه طرف دیگه همه چی خراب میشه . کم آوردم ، دلم میخواد برم یه جای دور ، جایی که هیچکس نباشه! فقط خودم و خودم و ...
    آهی میکشه و دیگه ادامه نمیده: هی ، به من نگاه کن ببینم! چیشده؟ چه مشکلی؟ تو که منو دق دادی
    - بیخیال ، مثل همیشه یه سری مشکلات با مامان و بابا دارم
    - چرا؟ باز چیشده؟
    - مثل همیشه
    از جا بلند میشه : پاشو بریم شاممونو بخوریم که فردا یه دنیا کار داریم
    از جام بلند میشم و همونطور که جلوتر ازش راه میرم میگم: منم که بله ، گوشام مخملیه !

    ****
    حالم بده و دست کارن که دورم حلقه شده بیشتر از هر چیزی رو اعصابمه .
    مامان: من نمیفهمم ، باید این دختر و با خودت ببری
    دست کارن و پس میزنم و تا جایی که میتونم صدامو بلند میکنم: من اون دختر و نمیخوام ، چرا نمیفهمی؟ اون دختر مهم تر از بچه خودته؟
    بابا: صداتو بیار پایین و با مادرت درست حرف بزن ، ما بخاطر خودت میگیم که نفس و هم ببر
    - پدر من ، من میگم نره شما میگی بدوش؟ بابا من از این دختره متنفرم ، میبینمش میخوام برم یه جوری بزنمش که خون بالا بیاره حالا بهم میگی اون دختره فلانی و هم با خودت ببر؟
    مامان: پارسا بفهم چی میگی !
    - من میفهمم چی میگم ، این شمایین که نمیفهمین ! کلید خونه رو با اجازه کی بهش دادین؟ هان؟ با چه اجازه ای بهش گفتین بیاد تلپ بشه خونه من؟ بابا این دختره قاتله ، قاتل! میفهمین قاتل چیه دیگه؟ این دختر دنیای منو کشت!
    مامان: قاتل اون دختره عوضیه که زندگیه تورو ریخت به هم ، نفس من از گل پاکتره. از این به بعدم میاد خونه تو زندگی میکنه ؛ موقع رفتنم باهم میرین!
    - من با اون هـ*ـر*زه به بهشتم نمیرم چه برسه خارج کشور ، دست از سر کچل من بردارین ، ولم کنین.
    یه جوری داد میزنم که گلوی خودم درد میکنه ، بیخیال گلو درد ادامه میدم : چی از جونم میخواین؟ میخواین منو بکشین؟ بابا بیایین منو بکشین راحتم کنین از این زندگی سگی؛ که به خدا وضع و اوضاع زندگی سگ بهتر از زندگی منه.
    دیگه اهمیتی به زمزمه ی کارن کنار گوشمم نمیدم ، الان دو روزه از جنوب برگشتیم و از وقتی پامو گذاشتم تو خونه و نفسم باهام اومد دارم داد میزنم و دعوا میکنم ، ولی کیه که اهمیت بده به حرف من.
    روی زمین میشینم و با دستام موهامو میکشم: من دوسش ندارم ، تورو خدا ولم کنین . گند کشیده شد به زندگیم ، وضع و بدتر از این نکنین.
    مامان میاد کنارم و میشینه: منم به همین خاطر میگم با نفس برو ، ببین اصرار نمیکنم بمون ، فقط میگم نفس و هم ببر! برگرد به زندگی عادی ، ازدواج کن .
    دستاشو میگیرم و با صدای گرفته ای شروع میکنم به حرف زدن تا شاید راضی بشه: مامان تو که خودت تحصیل کرده ای ، این حرفا چیه میزنی . من اون دخترو دوست ندارم .وقتی اسمشو میشنوم میخوام بالا بیارم ، بیا و بزرگی کن و بیخیال این ماجرا شو . اصلا من قول میدم نرم ، تو فقط بیخیال شو.
    مامان: نمیشه پارسا ، نمیشه! بفهم پسرم ، من که بد تورو نمیخوام ، بیا و با نفس ازدواج کن .
    با درموندگی صداش میکنم:مامان
    مامان: جان مامان ، عمر مامان
    - من نمیخوامش
    مامان: بعد یه مدت عاشقش میشی
    کنترلمو از دست میدم و داد میزنم: بابا من میگم نمیخوامش تو میگی عاشقش میشی؟ من شکر میخورم عاشق اون ...
    با سیلی که رو صورتم میشینه ساکت میشم : ببین پارسا ، اگه نفس و نبری نه من نه تو ! من دیگه پسری به اسم پارسا ندارم ، میفهمی یا نه؟ اون دختر امروز میاد خونه تو و تا موقع رفتنتون پیش تو میمونه .

    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    - چرا اذیتم میکنین؟ هان؟ چی گیرتون میاد وقتی من اذیت میشم؟ شما مادری؟ به شما هم میگن مادر؟ چرا نمیفهمین من نمیخوامش؟ هان؟
    بابا: با مادرت درست حرف بزن پارسا
    رو میکنم به بابا : شما چی؟ هدف شما چیه از اذیت کردن پسرتون؟ هوم؟
    بابا: ما بخاطر خودت میگیم پارسا
    از جام بلند میشم ؛ بخاطر خودم ، بخاطر خودم ...
    لبخندی میزنم: باشه ، هرچی شما بگین
    به کارن که با بهت اسممو صدا میزنه توجه نمیکنم ؛ نه به کارن و نه به مامان که میخواد بغلم کنه. از خونه میزنم بیرون و میرم طرف خونه خودم .
    آرومم ، آروم تر از همیشه . به من ربطی نداره ، اون دختر خودش خواست ! من گفتم نه ولی اون..
    با رسیدن به خونه ماشینو تو حیاط پارک میکنم و درو میبندم و بعد قفلش میکنم! از حیاط میگذرم و در ورودی و هم قفل میکنم ، همین که برمیگردم نفس و میبینم که تو راهرو وایساده و داره نگاهم میکنه ، میرم طرفش و بازوشو میگیرم و میبرمش تو پذیرایی و پرتش میکنم وسط ، لیوانی که تو دستش بود میفته رو زمین و دستشو میبره ولی برام مهم نیست .
    نفس: چیکار میکنی پارسا؟ دیوونه شدی؟
    - آره ، دیوونه شدم
    حرف که میزنم میفهمم خیلی هم آروم نیستم!
    نفس: برو بابا ، تو از اول دیوونه بودی . همین که رفتی اون دختره رو گرفتی خودش نشونه دیوونگیته
    کنارش زانو میزنم و دستشو میپیچونم: اول دهن نجستو آب بکش بعد زر اضافه بزن ، از این به بعد تو این خونه میمونی و جایی نمیری . به هرکی هم میخوای زنگ بزنی و بگی پارسا فلانه و بهمان زنگ بزن ، شاید اومدن جمعت کردن و از زندگیم بردنت .
    دستشو ول میکنم و میرم روی مبل میشینم : حق نداری پاتو بزاری تو اتاق من و دنیا ، تو حیاطم نمیری، یعنی اصلاحق نداری بری بیرون!
    - چته هار شدی؟ به چه حقی با من اینجوری حرف میزنی؟به نوچه های بابا میگم بیان ...
    - بیان چی؟ هان؟ بیان که چی بشه؟ منو هم مثل دنیا بکشن؟ با ماشین منو بزنن و د برو که رفتیم؟ هان؟
    با پریدن رنگش دست از داد زدن میکشم ، نفس ، کامیار ...
    درمونده و کلافه موهامو میکشم ، لبام میلرزن و هزارتا صدای مختلف تو سرم میپیچه: تو بودی ، تو به کامیار گفتی اون کارو کنه ... تو بودی
    میرم پیشش و چونشو تو دستم میگیرم و تو صورتش داد میزنم: تو گفتی؟ آره؟ تو بودی؟ به والله میکشمت ..
    - اه ، دیوونم کردی ، اصلا میفهمی چی میگی؟رفته بیرون اومده هار شده داه منو میکشه . نمیفهمه من دوسش دارم ، اومده بهم میگه قاتل !
    با صدای زنگ خونه ولش میکنم: ببین من میفهمم نقش تو چی بود ، برو خداروشکر کن که زنگ خونه رو زدن
    میرم طرف آیفون: بله
    کارن: پارسا درو باز کن کارت دارم
    - هرکاری داری از همین جا بگو
    - دیوونه بازی در نیار پارسا ؛ درو باز کن
    - شرمنده ، من باید برم
    میرم تو پذیرایی و رو کاناپه دراز میکشم ، کارن پشت سر هم زنگ میزنه ولی قصد ندارم برم درو باز کنم .
    با بلند شدن نفس چشمامو میبندم و داد میکشم: بشین سرجات ببینم
    نفس: دارن در میزنن
    - کر نیستم میشنوم ، بری درو باز کنی جفت پاهاتو خورد میکنم
    دستی تکون میده و میره : هی هی هی ، کجا؟ مگه با تو نیستم؟
    نفس عمیقی میکشه و با حرص میگه: با اجازتون دارم میرم اتاقم تا بخوابم
    چشمامو میبندم ، بعد چند دقیقه کارنم خسته میشه و میره .
    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    میرم طرف تلویزیون و روشنش میکنم ؛ ترک روی صفحه بهم دهن کجی میکنه . فیلم عروسیمونو play میکنم و میشینم رو کاناپه ، چشمامو میبندم و به صداش گوش میکنم. چند بار پشت سر هم نفس عمیق میکشم ، طاقت نمیارم و از خونه میزنم بیرون .جلوی گلخونه وایمیستم و چند شاخه گل رز میخرم و میرم پیش دنیام . همین که میرسم زانو میزنم و سنگ قبرشو میبوسم ، گلاب و میریزم رو سنگ و گلارو پر پر میکنم . چقدر دلتنگشم ، چقدر محتاج بودنشم .
    - دنیام ، ببخش این چند مدت و نیومدم پیشت . دنیا ببخشم برای کاری که میخوام بکنم ، دنیا خودش خواست!
    سرمو تکیه میدم به سنگ و لب میزنم: ببخشم ، ببخش و دعا کن بیام پیشت . من بنده ی بد خدام ، تو که خوبی ، تو بهش نزدیکتری پس بهش بگو منم بیاره پیش تو ..
    دستی به صورتم میکشم و گوشیمو از تو جیبم درمیارم و آهنگ موردعلاقشو پخش میکنم.
    تو را خواب دیدم بیا زود باش
    صدا تو شنیدم بیا زود باش
    منو انتظارت داره میکشه
    ببین میز و چیدم بیا زود باش
    * - دنیا ، دنیا
    احساس دستی روی چشمام و صدای آرومش: اگه گفتی من کیم؟
    میچرخم و بغلش میکنم: عشق پارسا*

    پر از انتظارم منو گوش کن
    چراغ غرورت رو خاموش کن
    ما از هم گذشتیم و داغون شدیم
    فراموش کردم فراموش کن
    * -پارسایی
    - جان
    - چشماتو ببند و باهام بیا*

    شب چشم به راهی و بی طاقتی
    به اندازای سال هر ساعتی
    بیا زود باش مثل اون روزها
    برات گل گرفتم گل صورتی
    * - تو این تاریکی؟ میخورم زمین بی پارسا میشیا
    - زبونتو گاز بگیر دیوونه ، من چشام بازه دستتو بده من
    - خدا بخیر کنه ، دستتو بده
    - چشاتو وا نکنیا *

    نذار انتظارم نفس گیرشه
    بیا خواب من با تو تعبیر شه
    نگاه کن گلم ماه کامل شده
    چقدر حرف دارم نذار دیر شه
    * - خب ، حالا چشماتو وا کن
    به روبرو خیره میشم ، یه میز عاشقانه دونفره با یه عالمه گل رز ، خیره به چشماش:دنیا
    - دوسش داری؟
    - عالیه دختر ، دیونتم *
    در را رو نبستم بیا زود باش
    چقدر بی تو خسته ام بیا زود باش
    همون عطری که دوست داری زدم
    به عشقت نشستم بیا زود باش
    * چند قطره اشک از چشمام میفته رو سنگ قبر: دنیا ، ببین من هنوز منتظرم بیای . میدونی دارم دیوونه میشم و نیستی؟ دارم دق میکنم از دوریت دنیا ؛ کم آوردم . من کم آوردم ، بدون تو نمیتونم دنیا .. *
    شب چشم به راهی و بی طاقتی
    به اندازه سال هر ساعتی
    بیا زود باش مثل اون روزها
    برات گل گرفتم گل صورتی

    - ببین برات گل رز آوردم ؛ بیا و مثل همیشه بغلم کن و با ذوق بگو من عاشق رزم . قول میدم دیگه اذیتت نکنم و گل و ازت نگیرم ، قول میدم دیگه نگم چون بیشتر از من دوسش داری دیگه برات نمیخرم . دنیا پاشو پارسات کم آورده ، دارم بی تو جون میدم .
    سنگ قبر و بغـ*ـل میکنم ، با تاریک شدن هوا سرمو از روی سنگ قبر برمیدارم و بهش بـ..وسـ..ـه ای میزنم: دنیا ، دارم میرم . فقط میتونم بگم منو ببخش ، ببخش بخاطر کارایی که میکنم . ببخش برای رفتنم ، دیگه نمیتونم اینجا بمونم . نمیتونم بمونم و .. میدونی ، دلم میخواد بمونم ولی هم کارن نمیزاره و هم اینکه نمیخوام دیگه هیشکیو ببینم . بی خبر میرم ، شاید بعد اینکه کارم با اون دختره تموم شد برگردم ؛ پارساتو ببخش گلکم !
    به طرف ماشین میرم و میرونم طرف خونه ، نگاهی به ساعت میکنم . هشت شب ، تقریبا سه چهار ساعتی پیش دنیا بودم .

    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    سلام ، دوستان آخرای رمانه و دارم همه ی یعیمو میکنم که رمانو تا شهریور تموم کنم ولی بخاطر مشکلاتی که برام پیش اومده نمیتونم زود زود پست بزارم و یک روز درمیان پست میزارم . البته همه ی سعیمو میکنم تا هر روز پست بزارم . مرسی از همراهیتون و اینکه شرکت تو نظرسنجی یادتون نره . بازم مرسی که پا به پای من بودین ، اگه پست اول و هم تشکر نزدین لطفا بزنین دیگه ... بازم مرسی از همراهیتون نظراتتونو هم بهم تو پروفم یا صفحه نقد بگین و خوشحالم کنین .


    [HIDE-THANKS]
    ماشین و جلوی در پارک میکنم و کلید و از جیبم درمیارم . وارد حیاط خونه میشم ، همه جا تاریکه و هبچ چراغی روشن نیست . از حیاط میگذرمو بدون روشن کردن چراغی لباسامو عوض میکنم ، به طرف آشپزخونه میرم و در یخچال و باز میکنم و آب و برمیدارم .
    - به منم به لیوان آب بده
    - مگه خودت ناقصی؟
    چیزی نمیگه و پشت میز میشینه ، گوشیمو برمیدارمو به کارن زنگ میزنم .
    - بله؟
    - سلام
    - کجایی؟ میخوای چیکار کنی؟
    - گوش کن یه لحظه
    - بگو میشنوم
    - برنامه عوض شد ، من جایی نمیرم
    - چی؟! بابا تو دیوونه ای
    - داد نزن
    تماس و قطع میکنه ، گوشی پرت میکنم رو میز و میشینم روبروی نفس که گوشیش زنگ میخوره .
    گوشیشو از جیبش درمیاره و پا میشه تا بره ، فورا دستشو میگیرم و اشاره میکنم تا همین جا حرف بزنه.
    نفس:: سلام بهاره جون ، من بعدا ..
    گوشی و ازش میگیرم: الو ، الو حرف بزن .چرا ساکتی؟ با توام حرف بزن
    با صدای بوق گوشی و میندازم تو بغلش: کی بود؟
    - دیدی که ؛ دوستم بهاره
    - إ؟ منم که گوشام مخملیه . اگه بهاره بود چرا حرف نزد؟
    - من چه میدونم بابا
    - إ؟ پس تو نمیدونی؟خب ، پس این گوشی فعلا تو دست منه تا بدونم و بهت بگم
    - برو بابا ، دیگه چی؟
    - دیگه اینکه برو یه جایی که نبینمت
    - گوشیمو بده
    گوشیو میزارم تو جیبم و میرم طرف اتاقم : هرچی لباس داریو جمع کن میخواییم بریم
    - کجا؟ مگه نگفتی نمیریم؟
    - فقد لباساتو جمع کن تو ، ساعت پنج راه میفتیم
    میرم تو اتاق و درو قفل میکنم ؛ رو تخت دراز میکشم و سعی میکنم بخوابم .
    با صدای آلارم گوشی چشمامو باز میکنم و نگاهی به ساعت میکنم ، چهار و نیم صبح .
    میرم طرف سرویس بهداشتی و بعد شستن دست و صورتم میرم تا چمدونمو جمع کنم .
    مدارکمو همراه چند تا لباس برمیدارم و میرم طرف اتاق دختره و درو باز میکنم که میبینم مثل خرس خوابیده!
    میرم نزدیکش: هی تو ، مگه نگفتم پنج راه میفتیم؟ هی ، با توام . نفس ، نفس
    هوم کشداری میگه: بیزارشو میخوایم بریم
    از جا بلند میشه: کجا؟
    به ساعتم نگاه میکنم: زود حاضرشو ، پنج دقیقه بعد تو حیاط باش
    - باشه
    میرم طرف حیاط ، یه اس هم به کارن میدم که من دارم میرم ، هیچوقت هم برنمیگردم خوبی بدی دیدی حلال کن داداش و گوشیمو خاموش میکنم .
    درو باز میکنم و سوار ماشین میشم ، به ساعت نگاه میکنم ، پنج و ده دقیقه . بالاخره دختره میاد ، همین که درو میبنده حرکت میکنم .

    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    آهنگ و play میکنم و با سرعت صد و چهل میرونم طرف شهری که آیندمو میسازه .
    - کجا میریم؟ به خانواده من میخوای چی بگی؟ هوم؟
    - خانواده تو اگه نگران دخترشون بودن به زور نمیبستنش به ریش منه بدبخت
    - میدونی این دختر که بستنش به ریش تو ...
    پوزخندی میزنه: عاشقته؟ هوم؟ که میمیره برای مردی که هر روز و هر ثانیه داره تحقیرش میکنه؟ گـ ـناه من این وسط چیه پارسا؟ منی که فقط عاشقم ، عاشقی مگه جرمه؟ تو بگ...
    با مشت میزنم به فرمون ، صدای بلندم با موزیک قاطی میشه: بسه بسه بسه ، تو چی ؟ چرا نمیفهمی من عاشقت نیستم؟ چرا نمیفهمی من برای یه زن دیگه میمیرم و جون میدم؟ هان؟ بیا و دست از زندگی من بردار ، ببین هنوز از شهر خارج نشدیم . بیا و برای همیشه پاتو وز زندگی من بیرون بکش .
    - نمیتونم پارسا ، نمیتونم . من عاشقتم و حاضرم همه ی عمرم تحقیر بشم و کتک بخورم ولی کنار تو باشم .
    - منم حاضرم جونمو بدم تا دنیا زنده بشه ، حاضرم تا آخر عمرم کتک بخورم و تحقیر بشم ولی بهش خــ ـیانـت نکنم .
    جیغ میکشه ، مشت میزنه و در آخر با همه عجز و ناامیدیش حرف میزنه: بفهم که اون رفته ، دیگه دنیایی نیست که تو بهش خــ ـیانـت نکنی . چرا اذیتم میکنی؟ چرا نمیفهمی؟ چرا خودتو زدی به کوچه علی چپ؟ چشماتو وا کن و اطرافتو نگاه کن ، جز اون دختره که الان زیر خاک پوسیده یه عالمه آدم اطرافته که تو براشون مهمی ..
    - دنیا برای من نمرده ، دنیا هنوز برای من زندست پس بفهم چی میگی
    - من میفهمم چی میگم ، تو نمیفهمی چی میگی . میگی دنیا برای من نمرده ، کوش؟ هان؟ نشونم بده کجاست؟ د احمق اون الان تنها چیزی که ازش مونده چند تیکه استخونه ، اون دستایی که میگرفتی تو دستت الان جز چند تیکه استخون چیزی ازشون نمونده ...
    با سیلی که بهش میزنم جری تر میشه و جیغ میکشه: بزن ، هر چقدر میخوای بزن و خودتو خالی کن ولی بپذیر حقیقتو . بفهم که جز اون آدمایی هستن که حاضرت جونشونو برات بدن ..
    - من میخوام با دنیا بمیرم ، به تو چه؟ تو چرا پیله کردی به زندگی من؟ گمشو از زندگیم برو ، کمی غرور داشته باش و بفهم که نمیخوامت ، بفهم که ...
    جیغ نفس و بعد سفیدی ، هم همه و صداهایی که اطرافم اکو میشن و بعد سیاهی و سیاهی ..

    ***
    چشمامو به زور باز میکنم ؛ نمیتونم نفس بکشم .صدای بوقی که از اطرافم شنیده میشه و بعد صدای زنی که داد میزنه: دکتر و خبر کنین و بعد باز هم سیاهی ..

    ***
    به زور لبامو باز میکنم و می نالم: آب
    چشمامو به زور باز میکنم و اطرافو نگاه میکنم ، کسی تو اتاق نیست . به روبرو خیره میشم و سعی میکنم به یاد
    بیارم چیشده ، صداهای تو سرم باعث میشن چشمامو ببندم و ناله ای بکنم . صدای جیغ های نفس تو سرم میپیچه . صدای خنده های دنیا و داد و فریاد خودم ، در باز میشه و پرستاری میاد تو .با دیدن چشمای بازم فورا میره بیرون و بعد چند دقیقه با یه خانوم و یه آقا میاد تو . خانوم که از گوشی پزشکی دور گردنش معلومه پزشکه معاینم میکنه و بعد پرسیدن سوالایی میره و میگه به بخش منتقلم کنن و من تازه میفهم تو آی سیو بودم و سرم ضربه بدی دیده .
    به بخش که منتقل میشم بعد چند دقیقه اتاقم پر آدم میشه ، کارنی که تو سکوت کنارم نشسته بود، مادری که از وقتی اومده گریه میکنه و پدری که به اندازه هزار سال پیر شده . و نفسی که با دست و پای شکسته و سر باندپیچی شده روی ویلچر نشسته و تو سکوت نگاهم میکنه .
    و من بعد شنیدن این که چهل روز تو کما بودم ایمان میارم که عزرائیل هم از من بدش میاد ، که خدا هم میخواد زنده بمونم و زجر بکشم .
    [/HIDE-THANKS]
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا