کامل شده رمان عامل مرگ های انتخابی(جلد دوم ثانیه های آخر)|sanaz-khanoom کاربر انجمن نگاه دانلود

کدوم شخصیت و دوست دارین؟

  • پارسا

  • پیمان

  • کارن

  • ساحل

  • کامیار

  • نفس

  • دنیا


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

دوکــــــــ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/19
ارسالی ها
668
امتیاز واکنش
14,200
امتیاز
661
u989_u049_83.jpg



نام رمان: عامل مرگ های انتخابی( جلد دوم ثانیه های آخر)
نام نویسنده:sanaz-khanoom
نام تأیید کننده:zari dokht
ژانر: عاشقانه -معمایی-تراژدی

خلاصه:

جلد اول درباره دختری بود که زندگیش فراز و نشیب زیادی داشت ، دختری که عاشق بود و دنیاش پر از تاریکی بود . دختری که قضاوت شده بود و قضاوت کرده بود!

تو این جلد میفهمیم که درست قضاوت کرده یا نه !

جلد دوم: درباره زندگی پسری هست که با یه انتخاب اشتباه و نادرست زندگیشو با دستای خودش نابود میکنه ، پسری که عشقشو بخاطر انتخاب نادرستش از دست میده و حالا دنبال انتقامه! انتقام از کسایی که باعث این انتخاب شدن ...
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • رَشنو

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/12
    ارسالی ها
    2,002
    امتیاز واکنش
    47,756
    امتیاز
    905
    محل سکونت
    مازندران:)
    e9a6_%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8.jpg

    نویسنده ی گرامی، ضمن خوش آمد گویی به شما؛ سپاس از اعتماد و انتشار اثر خود در انجمن وزین نگاه دانلود .

    خواهشمند است قبل از آغاز به کار نگارش، قوانین زیر را با دقت مطالعه نمایید :
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!



    دقت به این نکات و رعایت تمامی این موارد الزامی ست؛ چرا که علاوه بر حفظ نظم و انسجام انجمن، تمامی ابهامات شما ( چگونگی داشتن جلد، به نقد گذاشتن رمـان، تگ گرفتن، ویرایش، پایان کار و سایر مسائل مربوط به رمـان ) رفع خواهد شد. با این حال می توانید پرسش ها، درخواست ها و مشکلات خود را در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    عنوان نمایید.

    پیروز و برقرار باشید.
    گروه کتاب نگاه دانلود​
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    مقدمه:
    زانوهام، طاقت وزنم رو ندارن. این مرد چیکار کرد با دنیای‌ من! زانو میزنم و مات‌ و‌ مبهوت به چشمای قهوه‌ای رنگش خیره میشم. گـ ـناه من چی بود؟ من فقط یه عاشق بودم! من بهش اعتماد کرده بودم؛ ولی اون...
    نگاهش رو ازم می‌دزده؛ شرمنده‌اس؟ پشیمونه از کاراش؟ با پشیمونی اون دنیا برمی‌گرده؟
    احساس می‌کنم روی هوام، هیچ حسی ندارم. شاید مردم و حواسم نیست!
    چنگ می‌زنم به دیوار و می‌خوام از جام بلند بشم‌، نمیشه...
    میاد به طرفم و می‌خواد کمکم کنه ولی نمی‌خوام دستش به من بخوره، دستایی که به خون عشقم آلودن!
    با آخرین توانم دستش رو پس میزنم. کمی به خودم میام؛ این مرد، آخ آخ آخ که این مرد چیکار کرد با دنیای من!
    لبام رو با زبونم خیس می‌کنم تا حرف بزنم ولی دهنم خشکه، احساس می‌کنم تو خلأ هستم، تکون خوردن لباش رو می‌بینم ولی چیزی از حرفاش نمی‌فهمم! سرگیجه دارم، چشمام رو میبندم و پلکام رو روی هم فشار میدم تا کمی از سرگیجه و سردردم کم بشه.
    چشمام رو باز می‌کنم و به زور با صدای گرفته‌ای میگم:
    - چرا؟
    - من فقط یه عاشق بودم.
    با شنیدن این حرفش به خودم میام، با تمام وجودم داد می‌زنم، داد می‌زنم و خودم رو خالی می‌کنم:
    - منم عاشق بودم، اون دنیای‌ من بود و تو دنیام رو ازم گرفتی، می‌فهمی لعنتی؟ تو دنیای من رو کشتی، تو قاتل دنیای منی، تو نه تنها قاتل دنیامی بلکه قاتل روح منم هستی!
    ***
    در خونه رو باز می‌کنم و بدون توجه به صدای زنگ‌ تلفن، به سمت کاناپه‌ی زرشکی رنگ میرم و خودم رو روش پرت می‌کنم. چشمام رو می‌بندم و همون‌طور با چشم بسته کتم رو از تنم در میارم.
    صداش نه تنها حالم رو خوب نمی‌کنه، بلکه باعث میشه حالم بدتر هم بشه.
    - کجایی؟ چرا جواب نمیدی؟ ببین باید با هم حرف بزنیم، می‌دونم خونه‌ای پس به من زنگ بزن.
    چشمام رو باز می‌کنم و میرم سمت تلفن و از روی میز برش می‌دارم و می‌کوبم زمین و بدون توجه بهش می‌رم سمت بار کوچیکی که توی خونه دارم. بطری برندی رو بر می‌دارم و سر می‌کشم.
    سعی می‌کنم به طعم تلخش اهمیتی ندم.
    همون‌طور با بطری برند به دست، به سمت اتاق خواب میرم. اتاقی که یه روزی سر چیدن دکوراسیونش باهام دعوا می‌کرد و می‌گفت:
    - نخیرم، باید خودم و خودت با دستای خودمون بچینیمش. تموم شد رفت، کاری نکن ازدواج نکرده کچلت کنم!
    در رو که باز می‌کنم، اول سمت میز آرایش سفیدرنگ گوشه اتاق میرم و عکسش رو از روی میز بر می‌دارم و بعد طرف تخت میرم و روش دراز می‌کشم.
    عکسش رو به قفسه سـ*ـینه‌ام می‌چسبونم و زمزمه می‌کنم: کاش بودی.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    از جام بلند میشم و به طرف حموم میرم.
    همون طور با لباس میرم زیر دوش و وایمیستم. زیر لب زمزمه می‌کنم:
    - چرا؟
    موهام رو چنگ میزنم و زیر لب زمزمه می‌کنم:
    - چرا؟چرا؟چرا؟
    آب دهنم رو قورت میدم و سعی می‌کنم بغضم رو نشکنم. لباس‌هام رو در میارم و دوش می‌گیرم.
    تو آیینه خودم رو نگاه می‌کنم. چشم‌هام از شدت بی‌خوابی پر از خون شده و درد میکنه.
    آب رو میبندم و بعد از پوشیدن لباس میرم به طرف تخت و خودم رو روش پرت می‌کنم. پاکت سیگاری که روی تخت بود رو برمیدارم و گوشه لبم میذارم و روشنش می‌کنم.
    صدای زنگ خونه آزارم میده ولی حالی ندارم تا در رو باز کنم و از اون مهم‌تر، دلم می‌خواد که تنها باشم.
    چشمام رو میبندم و پک عمیقی به سیگار میزنم.
    با صدای باز و بسته شدن در اتاق، چشمام رو باز می‌کنم و می‌بینمش که به در تکیه داده و به من نگاه می‌کنه.
    با صدای خش‌داری می‌گم:
    - چی از جونم می‌خوای؟
    - من تو رو این جور می‌شناختم؟ آدمی که بیست و چهار ساعته یا زهرماری می‌خوره یا سیگار دود می‌کنه؟
    چیزی نمیگم که میگه:
    - دست از این کارها بردار، به خودت بیا پسر
    - نمیشه.
    - میشه، چرا نشه؟
    - تا حالا از زور عذاب وجدان خواستی بمیری؟
    - تو مقصر نبودی!
    - مقصر اصلی من بودم، کاش نجاتم نمیدادی.
    - هیچ مشکلی با مرگ حل نمیشه.
    - برعکس، راه حل بیشتر مشکل‌ها مرگه!
    - واقعیت نداره.
    میاد طرفم و سیگار رو از گوشه‌ی لبم برمیداره و خاموشش می‌کنه و میگه:
    - با این کارها می‌خوای چی رو ثابت کنی؟
    چیزی نمیگم. دلم نمی‌خواد سکوتم رو بشکنم.
    - یالا جواب بده، چی رو می‌خوای ثابت کنی؟
    نگاهش می‌کنم، عصبانی شده.
    - اون دوستت داشت!
    دیگه نمی‌تونم سکوت کنم. با عصبانیت بطری رو که روی تخت دو نفره بود، برمیدارم و میکوبم به زمین. کف اتاق پر از خرده‌های‌ شیشه می‌شه و رنگ زردی روی پارکت‌های سفید اتاق به من دهن کجی می‌کنه.
    یقه‌ی کتش رو می‌گیرم و با صدای بلندی میگم:
    - آخه تو از درد من چی میدونی؟ چی میدونی؟
    میخواد حرفی بزنه که بهش اجازه نمیدم و میگم:
    - تا حالا شده تو موقعیت من باشی؟ یالا بگو.
    یقه‌ کتش رو ول میکنم و روی تخت میشینم و سرم رو پایین می‌اندازم و موهام رو چنگ می‌زنم.
    با صدای خش‌داری می‌گم:
    - همه‌تون فقط ادعا میکنین که من رو درک میکنین. هیچ کس من رو درک نمیکنه. تا توی موقعیت من نباشی درکم نمیکنی.
    چیزی نمیگه، دستم رو دراز میکنم و پاکت سیگار رو چنگ میزنم و بعد از روشن کردن سیگار، پک عمیقی میزنم.
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    از جا بلند می‌شم و می‌رم به طرف پنجره و پرده رو کنار می‌زنم و به حیاط خیره می‌شم.
    حیاطی که یه زمانی پر از گل رز و یاس بود ولی بعد از رفتنش گل‌های رز پژمرده شدن و به جای گل‌های یاس علف‌های هرز رشد کرده.
    - برو باهاش حرف بزن، براش توضیح بده تا از شر عذاب وجدان راحت بشی.
    - با توضیح دادن برمی‌گرده؟
    جوابی نمی‌ده که می‌گم:
    - دیدی! من اگه براش توضیح بدم هم برنمی‌گرده.
    - حداقل اگه براش توضیح بدی و واقعیت رو بگی دیگه عذاب وجدان نداری، چهار ماهه چپیدی تو این خونه و بیرون نمی‌ری. خودت رو تو آیینه نگاه کردی؟ اصلا می‌دونی با این کارت چقدر به خودت ضربه‌ می‌زنی؟بیست و چهار ساعته یا الـ*کـل می‌خوری یا سیگار می‌کشی و به خودت آسیب می‌زنی، با این کارهای تو اون برمی‌گرده؟ به جای این کارها برو همه چی رو بگو تا از عذاب وجدانت کم بشه و قضاوت نشی.
    - بعضی اوقات فکر می‌کنم این قضاوت‌ها و تهمت‌ها حقمه.
    - حق تو خوشبختیه.
    صدای قدم هاش رو می‌شنوم و بعد سنگینی دستش رو روی شونم حس می‌کنم. می‌گـه:
    - من رو نگاه کن.
    نگاهش می‌کنم که میگه:
    - من خواهان خوشبختی توام، پس به حرفم گوش کن. ببین من الان می‌رم، بشین به حرف‌هام فکر کن، خب؟
    سرم رو تکون می‌دم که می‌گـه:
    - من دیگه برم، خداحافظت!
    بعداز چند ثانیه، صدای در اتاق نشون می‌ده که رفته.
    بی توجه به خرده‌های شیشه‌ی روی زمین می‌رم طرف کمد روبروی تخت و تنها روسری که ازش جا مونده رو برمی‌دارم و می‌برم به طرف صورتم و تا عطر موهاش به مشامم می‌رسه، بغض لعنتی وحشیانه به طرف گلوم هجوم میاره و اذیتم می‌کنه.
    همون طور روسری به دست می‌رم به طرف تخت که با حس سوزش پام سر جام می‌ایستم.
    لعنتی، شیشه پام رو بریده. خم می‌شم و شیشه رو از تو پام در میارم و بدون توجه به خونی که از پام میاد می‌رم به طرف تخت و روش دراز می‌کشم و روسری رو به بینی‌ام نزدیک می‌کنم و تا جایی که می‌تونم نفس عمیق می‌کشم.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    به حرف های کارن فکر میکنم . چهار ماه هست که هر روز و هر شب میاد پیشم و این حرف هارو تکرار میکنه .
    زیر لب زمزمه میکنم: خدایا ، معجزه میخوام!
    با شنیدن صدای رعد و برق و بارون از جام بلند میشم و میرم طرف پنجره و بیرونو نگاه میکنم .
    * - دختر بیا این چترو بگیر ، خیس شدی
    - نمیخوام نمیخوام ، تو هم بیخیال اون چتر شو ،قدم زدن زیر بارون خیلی حال میده ها
    - إ ، مگه بچه شدی؟ سرما میخوریا
    - تورو خدا تو هم بیخیال چترشو
    - نمیشه
    - جون من
    - صد بار گفتم جون خودتو قسم نده
    مظلوم میگه:باشه قول میدم ، حالا میای باهم قدم بزنیم؟*
    زیر لب زمزمه میکنم:
    تصمیم گرفته ام
    هر چه تو را
    به یاد من بیندازد
    دور بریزم
    فقط یکی بگوید
    با چای اول صبح
    با سیگار آخر شب
    با خلوت بعد از ظهر خیابان
    با خانه های پلاک چهل و چهار
    با نیمه ی تابستان
    با آخر بهار
    با اولین برف
    با درخت غرق شکوفه
    با باران
    با باران
    با باران
    چه کنم؟...
    چشم از بیرون میگیرم و میرم طرف تخت و عکسشو بغـ*ـل میکنم و زیر لب میگم: خدایا ، معجزه میخوام !گوشیم و بر میدارم و آهنگیو play میکنم .

    " من هنوز همونم ، هنوزم گریه هام بی صداست
    تو همونی، اونی که واسه من یه اشتباست
    من بودم ، کسی که بخاطرت کشید کنار
    از رو عمد گذاشتی تو قلبشو به زیر پات "
    برای دفعه بیستم به پاکت سیگار چنگ میزنم . دفعه بیستم بود؟ نه نه ! شاید باید بگم برای دفعه هزارم!
    یادم نیست ، نه یادم نیست . اصلا من این روزا چیو یادمه؟ من ...
    من فقط یه دختر با لباس عروس که تو خون غرقه رو یادمه ، آره آره ، فقط یه دختر که لباس سفیدش با لکه های خون رنگین شده یادمه ...
    سیگار و میزارم گوشه لبم و روشنش میکنم . به اتاق نگاه میکنم . پر از دود سیگاره .
    آهنگ هنوز در حال پخشه .

    " من هنوز همونم،همونی که بخاطرت تو رو همه در اومد
    من هنوزم همونم‌اونی که زندگیشو داده پای تو من بودم
    من همون دیوونم که هنوز دارم به عشق تو میخونم
    همونم ، همونی که بخاطرت تو رو همه در اومد
    من هنوز همونم ، اونی که که زندگیشو داده پای تو من بودم
    من همون دیوونم که هنوز دارم به عشق تو میخونم"
    راستی ، چیشد که رفت؟
    چرا من ؟ چرا اون؟
    من لیاقتشو نداشتم ، و این بی لیاقتی باعث از دست دادنش شد . و برای بار هزارم زیر لب میگم: خدایا، معجزه میخوام!

    " نگاهت همونه ،نگاهی که میگشت دنبال یه بهونه
    مال دیگرونه ، دلی که دل بخاطرش با همه بد بوده
    مال من بوده ، اون زندگی که دیگه نابوده
    آره من اونم ، اونی که بین ما تنها مونده "
    عکسو نگاه میکنم . پسر و دختری کنار هم . دختر لباس عروس تنشه و پسر کت و شلوار .
    قاب عکسو پرت میکنم روی تخت و میگم : مال من بوده، اون زندگی که دیگه نابوده.
    ساعتو نگاه میکنم . یازده شب ، چقدر زود دو ساعت گذشت .
    از روی تخت بلند میشم و بعد برداشتن کتم میرم بیرون . بارون هنوز میباره .
    هندزفری هامو میزارم تو گوشم و بعد play کردن آهنگ زیر بارون قدم میزنم .
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    زیر لب زمزمه میکنم:
    "هیچ چیز سر جایش نیست
    مثلاً تویى که
    الان
    زیرِ این باران
    باید کنارم باشى و
    نیستى...
    مثلاً منى که
    تا الان
    باید فراموشت میکردم و
    نکردم"
    کاش بودی و مثل همیشه باهم زیر بارون قدم میزدیم . تو کفشاتو در میاوردی و من بهت چشم غره میرفتم و تو میگفتی: قدم زدن زیر بارون بدون کفش عالیه ، تو هم کفشاتو در بیار و من مقاومت میکردم و در آخر مثل همیشه منو راضی میکردی و کفشامو در میاوردم .
    به آسمون نگاه میکنم . قطره های بارون که روی صورتم میفتن اجازه نمیدن چشمامو باز کنم . با صدای بلندی میگم: لعنتی ، واسه چی رفتی از پیشم؟
    دستامو باز میکنم و رو به آسمون فریاد میزنم: خدایا،معجزه میخوام!
    بعد چند ساعت قدم زدن زیر بارون برمیگردم خونه . روی زمین دراز میکشم و چشمامو میبندم ولی خوابم نمیاد . ساعتو نگاه میکنم ، چهار صبح .
    هرکاری میکنم نمیتونم بخوابم ، به طرف بار میرم و بعد بر داشتن بطری ودکا میرم به طرف پیانو توی اتاق و شروع میکنم به زدن و خوندن آهنگی که بهم آرامش میده .
    اونقدر میزنم تا انگشتام درد بگیرن!با صدای زنگ خونه به خودم میام و دست از زدن برمیدارم و با بی حوصلگی میرم طرف آیفون و درو باز میکنم .
    میرم طرف آشپزخونه تا برای خودم قهوه آماده کنم .
    قهوه به دست از آشپزخونه میرم بیرون و کارن و میبینم که نشسته روی کاناپه .
    - سلام
    سرمو تکون میدم و میشینم روبروش و جرعه ای از قهومو میخورم تا شاید حالمو خوب کنه .
    - خوبی؟
    فقط نگاهش میکنم و چیزی نمیگم .
    - اومدم ببرمت تا باهاش حرف بزنی
    جرعه ای از قهومو میخورم و با صدای خشداری میگم: که چی بشه؟
    - تا از شر تهمت و قضاوت مردم راحت بشی .
    پوزخندی میزنم و سرمو به پشتی کاناپه تکیه میدم و سقف و نگاه میکنم .
    صداشو میشنوم که میگه: ببین پارسا ، چهار ماه هست چپیدی تو این خونه و با کسی حرفی نزدی کاریت نداشتم . ولی الان دیگه باید به خودت برسی و باهاش حرف بزنی . تا کی میخوای تو خونه بمونی؟هان؟ خودتو تو آینه نگاه کردی؟ پارسا ،به خودت بیا!
    این راهش نیست ، برای یه بار هم شده به حرفم گوش بده . اصلا .. اصلا تو رو قسم به دنیا ..
    فورا نگاهمو از سقف میگیرم و نگاهش میکنم .
    چند ثانیه چیزی نمیگه ولی بعد حرفشو ادامه میده: تو رو به دنیا قسم برو باهاش حرف بزن
    با صدایی که سعی میکنم خیلی بلند نباشه میگم: اولین و آخرین بارته که جون دنیارو قسم میخوری
    - اگه به حرفم گوش میکردی نمیگفتم قسم به دنیا ، حالا هم که قسمت دادم پس پاشو بریم باهاش حرف بزن
    با بی حالی از جام بلند میشم و میگم: یادت باشه فقط بخاطر قسمی که دادی میام ، وگرنه تنهایی و به هر چیزی ترجیح میدم .
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    با بی حالی میرم طرف اتاق . راستش ته ته دلم حرفای کارن و قبول داشتم ولی حال و حوصله بحث و حرف زدن با کسی و نداشتم و ندارم .
    به طرف کمد سفید رنگ میرم و اولین لباسی که میبینم و چنگ میزنم و میپوشم و بدون اینکه به آینه نگاه کنم میرم طرف پذیرایی .
    - بریم؟
    سرمو با سستی تکون میدم و میرم طرف حیاط و سوار ماشین میشم .
    صدای کارنو میشنوم که میگه: وایسا با هم بریم
    - دوست دارم چند ساعتی هم شده تنها باشم، اونجا میبینمت .
    بدون اینکه منتظر جوابی از طرف کارن باشم سوار ماشین میشم و میرم طرف خونه ای که دنیام چند ماه اونجا زندگی کرده .
    آهنگ مورد نظرمو پخش میکنم و با سرعت 100 تو شهر میرونم . با دیدن ترافیک آهی میکشم و وایمیستم .
    بالاخره بعد چهل دقیقه میرسم جلوی مجتمع و ماشین و نگه میدارم .
    تو ماشین میشینم و منتظر میشم کارن بیاد . بعد ده دقیقه میرسه و از ماشین پیاده میشه و میاد به طرفم .
    شیشه ماشین و میدم پایین و منتظر میمونم حرفشو بزنه .
    - پس چرا وایسادی؟ برو باهاش حرف بزن
    - نمیای؟
    - نه دیگه ، باید خودت بری . اون هنوز نمیدونه ما رفیقیم
    سرمو تکون میدم و از ماشین پیاده میشم و میرم طرف مجتمع . از پنج پله ی جلوی مجتمع بالا میرم و بعد باز شدن در میرم طرف آسانسور و سوارش میشم .
    دکمه طبقه پنج و میزنم و سرمو به دیوار تکیه میدم .
    با توقف آسانسور ازش پیاده میشم و میرم طرف در قهوه ای رنگ که روش عدد 10 خودنمایی میکرد .
    زنگ و میزنم و به دیوار تکیه میدم . بعد چند لحظه صدای قدم های ظریفشو میشنوم و بعد صداشو:بله؟
    - میشه درو باز کنی؟
    -شما؟
    - پارسام
    چیری نمیگه که میگم: باید باهم حرف بزنیم.
    - فقط از اینجا برو!
    اصرار میکنم ، انگار با شنیدن صداش و حرفاش یه هدفی برای توضیح دادن موضوع پیدا میکنم .
    - لطفا درو باز کن بزار توضیح بدم ، ماجرا اون چیزی که تو فکر میکنی نیست .
    جیغ میزنه و میگه: برو لعنتی ، فقط گمشو برو . زندگیمو به هم زدی کافی نبود؟ چی میخوای از جونم؟
    چیزی نمیگم و به دیوار تکیه میدم و چشمامو میبندم .
    صدای هق هقش آزارم میده .
    با صدای خشدار و آرومی میگم:گریه نکن ، درو باز کن حرف بزنیم
    صداشو که داره میون هق هقاش حرف میزنه رو میشنوم: دیگه خیلی دیره ،برو!
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    نیم ساعتی صبر میکنم ولی درو باز نمیکنه . دیگه صدای هق هقشو هم نمیشنوم .
    بدون توجه به آسانسور میرم طرف پله ها و با زانوهایی لرزون ازش میام پایین .
    بعد چند دقیقه میرسم و میرم طرف در و از مجتمع خارج میشم .
    خداروشکر نگهبان حواسش نبود وگرنه باید با اونم درگیر میشدم .
    میرم طرف ماشین که صدای قدم هایی و میشنوم و بعد صدای بم و آرامش بخش کارن که میگه:چیشد داداش؟
    سرمو به طرفین تکون میدم و به جلو خیره میشم .
    - حرف زدین؟
    - نه ، قبول نکرد .
    - راضیش میکنم حرف بزنه .اصلا نگران نباش ،خب؟
    بدون توجه بهش سوار ماشین میشم و حرکت میکنم طرف محلی که چهار ماه هست بهش سر نزدم .
    تو این چهار ماه هر وقت که خواستم برم پیشش زانوهام لرزید و ...
    هر کاری کردم نشد برم . حس عذاب وجدان نزاشت حتی تو خیالم هم باهاش حرف بزنم .
    امروز که تلاشی برای توضیح دادن ماجرا کردم کمی از عذاب وجدانم کم شد .
    کارن راست میگفت که با حرف زدن آروم میشی .
    جلوی گلخونه نگه میدارم و میرم تو و گلارو نگاه میکنم .
    با دیدن گلای سرخ رز میرم طرفشون و بوشون میکنم .
    مثل خودم عاشق گل رز سرخ بود .
    به فروشنده میگم تا یه دسته گل رز بهم بده . بعد دادن پول میرم طرف ماشین و گلارو با احتیاط میزارم روی صندلی و ماشین و به حرکت در میارم .
    قطره بارون که روی شیشه ماشین میفته صدای آهنگ و کم میکنم و به صدای قطره های بارون گوش میکنم.
    بعد چند دقیقه که میرسم ماشین و نگه میدارم و با زانو هایی لرزون از ماشین پیاده میشم .
    گلارو بر میدارم و با قدم هایی آهسته حرکت میکنم .
    کنارش که میرسم بی اختیار زانو میزنم و به رنگ سیاه سنگ قبر که بهم دهن کجی میکنه نگاه میکنم .
    نوشته های روی سنگ قبر آزارم میدن . مخصوصا اون اسمی که درشت و خوش خط نوشته شده .
    پیشونیمو تکیه میدم به سنگ و زیر لب اسمشو زمزمه میکنم .
    - دنیام ...
    دنیام منو ببخش !دلم برات تنگ شده . میدونی ، کاش بودی . کاش بودی و مثل همیشه سر به سرم میزاشتی .
    بالاخره یه قطره اشک از چشمم جاری میشه .
    - دنیا ، پاشو نگاه کن پارسات داره از بغض خفه میشه. مگه همیشه نمیگفتی تو باید همیشه تو اوج باشی؟
    دنیا نگاه کن رفتنت باهام چیکار کرد . دنیا ..
    پاشو دعوام کن بگو بهم نگو دنیا ، تو باید بگی دنیام .
    زندگیم ، قصد نداری پاشی و پارساتو ببینی که داره داغون میشه؟ پاشو ببین که دارم از دست میرم .
    اصلا ، اصلا میدونی ، بیا و منم ببر پیش خودت!
    دنیام ، چرا جواب نمیدی؟ چون چهار ماهه نمیام پیشت قهری؟ دلت میاد با پارسات قهر کنی؟
    جون پارسا پاشو ..
    سرمو از روی سنگ قبر بلند میکنم و محکم میکوبم به سنگ و میگم : د آخه دلت میاد من جونمو قسم بدم و تو سکوت کنی؟ تو که روی جون پارسات حساس بودی
    بالاخره بغض تو گلوم میشکنه و به هق هق میفتم .میون هق هقام به زور حرف میزنم: دنیا ... پاشو تا برات توضیح بدم ، بیدارشو . تو که خوابالو نبودی . ببین فقط چند ساعت بیدارشو ، تو رو به خدا فقط چند ساعت بیدارشو بغلت کنم توضیح بدم بهت . اونوقت وقتی میخوای بری من خدارو راضی کنم تا به جای تو من برم . یادته میگفتی وقتی من بمیرم چیکار میکنی؟ الان تو رفتی و من کاری نمیکنم ، فقط هر ثانیه که میگذره هزار بار میمیرم و زنده میشم .
    سنگ قبرو بغـ*ـل میکنم چشمامو میبندم .زیر لب میگم: خدایا، دیگه معجزه نمیخوام !منو هم ببر پیش دنیا!

    ***
    با احساس دستی روی شونم چشمامو باز میکنم و اطراف و نگاه میکنم . اولین چیزی که میبینم سنگ قبر سیاه رنگه . با دیدنش همه چی یادم میاد و ناخودآگاه آهی میکشم .
    با شنیدن صدای آشنایی نگاهمو از سنگ قبر میگیرمو خیره میشم به چشمای قهوه ای رنگش .
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    با شناختنش تموم سعیمو میکنم تا باهاش درگیر نشم. صدای بم و خشدارش به گوشم میرسه: پاشو برو خونه . معلومه خیلی وقته زیر بارونی چون کل لباسات خیسه ، سرما میخوری !
    چیزی نمیگم و چشمامو میبندم . دلم نمیخواد حرف بزنم .
    صدای قدم هاشو میشنوم که حرکت میکنه و بعد چند لحظه وایمیسته ، و بعد صدای خودش به گوش میرسه : میدونی ، دلم براش تنگ شده . انقدر تنگ که نمیدونم چیکار کنم . هر ساعت و هر روز میام اینجا ولی دلتنگیم از بین نمیره .
    چرا این حرفارو میزنه ؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟
    - میدونی ، روزی هزار بار آرزو میکنم کاش میشد برگردم به اولین دیدارمون تو بیمارستان . یا روزی که بهم جواب مثبت و داد .
    چند ثانیه نگاهم میکنه و بعد سرشو میندازه پایین و با صدایی گرفته میگه: گرچه ، جواب مثبتش بخاطر نیما بود .
    نیما؟ نی ..ما . زیر لب زمزمه میکنم: نیما؟
    - آره ، نیما . پسرش و ..
    چشماشو میبنده و میگه: پسرت!
    بدون اینکه پلک بزنم روبرومو نگاه میکنم . پس بالاخره تو کل کل پیروز شد. طبق خواسته خودش کوچولو شد نیما و عزیز دل مامان .
    لبخند تلخی میزنم و چشمامو میبندم . سرمو میبرم بالا و تو دلم میگم: بدون من اون بالا بالاها خوشین؟ هوم؟
    چشمامو باز میکنم و از جام بلند میشم . بدون توجه به گرد و خاک هایی که روی شلوارمه راه میفتم طرف ماشین . چند قدم که برمیدارم صداشو میشنوم که میگه: میشه حرف بزنیم؟
    بدون اینکه جوابشو بدم میرم طرف ماشین و سوارش میشم . همین که سوار ماشین میشم و میخوام حرکت کنم پیمانم میاد و میشینه تو ماشین!
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا