کامل شده رمان استاد دوست داشتنی |fatemeh tکاربر انجمن نگاه دانلود

ازنظرشما رمان من درچه سطحیه؟


  • مجموع رای دهندگان
    44
وضعیت
موضوع بسته شده است.

fatemeh t

کاربر اخراجی
عضویت
2017/01/23
ارسالی ها
171
امتیاز واکنش
4,336
امتیاز
416
محمد-دیوونه شدی الان این موقع شب میخوای برگردی که چی بابات حالش خوبه توشلوغش کردی

نچ یه جای کارمیلنگه چطوریه که مبین من هزارباربهش زنگ زدم گوشیش خاموش بودوآنتن نداشت الان به محمد زنگ زده؟!نه داره دروغ میگه

-محمدداری چیزیوازمن پنهون میکنی؟

محمد-پنهون چیه بابا چی داری میگی؟

-آره ازهمون اولشم میدونستم داری بهم دروغ میگی حال بابام بدشده آره توروخداراستشوبگو توروخدا راس بگو

زدم زیرگریه

محمد-توچرا همش بدبینی هییچی نشده هیچ اتفاقی هم نیوفتاده تورخداگریه نکن

-من میخوام برم خونمون توروخدامنوببرمحمدخواهش میکنم

محمد-نمیشه الان نمیتونی بریم هواداره تاریک میشه خطرداره تواین هوا برگردیم

-چرا به حرفم گوش نمیدی چرا واسه هیشکی مهم نیستم چرا هیشکی برام اهمیتی قاعل نیست

هق هق میکردم ،رفت بایه لیوان آب برگشت

محمد-بیا اینوبخورآروم باش

-نمیخوامم...نمیخوام منوببر توروخدامنوببر

محمد-نمیشه تمومش کن

اوونقد محکم حرفشو زد که به جزگریه هیچ صدایی ازم نمیومد لعنت به من لعنت به این شانس اززاولشم نبایدمیومدم.بلندشدم بادورفتم بیرون بدون اینکه چیزی پام کنم دوییدم سمت دریا هیچی حالیم نبود فقط میخواستم بمیرم دیگه خسته شده بدم دیگه بدم اومده ازخوب بودن مهربون بودن بدم اومده ازوقتایی که باید دوروباشم بدم میاد ازهرچی تودنیاس آب تابالای سینم میومد صدای محمدومیشنیدم ولی حتی برنمیگشتم ببینم چقدفاصله داره باهام.فقط گریه میکردم ومیدوییدم

تاروچونم آب اومده بود حالا به مرگم مطمئن بودم من که شنابلد نیستم پس میمیرم وراحت میشم.همون لحظه یکی به لباسم چنگ زد برگشتم محمد بد سعی داشت منوببره عقب ..همونطورکه گریه میکردم گفتم

-ولم کن دولم کن عنتی چرا نجاتم میدی واسه چی داری منو میبری ولم کــــــــــن

اصلا انگارنمیشنید فقط بازورمنو میبرد عقب به ساحل که رسیدیم محکم هلم داد به جلو

-واسه چی آوردیمم بیرون لعنتی چرا نزاشتی بمیرم چرا نزاشتی هان وقتی واسه هیشکی مهم نیستم واسه باید زنده بمونم چرااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اومدجلو دستش وبردبالاومحکم زد توگوشم.جاخوردم اصلا شوکه شدم اینباردیگه بی صدااشکام میریختن .واسه چی منو زد مگه چیکارمه به چه حقی اینکاروکرد چونم ازشدت بغض میلرزید شونه هامم همینطورکلافه بود عصبی بود پشتشوکردبه من وستتاششو فروکرد توموهام برگشت خوواست چیزی بگه ولی من دوییدم سمت خونه متین خواب بود ولی بابازکردن محکم درازخواب پرید بدون اینکه برگردم دوییدم سمت اتاق رفتم تو خیلی سریع لباسام روعوض کردم وهرچی داشتم ونداشتم وریختم توکولم گوشیمم گذاشتم توجیبم .دراتاقو بازش کردم قبل اینکه ازپله ها برم پایین نگام افتاد به محمد سرش وبین دستاشش نگه داشته بود دوییدم باصدای یاسی جون متین سرشو بلند کرد وولی دیگه دیربود خیلی دیر من خودمو ازخخونه انداخته بوودم بیرون ازتوویلا زدم بیروون دوییدم توخیابون بارون میومد داشتم میدویییدم وصدای محمدوازپشتم میشنیدم ولی دوربود صداش فقط میدوییدم یه ماشین اومد سریع پریددم جلوش رانندش یه مرده میانسال بود خودمو انداختم صندلیه عقب

-آقا برو فقط برو
 
  • پیشنهادات
  • fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    راننده-چیزی شده؟

    -بروآقا مزاحمه

    راننده راه افتاد برنگشتم پشتمو ببینم هنوزدودیقه نشده بود که گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود باتردید برداشتم

    -یاسی برگرد خواهش میکنم برگرد یاسمین

    جوابی ندادم

    محمد-اصلا توکجا میخوای بری مگه جایی رومیشناسی هان؟الان هوابده اگه راننده ببردت جایی چی کارمیکنی ؟خواهش میکنم برگرد اصلا غلط کردم معذرت میخوام هرکاری بگی میکنم فقط برگرد .اصلا اصلا میبرمت خونتون همین الان میبرمت خوبه توروخدابرگرد

    به راننده نگاه کردم داشت ازتوآینه نگام میکرد،اگه واقعا بلایی سرم بیاره چی؟

    -قول میدی؟

    محمد-آره قول میدم توفقط همین الان برگرد

    قطع کردم

    -آقا برگرد

    راننده-چی؟

    -مگه نمیشنوی میگم برگردهمونجایی که سوارم کردی

    چیزی نگفت دورزد.جلوی ویلا نگه داشت پولشودادم وبادورفتم توخونه ازپنجره محمدودیدم که نشسته بود رومبل دقیقا مثل قبل دستاشوکرده بودتوموهاش.بابازشدن درسرشوبلندکرد اومد جلو دستموبردم بالاو گفتم

    -جلونیا .سریع جمع کن

    متین دویید سمتم پاهاموبغل کرد هیچ کاری نکردم

    محمد-مطمئنی ؟الان هوا...

    -اشتباه کردم که بهت اعتمادکردم وبرگشتم

    برگشتم خواستم برم که گفت

    -وایسا...الان میام

    نشستم رومبل بادست جلوصورتموگرفتم بیصدااشکام ریختن پایین.

    متین-یاسی جون چلاگریه میچنی؟

    چیزی نگفتم

    -بریم

    بلندشدم جلوترازخودش رفتم بیرون قبل اینکه درماشین روبرام بازکنه خودم نشستم توش.متینم رفت عقب .ماشین حرکت کردهیشکی هیچی نمیگفت حتی متین.بارون تندشده بود محمدآروم میرفت جاده لغزنده بود سرموچسبوندم به شیشه.سردیش یه جوریم کرد نیم ساعتی میشدحرکت کردیم ،متین فک کنم خوابش بـرده

    محمد-معذرت میخوام بابط سیلی که بهت زدم

    چیزی نگفتم بادستم اشکموپاک کردم.دیگه برام مهم نبودجلوی کسی گریه کنم مهم نبودکه غرورم شکته بشه.هیچی برام مهم نبودحتی اگه الان میمردم.

    محمد-یاسمین

    بازم سکوت این اشکای لعنتی ولم نمیکنن چرا

    محمد-یاسمین قهری؟

    -حالش چه طوره؟

    گوشیش زنگ خورد

    محمد-مبینه
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    جواب داد

    محمد-سلام

    -........

    -ماخوبیم شماخوبین پدرخانومت خوبه؟

    -.......

    -ماداریم میایم تازه راه افتادیم

    -........

    -چیکارکنم بابا تاهمین حالاشم پدردرومد بعدم خودش فهمید من چیزی نگفتم

    -............

    -گوشی

    گوشی روگرفت سمت من

    محمد-بیامبینه میخوادباهات حرف بزنه

    بدون اینکه نگاش کنم گفتم

    -من باکسی حرفی ندارم

    گوشی روگذاشت دم گوشش وگفت

    -شنیدی؟

    -.......

    -حالاحالش چه طوره؟

    -........

    -خب خداروشکر باشه فعلا خدافظ

    قطع کرد.

    محمد-حالش خوبه قلبش وپیوندکردن.هنوزبه هوش نیومده ولی حالش خوبه

    تودلم خداروشکرکردم.

    محمد-یاسی؟

    جواب ندادم

    محمد-یاسمین ؟خواهش میکنم

    نگاش کردم

    محمد-میشه ببخشیم

    -تاحالا بابام توگوشم نزده بود

    محمد-غلط کردم اصلا میدونم کارم درست نبود ولی بخدااون لحظه کنترل نداشتم رواعصابم .تودستم امانت بودی یاسمین خداشاهده وقتی داشتی خودتومینداختی تودریا تودلم فقط خداخدامیکردم بلایی سرت نیاد وقتی بااون ماشینه رفتی به خداالتماس میکردم بدون اینکه بلایی سرت بیاد برگردی یاسمین من روهرکسی اینقد حساسیت نشون نمیدم.

    -باشه

    محمد-این یعنی الان بخشیدی منو؟

    چیزی نگفتم

    محمد-یاسمین بانو؟

    یاسمین بانو ؟یادبابام افتادم برگشتم نگاش کردم

    -چرا بهم دروغ گفتی هان؟مگه نمیدونستی چقد بابامومیخوام مگه نمیدونستی من اگه بلایی سربابام بیاد دق میکنم؟

    بازم اشکام اومدن پایین
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    محمد-خواهش میکنم گریه نکن .مجبورشدم خواسته بابات بود یادته صبح تتوهتل یکی به گوشیم زنگ زد مبین بود الکی اس ام اس زد که وقتی زنگ میزنه یه جوری وانمود کنه که اون نیست.وقتی رفتم بیرون باهاش حرف زدم گفت حال پدرت بدشده همون صبح زودی حرکت کرده بودن گفت بابات گفته توچیزی نفهمی خداشاهده منم ناراحت بودم ازاین موضوع به خداوندیه خدا نمیخواستم ببینم ناراحتی .

    آروم گفت

    -میخواستم هیچ وقت ناراحت نباشی .باشی همون یاسمین شیطون وشاد همین

    هه شاد ؟چی میدونه ازمن؟چی میدونه ازغصه هایی که خوردم.

    محمد-یاسمین؟

    نگاش کردم

    محمد-میبخشی؟

    چیزی نگفتم فقط سرموتکون دادم.اونم چیزی نگفت فقط لبخند زد.سرموچسبوندم به شیشه خسته بودم خیلی خسته نمیدونم چرا هی میخوابم..............

    باصدای یه آشناچشماموبازکردم محمد بود که ثصدام میزد

    محمد-یاسمین بلندشوبایدیه چیزی بخوریم شام نخوردیم نمیشه گرسنه تاتهران رفت که

    تکیه موازصندلی برداشتم ازجلوی دررفت کنارومتینم صدازد.پیاده شدم روبه روی یه رستوران بودیم.

    -ساعت چنده

    محمد-یازده ونیم

    -جدا

    محمد-بله شما خوابتون بـرده بود

    یه خمیازه کشیدم ویه کش وقوصی به بدنم دادم

    متین-یاسی جون

    کنارم ایستاده بود زانوزدم کنارش ودستاشوگرفتم

    -جانم؟

    متین-شمابابابام قهرین؟

    -نه عزیزم

    -ینی دیگه باهم دعوانمیکنین؟

    -دعوانکردیم که داشتیم شوخی میکردیم.

    -ولی بابام توروزد

    به محمدنگاه کردم سرش پایین بود یه پوزخندزدم گفتم

    -ماخورده روزگارهستیم....باباتم منونزد یه مورچه روصورتم داشت راه میرفت بابات اونوزد .

    محمدسرشوآوردبالا نگام کرد پشیمونی توش موج میزد .بلندشدم دست متین روگرفتم وسه تایی رفتیم تورستوران .

    -خوبه که تاالان بازه

    محمد-کارشون اینه

    نشستیم پشت یه میر چهارنفره گارسون اومد محمدسفارش جوجه کباب داد.چنددیقه بعد غذاروآوردم محمدومین کشیدن اصلا اشتها ندارم محمدبشقابمو برداشت واسم کشید چیزی نگفتم.وظیفش بوداصلا.محمدومتین شروع کرده بودن ولی من نه فقط بازی بازی میکردم .دیدم متین نمیتونه درست غذاشوبخوره
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -متین جون بده من بهت بدم

    لبخندزد قاشقش روداددستم بهش لخندزدم خواستم لقمه روبدم دهنشش که محمدگفت

    -بده من میدم بهش توغذاتوبخور

    -نه نیازی نیس خودم میدم بهش من زیاد گرسنم نیس شمابخورین

    یکم مکث کردودستش روبردعقب وغذاشوخورد.

    متین-یاسی جون بهم آبم میدی؟

    -بله که میدم

    یه لیوان آب ریختم ودادم بهش وقتی خوردگفت

    -ممنون

    لبخندزدم.خوش به حالش که بچه اس کاش منم بچه بودم

    محمد-یاسمین؟

    نگاش کردم

    محمد-غذاتوبخور

    -نه ممنون سیرم

    -ولی چیزی نخوردی که

    -گرسنم نیس

    -پس غذامیگیرم برات هروقت گرسنت شد بخوری

    -گفتم که گرسنم نیست

    -پووووووف

    دیگه چیزی نگفتیم.وقتی غذاشوخوردگفت

    -اگه کاری ندارید بریم

    روبه متین گفت

    -باباتودسشویی نداری؟

    متین-وایسا

    بعدم یکم فکررکردوبه خودش فشارآوردگفت

    -نه

    خندم گرفته پسره پررو

    محمدپول وحساب کردورفتم توماشین .هواسردشده بودگوشیم زنگ خورد یگانه بود ،جواب ندادم گذاشتمش روبی صدا

    محمد-چراجواب نمیدی؟

    -دوس ندارم

    دیگه چیزی نگفت

    متین-بابا؟

    محمد-جونم بابا

    متین-گوشی تومیدی؟

    محمد-میخوای چیکار؟

    متین-میخوام بازی کنم

    گوشیش رودادبهش .ازپنجره نگام افتادبه ماه وستاره درخشان کنارش تودلم گفتم

    -مامان مراقب بابام باش.به خدابگوباباموخوب کنه،بهش بگو وقتی تورفتی من باهات رفتم بگو اگه بابامم بره دیگه یشم یه مرده متحرک میشم گوشه نشین
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    .مامان توروخدا واسه بابام دعا کن.بادستمالی که جلوی روم اومد برگشتم سمت محمد.

    محمد-اشکاتوپاک کن

    اشک؟دستموکشیدم به صورتم خیس بود .دستمال وگرفتم واشکاموپاک کردم

    محمد-داشتی بامامانت دردودل میکردی؟

    -اهوم

    محمد-خیلی شخصیت پیچیدس

    چیزی نگفتم.

    -کی میرسیم؟

    محمد-خدابخواددوروبر پنج وشیش صبح میرسیم

    -خوابت نمیاد؟

    لبخندزدگفت

    -نگران نباش سالم میرسونمت پیش بابات

    -وظیفته

    خندید خودمم لبخند زدم

    محمد-ینی هیچ جوره ازموضت عقب نشینی نمیکنی.

    بازم چیزی نگفتم.......................................

    -یاسمین ... یاسمین

    چشماموبازکردم محمدبود

    محمد-پاشورسیدیم

    سریع پیاده شدم اما...

    -ولی اینجا که....

    محمد-آره ساعت شیش صبحه الان که وقت ملاقات نمیدن باید تاصبح منتظربمونی

    -خوب میبردیم خونه

    محمد-لازم نکرده شب توخونه میخوای تنها بمونی که چی بشه؟امروزو اینجایی تا وقتی که وقت ملاقات برسه

    -ولی....

    محمد-همین که گفتم

    برام عجیب بود اینکه چرا اینقد برام اهمیت قاعله چیز دیگه ای نگفتم ماشین وآورده بود توحیاط خونه نسبتا بزرگی داشت

    محمد-بیابریم تو

    دنبالش رفتم درخونه روبازکرد.بازم مثل همیشه عقب وایساد تامن برم تو ،رفتم داخل اومد تودروهم بست خونشم قشنگ بود یه دکوراسیون کالباسی وسفید

    محمد-خوش اومدی

    -ممنون ...خونه قشنگی داره استاد

    محمد-استاد؟

    روموبرگردوندم چرا یهوگفتم استاد!؟

    محمد-بیااتاقو نشونت بدم استراحت کن

    دنبالش رفتم .اول متین وبردتوواتاقش بعدم اومد بیرون منتظرودم تابرگرده باهم رفتیم سمت یه اتاق گوشه .درشوبازکرد رفتم تو اونم اومد .اتاقشم نسبتا بزرگ بود باتخت طلایی وپاتختی های کرم.

    محمد-بخواب تاصبح بیدارت کنم باهم میریم
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    رفتم روتخت نشستم روش

    محمد-چیزیم خواستی بگو .اینجارومث خونه خودت بدون راحت باش

    برگشت که بره صداش کردم

    -محمد؟

    وایساد

    -ممنون واسه همه چی

    برگشت فقط بهم لبخند زدو ازاتاق رفت بیرون

    شالم ودرآوردم ولی بازسرم کردم ممکنه صبح بیاد بیدارم کنه .خوابیدم پتوروهم تاخرخره کشیدم روم چه حس خوبیه دارم ولی نمیدونم چیه؟..............

    چشماموبازکردم .من کجام؟آهان یهویاد دیشب افتادم .یه کش وقوصی به خودم دادم

    -آخیــــــــــــــش چه خواب خوبی بود.

    لباسامو مرتب کردم وازاتاق رفتم بیرون.حالا دسشویی کو؟

    -صبح بخیر

    برگشتم

    -سلام مال توام بخیر

    خندید

    -دسشویی کو دارم میترکم

    اشاره کرد به یه درانتهای راهرو.بادورفتم توش .ملت پول دارنا بوگل روزمیومد تومسرابشون اونوقت توخوابگاه ما...پیف پیف پیف

    کارم که تموم شد رفتم بیرون توآشپزخونه بود منم رفتم

    محمد-بشین برات چایی بریزم

    نشستم .

    -توچرا بیداری؟

    محمد-میخواستی خواب باشم؟

    -ولی آخه دیشب همش پشت فرمون بودین فک میکردم خوابین

    محمد-اگه تاالان خواب بودم که جنابعالی موتوسرم نمیذاشتین همه رومیکندین خوب

    خندیدم

    -خوبه که میدونی

    اونم خندید نشست چاییمم گذاشت جلوم همه چی رومیز بود

    -متین کو؟

    محمد-خوابه

    -میخوای تنهاش بزاری؟

    محمد-نه بابازنگ زدم پرستارش میاد

    -اهوم

    محمد-بخورتازودتربریم بابات به هوش اومده

    -چی جدی میگی؟

    -اهوم حالش خوبه خداروشکر

    لبخندزدم تودلم خداروهزاران مرتبه شکرکردم.صبحونمو خوردم وتشکرکردم اونم جوابمودادوبلندشد

    محمد-اگه کاری نداری بریم
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -یه دیقه وایسا

    رفتم تواتاق متین کنارتختش نشستم چه نازخوابیده آروم گونه ش روبوسیدم وبلند شدم وقتی برگشتم دیدم محمد تکیه داده به درداره نگام میکنه

    -بازتواینجوری نگاه کردی

    آروم خندید گفت

    -آخرشم نفهمیدم من چه شکلی نگات میکنم

    ازاتاق رفتیم بیرون کولمو برداشتم وازخونه زدیم بیرون مستقیم رفتیم بیمارستان.وقتی رسیدیم بدون اینکه تشکرکنم بادو رفتم سمت بیمارستان ازپذیرش شماره اتاقو گرفتم دوییدم سمت اتاق نفس نفس میزدم به اتاق که رسیدم بابارودیدم

    -بابا

    اشکام بازم سرازیرشدن دوییدم سمتش خودمو انداختم روبابام .چه لاغر شده بود چه رنگش پریده بود.

    بابا-سلام یاسمین بانو

    هیچی نمیگفتم فقط گریه میکردم باباآروم سرمونوازش میکرد

    بابا-نبینم گریتو

    -خیلی بدی خیلی نامردی چرا به من نگفتی مگه من آدم نبودم مگه من بچت نبودم

    یگانه-یاسمین بلند شو بابا حالشش خوب نیس

    ازتوبغل بابا اومدم بیرون وروبه یگانه گفتم

    -توهیچی نگوها من باتو اون مبین هیچ حرفی ندارم

    مبین-آقا پامنو وسط نکش بابات خودش گفته بود

    پشتمو کردم بهشون دستاموگذاشتم جلوصورتمو گریه کردم صدام درنمیومد ولی ازشدت بغض وناراحتی همه جام میلرزید

    بابا-یاسمین بانو گریه نکن دیگه بابا

    بادوازاتاق رفتم بیرون سرراه محمدودیدم صدام کردولی وای نستادم دوییدم رفتم پشت ساختمون بیمارستان خداروشکرهیشکی نبود،نشستم روزمین ولی اینباربلندگریه کردم.نمیدونم چرا حالا که بابام قلب شوپیوندزده وخوبه چرا اینقد گریه میکنم .ازخوشحالیه،ازناراحتیه ازنگرانی ودلهره یاهرچیز دیگه .گوشیم اس ام اس اومد شماره ناشناس ولی آشنابازش کردم

    -پاشوبیا اینقدم گریه نکن بابات نگرانته واین اصلا براش خوب نیس

    آره شماره محمده حتما ازمبین گرفته دیگه.بلندشدم رفتم دسشویی صورتمو شستم چشمام قرمزبود یکم وایسادم حالم که بهترشد.رفتم سمت داخل بیمارستان به اتاق که رسیدم کناردیوارایستادم یه نفس عمیق کشیدم ورفتم تو

    بابا-یاسمین بانو؟

    رفتم جلوچیزی نگفتم چونم ازشدت بغض میلرزیدبازورخودمو کنترل میکردم چیزی نگفتم

    بابا-یاسمین؟

    نگاش کردم

    بابا-قهری بابابات؟

    -قهرنیستم ولی دلخورم

    بابا-الهی من قربوون اون دلت برم

    زیرلب گفتم خدانکنه

    بابا-خوش گذشت شمال فک کنم آقا محمدوخیلی اذیت کرده باشی

    یه نگاه به محمد کردم گفتم
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -اذیتم کرده باشم حقشه

    همگی خندیدیم.رفتم کنارتخت بابا ایستادم دستشو گرفتم گفتم

    -الان حالت خوبه چرا اینجوری شدی یه دفه؟

    بابا-نگران نباش یاسمین بانوحالم خوبه.مثل همیشه داشتم میرفتم بیرون که بازم مثل همیشه قلبم دردگرفت خوشبختانه توخیابون بودم ومردم کمکم کردن وآوردنم بیمارستان مثل اینکه اینبارحالم خیلی خراب بوده که پیوندم میکنن.همین

    -پوووووف

    دکترش اومد معاینش کرد

    دکتر-خب خداروشکرحالت خیلی بهتره دوسه روزدیگه ام باشین میتونین برین خونه ولی بازم بایدمراقب خودتون باشین.

    ازدکترش تشکرکردیم ورفت.چند دیقه بعدش یه پرستاراومد توگفت

    -لطفا اتاق وترک کنید وقت ملاقات تمومه

    -نمیشه من باشم

    پرستار-نه خانومم همراه لازم نیست

    به بابا نگاه کردم دلا شدم پیشونیش روبوسیدم

    بابا-بروخونه بابا حتما خسته ای نگران منم نباش

    -مراقب خودت باش خدافظ

    ازاتاق رفتم بیرون تودلم صدهابار خداروشکرکردم بازم

    -یاسمین

    برگشتم سه تاشون پشت سرم میومدن روموکردم بهشون وراه افتادم

    یگانه-وایسا یاسمین

    مبین-ای بابا کی آشتی کنون راه میندازه حالا؟

    یگانه-یاسمین جون فندوق وایسا

    بیشعور.وایسادم اومد جلوم وایساد

    یگانه-ینی خاطرفندوق وبیشترازمن میخوای؟

    -شما؟

    یگانه خندید گفت

    -کوفت خوب بابا خودش گفتته بود نگیم بعدم حالا میفهمیدی چیکارمیتونستی بکنی

    -بروبابا

    خواستم ازکنارش رد شم ولی یهویی بغلم کرد لبخندزدم

    -خوب نقطه ضعف منو فهمیدیا

    یگانه-آشتی؟

    سریع گفتم

    -نه

    یگانه-جون فندوق

    -یه باردیگه جون فندوق وقسم بخوری لهت کردم

    خدیدگفت

    -پس آشتی

    -بایدفکرکنم

    هممون خندیدیم باهم رفتیم بیرون

    یگانه-میگم من ناهاردرست میکنم همگی بیاین خونه ما
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -رومن حساب نکن

    یگانه-یعنی چی میخوای تنها بمونی خونه که چی؟

    محمد-منم نمیتونم بیام انشاا... یه وقت دیگه

    مبین-عه چرا بیا دیگه

    محمد-نه بابا کلی کاردارم

    -خدافظ همگی

    داشتم میرفتم که مبین صدام زد

    -یاسمین؟وایسا خودم میرسونمت

    -نه بابا راهت دورمیشه خودم میرم خدافظ

    دیگه منتظرنموندم وراه افتادم .یه ماشین اومد بغلم هی بوق بووق کرد

    -لااله الا الله

    اعصابم خورد شدبااخم وعصبانیت برگشتم ببینم چی میگه دیدم محمده داره بهم میخنده گفت

    -بابا جذبت توحلقم

    -توحلقت خجالت نمیکشی مردم آزاری میکنی مگه خودت ناموس نداری

    محمد-چرا دارم

    -خوبرومزاحم نشو

    محمد-مزاحم نشدم

    -چرا شدی

    محمد-نوچ اتفاقا اومدن ناموسم روازدست مزاحما نجات بدم

    چشمام ازحدقه زد بیرون .هان؟؟؟؟؟؟؟؟

    محمد-اینجوری نگاه نکن ناموس بقیه ناموس منم هست بدو بیا میرسونمت

    رفتم سوارشدم.

    محمد-میگم اگه میخوای بریم خونه ما تنهام نباشی

    -نه بابا ممنون خونه راحت ترم.

    چیزی نگفت

    محمد-چیزی نمیخوای ؟

    -ها؟

    خندید گفت

    -منظورم اینه که واسه ناهار یاهرچیز دیگه چیزی ازبیرون نمیخوای دیگه نیای بیرون

    -ها؟چیز...نه

    چرا همچین شده این

    محمد-چرا همچین شدی

    -هااااااااااا!!!!!!!!!!!

    یامن آخرامه یااین.

    جلوی خونه نگه داشت .

    -وظیفت بود خدافظ

    خندید.پیاده شدم درخونه روباز کردم برگشتم ببندم که دیدم نرفته هنوز

    -چیه ؟نکنه منتظری تشکرکنم ازت

    اینباربلند خندید یه بوق زدو ودست تکون داد رفت.خودمم خندم گرفته بود
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا