- عضویت
- 2017/01/07
- ارسالی ها
- 246
- امتیاز واکنش
- 911
- امتیاز
- 266
تازه خودش هم همراه اون خواننده ها با صدای نخراشیده اش میخوند. جالب اینجا بود امیر مسعود سر به زیر هم بعد از چند لحظه یخش آب شد و همراه متین شروع کرد به خوندن. تازه وسطش دوتایی قر میاومدن. ما عقبیا که پوکیده بودیم از خنده.
کلا هر کی با متین همنشین بشه، از راه به در میشه.
وقتی رسیدیم، اقایون بساط کباب به راه انداختن. خانوما نشستن تا تخمه بخورن و غیبت کنن. متین هم توپ والیبال رو اورد تا بازی کنیم . بعد بازی، متین و امیر رفتن کمک بابا اینا تا کباب باد بزنن. البته بیشتر جای کمک، دلقک بازی در میاوردن که اخرش هم بابام خیلی شیک و مجلسی پرتشون کرد اونور تا تو دست و پا نباشن.
متین: دوستان موافقین بریم دور بزنیم آیا؟
همه موافقت کردن. همینطور داشتیم میرفتیم، متین هم ادای این سخنگوهای مستند رو در میاورد و بقیه هم به دلقک بازیاش میخندیدن
_هم اکنون در بین جنگل های گلستان قدم میزنید. امکان حملهی هر حیوانی هست.
امیر: چرت نگو متین
متین: والا
فانی و دوقولو ها با اسما رفتن یه سمت دیگه. متین هم از خدا خواسته امیر رو ول کرد و رفت کنار غزاله به حرف زدن.
امیرمسعود: خوبین فاخته خانوم؟
_ممنونم.
_طبیعت توی پاییز واقعا قشنگه. شما هم پاییزو دوست دارین؟
_بله
دیگه حرفی نزد. ما همینطور توی سکوت قدم میزدیم ولی متین سر غزاله رو خورده بود. فکر کنم غزاله پشیمون شده بود از انتخاب متین!
همون لحظه موبایلم زنگ خورد. امیر برگشت و نگاهم کرد. شماره ناشناس بود. جواب دادم:
_الو؟
_سلام فاخته جان.
صدای مهران رو از پشت خط تشخیص دادم.
_سلام.
_خوبی عزیزم؟
ای خدا! اینو دیگه کجای دلم بذارم؟!
_ممنون، شما خوبین اقا مهران؟
کلا هر کی با متین همنشین بشه، از راه به در میشه.
وقتی رسیدیم، اقایون بساط کباب به راه انداختن. خانوما نشستن تا تخمه بخورن و غیبت کنن. متین هم توپ والیبال رو اورد تا بازی کنیم . بعد بازی، متین و امیر رفتن کمک بابا اینا تا کباب باد بزنن. البته بیشتر جای کمک، دلقک بازی در میاوردن که اخرش هم بابام خیلی شیک و مجلسی پرتشون کرد اونور تا تو دست و پا نباشن.
متین: دوستان موافقین بریم دور بزنیم آیا؟
همه موافقت کردن. همینطور داشتیم میرفتیم، متین هم ادای این سخنگوهای مستند رو در میاورد و بقیه هم به دلقک بازیاش میخندیدن
_هم اکنون در بین جنگل های گلستان قدم میزنید. امکان حملهی هر حیوانی هست.
امیر: چرت نگو متین
متین: والا
فانی و دوقولو ها با اسما رفتن یه سمت دیگه. متین هم از خدا خواسته امیر رو ول کرد و رفت کنار غزاله به حرف زدن.
امیرمسعود: خوبین فاخته خانوم؟
_ممنونم.
_طبیعت توی پاییز واقعا قشنگه. شما هم پاییزو دوست دارین؟
_بله
دیگه حرفی نزد. ما همینطور توی سکوت قدم میزدیم ولی متین سر غزاله رو خورده بود. فکر کنم غزاله پشیمون شده بود از انتخاب متین!
همون لحظه موبایلم زنگ خورد. امیر برگشت و نگاهم کرد. شماره ناشناس بود. جواب دادم:
_الو؟
_سلام فاخته جان.
صدای مهران رو از پشت خط تشخیص دادم.
_سلام.
_خوبی عزیزم؟
ای خدا! اینو دیگه کجای دلم بذارم؟!
_ممنون، شما خوبین اقا مهران؟
آخرین ویرایش توسط مدیر: