همينطور كه تو بغلم بود با صداي ضعيفو گريونش گفت : ب..بعد چند سال زنگ زده هه بعد ميگه پدرتم
زندگيمونو جهنم كرد ...هوف
اروم از بغلم بيرون اومدو دوباره سرشو به ديوار تكيه دادو اروم زمزمه كرد
هيچ وقت نبود...نه تو تولدم نه تو فارق التحصيلي ....هيچ وقت مارو نميخواست هيچ وقت وقتي جشن تكليف واسمون گرفتن همه ي پدراي دوستام اومده بودنو بهشون افتخار ميكردن ...اما من ...من بازم تنها بودم اون مارو به صاحب كارش فوروخت باهاش ازدواج كردو عين خيالشم نبود كه زنو بچه اي داره ...زندگيمونو نابود كرد نابودم كرد إزش متنفرم ...هيچ وقت گريه هاي مامانمو فراموش نميكنم هيچ وقت .......
با ناراحتي به حرفاش گوش ميدادم فكر نميكردم اونم تو زندگيش درد داشته باشه فكر ميكردم فقط من درد و بدبختي دارم ولي با حرفاي راشا...فهميدم چه قدر اشتباه كردمً
حالا زنگ زده ميگه پشيمونم هه پشيمون اون ادم هيچ وقت پشيمون نميشه هميشه به فكر خودشه هميشه
بعد از گفتن اين حرف دوباره اشكاش پايين اومد بلند شدمو روبه روش نشستم دستاشو تو دستم گرفتمو تو چشاش زل زدم
ميدونم سخته حتما تو دلتم پر زخماييه كه خوب نشده ولي حداقل تو يه مادري داري كه پشتت باشه حتما اون جاي يه پدرم بهت محبت ميكنه ...به مادرت فكر كن فكر ميكني اون راضيه كه تو اينقدر خودتو اذيت كني؟؟؟نه معلومه كه نه ...لبخندي زدمو ادامه دادم ...من هميشه تو رو قوي ديدم آدمي كه مثله كوه ميمونه همه چيو حل ميكنه آدمي كه ...ميشه بهش تكيه كرد..دستمو به سمته صورتش بردمو اشكاشو با دستم پاك كردمً اونم همينطور تو چشام نگاه ميكرد همينطور كه اشكاشو پاك ميكردم گفتم :نبايد بزاري اينا بيان پايين نبايد بزاري خوردت كنن به خودت فكر كن به قوي بودنت هيج كس نميتونه همچين بلايي سرت بياره ...همين طور كه با حرفام ارومش ميكردم يكي از دستاشو بالا بردو رو دستم كه رو صورتش بود گذاشت گرم شدم و همونطور نگاش ميكردم يهو زير لب گفت
اگه نبودي چيكار ميكردم
شنيدم چي گفت ولي بازم پرسيدم ...چي؟
دستشو از رو صورتم برداشتو از جاش بلند شد :هيچي ....ديروقته پاشو بريم
مطمئني با اين حال ميتوني رانندگي كني؟؟
خوبم نميخواد بزرگش كني پاشو ميرسونمت
من ..خودم ميرم
گفتم ميرسونمت بيرون منتظرتم
بعد از اين حرف از اتاق خارج شد ...نگاهي به أتاق كردمً همه چي داغون شده بود يهو نگام رو گوشيش ثابت موند اوه داغونه داغون شده بود فك نكنم بشه درستش كرد واسه همين بيخيالش شدمو از اتاق زدم بيرون و بعد از جمع كردن لباسام چراغاي رستورانو خاموش كردمو زدم بيرون ...به سمته ماشين رفتمو درو باز كردمو نشستم كه ماشين از جا كنده شد
زندگيمونو جهنم كرد ...هوف
اروم از بغلم بيرون اومدو دوباره سرشو به ديوار تكيه دادو اروم زمزمه كرد
هيچ وقت نبود...نه تو تولدم نه تو فارق التحصيلي ....هيچ وقت مارو نميخواست هيچ وقت وقتي جشن تكليف واسمون گرفتن همه ي پدراي دوستام اومده بودنو بهشون افتخار ميكردن ...اما من ...من بازم تنها بودم اون مارو به صاحب كارش فوروخت باهاش ازدواج كردو عين خيالشم نبود كه زنو بچه اي داره ...زندگيمونو نابود كرد نابودم كرد إزش متنفرم ...هيچ وقت گريه هاي مامانمو فراموش نميكنم هيچ وقت .......
با ناراحتي به حرفاش گوش ميدادم فكر نميكردم اونم تو زندگيش درد داشته باشه فكر ميكردم فقط من درد و بدبختي دارم ولي با حرفاي راشا...فهميدم چه قدر اشتباه كردمً
حالا زنگ زده ميگه پشيمونم هه پشيمون اون ادم هيچ وقت پشيمون نميشه هميشه به فكر خودشه هميشه
بعد از گفتن اين حرف دوباره اشكاش پايين اومد بلند شدمو روبه روش نشستم دستاشو تو دستم گرفتمو تو چشاش زل زدم
ميدونم سخته حتما تو دلتم پر زخماييه كه خوب نشده ولي حداقل تو يه مادري داري كه پشتت باشه حتما اون جاي يه پدرم بهت محبت ميكنه ...به مادرت فكر كن فكر ميكني اون راضيه كه تو اينقدر خودتو اذيت كني؟؟؟نه معلومه كه نه ...لبخندي زدمو ادامه دادم ...من هميشه تو رو قوي ديدم آدمي كه مثله كوه ميمونه همه چيو حل ميكنه آدمي كه ...ميشه بهش تكيه كرد..دستمو به سمته صورتش بردمو اشكاشو با دستم پاك كردمً اونم همينطور تو چشام نگاه ميكرد همينطور كه اشكاشو پاك ميكردم گفتم :نبايد بزاري اينا بيان پايين نبايد بزاري خوردت كنن به خودت فكر كن به قوي بودنت هيج كس نميتونه همچين بلايي سرت بياره ...همين طور كه با حرفام ارومش ميكردم يكي از دستاشو بالا بردو رو دستم كه رو صورتش بود گذاشت گرم شدم و همونطور نگاش ميكردم يهو زير لب گفت
اگه نبودي چيكار ميكردم
شنيدم چي گفت ولي بازم پرسيدم ...چي؟
دستشو از رو صورتم برداشتو از جاش بلند شد :هيچي ....ديروقته پاشو بريم
مطمئني با اين حال ميتوني رانندگي كني؟؟
خوبم نميخواد بزرگش كني پاشو ميرسونمت
من ..خودم ميرم
گفتم ميرسونمت بيرون منتظرتم
بعد از اين حرف از اتاق خارج شد ...نگاهي به أتاق كردمً همه چي داغون شده بود يهو نگام رو گوشيش ثابت موند اوه داغونه داغون شده بود فك نكنم بشه درستش كرد واسه همين بيخيالش شدمو از اتاق زدم بيرون و بعد از جمع كردن لباسام چراغاي رستورانو خاموش كردمو زدم بيرون ...به سمته ماشين رفتمو درو باز كردمو نشستم كه ماشين از جا كنده شد