کامل شده رمان استاد دوست داشتنی |fatemeh tکاربر انجمن نگاه دانلود

ازنظرشما رمان من درچه سطحیه؟


  • مجموع رای دهندگان
    44
وضعیت
موضوع بسته شده است.

fatemeh t

کاربر اخراجی
عضویت
2017/01/23
ارسالی ها
171
امتیاز واکنش
4,336
امتیاز
416
محمد-نمیشه

لجم گرفت

-نیااصلا خودم میرم

داشتم میرفتم که بادواومد سمتم گفت

-باشه باباچرا قهرمیکنی میبرمت

لبخندزدم

-میدونستم

محمد-چی؟میدونستی؟اصصلا من نمیبرمت

-هه مگه میتونی؟

-بله که میتونم

-باشه پس خودم برم دیگه ؟

-برو

به اطراف نگاه کردم نزدیکای تونل وحشت وتاپسرخوشتیپ نسناس وایساده بودن یه نقشه به سرم زد روبه محمد گفتم

-نمیبری دیگه؟

محمد-نوچ

-باشه

رفتم سمت پسره جلو که وایسادم برگشت نگام کرد داشت باچشای هیضش قورتم میداد.محمد نزدیکم اومد جوری که صدامونو میشنید

پسره-جونم ؟کاری داری خوشگله

کثافت

-میشه منوببری تونل وحشت؟

پسره-چرا نشه گلم دوس داری میبرمت بیابریم

محمد-لازم نکرده مرتیکه حیـ*ـض

اوه اوه اخماشو

پسره-به توچه فضولی مگه

محمد-نه خیر مفتشم

رفت یقه پسسره روگرفت باسر کوبید تتوصورت پسره پسره هم بامشت زد تودماغش افتاده بودن روهم

-یاخدا ولش کن ولش کن

رفتم جلو مجبوری یقه محمدوازپشت گرفتم

-محمدآقا...ول کن تتوروخدا..محمدآقا ..

داشت بالا میگرفت

-محمدتوروخدا

چه غلطی کنم.این یارودوست پسره ام افتاده بود رومحمد

-ولش کن عوضی

مجبوری رفتم بازوی محمدوگرفتم کشیدم کم کم باکمک چند نفر جداشون کردیم.محمدونشوندن روسکو پسرروهم دورش کردن .چه غلطی کردما ازدماغ ودهنش خون میومد رفتم جلو یه دستمال ازکیفم درآوردم بردمش جلو خواستم خونه کنارلبش روپاک کنم که باهمون اخم غلیظش روشوکرد اونو.بلندشد رفت سمت دستشویی بعد اینکه اومد صورتش دیگه خونی نبود ولی گوشه لبش زخم بود رفتم جلو

محمد-بریم متین منتظره
 
  • پیشنهادات
  • fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    هنوزاخم داشت چه کاری بود کردم من آخه.متین وبردیمش داشتیم میرفتیم سمت ماشین هوا تاریک تاریک بود دربرابراصرارهای متین که میگفت نریم فقط سکوت کرده بوودیم .نشستیم توماشین متینم باحالت قهر رفت صندلیه عقب گرفت روشیکم خوابید .زیرچششمی نگاش کردم هنوزهم اخم کرده بود.

    هرچقدرکه میرفتیم جاده مه آلود ترمیشد نمیشد رانندگی کرد خطرناک بود.متین خوابش بـرده بود.

    محمد-لعنت...چه وقت مه بود آخه

    چیزی نگفتم هنوزم عصبیه.نبایدباشه؟خاک برسرت پسرمردم واس خاطرتودعواکرد اونوقت تو...باگوشیش یه شماره گرفت

    محمد-سلام سرلک جان آقا اتاق داری امشب سه نفریم

    -......

    -شناسنامه نیاوردیما

    -......

    -حله پس؟

    -......

    -آمادش کن مانزدیکیم

    قطع کرد.

    محمد-نمیشه رانندگی کرد خطرناکه بایدبریم هتل

    اونقد باتحکم حرف زدکه نتونستم چیزی بگم چند لحظه بعدجلوی یه هتل که ازتوماشین قیافش خیلی مششخص نبود اونم به خاطرمه ایستاد پیاده شدیم .متین وبغل کرد جلومیرفت تند تند.منم پشتش میرفتم ازش خجالت میکشیدم .رفتیم تو عقب وایسادم رفت قسمت پذیرش یه کارت دادن بهش به من یه نگاه کرد باهمون اخماش.که ینی دنبالم بیا .رفت توآسانسور منم دنبالش رفتم هیچ کدوممون حرفی نمیزدیم.آسانسوردرش بازشد رفتیم بیرون کارت روگرفت جلوی دستگیره در،دربازشد .کارت روگذاشت تو پشت پیریز همه برقا روشن شدن .اتاق خوبی بود جمع وجور یه اتاق بیشترنداشت رفتیم توش کپ کردم.خیلی ریلکس متین وخوابوند روتخت بچه گونه کناراتاق خودشم رفت افتاد روتخت.ینی ازتعجب چشام گرد شده بود من قاقم دیگه.همونطورکه رازکشیده بود سرش روآوردبالا بهم نگاه کرد وروشوبرگردوند خودشو کشید ته تخت گفت

    -نگاه نکن بگیر بخواب هه نترس کاری باهات ندارم

    ای خاک توسرمن حالا درموردم چی فکرمیکنه؟رفتم جلوزیرمانتوم یه تونیک تنم بود مانتوم رودرآوردم ولی شالمو نه .خوابیدم روتخت پشتمو کردم بهش.ده دیقه ای گذشت ولی هیچ کدوممون حرفی نزده بودیم نمیخواستم ازدستم ناراحت باشه نمیخواستم فک کنه من ازاون دختررام.بلندشدم نشستم پشتش بهم بود.

    -معذرت میخوام

    چیزی نگفت

    -میدونم بیداری

    بازم چیزی نگفت

    -محمدآقا

    -....

    -محمدآقا

    -.....

    -محمد

    برگشت نگام کرد.پررو

    -ببخشید
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    محمد-نوچ

    هه بازم سرکاریه دیگه برگشتم پشتموکردم بهش آروم خندیدم گفتم

    -به طبقه هفتم جهنم

    همون لحظه برخورد یه چیز نسبتا بزرگ ونرم که احتمال میدادم بالشت باشه روکلم احساس کردم بلند شدم نشستم بهم نگاه کرد منم نگاش کردم چندلحظه همونطوری گذشت که یهوباهم زدیم زیر خنده

    -دیوونه

    یکم که خندیدیم گفتم

    -میشه ببخشیم

    محمد-چرا اونکاروکردی؟

    -فکرنمیکردم اینطوری شه گفتم فوقش خودت میای میگی بیا بریم خودم میبرمت ولی دیدم نشد .

    محمد-اصلا ازت توقه نداشتم،اصلا

    -بخدا من اینطوری نیستم من فقط ..

    -نمیخواد چیزی بگی باشه بخشیدم .بگیربخواب

    لبخند زدم خوابیدم پتوروهم کشیدم روم

    محمد-اوی کمت نباشه یه وقت بده ببینم اون پتورو

    بیشترچسبوندمش به خودم

    -نوچ نمیشه

    یه طرف پتوروکشید که کولا پتوازروم برداشته شد خندید

    محمد-توکه زورت نمیرسه چرا اصرارالکی میکنی آخه

    پتوروبازکرد روتخت یه قسمتیش رومن بود یه قسمتیشم رواون.دوتایی پشتمو نوکردیم به هم

    -ببینم بدخواب که نیستی؟

    محمد-هه من ؟تونباش من نیستم

    -امیدوارم همینجوری باشه.شب بخیر

    -شب بخیر

    چشمام وبستم ولی خوابم نمیبرد اصلا انگارخسته نبودم که بخوام بخوابم.بازم چشمامو به هم فشردم ولی انگار نه انگاربیخیالش شدم یامیخوابم یانمیخوابم دیگه.یهوویاد یگانه شون افتادم یه هین بلند کشیدمو نشستم .محمدبیچاره باترس بلد ششد نگام بهش بود یکم نگام کرد بعد اومد جلو تربانگرانی گفت

    محمد-چی شده؟یاسمین ؟یاسمین خوبی ؟خواب بد دیدی؟چرا جواب نمیدی

    -یگانشون....

    -یگانشون چی؟

    -بهشون نگفتیم یه وقت نگران نشن

    یه پوف کشیدوگفت

    -همچین گفتی هین گفتم چی شده به مبین گفتم

    -کی؟

    -وقت گل نی..اس مس زدم بهش جواب نداده حتما خوابه.بگیربخواب بابا بدخوابمون کردی

    درازکشیدمنم همینطور.پنج دقیقه ای گذشت ولی بازم خواب به چشام نیومد.چرخیدم،ولی همین که چرخیدم چشمم افتاد ونگاه مثل همیشه خیرش

    -وا چرا اینجوری نگاه میکنی؟
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    محمد-دوس دارم

    -بیخود من دوس ندارم

    چیزی نگفت فقط لبخندزد. واچشه دیوونه نشه یه وقت.نگام افتاد روزخم کنارلبش

    -دردمیکنه؟

    -هوم؟

    -لبت زخمه...

    -آه نه بابا مهم نی

    لبخندزدم

    محمد-چرامیخندی؟

    -نخندیدم

    -چرا لبخندزدی

    -خوب لبخندزدم نخندیدم که

    -خوب چرا لبخندزدی؟

    -رگ غیرت

    باتعجب نگام کرد

    -امروزدیدم وقتی داشتی مرده رومیزدی

    محمد-منم دیدم

    -چیو

    -اون روی نگران وترسیدتو

    -نه من نترسیدم

    لبخندمرموزی زد گفت

    -چرا وقتی بازوم وگرفته بودی ومیکشیدی وقتی اسمم روصداکردی ...ترسیده بودی

    خجالت کشیدم چشمام رودوختم به ملافه تخت.

    محمد-نگفتم خجالت بکشی

    بازم نگاش نکردم وچیزی نگفتم

    محمد-یاسمین؟

    نگاش کردم

    محمد لبخندزدگفت

    -چرا نمیخوابی؟

    -خوابم نمیادخودت چرا نمیخوابی؟

    -هه نمیدونم ولی خستم زودخوابم میبره

    -اهوم شب بخیر

    سرمو فروبردم زیر پتو.چندلحظه بعد اونم سرشو آوردزیرپتو بازم نگامون افتاد به هم .سرمو بردم بیرون ،اونم آوردبیرون

    -پوووووف میشه بزاری بخوابم؟

    محمد-خوب بخواب

    -ولی نمیزاری

    محمد-من به توچیکاردارم آخه

    -پووووف

    پشتم وکردم بهش صدایی ازش نیومد فک کنم داره خوابش میبره.
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    یه یه ربعی گذشت هیچ صداییی نیومد معلومه خوابش بـرده..........

    احساس خفگی میکردم بدنم سنگین شده بود آروم چشمامو باز کردم اولش اصلا یادم نیومدکجام که یه دفعه متوجه شدم توهتلم ،هواهنوزتاریک بود خواستم بلند شم نتونستم انگار یکی چسبیده بودتم.بابدبختی برگشتم ولی ....ولی ای کاش برنمیگشتم،این مثلا میگفت من بد خواب نیستم همچین دستاشو دورم حلقه کرده بود که نگو داشتم خفه میشدم چرا اینقد سفت منوچسبیده ؟اصلا چرا باید منو بچسبه ؟ینی توخواب بوده ومتوجه نشده؟!هرکاری کردک نتونستم دستاشوبازکنم مجبوری همونجوری خوابیدم...............

    صبح باصدای تالاپ تولوپ یه چیزی چشمامو باز کردم یاد دیشب افتادم بدون اینکه متکون بخورم متوجه شدم هنوزم دستاش دور منن بااین تفاوت که الام سر من روسینه محمد ،وای حالا چه جوری بلند شم اگه بیدارشه منو اینجوری ببینه چی؟آروم سرمو بردم بالا .یهوباصداش سیخ همونطوری بیحرکت موندم

    محمد-ماشاا... اصلا بدخواب نیستینا

    هین

    -عجب رویی دارین خودتون چی پ ولم کنین بابا خفه شدم

    انگارتازه متوجه وضعیت خودش شده بود خیلی خنده داربود خیلی سریع دستاشو بازکرد من نشستم روتخت که اونم بلند شد نشست.یه خمیازه کشیدم

    -آییییییییییییی ،گشنمه

    محمد-آره منم دیشب شام نخوردیم من موندم این متین چرا بلند نشد بگه بابایی شکمم درد گرفته

    باهم خندیدیم.بلندشدم رفتم دستشویی بعد منم اون رفت .نشستم روتخت وقتی برگشت گفت

    -عه بیدارش نکردی؟!

    چیزی نگفتم منتظرجواب منم نموند رفت سمت متین

    محمد-پاشو مرد گنده

    دستای متین وباز کرد سرشو فروبرد توسینه متین بادندوناش گازش میگرفت که باعث قلقلکش میشد متین باخنده چشماشو باز کرد

    محمد-الان میخورمت پیـــــــــخ

    متین جیغ کشید رفت زیر پتو محمد بایه حرکت پتوروکاملا ازروش برداشت متین جیغ زد دوباره محمدبلند شد متین وبلندش کرد بردش توهوا نگهش داشت

    متین-آی بابایی میوفتم

    جیغ زد

    -بابــــــــــــــــــــــا

    من ومحمد خندیدیم .محمد آوردش پایین وبردش دسشویی .چه خوشن یه لحظه به متین حسودیم شد...حسودی ؟به چیه متین حسودیم شد من که خودم یه بابای خوب دارم پس دلیلش ینی چیه چرا یه همچین احساسی کردم؟

    ازدسشویی اومدن بیرون

    متین-بابا شیکمم دردمیکنه

    محمدیه نگاه به هم کرد که باهم زدیم زیر خنده

    محمد-الان میریم صبونه میخوریم بابا

    روتختاروجمع وجورکردم وباهم رفتیم پایین قسمت غذاخوریش .یک دل سیر صبونه خوردیم.گوشی محمد اس ام اس اومد خوندش چیزی نگفت.چند لحظه بعد گوشیش زنگ خورد

    محمد-سلام احمدآقا خوبی؟

    بلند شد رفت بیرون هتل منم به متین صبحونه دادم چند دیقه بعدش اومد ولی چهرش یکم گرفته بود

    محمد-بریم؟
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -بریم

    بلندشدیم دست متین روگرفتم باهم رفتیم بیرون دیشب که اومدیم چیز زیادی مشخص نبود ولی الان مه تموم شده بود جای قشنگیه .محمدبعد اینه هزینه هتل روحساب کرد اومددرماشین روبرام بازکرد تشکرکردم ونشستم متینم رفت نشست عقب.هنوزچند دیقه نشده بود که ماشین حرکت کرده بود که متین گفتت

    -بابا میشه آهنگ بزاری؟

    به محمد نگاه کردم انگارمتوجه نش وا چش شده یهو خودم ضبط وروشن کردم باصدای ضبط یه تکونی خورد برگشت نگام کرد با ابرو اشاره کردم چی شده که سرشو تکون داد ینی هیچی.یک ساعت بعدش رسیدیم خونه ازماشین پیاده شدیم ازش تشکرکردم که جوابموبالبخندداد.

    -متین؟

    متین-بله

    -میای بازی کنیم؟

    -چی بازی؟

    -آب بازی بریم توآب

    -آخ جون آب بازی

    روبه محمد گفت

    -بابایی توم باید بیایا

    محمدخندید گفت

    -چشم امری نیست

    متین بادورفت سمت آب

    -وایسا باید لباسمون روعوض کنیم متین

    متین-من نمیام میخوام آب بازی کنم

    محمد-پس جلونریا همین جا باش تامابیایم

    روبه من گفت

    -بیا بریم

    رفتیم توخونه چه ساکت بود انگاری که هیشکی نبود

    -وا ینی خوابن هنوز

    محمد-نه رفتن دوردور

    خندیدم

    -جدا؟

    محمد-اهوم

    -کی رفتن

    -فک کنم یک ساعتی بششه

    -شماازکجا فهمیدید؟

    -صبح که بیدارشدم دیدم روگوشیم اس ام اس اومده مبین بود گفته بود میرن بیرون

    -اهوم بریم زوداماده شیم

    رفتیم تواتاقامون لباسم رووبا یه تونیک دیگه عوض کردم وقتی اماده شدم رفتم بیرون محمد هنوز نیومده بود

    -من رفتم

    ازتواتاقش گفت

    -باشه منم الان میام
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    رفت بیرون یاحسین متین زیر آب داشت دست وپامیزد.جیغ کشیدم

    -متــــــــــــــــــــین...محمد محمد متین

    دوییدم سمت دریا شنا لد نبودم ولی نمیتونستم بشینم تماشا کنم رفتم تو آب با بدبختی خودمو رسوندم به متین گریه میکرد خودشو چسبونده بود به من

    -آروم با متین آروم باش

    فقط گریه میکرد.یه موج بلند داشت میومد سمتمون خودموسپردم به خدا متین وبادستام بالا نگه داشتم .موجه اومد روسرم مین وبابدبختی همونجا نگه داشتم ولی خودم زیر آب بودم تعادل نداشتم نمیتونستم بیام بالا داشتم خفه میشدم چشمام آروم آروم بسته شدن تنها چیزی که یادمه حلقه شدن یکی دورمه همین........

    باضربه های محکمی که به سینم میخورد همه آب محتویات معدم روآوردم بالا سرفه میکردم نشستم محمد آروم پشتمو ماساژمیداد حالم که بهتر شد نگاش کردم اونم نگام کرد یهو منو بغلم کرد.دستاشو حلقه کرده بود دورم سرم گذاشتم روشونش نمیدونم چرا ولی نمیدونم چرا دربرابر عکس العمل های اون هیچ کاری نمیتونم بکنم زیرگوشم گفت

    -یاسمین ...ممنونتم یه دنیا ممنونتم اگه تونبودی الان.....

    -هیس چیزی نگو

    بازوهاموگرفت منو ازخودش جداکرد توشچشمام زل زدوگفت

    -حاضرم تاآخرعمرم نوکریت وبکنم

    چیزی نگفتم تازه متوجه متین شدم که داشت کنارم آروم گریه میکرد

    -متین؟

    نگام کرد ولی باخجالت .دستامو باز کردم ،ازخداخواسته خودشو انداخت توبغلم ولی اینباربلند گریه میکرد .سرش ونازکردم گفتم

    -آروم باش متین .خوشحالم که حالت خوبه

    سفت بغلم کرد بازم گریه میکرد

    -مرد که گریه نمیکنه

    متین-ببخشید یاسی جون تقصیرمن بود

    -توباید ماروببخشی عزیزم مانباید توروتنها میزاشتیم

    متین-بریم آب بازی

    بلند خندیدم

    -گفتم که پروبازی هاتم به بابات رفته

    محمدم خندید

    دست متین روگرفتم بلند شدیم .شالم توسرم نامرتب بود درستش کردم لباسام چسبیده بودن بهم اصلا یه وضعی داشتم لباس اون دوتام مثل من بود .رفتیم توآب مشتامو پرآب کردم ریختم رومتین.تابرگشتم محمدیه عالمه آب ریخت روصورتم جیغ زدم

    آقا قبول نیست دستای توگنده است جرزنیه

    خندید بازم روم آب ریخت دولا شدم تند تند بادستام آب میریختم روش.باخنده ی بلند متین به خودم اومدم.روبه محمدگفتم

    -مثلا قراربود مابامتین ازی کنیم وایسادیم دوتایی داریم آب میریزیم روهم

    محمدم خندید.یه یه ربعی کلی بازی کردیم بعدم اومدیم بیرون هرسه تامون خوابیدم روساحل کنارهم دیگه.یکم که آب لباسامون خشک شدوفقط نم داشت دوباره بلند شدیم رفتیم توخونه هرکی رفت تواتاق خودش لباسام روبرداشتم برم حموم که حمزمان بامن محمد ومتینم بالباس اومدن بیرون

    -عه شما میخواین برین حموم

    متین-آره میخخواین شمام باما بیاین.
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    چشمام ده بیستاشد به محمد نگاه ردم باهم زدیم زیرخنده قهقهه میزدیم

    -توکی بزرگ میشه بچه....اصلا این بزرگ شه چی میشه

    بازم خندیدم

    محمد-پشت ویلام یه حموم هست مامیریم اونجا توام برو حموم داخل خونه

    قبول کردم .باهم ازپله ها رفتیم پایین اونا رفتن بیرون منم رفتم توحموم.لباسام چسبیده بودن بهم بابدبختی درشون آوردم.رفتم زیردوش عاشق آب داغم خیلی حال میده بهم...................

    یه تونیک قرمز بایه شلوار سفید پام کردم موهامم توحوله جمع کردم ویه شالم انداختم روسرم صداشون میومد.ازحموم رفتم بیرون .محمدمیدویید دنبال متین.متین تامنو دید وایساد محمدم وایساد.هرجفتشون منو نگاه میکردن.به خودم نگاه کردم رولباسم که چیزی نبود

    -واچتونه چرا اینجوری نگام میکنین

    متین-یاسی جون چه خوشگل شدی

    حجوم خون روزیرپوستم احساس کردم

    -متین مثل بابات بدنگاه میکنیا اصلا الان میم لباسم روعوض میکنم

    رفتم سمت پله ها پامو که گذاشتم روپله اوول محمد صدام زد برنگشتم فقط وایسادم

    محمد-نمیخواد عوضش کنی بهت میاد.

    لبخندزدم ولی سریع لبخندم خوردم من چرا همچین شدم؟

    -لازم نکرده میرم یکی دیگه میپوشم

    خواستم برم که یکی پاموچسبید نگاه کردم متین بود

    متین-نرودیگه یاسی جون

    خندیدم

    -دیگه اون شکلی نگام نکنیا دوس ندارم

    بلند گفتم

    -به باباتم بگو

    محمدخندید خودمم خندیدم متین وبغل کردم وباهم نشستیم رومبل.

    -ساعت چنده؟

    محمد-نزدیک دوازده چه طور؟

    -دیرنکردن اینا چرا نمیان پس؟

    گوشیم روازرومیزبرداشتم خواستم زن بزنم که محمدگفت

    -ولشون کن بابا مبین افتاده رودنده دوردوربزارخوش باشن بیخیال شاید خواستن ناهاربیرون بخورد

    گوشیرودوباره گذاشتم رومیزگفتم

    -ای کوفته نخورن مگه مابرگ چغوندریم آخه تنها تنها...خب حالا ناهارچی بخوریم؟

    یکم فکرکردم گفتم

    -الویه چه طوره؟

    متین-اخ جون همین یاسی جون البیه درس کن

    خندیدم گگفتم

    -ورووجک البیه نه الویه .

    روبه محمدگفتم

    -شمادوس دارید
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    محمد-آره اگه زحمتی نیست البته

    -نه بابا چه زحمتی

    بلندشدم رفتم تتوآشپزخونه سیب زمینی هارو جوششوندم ولهشون کردم خیارشورونخودفرنگی وهرچی زیردستم بود ریختم توش فیله مرغ وتخم مرغم ریش ریش کردم ریختم توش بعدم اساسی همش زدم.کارم که تموم شد ریختمش تویه پیتزاخوریه گردوگذاشتمش تویخچال تا ببنده .بعدم سه تا چیی ریختم رفتم بیرون

    محمد-دستت درنکنه

    -نوش جان

    متین جلوتلویزیون درازکشیده بودوتام وجری نگاه میکرد وبلندمیخندید که منو محمدم به خندش میخندیدم

    متین-بابا،بابایی نگاه موشه سوزن کرد تو پای گربه هه

    بلندخندیدکه مام خندیدیم.گوشیم زنگ خورد

    -سلام لاله پرپر

    لاله-سلام علکم یاسی نامرد

    خندیددم

    -چرا نامرد؟

    -واسه اینکه یه وقتت زنگ نزنی ببینی مردیم یازنده ایما

    -بیشین مینیم بابا توروبه موتم باشی بازم خوبی پس واسه چی باید الکی شارژموتمومش کنم؟

    -خیلی خسیسی اصلا خدافظ

    -نه نه جون عمت قهرنکن شوخیدم بابا

    -زهرمار

    خندیدم

    -چه خبرا

    -هیچی؟

    -ازجفتت چه خبر؟

    -لاله رومیگی ؟اون که بمیره ازوقتی رفته فقط یه باربهم زنگ زده اونم یه دیقه ای همش میگفت آرش اومده دنبالم آرش ومده دنبالم یامیگفت عشقم نفسم همه کسم اصلا آدم پشیمون میشد باهاش حرف زده

    بلندخندیدم................

    گوشی روکه قطع کردم خواستم یه زنگم بزنم به بابا که متین گفت گشنشه منم گذاشتم مال بعد ازظهررفتم وآشپزخونه میزوچیدمو صداشون کردم اومدن نشستم

    متین-آخ جون البیه

    خندیدم براش ریختم توبشقاب دادم بهش

    محمدم ریخت منم یکم برداشتم .خداروشکرخوشمزه درس کرده بودم

    متین-چه خوشمزه اس یاسی جون

    -نوش جان بادهن پرحرف نزن میپره توگلوتا

    درطول غذاخوردن نه من زیاد حرف زدم نه محمد اونم فقط تشکرکردوحرف دیگه ای بینمون زده نشد.ظرفاروشستم وآشپزخونه رومرتبش کردم .صداشوون نمیومد حتما رفتن توی حیاط نشستم رومبل سه نفره البته خوابیدم گوشیم روبرداشتم شماره بابا روگرفتم هرچی صبرکردم جواب نداد .به خودم گفتم حتما داره نمازمیخونه یادسشوییه یاکاری داره ساعتو دیدم دونیم بود گوشیروگذاشتم رومیز چشماموبستم خیلی زودخوابم برد..................
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    بااحساس گرما چشماموبازکردم .یه نگاه به اطراف انداختم کسی نبود حتما هنوزبیرونن پتوروزدم کنار.پتو؟!حتماخوابم بـرده محمدانداخته روم ساعت چهارشده بود رفتم تواتاق یگانشون .هنوزنیومده بودن باگوشیم زنگ زدم به مبین خاموش بود یگانه هم آنتن نمیداد

    -وا چتوهمچین شدن اینا؟

    شماره بابا روگرفتم بازهم برنداشت بازهم گرفتم ولی جواب نداد .کم کم نگران شدم

    -یاخدا .خدایا بابام چیزیش نشده باشه

    بازم گرفتم ولی جواب نداد شماره مبین ویگانه روهم چن بارگرفتم ولی بازهم همون زنه که جوابگوبود.

    بادودوییدم بیرون محمدومتین کناردریا بودن محمدمنو دید یه قدم اومد جلو نرسیده بهش گفتم

    -محمد؟محمدبابام

    محمد اومدجلوتروگفت

    -چی ده یاسمین حالت خوبه خواب بد دیدی؟

    -محمدبابام گوشی روبرنمیداره ظهرم برنداشت من نگرانشم

    محمد-نگران نباش حتما جاییه گوشی روجا گذاته یاروبیصداس

    -نه بابا سابقه نداره یگانه ومبینم خاموشن توکی بهشون زنگ زدی؟

    -من توخوابیده بودی زنگ زدم گفت توجنگلن

    -اه آخه الان چه وقت جنگله وااای

    هی الکی راه میرفتم ودورخودم میچرخیدم چند باربازشماره باباروگرفتم ولی بازهم جواب نداد .نشستم روزمین شروع کردم به گریه کردن.محمد اومد کنارم زانوزدگفت

    -یاسمین اینقدنگران نباش خواهش میکنم ایشاا... هیچی نیس چرا الکی گریه میکنی

    -بابام...محمدمیترسم ،میترس بابام اتفاقی براش افتاده باشه نگرانشم

    -نگران نباش حالا چند دیقه دیگم زنگ بزن شایدبرداشت.

    -نمیتونم دارم دق میکنم اگه بلایی سربابام بیاد من میمیرم ای خدا

    محمد-تووروخداگریه نکن یاسمین خواهش میکنم .

    متین بابغضض اومد نشست روپای من سرشو بغـ*ـل کردم وبه هق هق افتادم .متینم پابه پام گریه میکرد

    محمد-ببین اشک بچه منم درآوردی بلند شوخجالت بکش دختربه این گندگی گریه نمیکنه که پاشوپاشو

    بازم گریه کردم .بااصرار محمد بلند شدیم اومدیم توخونه بازم شماره هرسه شون روگرفتم ولی بازم همونطوربود.

    -ینی دستم به این دوتابرسه لهشون میکنم.

    ساعت شد پنج تاچند دیقه دیگه هوا تاریک میشد.خدایا چه اتفاقی افتاده.محمدازپله ها اومد پایین گفت

    -نگران نباش یاسمین مبین الان بهم زنگ زد گفت مه گیرشدن موندن تتومسافرخونه گوشیاشونم آنتن نمیده خاموش کردن فردامیان

    -ینی چی فردامیان غلط کردن اصلا واسه چی به من زنگ نزد ببینم بهش گفتی بابام گوشی روبرنمیداره؟

    محمد-آروم باش.آره گفتم گفت حالا بهش زنگ میزنه گف نگران نباشی

    -ینی چی حالا زنگ میزنه ایخدا دارم دیوونه میشم .من دیگه نمیتونم صبرکنم همین الان برمیگردم
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا