- عضویت
- 2016/06/28
- ارسالی ها
- 71
- امتیاز واکنش
- 510
- امتیاز
- 186
- سن
- 25
- محل سکونت
- یه جایی تو همین کره ی خاکی
و سرجای قبلیم پیش زهرا نشستم
_زهرا:سه ساعته چی میگی با عروس دوماد
_هیچی!!
نیما اومد پیشمو گفت:فاطمه نمیای برقصیم؟؟
_چرا بریم میلاد پاشو
سه تایی رفتیم وسطو بیخودی تکون خوردیم.وایساده بودمو هواسم پیش میلاد بود که داشت بالا و پایین میپرید نمیدونم چی شد که کشیده شدم سمت عقب..برقا خاموش بودن ولی توی اون تاریکیم می شد چشمای آبی رنگ فرزادو دید..
گفتم:میشه ولم کنین
_فرزاد:هیس داره نگامون میکنه!!
_کییییی؟؟
_فرزاد:مسعود!!!!
_قرار نبود...
_فرزاد:ساکت باش لطفا
دستمو به زور گرفتو چرخوندم..پسره ی خر فکرکرده چرخوفلک گیرآوره اونقد چرخونده بودم که داشتم بالا میوردم...با صدای بلندگفتم:بسه دیگه حالمو بهم زدی!!
فک کنم خودشم فهمید که بنده چرخوفلک نیستم چون معذرت خواهی کردو ولم کرد..یکم کنار بلندگو نشستم تا حالم بیاد سرجاش و دوباره برم با میلاد و نیما برقصم که آهنگ قطع شدو برقام روشن شدن..فقط میخواستم این فرزاده رو گیربیارم روش اسکی برم،،آدم اینقد مغز فندقی!!!
رفتم سرجام و یه موز خوردم بقیه بچه هام کم کم اومدن،،یه لیوان شربت ریختم،داشتم میخوردم که متوجه چشمای عسلی مسعود شدم که خیلی سرد بهم خیرس!!!شربت پرید تو گلوم و به طرز وحشتناکی به سرفه افتادم و دستای سنگین میلادوزهرا بود که روکمرم فرود میومد...وقتی نفسم بالااومدم محکم زدم رو دستشون که همه از خنده ریسه رفتن!!آخه کجاش خنده داشت؟؟نه ناموسن؟؟اینکه من داشم خفه میشدم،یا صدای آخ اون دوتا!!اینام دیگه با دیدن ترک لایه دیوارم خندشون میگیره!!!!!
آهنگ گذاشته شد و دوباره همه رفتن وسط!!منم خواستم برم که دستم کشیده شد با دیدن فرزاد میخواستم جیغ بکشم...
خودش روی صندلی نشست منم روصندلی کنارش نشوند دستم هنوز توی دستش بود گفت:فهمیدم که خیلی جذابی!!!!!
گفتم:بیجا کردی که اینو فهمیدی!!!¡
_فرزاد:ادبو رعایت کن عزیزم
_تو یه چیزی خوردی یا یه چیزی زدی!!!
_فرزاد:تویی که دیوونم کردی!!
_توام دیوونم کردی!!دست از سرم بردار،واسه فربد متاسفم که برادری مثه تو داره!!
_فرزاد:دوسش داری؟؟
_آرره خیلی،،که چی؟؟
_فرزاد:نمیخوای بامن باشی؟؟خوش میگذره ها!!
_خفه شو پسره ی روانی...
_فرزاد:روانیت شدم!!دست خودم نیست
هیچی نگفتم،،دیدن لبخند روی لبش باعث شد بیشتر عصبانی بشم ولی صدای مسعود نزاشت جوابشو بدم
_مسعود:فاطمه یه لحظه بیا
بهش نگاه کردم روبه رومون وایساده بود و چشماش قفل زمین بود..دستمو سریع از دست فرزاد کشیدمو پاشدم...مسعود جلو راه افتاد منم پشتش،،در یکی از اتاقارو بازکردو رفت تو..منم وارد شدم..هنوزم پشتش بهم بود یکی از دستاش لای موهاش بود و اون یکی دستش کنار بدنش مشت شده بود...کت آبی و پیراهن شلوار مشکی،،همیشه خوشتیپو جذاب بود!!! به سمتم برگشت،،اومد جلو اونقد که فاصلمون فک کنم فقط نیم متر،،شایدم یه متر بود...به خودم زحمت ندادم تا نگاه ازش بگیرم من عاشق همین رنگ و نگاه شده بودم و بی تابشون بودم!!! بازم مثل اون شب زنگ موبایلش باعث شد که به شخص پشت خط بدوبیراه بگم..گوشیشو درآورد شیشش شکسته بود دست گل خودم بود.. بعداز دیدن صفحش پرتش کرد خورد به دیوار و خردوخاکشیر شد..میخ موبایل شده بودم که گفت:مرد همیشه میخواد از زن لـ*ـذت ببره سعی نکن هیچوقت زمینه رو برای لـ*ـذت مرد فراهم کنی!!امیدوارم اینو بفهمی فاطمه!!
و از کنارم رد شد...الان خوشحال باشم یا ناراحت؟؟خوشحال از اینکه واسم غیرتی شده یا به قول میلاد واسش مهمم؟؟یا ناراحت باشم از اینکه من گناهی نداشتم و دوباره قضاوتم کرده بود!!قرار نبود فرزاد اینطوری رفتار کنه!!همه ی حرفامونو شنیده؟؟سعی کردم به خودم مسلط باشم و از اتاق خارج شدم..شام سرو شدولی هیچی از گلوم پایین نرفت..دلم عجیب شکسته بود...
آماده شدیم واسه رفتن..دیگه فرزادو ندیدم مرض گرفته نمیدونم کجا غیبش زده بود..تو ماشین نشستم و سرمو به شیشه تکیه دادم..دلم میخواست یه دل سیرگریه کنم!!عشقو عاشقیم چقد واسم گرون تموم شده بود!!این همه سختی و صبوری بس نبود!!!شایدم هنوزم هس!!بازم باید باهاش سرکنم؟؟؟
_احسان:فاطمه بیا پایین
_چرا؟؟
_ماشین مصطفی خراب شده!!
_خب من چیکارکنم؟؟
_احسان:مصطفی میلادونیمارو آورده،،الان که ماشین ندارن یکیشون با ما میاد اون یکیم میره تو ماشین علی!!
_پس من چی؟؟
_احسان:فربد و پدرام رفتن،علی و شهابم باهم اومدن،فقط ماشین مسعود خالیه!!
_من نمیرم تو ماشین مسعود!
_احسان:اذیت نکن دیگه آبجی پاشو
_من نمیتونم برم اونجا احسان
_احسان:چرا؟؟
_هیچی
_احسان:پس پاشو دیگه
_ای لعنت به این زندگی
درو بازکردمو پیاده شدم مسعود کنار ماشینش وایساده بود و نظاره گر بود.
_احسان:مسعود داداش فاطمه رو تو ببر
_مسعود فقط سرشو تکون داد
_احسان:برو فاطمه
_مسعود:بفرما جلو عقب پراز وسیلس!!!
اون لحظه فقط داشتم به این فک میکردم که بدتراز این چی میتونه باشه.بعداز سوارشدن مسعود منم سوار شدم..
با گازعجیبی که مسعود به ماشین داد نزدیک بود برم تو شیشه ولی خداروشکر به خیر گذشت..الان تنها چیزی که دلم میخواست یه خواب راحت بود تا بتونم چندساعت گذشته رو فراموش کنم..ماشین کنار بزرگراه از حرکتش ایستاد..نگام به سمت مسعود کشیده شد..تو یه حرکت آنی خودشو بهم نزدیک کرد که باعث شد من فوری خودمو بکشم عقب!
_مسعود:ینی اینقد نسبت به من بی اعتمادی!!ولی میری تو بغـ*ـل پسر غریبه گل میگی گل می شنوی!!!
_مسعود..من...
_مسعود:تو چی؟؟؟
در کمال تعجب،تونستم بوی مشروبو حس کنم..بی اختیار گریم گرفت!!!
گفتم:چی..خوردی..مسعود؟؟
_مسعود:باید بفهمی مال منی!!امشب همه چیو تموم میکنم!!...
بهم نزدیک شد رفتم عقب که باعث شد بخورم به در.¡¡هق هق میکردم و تن تن اشکام میریختن..فاصلمون فقط چندسانت شده بود..دستاشو روی دستام گذاشت که نتونم تکون بخورم..پیشونیش به پیشونیم چسبید..فقط به این فک میکردم که این موقعیت از پنج دقیقه ی پیش بدتره!!چیزی که اصلا فکرشو نمیکردم مـسـ*ـت شدن مسعود بود!!
به زور سرمو به چپو راست تکون میدادم..و ازخدا طلب کمک میکردم دوس نداشتم اولین بـ..وسـ..ـه ی عمرم که با عشق زندگیمه از روی چیزی غیراز عشق باشه...
با گریه دادمیزدم:مسعود...توروخدا..ولم کن..توروخدا...خواهش میکنم...
یهو از روم بلندشد و از ماشین رفت پایین..گردنم خیلی درد گرفته بود..ولی مهم نبود..اونقد عصبانیش کرده بودم که به بدترین مایع دنیا لب زده بود..چیزی که ازش متنفربود و اینو اون شب که وانمود کردم خوردم فهمیدم...درست رو صندلی نشستم دیدمش که کنارجوب داشت بالامیورد...خودمو کشوندم سمت صندلی راننده..نمیتونست با این حالش پشت فرمون بشینه..به زور خودشو به ماشین رسوند در سمت راننده رو باز کرد که بیاد بالا
_مسعود برو اونور بشین،،خطرداره
با داد:پاشو
_خواهش میکنم توروخدا برو اونور.
_مسعود:پا میشی یا...
_جون من برو اونور!!
رو صندلی کناریم نشست..هنوزم اشکام میومدن بهش نگاه کردم بی جون افتاده بود..خدایا خودت نجاتش بده همش تقصیر من بود..نباید چیزیش بشه!!!
وقتی به خونه ی زهرا رسیدیم.ازماشین که پیاده شدم درارو قفل کردم و دویدم سمت خونه..دستمو گذاشتم رو زنگ تا زودتر دربازشه
_زهرا:چه خبره
_زهرا درو بازکن
_زهرا:باشه
درکه باز شد فوری سوار آسانسور شدم..کفشامو درآوردم تا بتونم راحت بدوم..محکم میکوبیدم به در،در که بازشد پریدم تو صدام به زوردرمیومد هم دویده بودم و هم کلی جیغ زده بودمو گریه کرده بودم زهرا با دیدنم گفت:چته فاطمه
_مسع....ووووو..د
_احسان:مسعود چی؟؟
_مسعوو..د...مـسـ*ـت..ه
_احسان:یا خدا،،
احسان اینو گفتو رفت پایین منم به طرزوحشتناکی هجوم بردم به دست شویی...و هرچی خورده بودم بالا آوردم....زهرام مدام میزد به درو میگفت درو بازکنم..درو که بازکردم پریدم تو بغـ*ـل زهرا و بقیه ی اشکام ریختن...زهرام سرمو نوازش میکردو میگفت آروم باشم!!
_زهرا:چیزی نیس...آروم باش عزیزم..پیش منی..آروم
_زه..ر...ااا،،مسعود میخواس....
زهرا:هیس آروم هیچی نگو..بیا بریم تو اتاق
دستمو گرفتو به سمت اتاقم هدایتم کرد رو تخت نشستیم..
گفتم:همش تقصیر من بود،،اذیتش کردم...فرزاد...
_زهرا:فرزاد چی؟؟؟
_میلاد گفت..غیرتی شدن مسعودو ببینم...ولی...من..اذیتش کردم..عصبانیش کردم..مش...
_زهرا:ساکت هیچی نگو،،،آروم بخواب...بعدا حرف میزنیم
_مسعود..چی؟؟؟
_زهرا:هیچی ما مواظبشیم تو..بخواب
خوابوندم رو تخت و پتورو انداخت روم..خودشم کنارم موند تا بخوابم..بدترین خواب عمرم بود تا صبح کابوس دیدمو اذیت شدم....دم صبح بود که یه صدای آشنا حواسمو جمع کرد....(اگه دیشب اذیتت کردم منو ببخش) نمیتونستم چشامو بازکنم تا شخص روبه رومو ببینم،،،فقط میدونستم که خیلی واسم آشناس!!!....یه بوی آشنا داغ شدن پیشونیم بعدم صدای بسته شدن در... و سکوت ممتد..........!
_زهرا:سه ساعته چی میگی با عروس دوماد
_هیچی!!
نیما اومد پیشمو گفت:فاطمه نمیای برقصیم؟؟
_چرا بریم میلاد پاشو
سه تایی رفتیم وسطو بیخودی تکون خوردیم.وایساده بودمو هواسم پیش میلاد بود که داشت بالا و پایین میپرید نمیدونم چی شد که کشیده شدم سمت عقب..برقا خاموش بودن ولی توی اون تاریکیم می شد چشمای آبی رنگ فرزادو دید..
گفتم:میشه ولم کنین
_فرزاد:هیس داره نگامون میکنه!!
_کییییی؟؟
_فرزاد:مسعود!!!!
_قرار نبود...
_فرزاد:ساکت باش لطفا
دستمو به زور گرفتو چرخوندم..پسره ی خر فکرکرده چرخوفلک گیرآوره اونقد چرخونده بودم که داشتم بالا میوردم...با صدای بلندگفتم:بسه دیگه حالمو بهم زدی!!
فک کنم خودشم فهمید که بنده چرخوفلک نیستم چون معذرت خواهی کردو ولم کرد..یکم کنار بلندگو نشستم تا حالم بیاد سرجاش و دوباره برم با میلاد و نیما برقصم که آهنگ قطع شدو برقام روشن شدن..فقط میخواستم این فرزاده رو گیربیارم روش اسکی برم،،آدم اینقد مغز فندقی!!!
رفتم سرجام و یه موز خوردم بقیه بچه هام کم کم اومدن،،یه لیوان شربت ریختم،داشتم میخوردم که متوجه چشمای عسلی مسعود شدم که خیلی سرد بهم خیرس!!!شربت پرید تو گلوم و به طرز وحشتناکی به سرفه افتادم و دستای سنگین میلادوزهرا بود که روکمرم فرود میومد...وقتی نفسم بالااومدم محکم زدم رو دستشون که همه از خنده ریسه رفتن!!آخه کجاش خنده داشت؟؟نه ناموسن؟؟اینکه من داشم خفه میشدم،یا صدای آخ اون دوتا!!اینام دیگه با دیدن ترک لایه دیوارم خندشون میگیره!!!!!
آهنگ گذاشته شد و دوباره همه رفتن وسط!!منم خواستم برم که دستم کشیده شد با دیدن فرزاد میخواستم جیغ بکشم...
خودش روی صندلی نشست منم روصندلی کنارش نشوند دستم هنوز توی دستش بود گفت:فهمیدم که خیلی جذابی!!!!!
گفتم:بیجا کردی که اینو فهمیدی!!!¡
_فرزاد:ادبو رعایت کن عزیزم
_تو یه چیزی خوردی یا یه چیزی زدی!!!
_فرزاد:تویی که دیوونم کردی!!
_توام دیوونم کردی!!دست از سرم بردار،واسه فربد متاسفم که برادری مثه تو داره!!
_فرزاد:دوسش داری؟؟
_آرره خیلی،،که چی؟؟
_فرزاد:نمیخوای بامن باشی؟؟خوش میگذره ها!!
_خفه شو پسره ی روانی...
_فرزاد:روانیت شدم!!دست خودم نیست
هیچی نگفتم،،دیدن لبخند روی لبش باعث شد بیشتر عصبانی بشم ولی صدای مسعود نزاشت جوابشو بدم
_مسعود:فاطمه یه لحظه بیا
بهش نگاه کردم روبه رومون وایساده بود و چشماش قفل زمین بود..دستمو سریع از دست فرزاد کشیدمو پاشدم...مسعود جلو راه افتاد منم پشتش،،در یکی از اتاقارو بازکردو رفت تو..منم وارد شدم..هنوزم پشتش بهم بود یکی از دستاش لای موهاش بود و اون یکی دستش کنار بدنش مشت شده بود...کت آبی و پیراهن شلوار مشکی،،همیشه خوشتیپو جذاب بود!!! به سمتم برگشت،،اومد جلو اونقد که فاصلمون فک کنم فقط نیم متر،،شایدم یه متر بود...به خودم زحمت ندادم تا نگاه ازش بگیرم من عاشق همین رنگ و نگاه شده بودم و بی تابشون بودم!!! بازم مثل اون شب زنگ موبایلش باعث شد که به شخص پشت خط بدوبیراه بگم..گوشیشو درآورد شیشش شکسته بود دست گل خودم بود.. بعداز دیدن صفحش پرتش کرد خورد به دیوار و خردوخاکشیر شد..میخ موبایل شده بودم که گفت:مرد همیشه میخواد از زن لـ*ـذت ببره سعی نکن هیچوقت زمینه رو برای لـ*ـذت مرد فراهم کنی!!امیدوارم اینو بفهمی فاطمه!!
و از کنارم رد شد...الان خوشحال باشم یا ناراحت؟؟خوشحال از اینکه واسم غیرتی شده یا به قول میلاد واسش مهمم؟؟یا ناراحت باشم از اینکه من گناهی نداشتم و دوباره قضاوتم کرده بود!!قرار نبود فرزاد اینطوری رفتار کنه!!همه ی حرفامونو شنیده؟؟سعی کردم به خودم مسلط باشم و از اتاق خارج شدم..شام سرو شدولی هیچی از گلوم پایین نرفت..دلم عجیب شکسته بود...
آماده شدیم واسه رفتن..دیگه فرزادو ندیدم مرض گرفته نمیدونم کجا غیبش زده بود..تو ماشین نشستم و سرمو به شیشه تکیه دادم..دلم میخواست یه دل سیرگریه کنم!!عشقو عاشقیم چقد واسم گرون تموم شده بود!!این همه سختی و صبوری بس نبود!!!شایدم هنوزم هس!!بازم باید باهاش سرکنم؟؟؟
_احسان:فاطمه بیا پایین
_چرا؟؟
_ماشین مصطفی خراب شده!!
_خب من چیکارکنم؟؟
_احسان:مصطفی میلادونیمارو آورده،،الان که ماشین ندارن یکیشون با ما میاد اون یکیم میره تو ماشین علی!!
_پس من چی؟؟
_احسان:فربد و پدرام رفتن،علی و شهابم باهم اومدن،فقط ماشین مسعود خالیه!!
_من نمیرم تو ماشین مسعود!
_احسان:اذیت نکن دیگه آبجی پاشو
_من نمیتونم برم اونجا احسان
_احسان:چرا؟؟
_هیچی
_احسان:پس پاشو دیگه
_ای لعنت به این زندگی
درو بازکردمو پیاده شدم مسعود کنار ماشینش وایساده بود و نظاره گر بود.
_احسان:مسعود داداش فاطمه رو تو ببر
_مسعود فقط سرشو تکون داد
_احسان:برو فاطمه
_مسعود:بفرما جلو عقب پراز وسیلس!!!
اون لحظه فقط داشتم به این فک میکردم که بدتراز این چی میتونه باشه.بعداز سوارشدن مسعود منم سوار شدم..
با گازعجیبی که مسعود به ماشین داد نزدیک بود برم تو شیشه ولی خداروشکر به خیر گذشت..الان تنها چیزی که دلم میخواست یه خواب راحت بود تا بتونم چندساعت گذشته رو فراموش کنم..ماشین کنار بزرگراه از حرکتش ایستاد..نگام به سمت مسعود کشیده شد..تو یه حرکت آنی خودشو بهم نزدیک کرد که باعث شد من فوری خودمو بکشم عقب!
_مسعود:ینی اینقد نسبت به من بی اعتمادی!!ولی میری تو بغـ*ـل پسر غریبه گل میگی گل می شنوی!!!
_مسعود..من...
_مسعود:تو چی؟؟؟
در کمال تعجب،تونستم بوی مشروبو حس کنم..بی اختیار گریم گرفت!!!
گفتم:چی..خوردی..مسعود؟؟
_مسعود:باید بفهمی مال منی!!امشب همه چیو تموم میکنم!!...
بهم نزدیک شد رفتم عقب که باعث شد بخورم به در.¡¡هق هق میکردم و تن تن اشکام میریختن..فاصلمون فقط چندسانت شده بود..دستاشو روی دستام گذاشت که نتونم تکون بخورم..پیشونیش به پیشونیم چسبید..فقط به این فک میکردم که این موقعیت از پنج دقیقه ی پیش بدتره!!چیزی که اصلا فکرشو نمیکردم مـسـ*ـت شدن مسعود بود!!
به زور سرمو به چپو راست تکون میدادم..و ازخدا طلب کمک میکردم دوس نداشتم اولین بـ..وسـ..ـه ی عمرم که با عشق زندگیمه از روی چیزی غیراز عشق باشه...
با گریه دادمیزدم:مسعود...توروخدا..ولم کن..توروخدا...خواهش میکنم...
یهو از روم بلندشد و از ماشین رفت پایین..گردنم خیلی درد گرفته بود..ولی مهم نبود..اونقد عصبانیش کرده بودم که به بدترین مایع دنیا لب زده بود..چیزی که ازش متنفربود و اینو اون شب که وانمود کردم خوردم فهمیدم...درست رو صندلی نشستم دیدمش که کنارجوب داشت بالامیورد...خودمو کشوندم سمت صندلی راننده..نمیتونست با این حالش پشت فرمون بشینه..به زور خودشو به ماشین رسوند در سمت راننده رو باز کرد که بیاد بالا
_مسعود برو اونور بشین،،خطرداره
با داد:پاشو
_خواهش میکنم توروخدا برو اونور.
_مسعود:پا میشی یا...
_جون من برو اونور!!
رو صندلی کناریم نشست..هنوزم اشکام میومدن بهش نگاه کردم بی جون افتاده بود..خدایا خودت نجاتش بده همش تقصیر من بود..نباید چیزیش بشه!!!
وقتی به خونه ی زهرا رسیدیم.ازماشین که پیاده شدم درارو قفل کردم و دویدم سمت خونه..دستمو گذاشتم رو زنگ تا زودتر دربازشه
_زهرا:چه خبره
_زهرا درو بازکن
_زهرا:باشه
درکه باز شد فوری سوار آسانسور شدم..کفشامو درآوردم تا بتونم راحت بدوم..محکم میکوبیدم به در،در که بازشد پریدم تو صدام به زوردرمیومد هم دویده بودم و هم کلی جیغ زده بودمو گریه کرده بودم زهرا با دیدنم گفت:چته فاطمه
_مسع....ووووو..د
_احسان:مسعود چی؟؟
_مسعوو..د...مـسـ*ـت..ه
_احسان:یا خدا،،
احسان اینو گفتو رفت پایین منم به طرزوحشتناکی هجوم بردم به دست شویی...و هرچی خورده بودم بالا آوردم....زهرام مدام میزد به درو میگفت درو بازکنم..درو که بازکردم پریدم تو بغـ*ـل زهرا و بقیه ی اشکام ریختن...زهرام سرمو نوازش میکردو میگفت آروم باشم!!
_زهرا:چیزی نیس...آروم باش عزیزم..پیش منی..آروم
_زه..ر...ااا،،مسعود میخواس....
زهرا:هیس آروم هیچی نگو..بیا بریم تو اتاق
دستمو گرفتو به سمت اتاقم هدایتم کرد رو تخت نشستیم..
گفتم:همش تقصیر من بود،،اذیتش کردم...فرزاد...
_زهرا:فرزاد چی؟؟؟
_میلاد گفت..غیرتی شدن مسعودو ببینم...ولی...من..اذیتش کردم..عصبانیش کردم..مش...
_زهرا:ساکت هیچی نگو،،،آروم بخواب...بعدا حرف میزنیم
_مسعود..چی؟؟؟
_زهرا:هیچی ما مواظبشیم تو..بخواب
خوابوندم رو تخت و پتورو انداخت روم..خودشم کنارم موند تا بخوابم..بدترین خواب عمرم بود تا صبح کابوس دیدمو اذیت شدم....دم صبح بود که یه صدای آشنا حواسمو جمع کرد....(اگه دیشب اذیتت کردم منو ببخش) نمیتونستم چشامو بازکنم تا شخص روبه رومو ببینم،،،فقط میدونستم که خیلی واسم آشناس!!!....یه بوی آشنا داغ شدن پیشونیم بعدم صدای بسته شدن در... و سکوت ممتد..........!
دانلود رمان های عاشقانه
آخرین ویرایش: