به فکر فرو رفته بودم که یهو صدای گرومپ اومد انگار چیزی با شیشه پنجرم برخورد کرد از جام بلند شدم و به سمت پنجره رفتم و پرده رو کنار زدم.
خدای من! پنجره خونی بود!
پنجره رو باز کردم و به پایین نگاه کردم یه کلاغ روی زمین افتاده بود و درحال خون ریزی بود به پایین خیره شده بودم که صدای درزدن اومد بعدم صدای کلثوم:
_ خانم بیام داخل؟
برگشتم به سمت در و گفتم:
_ آره..
کلثوم اومد داخل و لباسام و که دستش بود گذاشت رو تخت و گفت:
_ خب اینم لباساتون تمیزو اتو کشیده و...
نگاش که افتاد به من نگران گفت:
_ رها خانم چیزی شده؟
من:
_ آره کلثوم یه دقیقه بیا.
کلثوم اومد و کنار من وایساد و نگران نگام کرد.
کلثوم:
_ چیزی شده ؟
پنجره رو تا نیمه بستم وبا دست به خون روی شیشه اشاره کردم خون و که دید گفت:
_ وای خاک تو سرم این خون چیه؟
در پنجره رو باز کردم و گفتم:
_ یه کلاغ خورده تو شیشه الانم افتاده پایین ؛ نگا کن.
با دست به پایین اشاره کردم و کلثوم به سمت پایین خم شد وبعد از چند ثانیه سرش و بالا آورد و گفت:
_ خدا لعنتش کنه! فک کردم چی شده الان میرم جنازشو جمع می کنم خانم جان خانم جان حالت خوبه ؟
از حالت گیجی بیرون اومدم و گفتم:
_ آره.
کلثوم:
از رنگ و روتون پیداس! الان میرم براتون آب قند میارم.
من:
_ نه نیازی نیست گفتم که حالم خوبه.
کلثوم سری تکون داد و رفت به سمت تخت رفتم و رختام و برداشتم و داخل کشوم گذاشتم و روی تخت نشستم.
این یه نشونه بود؟ یا شایدم یه تحدید! آره به تحدید بیشتر می خورد.
یه کلاغ سیاه خونی!!!!!!
تو همین فکرا بودم که گوشیم لرزید به سمت گوشی رفتم و به اسم روی صفحه نگاه کردم
مانی؟!!!!
خدای من! پنجره خونی بود!
پنجره رو باز کردم و به پایین نگاه کردم یه کلاغ روی زمین افتاده بود و درحال خون ریزی بود به پایین خیره شده بودم که صدای درزدن اومد بعدم صدای کلثوم:
_ خانم بیام داخل؟
برگشتم به سمت در و گفتم:
_ آره..
کلثوم اومد داخل و لباسام و که دستش بود گذاشت رو تخت و گفت:
_ خب اینم لباساتون تمیزو اتو کشیده و...
نگاش که افتاد به من نگران گفت:
_ رها خانم چیزی شده؟
من:
_ آره کلثوم یه دقیقه بیا.
کلثوم اومد و کنار من وایساد و نگران نگام کرد.
کلثوم:
_ چیزی شده ؟
پنجره رو تا نیمه بستم وبا دست به خون روی شیشه اشاره کردم خون و که دید گفت:
_ وای خاک تو سرم این خون چیه؟
در پنجره رو باز کردم و گفتم:
_ یه کلاغ خورده تو شیشه الانم افتاده پایین ؛ نگا کن.
با دست به پایین اشاره کردم و کلثوم به سمت پایین خم شد وبعد از چند ثانیه سرش و بالا آورد و گفت:
_ خدا لعنتش کنه! فک کردم چی شده الان میرم جنازشو جمع می کنم خانم جان خانم جان حالت خوبه ؟
از حالت گیجی بیرون اومدم و گفتم:
_ آره.
کلثوم:
از رنگ و روتون پیداس! الان میرم براتون آب قند میارم.
من:
_ نه نیازی نیست گفتم که حالم خوبه.
کلثوم سری تکون داد و رفت به سمت تخت رفتم و رختام و برداشتم و داخل کشوم گذاشتم و روی تخت نشستم.
این یه نشونه بود؟ یا شایدم یه تحدید! آره به تحدید بیشتر می خورد.
یه کلاغ سیاه خونی!!!!!!
تو همین فکرا بودم که گوشیم لرزید به سمت گوشی رفتم و به اسم روی صفحه نگاه کردم
مانی؟!!!!
آخرین ویرایش: