[HIDE-THANKS]***
سینان شربت را در دستش نگاه داشت و گفت: کجایی نازپری؟
:دارم از داروخونه برمیگردم چه طور؟
:میتونی بچه ها رو بیاری به این ادرس که میگم؟
:اتفاقی افتاده؟
:نه...میخوام ببریمشون پارک..
:تو این اوضاع؟ها؟حال ماهک و نمی بینی؟معلوم نیست کجاست...جواب گوشیش و نمیده ..خانجون داره تگران میشه.
:ماهک پیش منه.
سکوت شد و نازپری لرزان گفت:چیزیش شده؟
سینان خندید و گفت: دارم میبینمش...داره لبخند میزنه...از همونا که چال گونه اش معلوم میشه...داره از یه بچه گل میخره...
نازپری:دروغ میگی سینان...داره میخنده؟
:باید بیاین نازپری....بیا پارک پلیس از اونجا همو پیدا کنیم..
:میام دودقیقه ای رسیدم اونجا.
لبخندی زد.
***
ماهک روی نیمکت نشست و گفت: دیر نکردن؟
سینان سرکی کشید و با دیدن نازپری لبخندی زد و گفت: اونجان!
ماهک سرش را برگرداند و با خنده دست تکان داد برایشان .
اما لبخندش با دیدن باربد پاک شد.
محو شد.
شد همان ماهک یخ .
سینان متعجب از این عکس اعملش دوباره به نازپری نگاه کرد.
نگاهش به باربد افتاد و اخمی صورتش را در بر گرفت: اوف نازپری ..اوف نازپری...
:تو همینجا بشین من میام .
ماهک ارام روری نیمکت نشست.
سینان ارام بازوی نازپری را فشرد و رو به باربد گفت:تو اینجا چیکار میکنی؟
باربد همان طور که به ماهک نگاه میکرد گفت: مطمئنی خوب شده؟
سینان نگاهش را به نازپری دوخت و گفت:تو گفتی؟
:فک میکردم باید بدونه.
:باربد باید برگردی ...
باربد عصبی :چته مثله زنبور ویز ویز میکنی؟
:ماهک نباید باهات روبه رو می شد...نباید می اومدی.
:چرا اونوقت؟
[/HIDE-THANKS]
سینان شربت را در دستش نگاه داشت و گفت: کجایی نازپری؟
:دارم از داروخونه برمیگردم چه طور؟
:میتونی بچه ها رو بیاری به این ادرس که میگم؟
:اتفاقی افتاده؟
:نه...میخوام ببریمشون پارک..
:تو این اوضاع؟ها؟حال ماهک و نمی بینی؟معلوم نیست کجاست...جواب گوشیش و نمیده ..خانجون داره تگران میشه.
:ماهک پیش منه.
سکوت شد و نازپری لرزان گفت:چیزیش شده؟
سینان خندید و گفت: دارم میبینمش...داره لبخند میزنه...از همونا که چال گونه اش معلوم میشه...داره از یه بچه گل میخره...
نازپری:دروغ میگی سینان...داره میخنده؟
:باید بیاین نازپری....بیا پارک پلیس از اونجا همو پیدا کنیم..
:میام دودقیقه ای رسیدم اونجا.
لبخندی زد.
***
ماهک روی نیمکت نشست و گفت: دیر نکردن؟
سینان سرکی کشید و با دیدن نازپری لبخندی زد و گفت: اونجان!
ماهک سرش را برگرداند و با خنده دست تکان داد برایشان .
اما لبخندش با دیدن باربد پاک شد.
محو شد.
شد همان ماهک یخ .
سینان متعجب از این عکس اعملش دوباره به نازپری نگاه کرد.
نگاهش به باربد افتاد و اخمی صورتش را در بر گرفت: اوف نازپری ..اوف نازپری...
:تو همینجا بشین من میام .
ماهک ارام روری نیمکت نشست.
سینان ارام بازوی نازپری را فشرد و رو به باربد گفت:تو اینجا چیکار میکنی؟
باربد همان طور که به ماهک نگاه میکرد گفت: مطمئنی خوب شده؟
سینان نگاهش را به نازپری دوخت و گفت:تو گفتی؟
:فک میکردم باید بدونه.
:باربد باید برگردی ...
باربد عصبی :چته مثله زنبور ویز ویز میکنی؟
:ماهک نباید باهات روبه رو می شد...نباید می اومدی.
:چرا اونوقت؟
[/HIDE-THANKS]