نگاهش رو به نگاه مهربون مهراد دوخت.
-ها چیه؟
-جرم نگاه کردن به عشقم؟
لبخند عمیقی روی لب ماهور نشست. ابرو بالا انداخت.
-نچ اصلا.
دستش رو دور کمر ماهور حلقه زد و به دیوار چسبوندش.
-پس چی؟
و بـ..وسـ..ـه ی به گونش زد.
-هیچ. نگاه کن تا خودت خسته بشی.
لبخندی زد.
-من از نگاه کردن به تو خسته نمیشم.
نیشش شل شد، با شنیدن حرف های مهراد جان تاره ایی گرفته بود..
-مطمئنی؟
سرش رو بالا گرفت و خیره تو چشم های ماهور زل زد.
-آرامشی که از تو می گیرم رو هیچ کس نمی تونه بهم انتقال بده.
-فقط آرامش..
-هیچ کس رو جز تو نمی تونه کنارم نگهم داره.
-فقط همین.
تک خنده ایی زد.
-نه خیلی دیگه مونده، اما ادامه اش رو شب می گم.
تای ابروش رو بالا داد.
-شب؟ شب مگه چه خبره؟
عقب رفت و چشمکی زد.
-سوپرایز خانوم، سوپرایز. فقط یادت نره به یلدا بگی امشب با عماد می ریم بیرون. 4نفر با هم.
با تعجب به مهراد که امروز عجیب سرخوش بود نگاه کرد.
-مهراد مشکوک میزنی چته؟
-یه امروز که من می خوام خوب باشم تو نمیزاری.
-نه عزیزم. من که از خدامه خوب باشی. چشم می گم.
-چشمت بی بلا.
-من برم پیش دخترا.
-برو عزیزم
**********
-کجا می ریم عماد؟
-کجا دوست داری بریم.
-الان هیچ جا ولی شب با مهراد و ماهور قرار داریم.
تو خیابون اصلی پیچید.
-قرار چی؟
-نمی دونم مهراد گفته با هم بریم، بیرون. می ریم دیگه.
لبخندی زد و در جواب یلدا با مهربونی گفت:
-آره عزیزم.
با ذوق خودش رو به سمته عماد کشوند و به بازوش چسبید.
-آی مرسی عماد جونم.
خندید.
-دوباره تو از این کار کردی.
سرخوش خندید.
-نمی دونی چه حالی میده. نگفتی کجا می ری؟
-مطب لیام.
-اِ جدی؟
-آره.
-مگه این جا هم مطب داره.
-انگار جدیدا زده.
-خوبه.....
تقه ایی به در زد که صدای لیام از داخل اتاق اومد.
-بله بفرمایید.
در رو باز کرد و با سلام سرخوشانه و بلند بالایی وارد شد، لیام با تعجب سرش رو بالا گرفت با دیدن عماد با خوشحالی از پشت میز بلند شد.
-به به عماد جانم، چه بی خبر اومدی. قبلش می گفتی یه گاویی گوسفندی جلو پات می کشتیم.
خندید و ضربه ایی به پشت کمر لیام زد.
-می بینم خوب اصطلاحات فارسی رو یاد گرفتی.
-ما اینم دیگه. شما خوبید یلدا خانوم؟
یلدا متعجب به لیام نگاه کرد، نمی دونست ممکنه لیام او رو بشناسه.
لیام ک تعجب یلدا رو دید با خنده گفت:
-تعجب نکن یلدا جان، عشق تو عماد یکم شدید تر بشه اسمتون مثل لیلی مجنون، شیرین و فرهاد نقل زبونو این و اون میشه.
و چشمکی به عماد زد.
-می دونستم تنها کسی که می تونه تو رو، رو به راه کنه فقط یلدا خانومه.
عماد لبخندی زد و دست یلدا رو گرفت.
-خب بشینید. بگم منشی واستون یه چیزی بیاره.
بیرون رفت و بعد از چند دقیقه اومد.
رو به روی یلدا و عماد نشست.
-خب عماد از خودت بگو، قرصات رو مصرف می کنی.
نگاه قدرشناسی به یلدا انداخت.
-زیر سایه یلدا بله.
-خوبه خدا رو شکر. ببینید من این حرف ها رو قبلا به خود عماد هم زدم اما بهتر که دوباره بگم و یادآوری کنم. چون اولین و بهترین راهی که به سلامتی و همچنین جلوگیری از اچ آی وی موثر اینکه از این بیماری نترسیم.ﺍﭺ ﺁﯼ ﻭﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﺎﯾﻊﺗﺮﯾﻦ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ که متاسفانه افراد زیادی رو در برگرفته اما..اما انقدر راه هایی گوناگون برای رفع این بیماری وجود داره که اصلا نباید ازش ترسید. البته این ترس یه چیزه عادیه و کافیه به یه نفر بگیم فلانی ایدز داره اونوقت که دیگه از یک کیلومتریش رد نمیشه، ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩی که ﻣﺪﺕﻫﺎﺳﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﺗﺒﻌﯿﺾ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺍﭺﺁﯼﻭﯼ ﻣﺜﺒﺖ ﺷﺪﻩ . ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺗﻼﺵﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ اکثر دانشمندها و حتی دکترها انجام دادن تا به مردم بفهمونن ﺍﭺﺁﯼﻭﯼ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺗﻤﺎﺱ ﭘﻮﺳﺘﯽ ﯾﺎ ﺁﺏ ﺩﻫﺎﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ نمی شه. هنوز خیلیا هستن که این باورهای غلط رو به همراه دارن.
اچ آی وی به هیچ وج از این طریق هایی که من الان می گم به کسی مبتلا نمیشه، ﺗﻨﻔﺲ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻓﻀﺎﯼ ﻣﺸﺘﺮﮎ، ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺮﻓﺘﻦ، ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﯾﺎ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ، ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﻟﻮﺍﺯﻡ ﻏﺬﺍﺧﻮﺭﯼ ﻣﺸﺘﺮﮎ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺁﺏﺳﺮﺩﮐﻦ، ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﻟﻮﺍﺯﻡ ﺷﺨﺼﯽ ﻣﺸﺘﺮﮎ، ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﻭﺳﺎﺋﻞ ﻭﺭﺯﺷﯽ ﺩﺭ ﺑﺎﺷﮕﺎﻩ، ﻟﻤﺲ ﮐﺎﺳﻪ ﻭ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﻩ ﺗﻮﺍﻟﺖ..
با خنده گفت:
-یعنی اگه دیدین کسی داره از این کارا می کنه با هر چی کم دم دستتون بود بزنید فرق سرش و حرف های من رو واسش بازگو کنید. ببینید من یه جمله می گم و تمام می کنم چون خیلی حرف زدم. اچ آی وی فقط و فقط اسمش بد در رفته، وگرنه مریضیش از سرطان راحت تره. من این جا نیستم که امید واهی بدم و شما رو از بیماری سرطان بترسونم و ذهنیتتون رو در مورد ایدز مثبت کنم. نه این چیزایی که می گم توی عرفه هم پیداس. شما خودتون می بینید کسی که سرطان می گیره فوق فوقش 3،4 سالش یا شاید 5 سال زنده بمونه اونم با دردی که باید بکشه. اما اتفاق افتاده که یه نفر 10، 15 سال ایدز داشته ولی خودش متوجه نشده.. نمی گم بی توجه اش بگیرید و دنبال درمانش نرید، سرماخوردگی ساده هم دنبال مداوش نرید نه اصلا. فقط می گم از این مریضی و کسایی که مبتلاشن نترسید.
-ها چیه؟
-جرم نگاه کردن به عشقم؟
لبخند عمیقی روی لب ماهور نشست. ابرو بالا انداخت.
-نچ اصلا.
دستش رو دور کمر ماهور حلقه زد و به دیوار چسبوندش.
-پس چی؟
و بـ..وسـ..ـه ی به گونش زد.
-هیچ. نگاه کن تا خودت خسته بشی.
لبخندی زد.
-من از نگاه کردن به تو خسته نمیشم.
نیشش شل شد، با شنیدن حرف های مهراد جان تاره ایی گرفته بود..
-مطمئنی؟
سرش رو بالا گرفت و خیره تو چشم های ماهور زل زد.
-آرامشی که از تو می گیرم رو هیچ کس نمی تونه بهم انتقال بده.
-فقط آرامش..
-هیچ کس رو جز تو نمی تونه کنارم نگهم داره.
-فقط همین.
تک خنده ایی زد.
-نه خیلی دیگه مونده، اما ادامه اش رو شب می گم.
تای ابروش رو بالا داد.
-شب؟ شب مگه چه خبره؟
عقب رفت و چشمکی زد.
-سوپرایز خانوم، سوپرایز. فقط یادت نره به یلدا بگی امشب با عماد می ریم بیرون. 4نفر با هم.
با تعجب به مهراد که امروز عجیب سرخوش بود نگاه کرد.
-مهراد مشکوک میزنی چته؟
-یه امروز که من می خوام خوب باشم تو نمیزاری.
-نه عزیزم. من که از خدامه خوب باشی. چشم می گم.
-چشمت بی بلا.
-من برم پیش دخترا.
-برو عزیزم
**********
-کجا می ریم عماد؟
-کجا دوست داری بریم.
-الان هیچ جا ولی شب با مهراد و ماهور قرار داریم.
تو خیابون اصلی پیچید.
-قرار چی؟
-نمی دونم مهراد گفته با هم بریم، بیرون. می ریم دیگه.
لبخندی زد و در جواب یلدا با مهربونی گفت:
-آره عزیزم.
با ذوق خودش رو به سمته عماد کشوند و به بازوش چسبید.
-آی مرسی عماد جونم.
خندید.
-دوباره تو از این کار کردی.
سرخوش خندید.
-نمی دونی چه حالی میده. نگفتی کجا می ری؟
-مطب لیام.
-اِ جدی؟
-آره.
-مگه این جا هم مطب داره.
-انگار جدیدا زده.
-خوبه.....
تقه ایی به در زد که صدای لیام از داخل اتاق اومد.
-بله بفرمایید.
در رو باز کرد و با سلام سرخوشانه و بلند بالایی وارد شد، لیام با تعجب سرش رو بالا گرفت با دیدن عماد با خوشحالی از پشت میز بلند شد.
-به به عماد جانم، چه بی خبر اومدی. قبلش می گفتی یه گاویی گوسفندی جلو پات می کشتیم.
خندید و ضربه ایی به پشت کمر لیام زد.
-می بینم خوب اصطلاحات فارسی رو یاد گرفتی.
-ما اینم دیگه. شما خوبید یلدا خانوم؟
یلدا متعجب به لیام نگاه کرد، نمی دونست ممکنه لیام او رو بشناسه.
لیام ک تعجب یلدا رو دید با خنده گفت:
-تعجب نکن یلدا جان، عشق تو عماد یکم شدید تر بشه اسمتون مثل لیلی مجنون، شیرین و فرهاد نقل زبونو این و اون میشه.
و چشمکی به عماد زد.
-می دونستم تنها کسی که می تونه تو رو، رو به راه کنه فقط یلدا خانومه.
عماد لبخندی زد و دست یلدا رو گرفت.
-خب بشینید. بگم منشی واستون یه چیزی بیاره.
بیرون رفت و بعد از چند دقیقه اومد.
رو به روی یلدا و عماد نشست.
-خب عماد از خودت بگو، قرصات رو مصرف می کنی.
نگاه قدرشناسی به یلدا انداخت.
-زیر سایه یلدا بله.
-خوبه خدا رو شکر. ببینید من این حرف ها رو قبلا به خود عماد هم زدم اما بهتر که دوباره بگم و یادآوری کنم. چون اولین و بهترین راهی که به سلامتی و همچنین جلوگیری از اچ آی وی موثر اینکه از این بیماری نترسیم.ﺍﭺ ﺁﯼ ﻭﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﺎﯾﻊﺗﺮﯾﻦ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ که متاسفانه افراد زیادی رو در برگرفته اما..اما انقدر راه هایی گوناگون برای رفع این بیماری وجود داره که اصلا نباید ازش ترسید. البته این ترس یه چیزه عادیه و کافیه به یه نفر بگیم فلانی ایدز داره اونوقت که دیگه از یک کیلومتریش رد نمیشه، ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩی که ﻣﺪﺕﻫﺎﺳﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﺗﺒﻌﯿﺾ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺍﭺﺁﯼﻭﯼ ﻣﺜﺒﺖ ﺷﺪﻩ . ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺗﻼﺵﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ اکثر دانشمندها و حتی دکترها انجام دادن تا به مردم بفهمونن ﺍﭺﺁﯼﻭﯼ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺗﻤﺎﺱ ﭘﻮﺳﺘﯽ ﯾﺎ ﺁﺏ ﺩﻫﺎﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ نمی شه. هنوز خیلیا هستن که این باورهای غلط رو به همراه دارن.
اچ آی وی به هیچ وج از این طریق هایی که من الان می گم به کسی مبتلا نمیشه، ﺗﻨﻔﺲ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻓﻀﺎﯼ ﻣﺸﺘﺮﮎ، ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺮﻓﺘﻦ، ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﯾﺎ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ، ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﻟﻮﺍﺯﻡ ﻏﺬﺍﺧﻮﺭﯼ ﻣﺸﺘﺮﮎ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺁﺏﺳﺮﺩﮐﻦ، ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﻟﻮﺍﺯﻡ ﺷﺨﺼﯽ ﻣﺸﺘﺮﮎ، ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﻭﺳﺎﺋﻞ ﻭﺭﺯﺷﯽ ﺩﺭ ﺑﺎﺷﮕﺎﻩ، ﻟﻤﺲ ﮐﺎﺳﻪ ﻭ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﻩ ﺗﻮﺍﻟﺖ..
با خنده گفت:
-یعنی اگه دیدین کسی داره از این کارا می کنه با هر چی کم دم دستتون بود بزنید فرق سرش و حرف های من رو واسش بازگو کنید. ببینید من یه جمله می گم و تمام می کنم چون خیلی حرف زدم. اچ آی وی فقط و فقط اسمش بد در رفته، وگرنه مریضیش از سرطان راحت تره. من این جا نیستم که امید واهی بدم و شما رو از بیماری سرطان بترسونم و ذهنیتتون رو در مورد ایدز مثبت کنم. نه این چیزایی که می گم توی عرفه هم پیداس. شما خودتون می بینید کسی که سرطان می گیره فوق فوقش 3،4 سالش یا شاید 5 سال زنده بمونه اونم با دردی که باید بکشه. اما اتفاق افتاده که یه نفر 10، 15 سال ایدز داشته ولی خودش متوجه نشده.. نمی گم بی توجه اش بگیرید و دنبال درمانش نرید، سرماخوردگی ساده هم دنبال مداوش نرید نه اصلا. فقط می گم از این مریضی و کسایی که مبتلاشن نترسید.
دانلود رمان های عاشقانه