کامل شده رمان قضاوت |shaghayegh.sh کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

shaghayegh.sh

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/02
ارسالی ها
110
امتیاز واکنش
1,646
امتیاز
336
محل سکونت
تهران
#پارت_صد_شانزدهم
خدادیا من چی میشنوم،
من چیکار کردم با عشقم،
بعد از شنیدن حرفای الهه و ارین
جلو اونا زجه زدم اسمه مسـ*ـتانه رو صدا کردم.
جلوی اون همه ادم گریه کردم.
زنگ زدم به گوشیه مسـ*ـتانه ولی خاموش بود.
پری:هه تلاش نکن خطش خاموشه تازه عوضش کرده.
-پری ،اوا خواهش میکنم خط جدیدشو بدید قسمتون میدم به تمام مقدساتی که میپرستید شمارشو بده.
اوا:نه !این بشه واسه همون قضاوتت چون دوستمو اذیت کردی قضاوتش کردی.
پاکترین و معصوم ترین دخترو قضاوت کردی کسی که همیشه ما با وجودش ارامش میگرفتیم.
تویه هر سختیه زندگیمون همراهمون بود سره هرکاری پشتمونو خالی نمیکرد ولی تو گند زدی به همه چی.
پری:میدونی چیه اصلا هرچیم بشه من یکی نمیزارم تو طرف مسـ*ـتانه بری حالا بکش ببین اون دختر چی کشیده شب و روز.
#پارت_صد_هفدهم
مسـ*ـتانه:
الان یکساله از اون ماجرا میگذره، با پری و اوا در ارتباطم.
هردفعه میان درمورده ارتین حرف بزنن بحث و عوض میکنم .
فقط میدونم که همه چیو فهمیده خط ایرانمو که انداختم همش اس و زنگ از طرف ارتین بود.
هه دیگه چه فایده؟
مامانو بابام فهمیدن عوض شدم هردفعه هم میپرسن چیشده میپیچونم.
بابا گفت کاراش دیگه تموم شده دقیقا هفته دیگه میریم ایران وقتی به اوا و پری گفتم خوشحال شدن انقدر ذوق کردن که منم از ذوق اونا کلی شاد شدم کلیم سربه سرشون گذاشتم.
هرچی لباس لازم بود برداشتم چپوندم تو چمدون.
پس فردا میریم ایران باید برم برای بچه ها سوغاتی بخرم
فردا.
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_صد_هیجدهمــــــــــــــــــــــــــــــ
    ارتین:
    بعد حرفای پری و اوا هردفع که میبینمشون میخوام که شماره مسـ*ـتانه رو بدن، ولی از خرشیطون پایین نمیان.
    البته حق دارن.
    دقیقا ۶ماه گذشت که اوا دید من دارم دیونه میشم حالم خیلی بد بود لاغر شده بودم ته ریش گذاشته بودم،
    اوا میخواست شماررو بده که پری راضی نمیشد که امیر باهاش حرف زدکه دیگه تنبیه بسه بزار زنگ بزنه.
    وقتی شماررو گرفتم با یه خط دیگه زنگ زدم.
    ولی وقتی صداش اومد نمیدونستم با چه رویی باهاش حرف بزنم.
    ولی بعد اون هروز زنگ میزنم که فقط صداشو بشنوم تا زنده بمونم.
    اونروز از سهیل شنیدم که گفت مسـ*ـتانه داره میاد ایران بعد یکسال.
    ولی اوا گفته به من نگه.
    دلم برات تنگ شده،مسـ*ـتانه ببخش
    #پارت_صد_نوزدهم
    مسـ*ـتانه:
    امروز روزه اخریه که اینجاام ،
    تو کشور خودم نیستم پیش عشقم نیستم دلم براش تنگ شده فقط دلم اغوششو میخواد.
    مامان امروز باهم خرید نیومد کارداشت گفت باید وسایل هاو اماده کنه.
    برخلاف میل باطنیم تنها اومدم برای بچه ها سوغاتی بگیرم.
    برای اوا یه تاپ قرمز که روش عکس میکی موزه با یه شلوارک یخی گرفتم با یه ادکلن خوشبو.
    برای پری هم چون مث خودم لباس میپوشید یه استین کوتاه تنگ سفید که روش عکس یه دختر بود که روش کار شده بود با ست شلوارش گرفتم براش یه ادکلنم گرفتم.
    برای سهیل و امیر هر کدوم یه تیشرت خیلی قشنگ یکی به رنگ ابی کاربنی یکی دیگه ام طوسی.
    داشتم همینطور به ادامه خریدم میرسیدم گـه گوشیم زنگ زد.
    ناشناس من نمیدونم این یارو کارو زندگی نداره هروز به من زنگ میزنه.
    -بعــــــــــــلہ؟!
    حرف نمیزد.
    -هی یارو لالی اگه زر نمیزنی پ غلط کردی زنگ میزنی.
    فقط صدای نفسش میومد نمیدونم چرا با اون صدا اروم شدم انگار قبلا این صدای نفسو از یه نفر شنیدم.
    -ببین دفعه بعد مزاحم شی دک و دهنتو سرویس میکنم شیر فهم شد فعلا
    سریع گوشیو قطع کردم.
    مرتیکه الدنگ دقیقا ۶ماه که زنگ میزنه ولی اون دهنه واموندشو تکون نمیده. گولاخ!!!
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_صد_بیستم
    همه وسایلموجمع کردم امشب ساعت۱۰پرواز داشتیم.
    بابا هرچی مشکل بود اینجا حل کرد.
    قرار شده از این به بعد هرماه هفته ای یبار بیاد تا به اینجاهم رسیدگی کنه.
    ساعت۹به فرودگاه رسیدیم نشسته بودیم که گوشیم زنگ زد اوا بود.
    اوا:سلوووووم علیکم مـسـ*ـتی خره!
    -سلام و درود بر عقب افتاده جوووونم!
    اوا:عقب افتاده اون عمته ببینم کی پرواز دارید کی میرسید اصلا؟؟؟
    -نکبت ،والا ساعت ۱۰پرواز داریم ولی فکر کنم پروازمون دچار مشکل شده ساعت ۱۱پرواز داشته باشیم.
    اوا:چندساعت توراهید؟؟؟
    -فکرکنم۶ساعت!
    اوا:اااا میخواستم بیام فرودگاه خیلی زود حیفه خوابمو بخاطره تو ایکبیری حروم کنم.
    -گمشو نبینمت از خداتم باشه منو ببینی.
    اوا:خب بابا فردا صب میایم سرت هوار میشیم با پری.
    -خب دیگه قطع کن صداتو نشنوم.
    -بدبخت برو بمیر تا فردا.
    -بای.
    درست تا ساعت ۱۱بیکار نشسته بودیم که پروازمونو اعلام کردن.
    هه دقیقایکسال پیش همین موقع منم سوار هواپیما شدم دستم رفت سمت گردنبندم ،
    دست به گردنبندی زدم که ارتین بهم داده بود از خودم جداش نمیکردم خیلی دوسش داشتم.
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_صد_بیست_یکم
    ساعت ۴رسیدیم ایران تا رسیدن خونه۲ساعت طول کشید.
    وفتی رسیدیم
    من رفتم بالا خوابیدم.
    ساعت۱۱بود با تکون کتک های دوتا خل از جام بلندشدم.
    -هااااان چیکارم دارید بزارید بخوابم دیگه اونجا که بودم از دستتون ارامش داشتم ول کنید دیگه.
    پری:پاشو ببینم مثلا اومدیم توروببینیما!!!!
    بلندشدم نشستم .
    _هان بگید ببینم چی میخواید از جونم؟؟؟
    یهو دوتاشون پوکیدن از خنده.
    -چتونه مث گوریلا میخندید؟؟؟
    اوا:توروخدا برو قیافتو تواینه ببین خودت غش میکنی از خنده.
    ایششششش نکبتا.
    _گمشید اونور خجالت نمیکشن با یه شاهزاده اینطوری حرف میزنن؟؟؟
    اوا:رودل نکنی شاهزاده خانومممم!!!!
    _نه عزیزم چایی نبات میخورم که رودل نکنم، تو نگران نباش.
    #صد_بیست_دوم
    رفتم قیافمو تو اینه دیدم.
    بسم الله قیافه و چشا باد کرده موهاشاخ رو هوا وایستااااده.
    برگشتم سمتشون.
    -خیلی پروئید بیشورا مثلا اومدین دیدنم.
    اوا:وای نگو یعنی از تو پروترم؟؟؟نگو این حرفو و ناراحت میشماااا!!!خداتوروو ساخته صرفا جهت نمونه تا به بنده هایی مث من نشون بده که عجب قدرتی داره!خدایی قدرتی میخواد جمع کردن این همه تویه ادم .
    اصلا به قول شاعر میگه مسـ*ـتانه خانوم یدونه صرفا جهت نمونه.
    یه دندون قرچه ایی کردم.
    -ازجلوچشام خفه شیدددد.
    پری یه لبخند عریض زد.
    پری:چی شد یهو؟؟؟
    -هیچی فقط یخ بود اب شد کدخدا سوارخرشد.
    پری ادای منو دراورد تازه فرصت کردم یه نگاهی بهشون بندازم اینا چرا چاق شدن.
    -نیگاه توروخدا انقدر خوردید عرضتون از طولتون بیشتر شده. شوهر بهتون حسابی چسبیده ها.
    اوا:اووووف تا دلت بخواد!!!
    پری:منکه خیلی بهم خوش میگذره.
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_صد_بیست_سوم
    -سگ درصد خیلی بهتون چسبیده امیدوارم خوش بذگره بهتون حالا که خوابمو حروم کردید بیاید بهتون سوغاتیتونو بدم.
    این دوتا تا شنیدن پریدن سره چمدونه من.
    سوغاتیاشونو دادم انقدر خوشحال شدن که دوتا ماچ ابدار بهم چسبوندن.
    اوا:مرسیوووووو یعنی عاشقتم.
    پری:وای دختر تو معرکه ایی.
    -میدونم حالا بیاید مث قدیما باهم بخوابیم.
    اوا و پری:ما که پایه ایم.
    رفتیم روتخت خوابیدیم من وسط این دوتا چون میدونستن یه موقع تو خواب کتک میخورن هرکدوم طرفشون متکا گذاشتن.
    مامان:هوووووی دیونه ها بلندشید. ￿
    این اوا و پری مثلا اومدن تو خرسو از خوابیدار کنن اینارم خواب کردی که
    بلندشید.
    یهو مامان جیغ زد ماهم مثه این بخت برگشته ها بلندشدیم.
    اوا:بابا میناجون کنترل، ارومم میگفتی بلند میشدیم.
    پری:میناجوووون تقصیر همین خرسه است که گفتی!
    .مامان:ببندید فکاتونو بیاید پایین مهمون داریم شوهرای بیچارتون اومدن با یکی از دوستاشون.
    .-ای مامان من خوابم میاد.
    رومو طرف اوا کردم.
    _ راستی اوا دوست شوهراتون کیه؟؟؟؟
    اوا:نمیدونم؟؟؟
    پری:نکنه......
    بعد یه نگاه به من انداخت دوباره همون بغض لعنتی ولی ایندفعه راشو بازگذاشتم.
    بغضم ترکید.
    پری و اوا بغلم کردن.
    پری:مسـ*ـتانه توروخدا گریه نکن ما بلد نیستیم مث تو کسیو اروم کنیم فقط تو بلدی.
    دستم رفت سمت گردنم ،
    گردنبندو فشار دادم نمیزارم خوردم کنه
    حاضرشدم یه لباس پوشیده با شال سرم کردم رفتم پایین گردنبندم زیرلباسم انداختم نمیخواستم ببینه.
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_صد_بیست_چهارم
    باهم رفتیم پایین.
    دیدم ارتین کنار امیر نشسته دارن باهم حرف میزنن.
    تا اومدم پایین به احترامم بلندشدم نگام تو نگاش گره خورد.
    نه دیگه من گول این چشای عسلیو نمیخورم خیلی سرد نگاش کردم.
    خوش امد گفتم نشسیم.
    ارتین چرا انقدر لاغرشده ،شونه هاش افتاده شده.
    من داشتم از المان رفتنم حرف میزدم که ارتین فقط به صورته من زل زده بود دیگه داشتم عصبی میشدم.
    به پری گفتم که یه کاری کنه ارتین بره اونم یه باشه ایی گفت ولی هرکاری کرد ارتین بلند نشد.
    اعصابم دیگه بدجور قاراش میش شد .
    بلندشدم برم تو اتاق که ارتین هم با من بلندشد؛ داشت دنباله من میومد هرچی پری و اوا جیغ زدن که دنباله من نیاد.
    افاقه نکرد اون کاره خودشو کرد.
    #پارت_صد_بیست_پنجم
    رو پله ها که بودم ارتین مچمو گرفت.
    ارتین:مسـ*ـتانه تورو جونه هرکی دوس داری وایسا به حرفام گوش کن.
    .-اقای تهرانی دستمو ول کنید.
    ارتین:ول نمیکنم تا حرفامو نزاری بگم دستتو ول نمیکنم.
    -ول کنید تا حرفی بهتون نزدم که ناراحت شید.
    من حرفی برای گفتن ندارم هراتفاقی که افتاده مسببش خودتون بودید.
    ارتین:مسـ*ـتانه خواهش میکنم بزار برات توضیح بدم.
    -مگه تو گذاشتی من توضیح بدم مگه گذاشتی حرفامو بگم مگه گذاشتی بگم چیشده توام یکی مث همون کامرانی، توام زود قضاوت کردی تو میدونستی من از قضاوت زود متنفرم.
    و البته از هرکسیم که زود قضاوت کنه متنفررررررم!!!!!
    متنفرو داد زدم که دستش شل شد اشکای منم یکی پشت سره هم میریختن.
    خوب شد; مامان تو حیاط بود وگرنه الان همه چیو میفهمید.
    سریع رفتم تو اتاق درشو قفل کردم زار زدم دلم برای اون نگاش تنگ شده بود.
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_صد_بیست_ششم
    امشب خونه عموم دعوت بودیم. ولی مامان هرکاری کرد من گفتم نمیام.
    بعد اینکه رفتن
    به پری و اوا زنگ زدم بیان بیچاره ها تا صدای منو شنیدن سره ده دقیقه خودشونو رسوندن پیشم.
    اوا:مسـ*ـتانه خواهش میکنم خودتو اذیت نکن.
    پری:مسـ*ـتانه بیا اصلا چند مدت دورشی بیا برو شمال ویلای خودتون.
    -پری چی واسه خودت میگی من یکسال رفتم المان ولی یادم نمیرفتش هرکاری که میکردم خاطراتش،کارایی که باهم کردیم جلو چشمم بود.
    داشت بارون میومد با همون لباس که یه تیشرت سبز با شلوار مشکی بود رفتم تو حیاط تو بارون وایستادم.
    اسمونم بخاطره حاله بده من داره گریه میکنه دستمو بازکردم جیغ زدم گریه میکردم.
    چرا من چرا دوباره باید طعم یه قضاوت دیگه رو بکشم چرا نفردوم باید خودم باشم.
    پری و اوا هم پابه پای من اشک میریختن.
    یهو نمیدونم چیشد چشام سیاهی رفت دستمم به جایی بند نبود افتادم زمین فقط لحظه اخر صدای پری و شنیدم که داد زد:
    مستـــــــــــــــــانـــــــــــہ!!!!
    بعد چشام بسته شد
    #پارت_صد_بیست_هفتمــــــــــــــــــــــــــــ
    ارتین:
    اونروز به سهیل التماس کردم که منم باهاشون برم خونه مسـ*ـتانه ولی قبول نمیکرد باهر جون کندنی بود قبول کرد.
    وقتی اومد پایین دلم براش ضعف رفت، ولی خیلی لاغرشده بود زیر چشاش گود افتاده بود.
    وقتی تو چشاش نگاه کردم سرد بود ،کلامش از اون سرد تر ،یخ کردم این مسـ*ـتانه من نبود این عشقه من نبود.
    .وقتی میخواستم باهاش حرف بزنم، وقتی گفت توام نزاشتی من حرف بزنم داغون شدم.
    ولی بدتر از اون گفت هرکی قضاوت بیجا بکنه ازش متنفره
    دیگه جونی تو بدنم نمونده بود همه بدنم شل شد اگر امیر نبود تاحالا افتاده بودم.
    تو خونه انقدر داغون بودم که فقط اهنگ گوش میکردم وبه یه جا خیره میموندم.
    مسـ*ـتانه گفت ازم متنفره گفت من قضاوتش کردم.
    ولی چرا درک نمیکرد وقتی شنیدم که با خوشحالی میگفت
    "چه خواستگاریه توپی بود" دنیارو سرم خراب شد.
    هرچند همه چی تقصیره خودمه.
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_صد_بیست_هشتم
    تو حال نشسته بودم تو خاطراتم غرق بودم، که شماره مسـ*ـتانه افتاد رو گوشیم؛ باورم نمیشد خودش بود.
    با سرخوشی جواب دادم
    -جانم!!!!
    ولی صدای پری اومد.
    پری:ارتین کجایی زود بیا خونه مسـ*ـتانه اینا.
    -چیشده پریا؟؟؟؟؟
    پری:هیچی مسـ*ـتانه غش کرده.
    تا این حرفو شنیدم دقت نکردم چی تنمه فقط سریع پریدم تو پارکینگ ماشینو برداشتم گازیدم تا خونشون، راه ۲۰دقیقه رو تو ده دقیقه رفتم.
    زنگو زدم رفتم تو حیاط دیدم مسـ*ـتانه تو بغـ*ـل اوا غش کرده این دوتاام دارن مث چی گریه میکنن.
    سریع مسـ*ـتانه رو بغـ*ـل کردم گذاشتمش تو ماشین سریع به بیمارستان رسوندمش.
    انقدر داد زده بودم که هرچی میگفتم پرستارا انجام میدادن
    سریع بردنش تو یه اتاق بهش سرم وصل کردن.
    از دکتر پرسیدم گفت تب و لرز شدید داره چندروزیم انگار غذا قشنگ نخورده که بدنش ضعیف شده.
    بغلش وایستادم به پری و اوا گفتم که مامانو باباش هروقت اومدن بهشون خبربدید ولی نه الان که نگران بشن.
    #پارت_صد_بیست_نه
    مسـ*ـتانه:
    وا خعاک عالم من کجام؟
    چی شده؟کی بود؟من کی باشم؟اینجا کجاست؟ اصلا
    بعد انگار کم کم همه چی یادم اومد کلمو تکون بدم که صدای قرچ قرچش دراومد؛ وا ارتین اینجا چیکار میکنه؟؟؟
    -ارتین !ارتین !بلندشو ببینم من اینجا چیکار میکنم ؟تو اینجا چیکار میکنی؟
    ارتین رو صندلی خوابیده بود که من صداش کردم بلند شد کم کم که چشاش باز شد یه لبخند کم جون زد.
    ارتین:بلند شدی خانوم کوچولو میدونی چیکار کردی باهامون ؟؟؟
    -تواینجا چیکار میکنی؟؟؟
    ارتین:یعنی چی اینجا چیکار میکنم؟
    من اوردمت بیمارستان غش کرده بودی، تب ولرزم که داشتی ،کم خونیم که داشتی، این چنوقته ام که دکتر گفت انگار غذا قشنگ نخوردی، تازشم الان دوروز بود که بیهوش
    بودی.
    سرم سوت کشید .
    با تعجب دادزدم:
    -چیییییی دوروز من بیهوش بودم جدی میگی؟؟؟
    ارتین:اره خانومی!
    -خب حالا به هوش اومدم پاشو برو نمیخوام ببینمت؛
    بعدم به تو ربطی نداره چرا غذانخوردم انگار من میپرسم چرا انقدر لاغر شده؟؟؟ .........
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_صد_سیمــــــــــــــــــــــــــــــ
    ارتین:مسـ*ـتانه، رو اعصابه من راه نرو جز من هیچکس نیست.
    مامانتو باهزار بدبختی فرستادم خونه از اون بدتر پری و اوا بودن که جون نمونده بود تو تنشون الان فقط من اینجاام.
    .بعدم من فقط بخاطره دوریه تو اشتباهی که کردم لاغرشدم افتاده شدم.
    -ارتین نمیخوام بشنوم برو بیرون نمیخوام چیزی بهم بگی حالم اصلا خوب نیست.
    ارتین:مسـ*ـتانه تورو به وَلای علی اصلا تورو جونه من بزار حرفمو بزنم بعد قضاوت کن.
    رو جونش حساس بودم چون جونم به جونش وصل بود تمام زندگیم ارتین بود.
    -گوش میدم.!!!!
    ارتین شروع کرد به تعریف کردن از همون اولش که چه اشتباهی کرده بود.
    گفت که اوا و پری تنبیهش کردن گفت چه چکی از اوا خورده.
    (دمه اوا گرم، یادم باشه بعدا یه گل بگیرم براش ببرم).
    همه چیو گفت.
    ارتین:مسـ*ـتانه قسم به عشقمون قسم میخورم اشتباه کردم باید حرفاتو میشنیدم نباید زود قضاوت میکردم ولی انقدر حالم بد بود که اصلا حرفاتو نمیشنیدم.
    #پارت_صد_سی_یکم
    -ارتین باشه فهمیدم انقدر قسم نخور!
    ارتین:حالا نظرت چیه بخشیدی میزاری دوباره دستام تو دستات باشت میزاری تمام زندگیمو به پات بریزم.
    یه نگاه بهم انداخت که دلم ضعف رفت میدونستم به اشتباهش پی بـرده ولی باید یکم اذیتش کنم.
    -اخ اررررتین افتاااااد!!!!!!
    ارتین سراسیمه بلندشد.
    ارتین:مسـ*ـتانه چیشد چی افتاد؟؟؟
    بعد یه نیشخند زدمو گفتم :
    مهرم به دلت افتاد.
    اول با بهت نگام کرد بعد اومد سراغم.
    ارتین:عاشقه همین دیونه بازیاتم !!!!
    -هوی عمت دیونس دختربه این گلی از کجا میخوای پیدا کنی.
    ارتین:هیج جای دنیا ی همچین دختریو پیدا نمیکنم.
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_صد_سی_دوم
    از بیمارستان مرخص شدم،
    ارتین طاقت نیاورد همون شب زنگ زده به مامانشینا که سریعتر بیان.
    بچم هل بود دیگه چیکارکنم.
    توخونه نشسته بودم داشتم با ارتین پیم بازی میکردم که گفت مسـ*ـتانه مامانم میخواد الان زنگ بزنه خونتون برای فردا شب.
    وای منو میگی سریع رفتم پایین ببینم چی میشه دیدم مامان داره با تلفن حرف میزنه تلفنش که تموم شد برگشت سمت من.
    مامان:چته چرا اومدی پایین؟؟؟
    برای اینکه سوتی ندم پیچوندم.
    -هیچی فقط منتظره تلفن پری بودم.پری بود؟؟؟
    مامان:نووووچ خواستگار بود؛ ولی مسـ*ـتانه فقط دلم میخواد اینارو رد کنی پوستتو میکنم.
    پسره خوشگل هست، مستقل هست، شرکت مهندسیم که داره
    فقط میخوام یه ایراد بزاری روش تابا پشت دست بیام تو صورتت.
    .یه باشه ای گفتم رفتم تو اتاق به ادامه پیمام برسم.
    دیگه مامان نمیدونست این همونیه که کلی براش زجر کشیدم، دوری کشیدم، کسیه که تمام روز و شبمو یکی کرده ،نمیدونه زندگیمه، "عشقمه"
    #پارت_صد_سی_سوم
    امشب میخوان بیان خواستگاری،
    خیلی خووووشحاااالم!!!!
    هرچی مامان اصرار کرد که برو لباس بخر ،گفتم :نه.
    که دمه ظهری دوتا خل و چل اومدن سراغم منو بردن پاساژ محبوبم.
    تا رسیدیم دیدم از اونطرف ارتینم میاد پس بگو نقششون این بود.
    ارتین:سلام خانومم!!!!
    -سلام اقایی!!!
    یکمم حرف زدیم بعد با کمک بچه ها رفتیم کت و شلوار خریدیم
    کت شلواره شیری بود خیلی توتن قشنگ بود.
    ایندفعه ارتین وقتی در زد گفت میخوام ببینم گفتم نزارم ولی وقتی با چش غره گفت خفه شدم توتنم که دید محو من شده بود.
    پری:ارتین برو اونور هنوز ماله تو نشده خوردیش بچه مردمو.
    ارتینم خجالت کشید رفت کنار، عاخه بچم سربه زیره!!!
    به اصراره اوا یه کفش پاشنه پنج سانتی با روسریه مشکی شیری گرفت.
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا