#پارت_پنجاه_هفتمــــــــــــــــ
ارتین:بفرما راحت شدی باید بیان تیکه بندازن بهت.
-خب تو برای چی رفتی اونجا می ایستادی اینجا؛
والا یه چیزایی میگه ها تاب بازیو ول کنم که بقیه بهم تیکه نندازن.
ارتین یه نگاه کرد برگشت اومد تاب کنارینم نشست.
ارتین:مسـ*ـتانه خیلی بچه ایی!!!
-وا چرا ببینم تو خود درگیری مضمن داری فقط به من گیر میدی.
خوشگلی دردسر داره دیگه میقاپن از روهوا.
ارتین:سقفو بگیر
-داااارمـــــــــــــــــــش
ارتین:من میشکونم اون دستیو که روهوا بقاپه
نمیدونم چرا وقتی این حرفو زد یه حس و خلصه شیرینی انگار بهم تزریق کردن خیلی خوشحال شدم ولی حفظ ظاهر کردمو هیچی نگفتم.
.یکم گذشت دیدم ارتینم داره تاب بازی میکنه.
-ببینم خوش میگذره؛ ابهتتون پایین نیاد.
ارتین:برو بابا چه کیفی میده!!!!
-اره خیلی حال میده؛ حالا نمیخواد تاب بازی کنی .من باید بازی کنم بدو بیا منو هل بده.
ارتین:گندت بزنن که نمیزاری بازیمونو بکنیم.
اومدو هلم داد انقدر بازی کردم که خسته شدم.
-ارتین؟؟؟
ارتین:جونم!!!
(بازم اون حسه عجیب)
من بستنی میخوام باید بهم بستنی بدی.
ارتین:باشه بیا بریم بخرم برات
رفتیم یدونه بستنیه قیفیه شکلاتی برام گرفت.
برای خودش نخرید منم داشتم با لـ*ـذت میخودمش که وسطاش کم اوردم.
-ارتین من بستنیو نمیخورم چیکارش کنم بندازمش دور؟
ارتین:برو بابا پول پاش دادم بده خودم.
(ناکس حالا اصلا خسیس نبودا اتفاقا دستو دلباز بود)
بعد بستنیه منو برداشتو خورد منم داشتم با تعجب نگاش میکردم.
ارتین:به به چقدر خوشمزه بود
یه نگاه کردمو هیچی نگفتم این چش شده؟؟؟
تا رسیدن به خونه اصلا حرف نزدیم رفتم بالا لباسامو پرت کردم که بعدا جمعش کنم رفتم پایین ببینم چه خبره
ارتین:بفرما راحت شدی باید بیان تیکه بندازن بهت.
-خب تو برای چی رفتی اونجا می ایستادی اینجا؛
والا یه چیزایی میگه ها تاب بازیو ول کنم که بقیه بهم تیکه نندازن.
ارتین یه نگاه کرد برگشت اومد تاب کنارینم نشست.
ارتین:مسـ*ـتانه خیلی بچه ایی!!!
-وا چرا ببینم تو خود درگیری مضمن داری فقط به من گیر میدی.
خوشگلی دردسر داره دیگه میقاپن از روهوا.
ارتین:سقفو بگیر
-داااارمـــــــــــــــــــش
ارتین:من میشکونم اون دستیو که روهوا بقاپه
نمیدونم چرا وقتی این حرفو زد یه حس و خلصه شیرینی انگار بهم تزریق کردن خیلی خوشحال شدم ولی حفظ ظاهر کردمو هیچی نگفتم.
.یکم گذشت دیدم ارتینم داره تاب بازی میکنه.
-ببینم خوش میگذره؛ ابهتتون پایین نیاد.
ارتین:برو بابا چه کیفی میده!!!!
-اره خیلی حال میده؛ حالا نمیخواد تاب بازی کنی .من باید بازی کنم بدو بیا منو هل بده.
ارتین:گندت بزنن که نمیزاری بازیمونو بکنیم.
اومدو هلم داد انقدر بازی کردم که خسته شدم.
-ارتین؟؟؟
ارتین:جونم!!!
(بازم اون حسه عجیب)
من بستنی میخوام باید بهم بستنی بدی.
ارتین:باشه بیا بریم بخرم برات
رفتیم یدونه بستنیه قیفیه شکلاتی برام گرفت.
برای خودش نخرید منم داشتم با لـ*ـذت میخودمش که وسطاش کم اوردم.
-ارتین من بستنیو نمیخورم چیکارش کنم بندازمش دور؟
ارتین:برو بابا پول پاش دادم بده خودم.
(ناکس حالا اصلا خسیس نبودا اتفاقا دستو دلباز بود)
بعد بستنیه منو برداشتو خورد منم داشتم با تعجب نگاش میکردم.
ارتین:به به چقدر خوشمزه بود
یه نگاه کردمو هیچی نگفتم این چش شده؟؟؟
تا رسیدن به خونه اصلا حرف نزدیم رفتم بالا لباسامو پرت کردم که بعدا جمعش کنم رفتم پایین ببینم چه خبره
آخرین ویرایش: