کامل شده رمان پناه زندگیه من | النازیار کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

elnazyar

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/01
ارسالی ها
115
امتیاز واکنش
788
امتیاز
266
محل سکونت
بندرعباس
همينطور كه تو بغلم بود با صداي ضعيفو گريونش گفت : ب..بعد چند سال زنگ زده هه بعد ميگه پدرتم
زندگيمونو جهنم كرد ...هوف
اروم از بغلم بيرون اومدو دوباره سرشو به ديوار تكيه دادو اروم زمزمه كرد
هيچ وقت نبود...نه تو تولدم نه تو فارق التحصيلي ....هيچ وقت مارو نميخواست هيچ وقت وقتي جشن تكليف واسمون گرفتن همه ي پدراي دوستام اومده بودنو بهشون افتخار ميكردن ...اما من ...من بازم تنها بودم اون مارو به صاحب كارش فوروخت باهاش ازدواج كردو عين خيالشم نبود كه زنو بچه اي داره ...زندگيمونو نابود كرد نابودم كرد إزش متنفرم ...هيچ وقت گريه هاي مامانمو فراموش نميكنم هيچ وقت .......
با ناراحتي به حرفاش گوش ميدادم فكر نميكردم اونم تو زندگيش درد داشته باشه فكر ميكردم فقط من درد و بدبختي دارم ولي با حرفاي راشا...فهميدم چه قدر اشتباه كردمً
حالا زنگ زده ميگه پشيمونم هه پشيمون اون ادم هيچ وقت پشيمون نميشه هميشه به فكر خودشه هميشه
بعد از گفتن اين حرف دوباره اشكاش پايين اومد بلند شدمو روبه روش نشستم دستاشو تو دستم گرفتمو تو چشاش زل زدم
ميدونم سخته حتما تو دلتم پر زخماييه كه خوب نشده ولي حداقل تو يه مادري داري كه پشتت باشه حتما اون جاي يه پدرم بهت محبت ميكنه ...به مادرت فكر كن فكر ميكني اون راضيه كه تو اينقدر خودتو اذيت كني؟؟؟نه معلومه كه نه ...لبخندي زدمو ادامه دادم ...من هميشه تو رو قوي ديدم آدمي كه مثله كوه ميمونه همه چيو حل ميكنه آدمي كه ...ميشه بهش تكيه كرد..دستمو به سمته صورتش بردمو اشكاشو با دستم پاك كردمً اونم همينطور تو چشام نگاه ميكرد همينطور كه اشكاشو پاك ميكردم گفتم :نبايد بزاري اينا بيان پايين نبايد بزاري خوردت كنن به خودت فكر كن به قوي بودنت هيج كس نميتونه همچين بلايي سرت بياره ...همين طور كه با حرفام ارومش ميكردم يكي از دستاشو بالا بردو رو دستم كه رو صورتش بود گذاشت گرم شدم و همونطور نگاش ميكردم يهو زير لب گفت
اگه نبودي چيكار ميكردم
شنيدم چي گفت ولي بازم پرسيدم ...چي؟
دستشو از رو صورتم برداشتو از جاش بلند شد :هيچي ....ديروقته پاشو بريم
مطمئني با اين حال ميتوني رانندگي كني؟؟
خوبم نميخواد بزرگش كني پاشو ميرسونمت
من ..خودم ميرم
گفتم ميرسونمت بيرون منتظرتم
بعد از اين حرف از اتاق خارج شد ...نگاهي به أتاق كردمً همه چي داغون شده بود يهو نگام رو گوشيش ثابت موند اوه داغونه داغون شده بود فك نكنم بشه درستش كرد واسه همين بيخيالش شدمو از اتاق زدم بيرون و بعد از جمع كردن لباسام چراغاي رستورانو خاموش كردمو زدم بيرون ...به سمته ماشين رفتمو درو باز كردمو نشستم كه ماشين از جا كنده شد
 
  • پیشنهادات
  • elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    چند مين نگذشته بود كه به خونه رسيديم
    مرسي كه رسونديم
    خواهش ميكنم
    خواستم پياده شم كه با صداش به سمتش برگشتم
    پناه
    بله؟
    مرسي كه كنارم بودي الان ...حس ميكنم حالم بهتره
    لبخندي زدمو گفتم : خواهش ميكنم كاري نكردم
    اونم لبخندي زدو سرشو تكون داد
    از ماشين پياده شدمو واسش دست تكون دادم ..خواستم برم كه ديدم هنوز حركت نكرده به سمتش برگشتمو گفتم: چيزي شده؟؟
    نه
    پس چرا نميري
    منتظرم بري بعد ميرم.... دير وقته
    با شنيدن اين حرف ته دلم خالي شد بعضي وقتا اينقدر حرفاي قشنگي ميزد كه ادم حس ميكرد رو اسموناس واسه همين باز تشكر كردمو به سمته خونه رفتم بعد از اينكه وارد خونه شدم صداش جيغ لاستيكاش خبر از رفتنش ميداد
    نفس: اوووف چه قدر دير كردي امروز حتما كلي أزت بيگاري كشيد نه ؟؟
    نه بيگاري نكردم
    وا پس چرا دير كردي
    با تك خنده اي گفتم:با راشا بودم
    چــــــــــــــــــــــي

    راشا
    به خونه رسيدم درو با كليد باز كردم وارد خونه شدم خواستم از پله ها بالا برم كه مامانمو ديدم ...
    اروم به سمتش رفتم سرشو رو ميز گذاشته بودو خوابش بـرده بود ..لبخندي زدمو اروم دستمو تو موهاش فرو كردمو به حالت نوازش گونه اي حركت دادم خدايا شكرت كه هنوز پيشمه شكر همينطور كه موهاشو ناز ميكردم يهو از خواب پريد
    راشا مادر اومدي؟؟
    اره عزيزم چرا اينجا موندي شما
    واست شام درست كردمً مادر خواستم امشب پيشت باشم چرا اينقدر دير كردي
    با يه باد اوردن اتفاقاي اخير دوباره حالم بد شد ولي نميخواستم در مورد اون مرديكه چيزي بهش بگم نميخواستم ناراحتش كنم واسه همين گفتم
    كارا يكم زياد شد واسه همين دير اومدم
    عزيزم اين قدر خودتو خسته نكن جووني تو
    لبخندي زدمو پيشونيشو بوسيدمو گفتم :چشم هرچي سلطانم بگه حالا بلند شو برو تو اتاق بخواب كمرت درد ميگيره
    پس شام چي ؟؟تو كه چيزي نخوردي
    ميل به غذا نداشتم واسه همين به دروغ گفتم
    نگران نباش يه چيزي تو رستوران خوردم برو استراحت كن خسته اي
    باشه مادر تو هم اينقدر خودتو خسته نكن نگا رنگت پريده
    چشم هر چي شما بگين
    بعد اينكه مامان به سمته اتاق رفت بتري ابو به سمته دهنم نزديك كردمو يه ضرب سر كشيدم و به سمته اتاقم رفتم
    هر كاري ميكردم خوابم نميبرد هر لحظه به پناه فكر ميكردم از اينكه مثله فرشته ها رفتار ميكرد با اينكه اونهمه بلا سرش اوردمو اون قدر اذيتش كردمً بازم كنارم موند رفتارش مثله زميني ها نبود اون أصلا از جنس ما نبود اون اسموني بود فرشته اي بود واسه خودش .....هيچ وقت نميزارم از كنارم در بره
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    پناه
    صبح با يه لبخند عميق از خواب بيدار شدم نميدونم امروز چه روزي بود ولي خيلي انرژي داشتمو دوست داشتم با همه مهربون باشم شايدم به خاطر اتفاقاي ديشب بود نميدونم ولي در كل خيليييييي خوشحال بودم سرمو برگردوندم كه نفسو از خواب بيدار كنم كه ديدم مثله هيولا كپيده دهنش تا حد امكان باز بودو اب دهنش معلق بود عقم گرفت هرچي انرژي داشتم با ديدن اين صحنه نابود شد تك خنده اي كردمو از رو تخت پايين اومدم به سمت تخليه گاه رفتمو بعد از شست و شوي صورتم با هيجان پله هارو دوتا يكي كردمو پايين اومدم سريع گوشيمو روشن كردمو يه اهنگ ملايمو بيكلام گذاشتمو شروع كردم به درست كردن صبحونه اول يه نيمروي خوشمزه درست كردمو بعدم خيار سبزارو دايره اي خورد كردمو در اخر گردو هارو پوست گرفتمو ميزو خيلي خوشگل چيدم :aiwan_lightsds_blum:))
    نفس:به به چه ميزي چه اهنگي خبريه؟؟؟
    به سمته نفس برگشتمو با لبخند گشاد گفتم :امروز همينطوري انرژي دارمممممم واسه همين گفتم يه صفايي هم به شيكمه تو بدم
    نفس خنديدو به سمت ميز صبحونه اومدو گفت :ايشالله اين انرژيت هميشگي باشه
    منم خنديدمو رو صندلي روبه روي نفس نشستم
    نفس:ديشب يه أيميل از بابام اومد
    با تعجب نگاش كردمو گفت:نكنه ميخواد بياد ايران
    ن بابا ميخواس واسم پول بريزه گفتم فعلا نياز ندارم
    اها يه لحظه ترسيدم
    فك نكنم حالا حالا ها بياد ايران سرش خيلي شلوغه نگران نباش
    لبخندي زدمو به خوردنم ادامه دادم ...اگه باباي نفس ميومد ايران ماهم بايد كار كردنو تو خواب ميديديم چون اگه ١٪‏ ميفهميد ما داريم گارسوني ميكنيم شهيدمون ميكرد
    بعد از خوردن صبحونه سريع به سمت اتاق رفتيمو لباسامونو عوض كرديم بعد از عوض كردن لباس به سمت اينه رفتمو موهاي بلند مشكيمو باز كردمو از پشت شروع به بافتن كردم بعد از بافتن موهامو خط چشمه مشكيو تو چشام كشيدمو ريمل و به مژه هام زدم در اخرم با يه رژ صورتيه كم رنگ ارايشمو تكميل كردمً
    نفس:نه به اون موقع كه بهت ميگفتم رژ بزن سر ادم هوار ميكشيدي نه به الان كه از جلو اينه كنار نميري
    به سمته نفس برگشتمو گفتم : زر اضافه موقوف اگه آماده اي بريم
    نفس سرشو تكون دادو باهم از خونه زديم بيرون و سوار ماشين شديمً
    نصفه حقوقمون فقط صرف تاكسي ميشد فك كنم از فردا ديگه بايد با اتوبوس بيايم اوووف حتي فكر كردن بهشم آزار دهندس
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    بعد از چند مين به رستوران رسيديم سريع وارد شديمو بعد از عوض كردن لباسامون به سمته اشپزخونه رفتيمو شروع به كار كرديم
    راشا
    بابا ياشار پدرمو در اوردي گفتم كه باشه
    ياشار: جونه داداش يادت نره هااا با اين گارسوناتم حرف بزن بگو يه روز من جاي تو ميام
    باش باش خفم كردي الان بار چندمه ميگي؟؟؟
    باش ديگه نميزنگم ولي حواست باشه ها
    ياشار به جانه خودم يه بار ديگه زنگ بزني رستورانو تو خواب ببين
    اوه اوه باش اصن چيز ميز خوردم تو فقط قاطي نكن كه شرف مرفم ميره زير پام
    تك خنده اي كردمو گفتم خدافظ
    بعد از چند مين گوشيو قطع كردمو از جام بلند شدم بايد به بچه ها ميگفتم كه فردا جاي من ياشار مياد
    وارد رستوران كه شدم اولين نفري كه نظرمو جلب كرد پناه بود همينطور كه داشت ظرفارو ميشست يه اهنگي هم زمزمه ميكرد بچه ها هم اينكار تو كارشون مشغول بودن كه أصلا حواسشون به من نبود تك سرفه اي كردمو سلام دادم
    همه به سمتم برگشتنو سريع خودشونو مرتب كردنو سلام كردن
    خندم گرفت فكر نميكردم اينقدر ازم بترسن سريع يه قيافه ي جدي گرفتمو گفتم
    اول اينكه خسته نباشين واقعا كارتونو خوب انجام ميدينو جاي تشكر داره به خاطر ذحمتايي هم كه ميكشيد پاداشي در نظر ميگيره پس رو سفيدم كنين با شنيدن اين حرف بچه ها شروع كردن به دست زدنو سوت زدن پناه هم با لبخند نگام ميكرد حتي لبخندشم بهم انرژي ميداد
    خب كافيه ...دومين چيزي كه ميخواستم بهتون بگم اينه كه فردا به جاي من داداشم مياد سر كار ولي فقط يه روزه و اينكه شما بايد همين رفتاري كه با من دارينو با داداشم داشته باشين تو زماني كه من نيستم اسمي از من گفته نميشه حواستون باشه طوري رفتار كنين كه انگار صاحب كار أصليتون داداشمه امروزم برأي اشنايي باهاتون مياد نگران نباشين خب حرفي سختي هس؟؟
    نفس: ببخشيد اقاي رادفر با اومدن داداشتون قانونا عوض ميشه يا نه يعني ميگم از حرف داداشتون پيروي كنيم يا نه
    توي اين ١روز هرچي ياشار برادرم گفت همونه ولي بعد از يه روز خودم سر كارم و پيگيري ميكنم همه موافقت كردنو بعد از تموم شدن حرفام به سمته اتاقم برگشتمو به ياشار اس ام اس دادم كه خودشو تا نيم ساعت ديگه برسونه كه گوشيم زنگ خورد
    اي بابا بازم اين كنه بود
    رامتين:به بهههه عليك سلام راشا خانِ گل گلاب
    رامتين مگه نگفتم كار دارم نميام
    به جانه راشا خوش ميگذره بابا اين أمير گدا يه بار در سال ميخواد مهمون كنه تو ضد حال ميزني بابا ويلا جديد خريده رو به دريا باحاله به جانه تو
    مگه من مثله شما بيكارم اخه ميگم كار دارم زبونه ادميزاد ميفهمي
    برو بابا توام الان با بچه ها ميايم رستوران ميريزيم سرت
    هر غلطي خواستي بكن كاري نداري
    چرا يه بـ*ـوس ميدي
    تك خنده اي كردمو با گفتن گمشو گوشيو قطع كردم
    پناه
    يه ٢ساعتي گذشت كه رستوران پر مشتري شده بودو وقت سر خاروندن نداشتيم
    بهزاد :پناااااهً ميز ٨
    سريع ظرفارو برداشتمو به سمته ميزه ٨رفتم
    سلامممم خيلي خوش اومدين
    پناااااااه
    اين كي بود كه اسمه منو ميدونست؟؟؟با تعجب سرمو بلند كردمو با ديدنشون مخم هنگ كرد رامتين بلند شدو سريع بغلم كرد منم بغلش كردم خيلي دلم واسشون تنگ شده بود با أميرو محمد هم سلام عليك كردمو كنارشون نشستم
    رامتين :تو كجا اينجا كجا
    امير:چرا دانشگاهو ول كردي تو
    محمد:خاك تو سرت چرا يهو غيب شدي تو
    خنده اي كردمو گفتم : بابا يكي يكي بپرسين ...رامتين و امير و محمد دوستاي دانشكده ام بودن يه ادماي فوق باحال و صد البته بامرام دخترو پسر واسشون فرقي نداشتو همونطور كه با پسرا حرف ميزدن با دخترا هم رفتار ميكردن تو چندسالي كه باهم تو دانشكده بوديم حتي يه خطا هم ازشون سر نزده بود واسه همين خيلي باهم صميمي بوديم ولي با مرگه خانوادم و انصراف از دانشگاه رابطمون كاملا قطع شدو ديگه تا الان خبري ازشون نداشتم ...كل قضيه رو براشون تعريف كردم كه اونا هم خيلي ناراحت شدنو تسليت گفتن تا اينكه رامتين گفت
    پس واجب شدواسه عوض شدن حالو روزه داغونت يه جا مهمونت كنم
    با تعجب گفتم كجا
    كه امير جواب داد : يه ويلا گرفتم شمااال ويلا نيست كه هلو رو به درياااا أصلا مَشت اكيپ دخترامونم هستن همون بچه هاي دانشگاه دوس دختراي گرام
    خنديدمو گفتم :به سلامتي
    محمد:به سلامتيو كوفت بايد بياي من نميدونم أصلا خيلي وقته نديديمت دلمون واست تنگ شده اصن قسمت بود ما بيايم اينجا و تو رو ببينيم
    اخه ...من بيام چيكار ..پس كارم چي
    رامتين:خب خب واسه اينكه بهونه اي هم نداشته باشي بايد بگم ٣روز تعطيل رسمي داريم ماهم فردا داريم حركت ميكنيم خب حرف ديگه ؟؟
    همينطور كه داشتم فكر ميكردم برم يا نه كه راشا به ميزمون نزديك شد
    با تعجب به من كه خيلي صميمي كنار بچه ها نشستم گفت: چه خبره اينجا؟؟
    به سمتش برگشتمو گفتم
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    دوستاي دانشكدم هستن
    رامتين: تو كه گفتي نمياي ما يه نَفَر ديگه و جات ميبريم ضد حال
    راشا:بهتر حالا كي هست
    رامتين لبخند گشادي زدو گفت :پنــــــاه
    راشا
    با شنيدن اسم پناه رگ غيرتم زد بالا يعني چي با چندتا پسر مجرد بره شمال عمرا اگه بزارم با يه لحني گفتم
    ديگه كيا ميان
    محمد:تو كه نميخواي بياي واسه چي ميپرسي
    با خشم رو به محمد نگاه كردمو گفتم :حالا كه ميبينم همه دارن ميرن شايد نظرم عوض شد
    امير:اكيپ دخترامونم هستن پناه هم كه مياد اگه توهم ميومدي تكميل ميشديم كه نمياي ديگه
    نبايد ميزاشتم پناه تنها بره واسه همين گفتم
    خب حالا كه اينقدر دوست دارين بيام مشكلي نيس
    يهو رامتين جَوِش گرفتو پريد بغلمو كلي ماچم كرد همه مشتريا زل زدن بهمونو ميخنديدن پسره خر ابرومونو بـرده بود احمق سريع از خودم جداش كردمو گفتم :احمق خر ابرومونو برديا اينجا رستورانه
    رامتين:حالا يه ماچت كرديما چه قيافه اي ميگيره
    بچه ها چند مين نشستنو بعدم قرار شد فردا اول صبح حركت كنيم بايد به ياشار بگم تو نبودم رستورانو بچرخونه
    چند مين گذشت كه ياشار اومدو با بچه اشنا شد و كلي دلقك بازي در اورد اخرم وقتي بهش گفتم بايد ٣روز رستورانو بگردونه كلي غر غر كردو اخرم با كلي نازو عشـ*ـوه هاي خركيش قبول كرد
    پناه
    بعد از اينكه بيشتر كارامو انجام دادم سريع دسته نفسو كشيدمو به سمت اتاق پرو رفتم و كل قضيه رو براش تعريف كردم كه هر لحظه دهنش باز تر ميشد منم همينطور با هيجان واسش تعريف ميكردم و كلي ذوق داشتم كه اولين مسافرت مجرديمو با راشا ميرم نفس هم كلي جيغو داد كردو كلي نفرينم كرد تو يه چشم بهم زدن ساعت ١١شدو اضافه كاريه من شروع شد
    نفس: من رفتم عشقم زود بيا خونه تا واست لباساي خوشگلو آماده كنم
    به سمتش رفتمو لپه سفيد و بزرگشو بوسيدمو گفتم:باش عشقم تو برو الان ارمين صداش در مياد
    نفس خنده اي كردو بعد از فرستادن بـ*ـوس از اتاق پرو خارج شد
    رابـ ـطه ي نفس و ارمين خيلي خوب شده بودو مثله اينكه ارمين كم كم داشت به حرف ميومد ..خيلي واسه نفس خوشحال بودم بالاخره به ارزوش رسيد :)
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    از اتاق پرو خارج شدمو شروع كردم به تميز كردن ميزاي رستوران كه صداي قدماشو شنيدم
    راشا:اوم...فردا با نفس خانوم مياي؟؟
    به سمتش برگشتمو گفتم: نه نفس خوشش نمياد تو جمعي كه نميشناسه باشه
    راشا:پس با كي مياي فردا
    شماره ي بچه هارو گرفتم حالا شايد يكيشون بياد دنبالم هنوز معلوم نيس
    راشا:فكر نكنم ماشينشون جا داشته باشه اخه با دوس دختراشون ميان بعدم فقط ٢نفرشون ماشين دارن محمدم با دوس دخترش با بچه ها مياد
    نميدونم شايد با اژانس اومدم
    اينهمه را كه نميتوني با اژانس بياي من ميام دنبالت
    نه نميخوام مزاحمه شما بشم ..بعد با يه لحن خاصي گفتم : شما كه راننده ي من نيستين كه
    با شنيدن اين حرف يه نگاه عميقي بهم كردو گفت: لجبازي نكن منم تنهام حوصله هم ندارم اينهمه راهو تنهايي برم ميام دنبالت
    وقتي ديدم اينقدر اصرار ميكنه و اينكه راهي جز رفتن باهاشو ندارم قبول كردم
    باشه
    پس جمع كن بريم
    با تعجب گفتم:كجا
    خونه
    الان؟؟؟من كه كارام تموم نشده
    اشكال نداره به بچه ها ميگم حلش كنن ما فردا صبح بايد بريم اينطوري بد خواب ميشي
    ولي...
    ولي و أما نداريم زود منتظرم
    بعد از زدنه اين حرف از رستوران زد بيرون
    مثله خر ذوق كرده بودم كه اينبار زود ميرم خونه سريع وسايلامو جمع كردمو بعد از خاموش كردن چراغاي رستوران به سمته ماشينه راشا رفتمو سوار شدم
    چند مين نگذشت كه به خونه رسيديم
    مرسي
    خواهش ميكنم ..فقط فردا ساعت ٧اماده باش
    باشه اي گفتمو از ماشين پياده شدم دوباره منتظر موند تا اول من برم سريع وارد خونه شدمو تا درو بستم صداي جيغاي لاستيك هم خبر از رفتنش ميداد
    نفس:واااا چه زود اومدي تو
    مرخصم كرد
    عه نه بابا چه مهربون شده اين
    تك خنده اي كردمو همينطور كه شالمو در ميوردم گفتم :فردا مياد دنبالم
    كي
    راشااااا
    كييييييييييييييي؟؟؟؟؟؟؟
    مگه كري گفتم كه راشا
    نفس:به جانه خودم تو شمال يه اتفاقايي ميوفته پناه
    برو بابا ما از اين شانسا نداريم
    نفس:پس چرا ميخواد بياد دنبالت ؟؟؟
    خب حتما دلش به حالم سوخته مثله دفه هاي قبل
    نفس:من كه اينطور فكر نميكنم
    اين حرفا رو بيخي بيا كمكم كن لباسامو جمع كنم
    نفس:اوكيييي
    با نفس از پله ها بالا رفتيمو وارد اتاق شديم
    لباس روشن نميخواما
    باشه بابا ميفهمم
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    تا ساعت ١شب با نفس لباسامو آماده كردم با بچه هاي دانشكده خيلي راحت بودم چون قبل از اينكه اين اتفاقا بيوفته باهم مسافرت زياد رفته بوديم واسه همين واسه انتخاب لباس زياد سخت نميگرفتم ولي چون رأشا هم مياد يكم موذب بودم واسه همين تصميم گرفتم واسه لباس خونگي تونيك بردارم اين مدلي بهتر بود حداقل در موردم فكر بد نميكرد بعد از آماده كردن لباسام سريع رو تخت خوابيديمو چند مين نگذشته بود كه خوابمون برد
    نفس:پناه پناه
    هووووم
    بيدار شو ساعت ٦عه
    باش
    بلند شوووً ديگه
    هوم
    بلند نميشي
    ن
    اوكي خودت خواستي
    بدون اينكه محلي به نفس بزارم به سمت چپ چرخيدمو دوباره خوابيدم گور پدر شمال بابا الان خواب مهم تره والا همين طور كه تو عمقه خواب بودمو داشتم كِيف ميكردم يهو احساس كردم تمام تنم يخخخخخخخخ زد سيخ سر جام نشستمو با قيافه ي بهت زده به اون اشغاله رواني كه روم اب ريخته بود نگاه كردم
    كرمممممم داري؟؟؟؟؟
    نفس:چيكار كنم بيدار نميشدي بعدشم اين راشا ميخواد بياد دنبالت نميخواي به خودت برسي؟؟؟مثه جن شدي بدبخت من أزت ميترسم ديگه چه برسه به اون
    با غر غر از جام بلند شدمو شروع كردم به نفرين كردن رامتين اخه من نميدونم چرا اول صبح بايد شمال بريم نميشه ظهر باشه ؟؟؟هوف
    بعد از شست و شوي صورت شروع كردم به عوض كردن لباسام ...يه بليز چهارخونه ايه مشكي پوشيدم روشم يه مانتوي سورمه ايه جلو باز نصف بيشتر موهامو باز گذاشتمو بقيشو با كش مو بستم چشامو با خط چشم مشكي كردمو ريملو به مژه هام زدم رژ نارنجي رو به لبام ماليدمو بعد از زدن عطر و برداشتن گوشيم از اتاق خارج شدم
    نفس با ديدنم يه سوته بلند بالايي زدو گفت :اي جاااااااان من ميدونستم تو با يه شمال اينقدر عوض ميشيا همونجا واست خونه ميگرفتم
    تك خنده اي كردمو گفتم؛ عزيزم من هميشه جذابم چشمه بصيرت ميخواد كه تو خدا دادي كوري
    نفس:اخه توي بز رو چه به جذاب بودن
    با شنيدن اين حرف سريع به سمتش اومدمو يه پس گردنيه حسابي مهمونش كردم
    نفس:وحشي يكم ادم باش الان خير سرت ميخواي با راشا بري مسافرت بايد خانوم باشي
    واااي نفس اسمشو نيار دوباره استرس ميگيرم
    ببين به جانه خودم اگه اتفاقه توپي افتاد زنگ نزني خبر نديا خونه رأت نميدم
    خنديدمو با گفتن چشم بحثمونو پايان دادم سريع يه صبحونه ي مختصر خوردمو به ساعت مچيم نگاهي انداختم ..ساعت ٧بود نميدونستم برم بيرون يا نرم خاك تو سرم يأدم رفته بود شمارمو بهش بدم حالا من از كجا بدونم اومده يا نه همينطور كه تو فكر بودمو خودمو نفرين ميكردم كه زنگه خونه به صدا در اومد
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    نفس سريع به سمته أيفون رفتو گفت :يااا خدا خودشه پناه بدو پايين
    سريع وسايلامو جمع كردمو از خونه زدم بيرون مثلا قرار بود واسه ٣روز لباس ببرم ولي اينقدر هول شده بودم كه هرچي تو كمدم بودو خالي كردم اينقدر ساكم سنگين بود كه با زور ميبردمش
    راشا
    بعد از زنگ زدن به سمت ماشين برگشتمو بهش تكيه دادم چند مين نگذشته بود كه ديدمش به نظر ساكش سنگين بود چون با زور حملش ميكرد واسه همين سريع به سمتش رفتم
    سلام خوبي
    مرسي شما خوبين
    مرسي ...ساكو بده من سنگينه
    نه خودم ميارم
    گفتم بده من يعني يه بار نشد حرفه منو قبول كني
    سرشو از خجالت انداخت پايينو ساكو به دستم داد حتي خجالت كشيدنش رو هم دوست داشتم اين دختر با من چيكار كرده بود؟؟ ساكو به سمته ماشين بردمو عقب ماشين گذاشتم بعد از تموم شدن كارا سوار ماشين شدم ماشينو روشن كردمو حركت كردم
    پناه:ببخشيد من يأدم رفته بود شمارمو بهتون بدم
    من خودمم يادت رفت ...الان شمارمو سيو كن
    شمارتونو بگين
    ٠٩........
    سيو كردم
    حالا با گوشيت يه زنگ به گوشيه منم بزن شمارتو داشته باشم
    باشه اي گفت و شروع به زنگ زدن كرد چند مين نگذشته بود كه صداي گوشيم بلند شد
    پناه:بچه ها حركت كردن ؟؟
    اره
    پناه اون بطري ابو بهم ميدي؟
    البته ..بتريه ابو به سمتم گرفتو منم يه ضرب سر كشيدم و به دستش دادم
    همينطور كه رانندگي ميكردم گفتم :چه اهنگي دوست داري بزارم
    واسه من فرقي نداره ولي بيشتر بي كلام گوش ميدم اخه ارامش بخشه
    تك خنده اي كردمو گفتم :اگه الان بخوام بي كلام بزارم كه دوتامون اون دنياييم
    با تعجب به سمتم برگشتو گفت:چرا؟؟
    اخه خوابم ميبره ديگه
    با اين حرفم خنديدو گفت:اها اره راست ميگي
    همينطور كه با هم حرف ميزديم يهو يه ماشين با سرعت زياد ازم سبقت گرفت خواستم به بار فحش ببندمش كه كله ي محمد از تو پنجره زد بيرونو مثه سگ زبونشو در اورد واسه اينكه حرصمو خالي كنم دستمو گذاشتم رو بوقو نگه داشتم يه مشت رواني
    پناه:واي اين محمد خيلي ديوونس
    از ديوونه رد كرده فك نكنم عقلي داشته باشه
    با گفتن اين حرف يهو پناه با هيجان به سمتم برگشتو با يه لحن با مزه اي گفت : تو رو خداااا ازشون سبقت بگيرررر يكم خوش بگذره روشون كم شه تو رو خدااا
    تك خنده اي كردمو گفتم : باشه باشه تو بشين
    لبخند گشادي زدو سر جاش نشست من فكر كنم اخر ديگه از دسته اين كاراش ديوونه شم دارم بد وابستش ميشم ...واسه اينكه يكم هيجان داشته باشيمو خوش بگذره به صورت مارپيچ رانندگي ميكردمو كنار ماشين رامتين قرار گرفتم بچه ها سرشونو از تو پنجره انداخته بودن بيرونو با صداي كر كننده ي اهنگ ميرقصيدنو ميخنديدن ...سرمو از پنجره انداختم بيرونو گفتم: عقل كه نباشه جون در عذابه مگه نههههه؟؟؟
    رامتين : تو باز أدعاي عقلو شعور كردي نزار بگم ٢سال پيش چه گندي ميزديا حاجي
    با يه اوردن كاراي جووني بلند خنديدمو رو بهش گفتم :خفه شو رامتين ابرو داري كن
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    اونم خنديدو گفت:بزار اين دهن بسته بمونه
    بعد از كلي مسخره بازي شيشه رو كشيدم بالا و سيستمو روشن كردم
    تو مثله ليلي تو بارون
    من عاشقو حيرون
    اي جون
    من ميخوام بدوني زندگيمي
    تو همراهه هميشگيمي
    خوشحالم اينجايي
    مجنونمو شيدايي
    ديوونه شد از دستت صد بار دل اي واي
    مجنون و پريشونم
    تو عاشقي ميدونم
    من عاشقه عاشق شدنم بانو اي جونم
    (اي جونم از مهدئ جهاني و علي شمس)
    همينطور كه با دستام ضرب گرفته بودمو زير لب زمزمه ميكردم پناه به سمتم برگشتو گفت
    يه جا وايسيم يه چيزي بخريم؟؟
    گشنته؟؟
    اره يكمي
    قراره رسيديم شمال كباب بزنيم ولي من ساندويچ از قبل خريدم كه ته دلتو بگيره
    پناه
    با شنيدن اين حرفش كلي ذوق كردم اين بشر با اينكه بعضي وقتا سگ ميشد ولي بعضي وقتاهم بيش از حد مهربووووون ميشد و باعث ميشد ته دلم قيلي ويلّي بره با محبت نگاش كردمو گفتم
    خيلي ذحمت كشيدي ممنون
    اونم لبخندي زدو گفت:نوشه جان
    خودتم ميخوري؟؟
    خيلي گشنمه ولي ميبيني كه ...پشت فرمونم
    خيلي دوست داشتم بهش بگم :خب من دهنت ميكنم ولي فكر كردم شايد خوشش نياد همينطور با خودم كلنجار ميرفتم كه گفت
    ميشه يكم ساندويچو دهنم كني البته اگه ذحمتي نيس
    واي خدا مثله جن بود ذهن ادمارو ميخوند لا مصب
    ساندويچا كجاس؟؟
    رو صندلي عقب
    كمربندمو باز كردمو به سمت عقب رفتمو ساندويچارو برداشتم اول ساندويچه اونو باز كردمو اروم به لبش نزديك كردم دستم نزديكه ساندويچ بودو وقتي خواست به ساندويچ گاز بزنه نا خوداگاه لبش به انگشتم خوردو باعث شد داغ كنم يه نگاهي بهم كردو گفت :چه حالي ميده اين مدلي غذا خوردن خدا قسمته همه كنه
    با خجالت سرمو پايين انداختمو ذوق مرگ شدم ساندويچه خودمو هم باز كردمو يه گاز إزش خوردم كه ديدم مثله گربه ي شرك زل زده به ساندويچا خنده ي بلندي كردمو گفتم:حواسم به شما هست اقا
    اونم خنديدو يه چشمك بامزه تحويلم داد چه قدر امروز مهربون شده بود شايدم نفس راست ميگفت مثله اينكه قراره يه اتفاقايي بيوفته!!
    تو طوله راه من ساندويچو دهنش ميكردمو اونم با قيافه ي بامزش منو ميخندوند وقتي غذا ميخورد لپاش باد ميكردو خيلي بامزه ميشد
    چند ساعتي گذشت كه بعد كلي راه بالاخره رسيديم خيلي نماي خوشگلي داشت و معلوم بود امير خيلي پول واسش داده يه ويلاي خوشگل با نماي چوبي و لبه دريا اون ور ويلاهم يه تابه خوشگلو يه باغ كوچيك بود
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    با هيجان كلو ويلارو ميگشتمو نگاه ميكردم كه بچه هارو ديدم خيلي دلم واسه دخترا تنگ شده بود مخصوصا پريسا اخه بيشتر با اون جور بودم سريع به سمته بچه ها رفتمو پريسا رو صدا زدم
    پريسا به سمتم برگشتو با ديدنم با دو به سمتم اومدو پريد بغلم همينطور كه همو بغـ*ـل كرده بوديم جيغ و داد ميكرديمو همديگرو فحش ميداديم بعد از نفس پريسا بهترين رفيقم بود خيلي دلم واسش تنگ شده بود هميشه حواسش بهم بود مثله مادرا رفتار ميكرد فكر كنم أصلا امير عاشق همين رفتاراي پريسا شده بود خيلي بهم ميومدن❤️
    بعد از اينكه كلي جيغ و داد كرديمو حال كرديم از بغلش بيرون اومدمو تو صورتش نگاه كردم يه قيافه ي مهربونو معموليً ولي بيشترين چيزي كه ادمو جذب ميكرد اون چشاي درشت عسليش بود ..
    پريسا: چه قدر تغيير كردي نفس ...شكسته شدي
    لبخند تلخي زدمو گفتم:زندگيه ديگه
    پريسا:امير همه چيو بهم گفت...تسليت ميگم عزيزم
    مرسي
    پريسا:راستيييي تو چرا خطتو عوض كردي ها؟؟اصلا يهو غيب شدي همين الان شمارتو بده ببينم
    خنديدمو شمارمو بهش دادم اونم شمارشو بهم داد كه سيو كنم
    همينطور كه داشتم شماره ي پريسا رو سيو ميكردم يه نَفَر با جيغ به طرفم اومد
    پنااااااااااااااااااااااااااااه
    تا خواستم سرمو به طرف صدا بلند كنم يهو محكم پرت شدم رو زمين كه راشا با دو به سمتم اومد
    راشا:خوبي؟؟؟؟؟؟
    بعد با صداي بلند گفت:انيد تو باز كرم ريختي
    يهو با تعجب گفتم : انيدددد؟؟؟؟؟؟
    بعد به سمته كسي كه روم افتاده نگاه كردم كه با ديدنش يه جيغههههههههه بنفش كشيدمو بغلش كردم
    اشغاااااال دلم واست تنگ شده بود
    انيد :من بيشترررررر خله من
    انيد:راستي مريمو ديدي؟؟؟؟
    نه هنوز نديدمش كجاس ؟؟
    تو ويلاس بيا
    خواستم بلند شم كه راشا با دهن باز بهمون نگا ميكرد
    انيد:ها چته
    راشا:شما دخترا همتون مشكل دارين
    انيد بلند خنديدو گفت:تازه فهميدي ...منم بلند خنديدمو با انيد به سمته ويلا رفتيم و بعد از ديدن مريم هم كلي جيغ و داد كرديم كه صداي پسرا بلند شد خخخ
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا