fatemeh t
کاربر اخراجی
- عضویت
- 2017/01/23
- ارسالی ها
- 171
- امتیاز واکنش
- 4,336
- امتیاز
- 416
محمد-دیوونه شدی الان این موقع شب میخوای برگردی که چی بابات حالش خوبه توشلوغش کردی
نچ یه جای کارمیلنگه چطوریه که مبین من هزارباربهش زنگ زدم گوشیش خاموش بودوآنتن نداشت الان به محمد زنگ زده؟!نه داره دروغ میگه
-محمدداری چیزیوازمن پنهون میکنی؟
محمد-پنهون چیه بابا چی داری میگی؟
-آره ازهمون اولشم میدونستم داری بهم دروغ میگی حال بابام بدشده آره توروخداراستشوبگو توروخدا راس بگو
زدم زیرگریه
محمد-توچرا همش بدبینی هییچی نشده هیچ اتفاقی هم نیوفتاده تورخداگریه نکن
-من میخوام برم خونمون توروخدامنوببرمحمدخواهش میکنم
محمد-نمیشه الان نمیتونی بریم هواداره تاریک میشه خطرداره تواین هوا برگردیم
-چرا به حرفم گوش نمیدی چرا واسه هیشکی مهم نیستم چرا هیشکی برام اهمیتی قاعل نیست
هق هق میکردم ،رفت بایه لیوان آب برگشت
محمد-بیا اینوبخورآروم باش
-نمیخوامم...نمیخوام منوببر توروخدامنوببر
محمد-نمیشه تمومش کن
اوونقد محکم حرفشو زد که به جزگریه هیچ صدایی ازم نمیومد لعنت به من لعنت به این شانس اززاولشم نبایدمیومدم.بلندشدم بادورفتم بیرون بدون اینکه چیزی پام کنم دوییدم سمت دریا هیچی حالیم نبود فقط میخواستم بمیرم دیگه خسته شده بدم دیگه بدم اومده ازخوب بودن مهربون بودن بدم اومده ازوقتایی که باید دوروباشم بدم میاد ازهرچی تودنیاس آب تابالای سینم میومد صدای محمدومیشنیدم ولی حتی برنمیگشتم ببینم چقدفاصله داره باهام.فقط گریه میکردم ومیدوییدم
تاروچونم آب اومده بود حالا به مرگم مطمئن بودم من که شنابلد نیستم پس میمیرم وراحت میشم.همون لحظه یکی به لباسم چنگ زد برگشتم محمد بد سعی داشت منوببره عقب ..همونطورکه گریه میکردم گفتم
-ولم کن دولم کن عنتی چرا نجاتم میدی واسه چی داری منو میبری ولم کــــــــــن
اصلا انگارنمیشنید فقط بازورمنو میبرد عقب به ساحل که رسیدیم محکم هلم داد به جلو
-واسه چی آوردیمم بیرون لعنتی چرا نزاشتی بمیرم چرا نزاشتی هان وقتی واسه هیشکی مهم نیستم واسه باید زنده بمونم چرااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اومدجلو دستش وبردبالاومحکم زد توگوشم.جاخوردم اصلا شوکه شدم اینباردیگه بی صدااشکام میریختن .واسه چی منو زد مگه چیکارمه به چه حقی اینکاروکرد چونم ازشدت بغض میلرزید شونه هامم همینطورکلافه بود عصبی بود پشتشوکردبه من وستتاششو فروکرد توموهام برگشت خوواست چیزی بگه ولی من دوییدم سمت خونه متین خواب بود ولی بابازکردن محکم درازخواب پرید بدون اینکه برگردم دوییدم سمت اتاق رفتم تو خیلی سریع لباسام روعوض کردم وهرچی داشتم ونداشتم وریختم توکولم گوشیمم گذاشتم توجیبم .دراتاقو بازش کردم قبل اینکه ازپله ها برم پایین نگام افتاد به محمد سرش وبین دستاشش نگه داشته بود دوییدم باصدای یاسی جون متین سرشو بلند کرد وولی دیگه دیربود خیلی دیر من خودمو ازخخونه انداخته بوودم بیرون ازتوویلا زدم بیروون دوییدم توخیابون بارون میومد داشتم میدویییدم وصدای محمدوازپشتم میشنیدم ولی دوربود صداش فقط میدوییدم یه ماشین اومد سریع پریددم جلوش رانندش یه مرده میانسال بود خودمو انداختم صندلیه عقب
-آقا برو فقط برو
نچ یه جای کارمیلنگه چطوریه که مبین من هزارباربهش زنگ زدم گوشیش خاموش بودوآنتن نداشت الان به محمد زنگ زده؟!نه داره دروغ میگه
-محمدداری چیزیوازمن پنهون میکنی؟
محمد-پنهون چیه بابا چی داری میگی؟
-آره ازهمون اولشم میدونستم داری بهم دروغ میگی حال بابام بدشده آره توروخداراستشوبگو توروخدا راس بگو
زدم زیرگریه
محمد-توچرا همش بدبینی هییچی نشده هیچ اتفاقی هم نیوفتاده تورخداگریه نکن
-من میخوام برم خونمون توروخدامنوببرمحمدخواهش میکنم
محمد-نمیشه الان نمیتونی بریم هواداره تاریک میشه خطرداره تواین هوا برگردیم
-چرا به حرفم گوش نمیدی چرا واسه هیشکی مهم نیستم چرا هیشکی برام اهمیتی قاعل نیست
هق هق میکردم ،رفت بایه لیوان آب برگشت
محمد-بیا اینوبخورآروم باش
-نمیخوامم...نمیخوام منوببر توروخدامنوببر
محمد-نمیشه تمومش کن
اوونقد محکم حرفشو زد که به جزگریه هیچ صدایی ازم نمیومد لعنت به من لعنت به این شانس اززاولشم نبایدمیومدم.بلندشدم بادورفتم بیرون بدون اینکه چیزی پام کنم دوییدم سمت دریا هیچی حالیم نبود فقط میخواستم بمیرم دیگه خسته شده بدم دیگه بدم اومده ازخوب بودن مهربون بودن بدم اومده ازوقتایی که باید دوروباشم بدم میاد ازهرچی تودنیاس آب تابالای سینم میومد صدای محمدومیشنیدم ولی حتی برنمیگشتم ببینم چقدفاصله داره باهام.فقط گریه میکردم ومیدوییدم
تاروچونم آب اومده بود حالا به مرگم مطمئن بودم من که شنابلد نیستم پس میمیرم وراحت میشم.همون لحظه یکی به لباسم چنگ زد برگشتم محمد بد سعی داشت منوببره عقب ..همونطورکه گریه میکردم گفتم
-ولم کن دولم کن عنتی چرا نجاتم میدی واسه چی داری منو میبری ولم کــــــــــن
اصلا انگارنمیشنید فقط بازورمنو میبرد عقب به ساحل که رسیدیم محکم هلم داد به جلو
-واسه چی آوردیمم بیرون لعنتی چرا نزاشتی بمیرم چرا نزاشتی هان وقتی واسه هیشکی مهم نیستم واسه باید زنده بمونم چرااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اومدجلو دستش وبردبالاومحکم زد توگوشم.جاخوردم اصلا شوکه شدم اینباردیگه بی صدااشکام میریختن .واسه چی منو زد مگه چیکارمه به چه حقی اینکاروکرد چونم ازشدت بغض میلرزید شونه هامم همینطورکلافه بود عصبی بود پشتشوکردبه من وستتاششو فروکرد توموهام برگشت خوواست چیزی بگه ولی من دوییدم سمت خونه متین خواب بود ولی بابازکردن محکم درازخواب پرید بدون اینکه برگردم دوییدم سمت اتاق رفتم تو خیلی سریع لباسام روعوض کردم وهرچی داشتم ونداشتم وریختم توکولم گوشیمم گذاشتم توجیبم .دراتاقو بازش کردم قبل اینکه ازپله ها برم پایین نگام افتاد به محمد سرش وبین دستاشش نگه داشته بود دوییدم باصدای یاسی جون متین سرشو بلند کرد وولی دیگه دیربود خیلی دیر من خودمو ازخخونه انداخته بوودم بیرون ازتوویلا زدم بیروون دوییدم توخیابون بارون میومد داشتم میدویییدم وصدای محمدوازپشتم میشنیدم ولی دوربود صداش فقط میدوییدم یه ماشین اومد سریع پریددم جلوش رانندش یه مرده میانسال بود خودمو انداختم صندلیه عقب
-آقا برو فقط برو