عرشیا چشم غره ای به شمیلا رفت وگفت:
-نه اون مهریه شامل حال همه ی دخترا نمیشه.
من که به زور داشتم خودمو کنترل میکردم تا جلوی خندمو بگیرم گفتم:
-بعـــــــــــــــله اقا عرشیا چون بیشتر با اینجور مسائل سرکار دارن خوب میدونن این مهریه شامل حال کیا میشه و خوشبختانه من جزوشون نیستم .
عرشیا که انگاری فهمیده بود چه سوتی داده ساکت شد وکم کم لبخندش محو شد.
بابا در حالی که نگاهش بین من وعرشیا در حال گردش بود گفت :
-نیلا بابا زبون باز کن بگو ببینم چی میخوای!!
زندایی: بهزاد خان هولش نکنین بزارید راحت باشه.
دوباره جبهه گرفتم ونگاهی به همه انداختم :
- راستش اون چیزی که من میخوام پرداخت کردنش خیلی کارسختیه هرکسی که چه عرض کنم فک میکنم هیشکی از پسش برنمیاد
اونم اینه که...
دوباره همه نگاها زوم شدن روی من بدبخت انگار میخواستم حکم اعدام صادر کنم...
بی توجه به همه روبه عرشیا پرسیدم :
-با کدوم دستت مینویسی؟؟
-چطور!! اینم جزو تعیین مهریه به حساب میاد؟؟
شمیلا: میخواد ببینه با کدوم دست کار میکنی همون دستو بگه مهریه.
زندایی: خدانکنه زبونتو گازبگیر دختر.
من که حوصلم داشت سرمیرفت چشامو تو کاسه ی چشمم چرخوندم و پفی کردم :
من: عرشیا میشه بگی لطفا با کدوم دستت مینویسی؟؟
-راست.
من من کنان شروع کردم :
- خب اگه میخوای با من ازدواج کنی باید شاهنامه ی فردوسی رو با خط نستعلیق بنویسی اونم با دست چپ.
یهو کل جمع از خنده رفت رو هوا.
من: چرا میخندین ؟؟؟
من شوخی نکردما تازه عندالمطالبه اس بعد عقد سریع باید مهریمو بده .
زندایی در حالی که دستشو گذاشته بود روی شکمش وهر هر می خندید گفت:
نه نیلاااا جان مهریه باید یه چیز معقول باشه به این سادگی هام نیست وگرنه هرکس یه غیرمنطقی میخواست.
-ولی من حرفم همینه در غیراین صورت ازدواج نمیکنم .
دایی یه دستمال از روی میز برداشت وعرق پیشونیش رو پاک کرد وبدش خم شد ویه دونه هلو از توی ظرف میوه برداشت ومشغول پوست کندنش شد:
-تا ما راجبه مهریه و شیربها و تاریخ عقد حرف بزنیم تو وعرشیا برید یه جا سنگاتونو باهم وا بِکنید.
-دایی من حرفم همونه .
دایی در حالی که یه تیکه از میوه رو با چاقو توی دهنش میزاشت با خنده سرشو کج کرد و گفت باشه قبوله عرشیا استاد خوشنویسیه یکی دوماهه تمومش میکنه حالا سر کدوم دستشم باز بحث میکنیم پاشیدبرید.
بعدازتموم شدن حرف دایی عرشیا با عجله پاشد وبا لبخند گفت :
-پاشو نیلا خانـــــــــــــوم .
بابا:ههههه به به شاه دوماد چه هول تشریف دارن .
عرشیا از خجالت ، که معلوم بود واسه ظاهرسازی ومظلوم نماییه سرشو انداخت پایین ودستاشو تو هم گره کرد .
با حرص از جام پاشدم وزیر لب گفتم با اجازه وبلافاصله سمت در هال رفتم کمی مکث کردم ودستگیره رو فشار دادم واز خونه رفتم بیرون ....
-نه اون مهریه شامل حال همه ی دخترا نمیشه.
من که به زور داشتم خودمو کنترل میکردم تا جلوی خندمو بگیرم گفتم:
-بعـــــــــــــــله اقا عرشیا چون بیشتر با اینجور مسائل سرکار دارن خوب میدونن این مهریه شامل حال کیا میشه و خوشبختانه من جزوشون نیستم .
عرشیا که انگاری فهمیده بود چه سوتی داده ساکت شد وکم کم لبخندش محو شد.
بابا در حالی که نگاهش بین من وعرشیا در حال گردش بود گفت :
-نیلا بابا زبون باز کن بگو ببینم چی میخوای!!
زندایی: بهزاد خان هولش نکنین بزارید راحت باشه.
دوباره جبهه گرفتم ونگاهی به همه انداختم :
- راستش اون چیزی که من میخوام پرداخت کردنش خیلی کارسختیه هرکسی که چه عرض کنم فک میکنم هیشکی از پسش برنمیاد
اونم اینه که...
دوباره همه نگاها زوم شدن روی من بدبخت انگار میخواستم حکم اعدام صادر کنم...
بی توجه به همه روبه عرشیا پرسیدم :
-با کدوم دستت مینویسی؟؟
-چطور!! اینم جزو تعیین مهریه به حساب میاد؟؟
شمیلا: میخواد ببینه با کدوم دست کار میکنی همون دستو بگه مهریه.
زندایی: خدانکنه زبونتو گازبگیر دختر.
من که حوصلم داشت سرمیرفت چشامو تو کاسه ی چشمم چرخوندم و پفی کردم :
من: عرشیا میشه بگی لطفا با کدوم دستت مینویسی؟؟
-راست.
من من کنان شروع کردم :
- خب اگه میخوای با من ازدواج کنی باید شاهنامه ی فردوسی رو با خط نستعلیق بنویسی اونم با دست چپ.
یهو کل جمع از خنده رفت رو هوا.
من: چرا میخندین ؟؟؟
من شوخی نکردما تازه عندالمطالبه اس بعد عقد سریع باید مهریمو بده .
زندایی در حالی که دستشو گذاشته بود روی شکمش وهر هر می خندید گفت:
نه نیلاااا جان مهریه باید یه چیز معقول باشه به این سادگی هام نیست وگرنه هرکس یه غیرمنطقی میخواست.
-ولی من حرفم همینه در غیراین صورت ازدواج نمیکنم .
دایی یه دستمال از روی میز برداشت وعرق پیشونیش رو پاک کرد وبدش خم شد ویه دونه هلو از توی ظرف میوه برداشت ومشغول پوست کندنش شد:
-تا ما راجبه مهریه و شیربها و تاریخ عقد حرف بزنیم تو وعرشیا برید یه جا سنگاتونو باهم وا بِکنید.
-دایی من حرفم همونه .
دایی در حالی که یه تیکه از میوه رو با چاقو توی دهنش میزاشت با خنده سرشو کج کرد و گفت باشه قبوله عرشیا استاد خوشنویسیه یکی دوماهه تمومش میکنه حالا سر کدوم دستشم باز بحث میکنیم پاشیدبرید.
بعدازتموم شدن حرف دایی عرشیا با عجله پاشد وبا لبخند گفت :
-پاشو نیلا خانـــــــــــــوم .
بابا:ههههه به به شاه دوماد چه هول تشریف دارن .
عرشیا از خجالت ، که معلوم بود واسه ظاهرسازی ومظلوم نماییه سرشو انداخت پایین ودستاشو تو هم گره کرد .
با حرص از جام پاشدم وزیر لب گفتم با اجازه وبلافاصله سمت در هال رفتم کمی مکث کردم ودستگیره رو فشار دادم واز خونه رفتم بیرون ....
آخرین ویرایش: