[HIDE-THANKS]سعی کرد جلوی خندشو بگیره. سرشو انداخت پایین. ته دلم غنج رفت. چقدر دوستش داشتم. صورت گندمی و چشم و ابرو قهوه ای و موهای فر و خرمایی که بلند و خوشگل تا زیر باسنش میرسید. جذاب بود خواهرم.
_ حالا که گریه کردی،
منتظر نگاهم کرد. دستشو گرفتم و کشوندمش طرف خودم که پرت شد تو بغلم. ادامه دادم.
_ بیا اینجا.
همین که بغلش کردم، گریش بیشتر شد. اینو از شونه هاش که میلرزیدن، فهمیدم. موهاشو نوازش کردم. دخترا مارو تنها گذاشتن.
_ ترانه گریه نکن دیگه.
ترانه_ ساحل منو ببخش.
_ هیشش. فراموشش کن. کاری نکردی که ببخشم دختر خوب.
یکم دیگه که گریه کرد از بغلم بیرون اومد. لبخندی زدم.
_ پاشو دختر. خجالت بکش. خودتو تو آینه دیدی؟ دماغت شده عینهو خرطوم فیل.
میون گریه خندید.
_ ولی میدونم چه حسی داری. دیدی نمردم داری گریه میکنی چرا کباب قرار نیست بخوری. هان؟
دوباره خندید و مشتی به بازوم زد. صدامو آروم تر کردم.
_ ولی خودمونیم من یه بار راجب پانیذ این فکرو کرده بودم که اینم نه مرد، نه کباب خوردم.
ترانه لب پایینشو گاز گرفت و تاسف وار سر تکون داد.
_ ولی عوضش اون شب همبرگر مهمون خودش بودیم. حالا جنابعالی نمی خوای یه صبحونه به ما بدی؟ یا فقط بلدی قهر کنی و وقتی اومدم، جا بگذاری بری تو اتاقت؟
زد پس سرم و رفت بیرون. لبخندی زدم. حسم میگفت امروز قراره روز خوبی باشه. لباسمو عوض کردم و بیرون اومدم. ساعت تقریبا ده صبح بود. نشستیم پشت میز و با شوخی و خنده یه صبحونه مفصل خوردیم. امروز که دوشنبه بود و هم من باشگاه نداشتم، هم دخترا تعطیل بودن. گوشی پانیذ زنگ خورد. نگاهی به شمارش کرد و به سمتم گرفت.
_ کیه؟
پانیذ_ همون پسره که دیروز زنگ زده بود.
_ ولش کن. بگذار هرچی میخواد زنگ بزنه.
از طرفی می خواستم جواب بدم، از طرفی نمی خواستم. پوفی کردم. سه چهار بار زنگ خورد. الناز چشم غره ای رفت.
الناز_ خوب جواب بده ببین چی میگه. سرمونو برد.
تماسو وصل کردم. پانیذ کوبوند تو پهلوم که بزن رو اسپیکر. چشم غره ای رفتم و گذاشتم رو اسپیکر.
_ بله؟
آروین_ ساحل معلوم هست تو کجایی؟
_ چطور مگه؟
آروین_ چرا امروز نیومدی باشگاه؟
_ مگه امروز دوشنبه نیست؟
آروین_ ساحل حالت خوبه؟ مگه ارجمند نگفت دوشنبه هم باید بیاین؟ بابا ناسلامتی پنجشنبه صبح باید بریم.
همون لحظه پانیذ و مارال و ترانه و الناز با هم داد زدن.
دخترا_ کجاااا؟
محکم دهانشونو گرفتن. از زیر میز پای تک تکشونو لگد کردم.
آروین_ ساحل کسی پیشته؟
_ یادم رفته بود کلاس دارم.
آروین_ خب الآن پاشو بیا.
_ نمی خوام. بعدا خودم با سپهر حرف می زنم.
آروین_ سپهر نه و آقای ارجمند. بعدشم به فکر خودت نیستی به فکر دخترا باش. کاپیتانشون هستی.
_ کاپیتانشون باشم. سرمربی که نیستم. الآنم کار دارم باید برم. نمیدونم تو چطور تونستی زمان کلاس زنگ بزنی.
آروین_ اومدم تو دستشویی. فعلا خداحافظ.
_ خداحافظ.
قطع کردم. دخترا با دهان باز نگاهم میکردن.
مارال_ این کی بود؟
ترانه_ چرا باهات حرف زد؟
الناز_ چرا به پانیذ زنگ زد؟
پانیذ_ پنجشنبه کجا میخواین برین؟
ترانه_ کاپیتان کیه؟
داد زدم.
_ وای بچه ها. بس کنید. قول میدم به تک تک سوالاتون جواب بدم. با هم سوال نپرسین. سرمو بردین.
وقتی فهمیدن پنجشنبه صبح قراره بریم شیراز، خیلی خوشحال شدن.
ترانه_ وای ای کاش ما هم میتونستیم بیایم.
_ نمیتونم که ببرمتون. خودتون بیاین.
مارال_ آره. فکر خوبیه. با ماشین ساحل میایم.
_ ولی به شرطی که پانیذ و الناز پشت رل نشینین که ماشینمو درب و داغون میکنین.
الناز_ وایسا ببینم اصلا ماشینت کو؟
محکم زدم به پیشونی خودم.
_ باید برم بگیرمش. نگران نباشین. مطمئنین رئیستون بهتون مرخصی میده؟
مارال_ آره بابا. میپیچونیمش.
بعد از خوردن چای، همه دور تی وی جمع شدیم.
_ دخترا حاضرید بریم بیرون یکم بگردیم؟
ترانه_ موافقیم. ولی با چی اونوقت؟ ماشین سراغ داری؟
پوفی کردم. خوبه ماشینم زیاد صدمه ندیده بود. نگاهی به ساعت کردم. نزدیک یک بود و فکر کنم ساعت کلاس تموم شده بود. گوشی پانیذو گرفتم و شماره آروینو گرفتم.
آروین_ بله؟
_ سلام. میخواستم ببینم کار ماشینم کی تموم میشه؟ بهش نیاز دارم.
آروین_ سلام. نگران نباش. تا یه ساعت دیگه میارم در خونتون.
_ چی؟
آروین_ باید برم. خداحافظ.
منتظر جوابم نموند و قطع کرد.[/HIDE-THANKS]
_ حالا که گریه کردی،
منتظر نگاهم کرد. دستشو گرفتم و کشوندمش طرف خودم که پرت شد تو بغلم. ادامه دادم.
_ بیا اینجا.
همین که بغلش کردم، گریش بیشتر شد. اینو از شونه هاش که میلرزیدن، فهمیدم. موهاشو نوازش کردم. دخترا مارو تنها گذاشتن.
_ ترانه گریه نکن دیگه.
ترانه_ ساحل منو ببخش.
_ هیشش. فراموشش کن. کاری نکردی که ببخشم دختر خوب.
یکم دیگه که گریه کرد از بغلم بیرون اومد. لبخندی زدم.
_ پاشو دختر. خجالت بکش. خودتو تو آینه دیدی؟ دماغت شده عینهو خرطوم فیل.
میون گریه خندید.
_ ولی میدونم چه حسی داری. دیدی نمردم داری گریه میکنی چرا کباب قرار نیست بخوری. هان؟
دوباره خندید و مشتی به بازوم زد. صدامو آروم تر کردم.
_ ولی خودمونیم من یه بار راجب پانیذ این فکرو کرده بودم که اینم نه مرد، نه کباب خوردم.
ترانه لب پایینشو گاز گرفت و تاسف وار سر تکون داد.
_ ولی عوضش اون شب همبرگر مهمون خودش بودیم. حالا جنابعالی نمی خوای یه صبحونه به ما بدی؟ یا فقط بلدی قهر کنی و وقتی اومدم، جا بگذاری بری تو اتاقت؟
زد پس سرم و رفت بیرون. لبخندی زدم. حسم میگفت امروز قراره روز خوبی باشه. لباسمو عوض کردم و بیرون اومدم. ساعت تقریبا ده صبح بود. نشستیم پشت میز و با شوخی و خنده یه صبحونه مفصل خوردیم. امروز که دوشنبه بود و هم من باشگاه نداشتم، هم دخترا تعطیل بودن. گوشی پانیذ زنگ خورد. نگاهی به شمارش کرد و به سمتم گرفت.
_ کیه؟
پانیذ_ همون پسره که دیروز زنگ زده بود.
_ ولش کن. بگذار هرچی میخواد زنگ بزنه.
از طرفی می خواستم جواب بدم، از طرفی نمی خواستم. پوفی کردم. سه چهار بار زنگ خورد. الناز چشم غره ای رفت.
الناز_ خوب جواب بده ببین چی میگه. سرمونو برد.
تماسو وصل کردم. پانیذ کوبوند تو پهلوم که بزن رو اسپیکر. چشم غره ای رفتم و گذاشتم رو اسپیکر.
_ بله؟
آروین_ ساحل معلوم هست تو کجایی؟
_ چطور مگه؟
آروین_ چرا امروز نیومدی باشگاه؟
_ مگه امروز دوشنبه نیست؟
آروین_ ساحل حالت خوبه؟ مگه ارجمند نگفت دوشنبه هم باید بیاین؟ بابا ناسلامتی پنجشنبه صبح باید بریم.
همون لحظه پانیذ و مارال و ترانه و الناز با هم داد زدن.
دخترا_ کجاااا؟
محکم دهانشونو گرفتن. از زیر میز پای تک تکشونو لگد کردم.
آروین_ ساحل کسی پیشته؟
_ یادم رفته بود کلاس دارم.
آروین_ خب الآن پاشو بیا.
_ نمی خوام. بعدا خودم با سپهر حرف می زنم.
آروین_ سپهر نه و آقای ارجمند. بعدشم به فکر خودت نیستی به فکر دخترا باش. کاپیتانشون هستی.
_ کاپیتانشون باشم. سرمربی که نیستم. الآنم کار دارم باید برم. نمیدونم تو چطور تونستی زمان کلاس زنگ بزنی.
آروین_ اومدم تو دستشویی. فعلا خداحافظ.
_ خداحافظ.
قطع کردم. دخترا با دهان باز نگاهم میکردن.
مارال_ این کی بود؟
ترانه_ چرا باهات حرف زد؟
الناز_ چرا به پانیذ زنگ زد؟
پانیذ_ پنجشنبه کجا میخواین برین؟
ترانه_ کاپیتان کیه؟
داد زدم.
_ وای بچه ها. بس کنید. قول میدم به تک تک سوالاتون جواب بدم. با هم سوال نپرسین. سرمو بردین.
وقتی فهمیدن پنجشنبه صبح قراره بریم شیراز، خیلی خوشحال شدن.
ترانه_ وای ای کاش ما هم میتونستیم بیایم.
_ نمیتونم که ببرمتون. خودتون بیاین.
مارال_ آره. فکر خوبیه. با ماشین ساحل میایم.
_ ولی به شرطی که پانیذ و الناز پشت رل نشینین که ماشینمو درب و داغون میکنین.
الناز_ وایسا ببینم اصلا ماشینت کو؟
محکم زدم به پیشونی خودم.
_ باید برم بگیرمش. نگران نباشین. مطمئنین رئیستون بهتون مرخصی میده؟
مارال_ آره بابا. میپیچونیمش.
بعد از خوردن چای، همه دور تی وی جمع شدیم.
_ دخترا حاضرید بریم بیرون یکم بگردیم؟
ترانه_ موافقیم. ولی با چی اونوقت؟ ماشین سراغ داری؟
پوفی کردم. خوبه ماشینم زیاد صدمه ندیده بود. نگاهی به ساعت کردم. نزدیک یک بود و فکر کنم ساعت کلاس تموم شده بود. گوشی پانیذو گرفتم و شماره آروینو گرفتم.
آروین_ بله؟
_ سلام. میخواستم ببینم کار ماشینم کی تموم میشه؟ بهش نیاز دارم.
آروین_ سلام. نگران نباش. تا یه ساعت دیگه میارم در خونتون.
_ چی؟
آروین_ باید برم. خداحافظ.
منتظر جوابم نموند و قطع کرد.[/HIDE-THANKS]
آخرین ویرایش: