کامل شده رمان استاد دوست داشتنی |fatemeh tکاربر انجمن نگاه دانلود

ازنظرشما رمان من درچه سطحیه؟


  • مجموع رای دهندگان
    44
وضعیت
موضوع بسته شده است.

fatemeh t

کاربر اخراجی
عضویت
2017/01/23
ارسالی ها
171
امتیاز واکنش
4,336
امتیاز
416
بعدم چپ چپ نگاش کردگفت

-ببین آبجی رژقرمزمیزنی میای بیرون هواست باشه ها

هرپنج تامون خندیدیم.

دیگه اتفاق خاصی نیوفتاد .شام مونم خوردیم واومدیم تواتاق لاله ها خوابیده بودن به ساعت نگاه کردم دونیم نصفه شب بود.رفتم توبالکن گشتم دنبالش که کنارماه گیرش آوردم بهش لبخندزدم .نشستم توبالکن یاهاموگرفتم توبغلم ودستاموروش گره زدم تکیمودادم به دیوارو محوش شدم.عادت داشتم شبا قبل ازخوابم برم باهاش حرف بزنم وگرنه غمبادمیکنم.وقتی بچه بودم ومادربزرگم فوت کرد مامانم بهم گفت وقتی کسی میمیره ومیرپیش خداتبدیل میشه به یه ستاره بعدم یه ستاره درخشانوبهم نشون دادوگفت اوناهاش اون مادربزرگته .حالامامان خودمم تبدیل شده به یه ستاره رفته پیش خدا شنیدم خداآدمای خوبوزودمیبره کاش منم اونقدرخوب بودم که الان پیش مامانم بودمو میشدم یه ساره واسه خودم.دوباره بهش نگاه کردم درخشان ترازهمه ستاره های دیگه بود پس اون مامان منه .مامان چرا بدقولی کردی مگه نگفتی برومنم بعدامیام مگه نگفتی برومراقب خودت باش منکه به حرفت گوش دادم پس چرا توبدقولی کردی چرا نیومدی چرا مراقب خودت نبودی ...آره مامان چرا چراچرا؟اشکام پشت سرهم میومدن.چرا بدقولی کردی مگه خودت نگفته بودی آدم بدقول جایی پیش خدانداره پس توچرا بدقولی کردی توکه اینقدباخدابودی توکه اینقدخوب بودی آخه چرا؟دلم برات تنگ شده خیلی زیاد مامان کاش بودی کاش تنهام نمیزاشتی کاش هیچ وقت نمیرفتی پیش خدا.کجایی ؟صدامواصلا میشنوی اصلا حواست به من هست .خودم جواب خودمومیدادم نه نیست نیست اگه بودحداقل میومدبه خوابم اگه حواسش بهم بود الان که دارم گریه میکنم میومدوبغلم میکرداگه حواسش به من بود ...به هق هق افتاده بودم جلودهنموگرفتموکناردستموگازگرفتم که صدام بلندنشه ازشدت بغض به خودم میلرزیدم.اونقدرگریه کردم وبامامانم حرف زدم که کم کم داشت سپیده میزد وصبح میشد آروم رفتم تواتاق به لاله وخسرونگاه کردم یه نیشخندزدم خوش به حالشون فارق ازهرچیزی راحت خوابیدن.افتادم روتخت خوابم پتوروتا سرم کشیدمو به ثانیه نکشیدکه خوابم برد.
 
  • پیشنهادات
  • fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    احساس کردم یکی داره بالاسرم جیغ میزنه آروم چشماموبازکردم لاله بود

    لاله-یاســـــــــــــــــی بلندشوگمشودیرمون میشه.یاســـــــــــــی

    -ای زهرمارمیخوام بکپم گمشوخوابم میاد

    خسرو-یاسی خره پاشوگمشوامروزباسهرابی داریما معلوم نی کی هس بیچاره دیرکنیم یه وقت دیدی بدبختمون کردا.

    -میخوام بخوابم شمام خفه شید

    لاله-به درک

    پتوانداختم روسرم صدای اون دوتارومیشنیدم ولی خیلی ضعیف جوری که دیگه کولا نشنیدمو خوابم برد.یهوباصدای تاپ چیزی پریدم عین برق گگرفته ها نشستم روتخت .هیشکی تواتاق نبود .اون بیشعورا بودن که درومحکم بستن

    -خدامرگتون بده چلغوزا سکته زدم.

    دوباره افتادم روتختم هنوزپنج دیقه نشده بودکه یهوحرف خسرواومدتوذهنم گفت کی .چی بوداسمش ؟آهان سهرابی .سهرابی کی هس؟چندباراسمشوتوذهنم گفتم تایادم اومددوباره عین سیخ نشستم سرجام

    -سهرابی...وای بدبخت شدم سریع ازتختم اومدم پایین رفتم دسشوویی به سرعت نورکارموکردمو دستو صورتمم شستم وررفتم بیرون سهرابی استدجدیدمونه تاحالا سرکلاس نیومده اون جلسه که غیبت داشت وای فک کنم ازاون کله گنده هاس خیلی زودلباسمم پوشیدمو ازاتاق اومدم بیرون وقت صبحونه نبود هنوزم خوابم میومد.اه لعنت .یه آژانس گرفتم ونشستم توماشین .صدای یه مرده میپیچیدتوگوشم

    مرده-خانوم ...خانوم

    چشماموبازکردم راننده بودکه داشت صدام میکرد

    راننده –رسیدیم حالتون خوبه؟

    فقط سرموتکون دادم ازماشین اومدم پایین داشتم میرفتم که صدای مرده دوباره بلندشد

    -خانوم ؟؟؟؟

    برگشتم نگاش کردم

    -کرایتون

    اووف برگشتم پولشوودادمو دوباره راه افتادم داشتم راه میرفتم ولی کولا خواب بودم خدامرگتون بده لاله های الاغ.وارددانشکده ششدم خیلی خوابم میومد.کیفمورودوشم ننداخته بودم یه دستش تودستم بوداون یکی بندشم روزمین افتاده بود شونه هام خمیده شده بود ششده بودم عین این موتادای چرتی.داشتم راه میرفتم ولی چرت زده بودم بدون اینکه دربزنم دروبازکردم چشام نیمه بازبود به جایگاه استادنگاه کردم یه پسره داشت حرف میزدکه بادیدن من ساکت شد.حتما یکی ازدانشجوهای جدیده دیگه بدون اینکه بهش توجه کنم یاحتی سلام کنم باهمون وضعم راه افتادم ته کلاس صدای خنده بچه ها بلندشدولی توجه نکردم حتی حوصله گشتن دنبال اون دوتا خنگولم نداشتم نشستم روصندلی خوب خوشبختانه استادکه هنوزنیومده تابیادمنم یه استراحت کامل کردم کلاس هنوزساکت بود دستمو گذاشتم رومیزی که متصل به صندلی بودو سرمم گذاشتم رودستم چشمامو بستم دوباره بچه ها خندیدن ای مرگ.

    -خانوم اینجا کلاسه ها.

    بهش توجه نکردم دوباره گفت

    -باشمام میگم کلاسه

    باصدایی که ازته چاه بلندمیشدگفتم

    -میدونم

    دوباره گفت

    -مثل اینکه متوجه نشدیدخانوم چندباربگم اینجا کلاسه نه خوابگاه
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    سرم هنوزرودستم بودوچشاموبسته بودم جوابشوددادم

    -شمام مثل اینکه متوجه نیستین منم گفتم میدونم

    دوباره این اسکولاخندیدن.اینبارصداشوازفاصله خیلی نزدیک شنیدم

    -اینجا نه جای خوابه نه کلاس خواب

    دیگه عصبانی شدم بلندشدم وایسادم دیدم جلومه توچشاش نگاه کردمو گفتم

    -اصلا شما کی باشی ؟

    -من سهرابی هستم استادجدیدتون

    -هه نه بابا جمع کن بابا این بساطوسهرابی الان مثل جلسه قبل تورخت خواب گرم ونرمش کپیده

    بعدم آروم گفتم

    -بلندنشه ایشاا....

    بچه ها قهقهه میزدن.پسره نفسش روبا فوت داد بیرونو گفت

    -میشه بفرماییدچرا باورنمیکنین من سهرابی ام به نظرشما سهرابی چه شکلیه که من نیستم؟

    -به نظرمن سهرابی یه پیرخرفت چاقالوی سیبیلوی بداخلاقه

    باورکنین اون لحظه پسره قرمزشده بود نمیدونم چرا بچه هاهم که ولش کن صدای خندشون تااون سردنیامیرفت.پسره رفت سرجای اولش منم باخیال راحت گرفتم دوباره به شکل اولم شروع کردم چرت زدن خوابم نمیبرد ولی لامصب یه حالی میداد .این پسره هم که نمیدونم چه فکی داره همش یه ریزفک میزنه.نیم ساعت گذشت هم اکنون چرت میزدم ولی یه چیزی رومخم بود اونم صدای این استادالکی بود.یهوقاطی کردم همونطورکه خوابیده بودم دادزدم

    -اَه فکت درنگرفت استادالکی میخوام بخوابما ایش

    پسره یه لحظه ساکت شد ولی ازرونرفت بدون اینکه چیزی به من بگه باماژیکش چندبارزدرومیزکه بچه ها دست ازخنده بردارن.دوباره شروع کردبه فک زدن.بعدازنزدیک یک ساعت ونیم بالاخره گفت کلاس تمومه فقط موندم اینا چه جوری دانشجوشدن .تواین مدت یامیخندیدن یابه حرفای این پسره گوش میدادن.کیفم روانداختم رودوشم داشتم میرفتم که دوباره صدای استادالکیمون بلند شد

    -خانوم شما لطفا صبرکنید.

    اهمیتی ندادم ودوباره راه افتادم ولی ازرونرفت

    -خانوم باشمام میگم وایسید کارتون دارم .

    وایسادم برگشتم سمتش

    -بفرمایید میشنوم

    پسره-لطفا بیایداینجا

    یه پوف کشیدمو رفتم جلوانگارمنتظربودبچه ها برن بیرون.برگشتم به بچه ها نگاه کنم که چشمم خورد به اون لاله های پرپر.خدامرگتون بده من راحت شم.هی به پسره اشاره میکردن ودستاشون رومیبردن زیرگلوشون که ینی پخ پخ منم بهشون دهن کجی کردم وروموکردم اونور.وقتی همه رفتن بیرونو دروهم بستن به پسره نگاه کردم که ینی بنال .پسره خیلی ریلکس کارتشودرآوردوگرفت جلوم ازش گرفتم

    -محمدسهرابی

    دوباره بهش نگاه کردم

    -خوب مبارکه منم یکی ازاینا دارم

    منظورم به کارت ملیش بود یه نیشخند زدوگفت

    -ببینیدخانوم محترم مثل اینکه اونقدرخوابتون میادکه بازم بادیدن کارشناساییمم نفهمیدید من همون سهرابی استادجدیدتونم.
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    دوباره به کارت نگاه کردم ولی باتعجب یه باردیگه اسمش روخوندم چشمام گردشده بود.

    -ولی...چیزه آخه بهتون نمیخوره

    سهرابی-میشه بفرماییدچرا؟

    -خب اولا که فک میکردم یه پیرخرفت چاقالویین که مثل اون جلسه کپیدین توجاتون ...

    خاک به سرم چی دارم میگم دستپاچه شدم اساسی مثل اینکه اونم فهمید خندیدگفت

    -خوب دلیل دوم؟

    -ا ..اینکه بهتون نمیخوره .خب بهتون میاد بیست ودوسه سالتون باشه

    سهرابی-خوب این خیلی خوبه که قیافم خیلی جوون ترازسنمه ولی بایدبگم من بیست وهفت سالمه

    -جدا؟

    -بله جدا

    -خب چیزه ...چیزه ...ینی ...چی جوری بگم

    سهرابی دوباره خندیدوگفت

    -نمیخوادچیزی بگین ازدفعه بعد یکم زودتربخوابین که اینجوری نشه

    خودمم خندیدم گفتم

    -شمام دفعه دیگه مثل جلسه قبل نریدتورخت خوابتون بکپین...ینی چیز منظورم...ببخشید

    دوباره خندید بلندخودمم خندیدم

    سهرابی-شما واقعا خیلی پرویین بعدم جلسه پیش یه کاری واسم پیش اومدنتونستم بیام

    -اوهوم اینکه میگیدخیلی پرویین بایدبگم نظرلطفتونه ...

    تلفنش زنگ خورد یه ببخشیدگفت وجواب داد

    سهرابی-بله؟

    -...

    -ممنون بفرمایید؟

    -....

    -گوشی روبدین بهش

    -....

    -چی شده عزیزم؟

    -....

    -گریه نکن قربونت برم کدومشون شکسته؟

    -...

    -خودم یه دونه خوشگلشوواست میخرم باشه خوشگلم

    ایش چه زن پرویی داره معلوم نی چشه اینجوری داره گریه میکنه اَه اَه بدم میادازاین سوسول بازیا.باصدای خداحافظش به خودم اومدم.

    سهرابی-خب داشتیم چی میگفتیم؟آهان یادم اومد ...خب حالا بالاخره قبول کردین من اون پیره خرفت چاقالونیستم یانه؟

    -بله قبول کردم

    ازش خداحافظی کردم واومدم بیرون اونم به گرمی جواب خداحافظیموداد.خندم گرفته بود به خاطر کاری که یه ساعت پیش کردم. بیخودنبود یهویی قرمز شد.خخخخخ
     
    آخرین ویرایش:

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    واردحیاط دانشکده شدم که یهولاله های پرپراومدن جلوم

    خسرو-چی شدیاسی مشروطی نه؟

    لاله-راس بگودوساعت توبودین چیکارمیکردین ناقلا

    -به شماهاربطی نداره

    بدون اینکه محلشون بدم راموکج کردم رفتم اونطرف داششتم میرفتم سمت درخروجی که یهودست یکی دورم حلقه شد .یاخسروعه یالاله دیگه.

    -ولم کن توروزروشن درملا عام میخواین منوبدبخت کنین بی آبروها .

    صدامونازک کردم گفتم

    -گم شین بی آبروهای سه تانقطه.اِوا خاک عالم کمک کمک به دادم برسین اینا میخوان منو....

    -اتفاقی افتاده؟

    برگشتم دیدم سهرابیه که ازتوماشینش داشت مارونگاه میکرد.نمیدونم دست کدومشون دورم بودوولی سریع دستاشوبازکرد .کثافتاداشتن پشتم ریزریزمیخندیدن.

    -نه استادسهرابی چیزی نیس شما بفرمایید.

    یه بوق زدبرامونورفت برگشتم سمتشون تاچشماشون خوردبهم زدن زیرخنده

    -میخندین آبروواسه من نذاشتین .

    افتادم دنبالشون اونام میخندیدنو فرارمیکردن ازبین دختر پسراردمیشدیم ودادمیزدیم.

    -صبرکنین تابه لاله های پرپرتبدیلتون کنم که دیگه آبروی منونبرین.

    اونقددوییدیم که ازنفس افتادیم دیگه نتونستم ادامه بدم خودموانداختم همونجا روزمین وچارزانونشستم اون دوتام اومدن کنارم نشستن.

    لاله-وای خدانکشتت یاسی نفسم بنداومد.

    همون موقع گوشیه خسروزنگ وردازلبخندروی لبش فهمیدیم آرش جونشه.جواب داد

    -سلام عشقم

    منولاله همزمان گفتیم

    -عوق

    بعدم به هم نگاه کردیم ودرحالی که خسروبهمون چشم غره میرفت زدیم زیرخنده.

    خسرو-فدات شم منم خوبم عشقم توخوبی؟

    ادای آرش ودرآوردم که داره باخسروحرف میزنه گوشیمو بردم زیرگوشم وگفتم

    -نه گلم ازدوریه تودارم پرپرمیزنم

    لاله میخندیدوخسروچشم غره میرفت وحرف میزد.

    خسرو-منم دلم برات تنگولیده چه خبرا؟

    -هیچی فدات شم جزاینکه دلم لک زده واسه آغـ*ـوش گرمت

    لاله ریسه میرفت وخسرواونقدچشم غره رفته بود که چشاش داشت درمیومد.

    خسرو-کی بیام عزیزم

    -همین آخرهفته بیا تاصب باهم کلی حال میکنیم صبحم خودم میرسونمت.

    خسروکیفشوپرت کردتوصورتم ولی بازم ازرونرفت وادامه داد

    خسرو-یه وقت بدنباشه؟
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -نه فداتم بدچی این همه آدم تودوران نامزدی حامله میشن توهم روش مگه چیه خوب؟

    اینبارخسروبلندشدیه لگدمحکم زدبهم ورفت افتادم روزمین بالاله قَلت میزدیم زمین ومیخندیدیم البته خنده که نه قهقهه.اونقدخندیدیم که اشکامون دراومد.پاشدیمم نشستیم به هم دیگه یه نگاه کردیم دوباره زدیم زیرخنده.

    -لاله این خسرودیوونه استا

    لاله-خاک برسرشوهرذلیل حالا چه عشقم عشقمی هم میکنه واسه من .

    صدای خسروروازپشتمون شنیدیم

    خسرو-خیلی گاوین

    دوباره زدیم زیرخنده همونطورکه میخندیدم گفتم

    -نظرلطفته خسروجون.

    خسرو-زهرماربیشعورا حالیتون نی من دارم بانامزدم حرف میزنم

    خطاب به لاله گفتم

    -منظورش همون عشقشه ها

    اینبارسه تایی خندیدیم.

    -بچه ها ماامروزدیگه باکی داریم؟

    لاله-استاد اَمانی.

    -امانی برروی زمین نمانی.

    یه لحظه سکوت شد نگاه هرسه تامون میچرخیدبین هم .دوباره عین بمب منفجرشدیم.

    -حالا کی هست؟

    خسرو-پاشین بریم که کلاس الان شروع میشه.

    بلندشدیم رفتیم سرکلاس تقریبا همه بودن

    -چاکریــــــــــــــم

    صدای یه پسره ازته کلاس اومد

    پسره-مابیشتر

    -ایـــــــــش

    نشستیم سرجاهامون امانی اومد .یه مردپنجاه ساله لاغر رفت نشست سرجاش یواش گفتم

    -امانی برروی زمین نمانی

    نصف بچه ها خندیدن .

    امانی-اسماتتونوبنویسین توبرگه بدین بهم.وقتی برگه رسیددست من به جای اسمم رو نوشتم"عموزنجیرباف"به لاله های پرپرهم یه اشاره زدم که ریزخندیدن.برگه رفت دست امانی اونم یکی یکی داشت میخوندکه یهوگفت

    -عموزنجیرباف

    ماسه تام همزمان باهم گفتیم

    -بــــله؟

    یهوهمه نگاهاچرخیدروهمو انفجارخنده .

    امانی-خانوم کریمی این چ مسخره بازیه؟

    -اِاستادشما علم غیبم بلدی؟میشه یادمام بدین؟

    بچه ها بازم خندیدن.

    امانی-بشینین خانوم نظم کلاسم بهم نریزین

    همونطورکه داشتم میشستم آروم گفتتم
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -امانی برروی زمین نمانی

    ودوباره سیل خنده افتادتوکلاس .وقتی استادنمانی ببخشیدامانی درسش رودادوگفت کلاس تمومه ماهم داشتیم میرفتیم که صدای همون پسره روشنیدم که صدام کرد

    -خانوم کریمی

    برگشتم

    -بله؟

    پسره- قراره امروزبعدازظهربایه سری ازبچه ها بریم کوه پایه این؟

    خواستم بگم نه که لاله گفت

    -آره چراکه نه ماهمیشه پایه ایم ساعت چند؟

    پسره-ساعت سه بیاید جلوی دانشگاه ازهمونجا میریم

    خسرو-حالا کیا میان چندنفرهستیم؟

    پسره-یه چهارده پونزده تایی میشیم اکثرا هستن.

    -ببخشیدیه لحظه اجازه بدین من نمیتونم بیام

    لاله-ینی چی بایدبیای

    پسره –درست میگن یاسمین خانوم بدون شما که صفایی نداره لطفا ردنکنین

    نمیخواستم برم کولا تواکیپی که توش پسرباشه حال نمیکنم میدونستم اگه بگم نه این لاله های پرپر پوستمومیکنن بنابراین گفتم

    -باشه میام

    پسره-خوشحال میشیم پس منتظریم

    باگفتن بااجازه رفت

    به محض اینکه ازکلاس رفتیم بیرون خسروگفت

    -جون کوه گردش عشق وحال وای چه حالی بده.

    -من نمیخواستم بیام

    لاله-توغلط کردی مثلا واسه چی؟

    -واسه اینکه باپسرجماعت حال نمیکنم

    خسرو-شاتاب بابا واسه من اِفه میاد

    یه پوف کشدارکشیدم..اگه میدونستن چرا نمیخوام بیام عمرا بهم حرف میزدن.یه تاکسی گرفتیم ورفتیم خوابگاه ساعت دوازده ونیم بود.

    لاله-بچه هازودلباساتونودربیاریدبریم آشپزخونه که تهدیگادارن ازدوریه ما خودکشی میکنن بدویین تاسه بایدبریما.

    خیلی زودلباسام روعوض کردم.یه شال صورتیه کمرنگ پوشیدمو بالاله های پرپررفتیم آشپزخونه.پامونوکه گذاشتیم توآشپزخونه خسرودادزد

    خسرو-یوهــــــــــــــــو زلزله ها واردمیشوند.

    نیلوفرازته سالن دادزد

    -وای قوم مغوول اومدن دوباره

    لاله-بیشین مینیم باو

    نشستیم سرمیزبچه هاداشتن باهم حرف میزدن ولی من انگاراصلا اینجا نبودم مش رجب غذامو دادبهم .بچه ها شروع کردن به خوردن ولی من فقط باماکارونیم بازی میکردم .باصدای منیژه به خودم اومدم

    منیژه-یاسی ...یاسی؟

    باگیجی برگشتم نگاش کردم چندتابچه ها داشتن نگام میکردن.

    منیژه-چرا غذاتونمیخوری پکری انگار؟
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -هان ...من نه؟

    لاله زیرگوشم آروم گفت

    -چی شده یاسی خانوم نبینم توفکری!

    -چیزی نیس ...من گرنم نیست میرم بالا خستم میخوام استراحت کنم.

    قبل اینکه بزارم لاله حرفی بزنه ازسرمیزبلندشدم وازسالن رفتم مستقیم سمت اتاقم.ووقتی رفتم تواتاق دروبستمو رفتم نشستم روتختم احساس خفگی میکردم دربالکنوهم بازکردمو برگشتم سرجام ولی اینباردرازکشیدم.نگامودوختم به سقف .گوشیم زنگ خوردنگاه کردم شماره بابا بودبادیدن اسمش یه لبخندزدم وجواب دادم

    -سلام بابای گل خودم

    بابا-سلام یاسمین بانوی خودم خوبی بابا؟

    -قربونت خوبم توخوبی خوشی سلامتی ؟

    -خوبم بابا چه خبراکجایی؟

    -خوابگاهم تواتاق

    -تنهایی؟

    -آره

    -پس دوستات کجان؟

    -پایین دارن ناهارمیخورن

    -پس چرا تونرفتی؟

    نخواستم نگرانش کنم گفتم

    -من خوردم بابا اوناخیلی شولن .شما چیکارمیکنی دیشب خوش گذشت؟

    -آره بابا جات خیلی خالی بود.دوست مبینم اومده بوودباپسرش بود.

    -اهوم پس معلومه خوش گذشته ها، دیگه چه خبر قرصاتونو خوردین؟

    -آره بابا نگران نباش خوردم.تاآخرهفته کلاس دارین؟

    خندیدم

    -چیه دلتون واسم تنگ شده؟

    -پس چی معلومه مگه من چندتایاسمین بانودارم.

    وقتی اینجوری حرف میزددلم قنج میرفت.

    -منم دلم واستون تنگ شده نگران نباشین امروزدوشنبه است دوروزدیگه صبرکنین حله.راستی امروزقراره بریم کوه بابچه ها

    -مراقب خودت باشیا کتونی توپات کن یه وقت نخوری زمین بددبختم کنی

    -نگران نباشین حواسم هست.

    -باشه بابا من قطع میکنم توهم به کارات برس بازم میگم مراقب باشیا

    -چشم مرسی که زنگ زدین

    -خوش بگذره بابا خدافظ

    -ممنون باباخدافظ

    گوشیو قطع کردم کاش میدونست حاضرم کل دنیاموبدم تایک دیقه بیشترباهاش حرف بزنم.رفتم توگالریم عکس مامان باباموکه خودمو یگانه هم کنارشون بودیم روآوردم زوم کردم روعکس یکی یکی عکساروبادقت میدیدم.وقتی نگام افتادتوچشای مامانم یه قطره اشک ازگوشه چشمم افتادپایین .احساس کردم صدای سروصدای بچه ها داره میادسرریع اشکموپاک کردم که همون موقع دربازشدولاله های پرپراوومدن تواتاق.معلوم نیس چی دیده بوودن که داشتن ازخنده غش میکردن.

    خسرو-وای ....یاسی...خخخخ....منیژ....منیژه ...

    دوباره ازخنده ریسه رفت.
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    لاله-نبودی ...منیژه خوردزمین

    نشستن جلودروازخنده افتادن روزمین.

    خسرو-لاله پا انداخت اون بدبختم کله ملغ زد.وااااای خدامردم ازخنده.

    خوش به حالشون چه قشنگ میخندن همیشه دوس داشتم ازته دلم قهقهه بزنم اونقدکه اشکم دراد .ولی خیلی کم این اتفاق میوفته.هه درمقابل خنده ی اینا من فقط یه لبخندزدم.با بالاپایین شدن تختم سرموکج کردم دیدم لاله نشسته کنارم خسروهم بالا سرم وایساده دارن نگام میکنن.

    -چیه ؟چرا اینجوری نگاه میکنین؟

    خسرو-تند زود سریع بگوچته!

    -من ؟من که چیزیم نی

    لاله-توغلط کردی تویهویی ریختی بهم چته؟

    -دیونه این به خدا من هیچیم نی شمامشکل دارین.

    به پهلوخوابیدموپشتموکردم بهشون.

    خسرو-همون بیخودنی ناراحتی دلت تنگولیده واسه خونوادت!

    برگشتم باتعجب نگاش کردم دیدم گوشیم تودستشه.خداروشکرحداقل با این بهونه دست ازسرم برمیدارن.

    -چیه مگه تودلت واسه آرش جونتون تنگ نمیشه؟

    خسرو-وای نگو دلم براش یه ذره شده ککی این دوروزتموم میشه ؟

    لاله باشیطنت گفت

    -چیه دلت تنگ شده یه شب تاصبح بری پیش شو....ازاون کارا؟

    خندیدم لاله هم خنیدید.

    خسرو-تاچشتون دراد.اصلا الان میرم بهش زنگ میزنم تابترکین

    بلندشدرفت خوابیدروتختش پشتشم کرد به ما .نشستم روتخت کنارلاله بهش یواشکی علامت دادم هیچی نگه چن لحظه بعدصدای خسروبلندشد منم شروع کردم به صداضبط کردن.

    خسرو-سلام عشقم خوبی ؟

    -...

    خسرو-فدات شم منم دلم واست تنگ شده

    -...

    -اشکالی نداره قربونت برم آخرهفته میام ازخجالت هم درمیایم

    بلندخندید منو لاله ام بی صدا میخندیدیم.

    خسرو-نه خیرم اینبارتومیای خونه ما من اون هفته اوونجا بوودم

    -....

    -نوچ نمیشه.

    -....

    -تووفک کن دارم نازمیکنم اصلا میدونی چیه میخوام ببینم چندمرده حلاجی!

    -....

    -اوف نفس بکش پسر...آره دیگه شمامردا هروقت به نفعتونه نازمیکشین والا هیچم به ما اهمیت نمیدین.

    -.....

    نمیدونم چی گفت خسروبلندخندید

    خسرو-نه نه لازم نکرده همون دفعه بسه پدرم دراومد این بارراه دومو امتحان میکنیم.

    باشیطنت مخصوص خودش اضافه کرد
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -خدارووچه داند شایداینبارحالش بیشتربود

    دوباره خندید منو لاله ام که ریسه میرفتیم واسه نجواهای عاشقونه این دوتا.هیچی دیگه بعد یه ربع قطع کرد.به محض اینکه برگشت سمت ما منو لاله زدیم زیرخنده بلندمیخندیدیم

    -لاله میترسم این خسروقبل عقدحامله شه

    دوباره خندیدیم

    خسرو-هوی به چی میخندین شما دوتا؟

    -هیچی نگوتابهت بگم

    جفته شون ساکت شدن منم پلی کردم که صدای خسروپخش شدتواتاق.خسرووقتی دید صداشوضبط کردم درحالی که سعی داشت نخنده امد طرف ما اونقددنبال هم کردیمو موهای هم دیگه روکشیدیم که نگو.

    -ایـــــــــــــــش ملت چه هیزشدن درویش کنین اون بی صاحابارو مرتیکه های هیز....

    سه تامون خندیدیم.

    -بچه ها ساعت شددو نیم بریم یانه؟

    لاله-بریم بریم لاله بدودیرشد.

    خسروهم بلندشدو باهم رفتیم بیرون.

    لاله-میگم یاسی توکه چادری نیستی همیشه هم باحجابی پس چرا تودانشگاه چادرسرته

    -به خاطرهیزبازیه بعضیا

    لاله-منظورت پسراست؟خب چه ربطی داره توخیابونم صدتامثل اوناپیدامیشه

    -لاله محیط دانشگاه باخیابون فرق داره من قراره لیسانسموتواین دانشگاه بگیرم پس یعنی یکی دوروزتواین دانشگاه نیستم بعدم ازهیزبازیه بعضیاشون اصلا خوشم نمیاداگه توخیابون باشه میگذره میره ولی اگه تودانشگاه باشه هرروز چشم توچشم میشیم وروزازنوروزی ازنو.

    واقعا هم همینطوره من بااین که چادرسرم میکنم ولی بازم خیلی ازاین عوضیا ازرونمیرن باچادرمیخوان قورتت بدن .یه آژانس گرفتیم ورفتیم .وقتی رسیدیم دیدیم چندتاازبچه ها توپارک جلوی دانشگاه ایستادن ماهم رفتیم اونجا.

    خسرو-سلام بچه ها

    لاله-سولوم بروبچ بیکار

    منم فقط یه سلام کوتاه دادم ولی همه باگرمی جوابمودادن حدودا ده دوازده تایی بودیم نصفمون پسرنصفمون دخترهمه هم خوش تیب کرده بودن .حدودا ده دیقه گذشت وتمام بچه ها اومده بودن همونطورکه پسره گفته بوودپونزده تایی میشدیم .همون پسره شروع کردبه حرف زدن


    لاله-بچه ها ساعت دوعه بلندشین آماده شیم بایدبریم.

    بااینکه میل به رفتن نداشتم ولی بلندشدم رفتم سمت کمد...............

    توآینه به خودم نگاه کردم صورت کشیده وسفید،چشمای درشت طوسی که ازمامانم به ارث بـرده بودم.دقیقا برعکس یگانه که مثل بابام چشماش قهوه ایه روشن بود.دماغ ودهن خوش فرم که به صورتم میومد.باآرایش ملایمی که کرده بودم جذاب تربه نظر میومدم.هیکلمم که توپ بودقدمم که بلند بودوبامانتوی یشمیم بیشترتوچشم بودم یه کتان مشکی پوشیدمو شال یشمیمم انداختم سرم اهل ست بودم شدید.کتونیه مشکی سفیدمم که باکوله مشکیم ست بودوانداختم روکولم وبرگشتم سمت بچه ها اونام خوشتیپ بودن وخوشتیپ کرده بودن.

    -آماده این؟

    برگشتن سمتم دوتایی یه سوت زدن واسم .صدامونازک کردم گفتم
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا