fatemeh t
کاربر اخراجی
- عضویت
- 2017/01/23
- ارسالی ها
- 171
- امتیاز واکنش
- 4,336
- امتیاز
- 416
به زور لیوان روداددستم ویه جرعه ازش خوردم.
-اگه بلایی سربابام بیاد من بدبخت میشم
مبین-یاسمین جان توروخدااینقدخودتواذیت نکن به جا گریه کردن بشین دعا کن باخودت
دعا ،مگه براورده میشه مگه خدا میشنوه ؟میشنوه ؟دارم خول میشم تقصیری ام ندارم خوب وقتی مامانم اینجوری شد مگه من دعا نکردم ازپیشم نره ولی رفت ...خدایا توروجون هرکی دوس داری بابام رودیگه نبر الهی قربونت برم منوببرولی بابام رونبر خواهش میکنم خداجونم.
گوشیه مبین زنگ خورد
مبین-سلام محمدجان
-....
-خداروشکرمنم خوبم شماخوبین ؟
-....
-من بیمارستانم داداش
-....
-نه خودم نه حال پدرخانومم خوب نبودالان بیمارستانه
-....
زنده باشی فعلا که مراقبت های ویژه است بیهوشه
-....
-چشم حتما
-....
-دستت دردنکنه زحمت کشیدی
-....
-قربانت خدافظ.
مبین-محمدبود
یگانه-چیکارداشت؟
-کارخاصی نداشت همینجوری زنگ زده بود.
ازصندلی بلندشدم دوباره رفتم پشت شیشه دستم روگذاشتم روش .
-باباجونم پاشو...توروخداپاشوو...جون من توروارواح خاک مامان پاشو.
صدای مبین روازپشت سرم شنیدم که آروم گفت
-یاسمین خانوم تواونی نیستی که من میشناختما ....توخیلی قوی ترازاین حرفایی تاحالاندیده بودم به جزفوت مادرت گریه کنی ...پس الانم قوی باش همونی که مامان بابات میخواستن اینقدم خودتواذیت نکن ایشاا...آقاجون زودتربهوش میاد
صدای گوشیم نذاشت مبین حرفش کامل شه لاله بود.
لاله-سلام عشقم
اونقدبغض داشتم که نمیتونستم حرف بزنم
لاله-الو یاسی ؟
باگریه گفتم
-لاله؟
لاله-هین،یاسی چراگریه میکنی چی شده قربونت برم
-لاله بابام
-بابات چی ؟چی شده؟
-اگه بلایی سربابام بیاد من بدبخت میشم
مبین-یاسمین جان توروخدااینقدخودتواذیت نکن به جا گریه کردن بشین دعا کن باخودت
دعا ،مگه براورده میشه مگه خدا میشنوه ؟میشنوه ؟دارم خول میشم تقصیری ام ندارم خوب وقتی مامانم اینجوری شد مگه من دعا نکردم ازپیشم نره ولی رفت ...خدایا توروجون هرکی دوس داری بابام رودیگه نبر الهی قربونت برم منوببرولی بابام رونبر خواهش میکنم خداجونم.
گوشیه مبین زنگ خورد
مبین-سلام محمدجان
-....
-خداروشکرمنم خوبم شماخوبین ؟
-....
-من بیمارستانم داداش
-....
-نه خودم نه حال پدرخانومم خوب نبودالان بیمارستانه
-....
زنده باشی فعلا که مراقبت های ویژه است بیهوشه
-....
-چشم حتما
-....
-دستت دردنکنه زحمت کشیدی
-....
-قربانت خدافظ.
مبین-محمدبود
یگانه-چیکارداشت؟
-کارخاصی نداشت همینجوری زنگ زده بود.
ازصندلی بلندشدم دوباره رفتم پشت شیشه دستم روگذاشتم روش .
-باباجونم پاشو...توروخداپاشوو...جون من توروارواح خاک مامان پاشو.
صدای مبین روازپشت سرم شنیدم که آروم گفت
-یاسمین خانوم تواونی نیستی که من میشناختما ....توخیلی قوی ترازاین حرفایی تاحالاندیده بودم به جزفوت مادرت گریه کنی ...پس الانم قوی باش همونی که مامان بابات میخواستن اینقدم خودتواذیت نکن ایشاا...آقاجون زودتربهوش میاد
صدای گوشیم نذاشت مبین حرفش کامل شه لاله بود.
لاله-سلام عشقم
اونقدبغض داشتم که نمیتونستم حرف بزنم
لاله-الو یاسی ؟
باگریه گفتم
-لاله؟
لاله-هین،یاسی چراگریه میکنی چی شده قربونت برم
-لاله بابام
-بابات چی ؟چی شده؟