عقد بندون به خوبی به پایان رسید. شب خوبی بود ..البته به غیر از دیدار با حسام...
با شروع درس های دوران دبیرستان برای کنکور وقتم پر شده بود... برنامه ریزی کرده بودم که بتونم به موقع تمومشون کنم...هنوز خیلی مانده بود و وقت زیاد..اینترنت را خاموش کرده بودم...باید میخوندم . شاید روزهای اول بی اینترنتی سخت گذشت ولی خوندم. من باید میخوندم . باید میتونستم . موبایلم زنگ خورد ، با دیدن اسم شامپانزه بی حوصله جواب دادم: سلام باز چته که یادی از من کردی؟
_: اول سلام ، دوم اینکه میای پارکه..؟
_:ببخشید چرا؟
_:یه دقه بیا کارت دارم نمیمیری که.
_:الان؟
_: اهوم.
_: ولی همه تو خونن.
_:خب درسات و بیار بگو میری با دوستت هواخوری درسم میخونید.
_: دروغ ازین شاخ تر؟
_: بیا دیگه زیر پام علف سبز شد.
و قطع کرد.
اه گندش بزنن...پوفی میکشم ، لباس هایم را میپوشم ، پسر لجبازی بود تا به چیزی که میخواهد نرسد دست بردار نبود و این لج منو در میاورد . نه بیشتر از ان این لج منو در می اورد که اینقدر راحت قبول کردم ولی دیگر غرورم نمی گذاشت بهش زنگ بزنم و بگویم نمی آیم رفتم بیرون وارد هال شدم ، مامان داشت توی آشپزخانه کتری را آب میکرد ، تا منو دید گفت : کجا بسلامتی؟
_: اا..چیزه دارم میرم با آوا درسامو میخونم.
_: عجب ، اجازه ای چیزی حالا که داری میری بسلامت.
ایش مجبور شدم بخاطر بعضیا به دروغ هم متوصل بشوم...پسره ی مغرور پرو.
پوفی از سر بیحوصلگی میکشم . تا پارکی گفت خیلی راه بود .سوار ماشین شدم و پیش به سوی پارک...از فاصله ی دور نگاهش کردم... داشت بایک دختره ای حرف میزد...خب بهتره نقشه و شروع کنم ... شروع کردم دویدن و یک دفعه زدم محکم پشت دختره و و رفتم کناره حسام . باگنگی نگاهش کردم و گفتم: حسام این دیگه کیه ؟
_: آ چیزه آوین جان...این یعنی...
دختره رو به من گفت: من باید بپرسم شما کی هستید؟
_: من ؟ به خودم اشاره کردم و باحالت سؤالی نگاهش کردم.
سری تکان داد و گفت: بله میشه بپرسم چرا منو زدی؟
_:من نزدمت! وسط راه بودی دستام باز بود. محکم خورد بهتون.
_: حواستونو باید جمع کنید.
حسام گفت: هی بیخیال .
دختره: خب نگفتی این کیه!؟
_: این نفسه منه همونیه سالهاست منتظرشم...
نزدیک بود دهنم و از تعجب باز کنم ولی برای اینکه سه نشه به حالت اولیه بازگشتم و دست به سـ*ـینه نگاهش کردم.
دختره گفت: خب ..خب...این یعنی...حسام خیلی نامردی خیلی...خیلی...
بدو رفت.
با دور شدن دختره حسام نگاهی بهم کرد و گفت:واقعا ممنون کنه ای بود واقعا...
یک نگاه به صورت متعجب من کرد و گفت : متشکر ، کمکم کردی درباره ی اون حرف ها سوتفاهم نشه حرفایی که زدم... فقط میخواستم کاری کنم دختره بپره.
و رفت.. رفت! باورم نمیشه یه ادم چقدر میتونه پرو باشه . اه لعنتی شدم بازیچه دوباره...اعصابمو ریخته بهم! پوفی کشیدم و رفتم سوار ماشین شدم به سمت خونه میخواستم یک راست برم سراغ اتاق نازنینم....ولی مامان جلومو گرفت!وای خدا حالا چی بگم؟
_:یعنی به همین زودی گشت گذارتون تموم شد ؟
_:نه من رفتم اوا گفت یه کاری براش پیش اومده نمیاد.
دوباره دروغ دروغ اه لعنتی.
ای خدا منو باش چرا گوش به حرف کردم اه...ایش.
مامان بالاخره راضی شد منم رفتم تو اتاقم.
هدستمو گذاشتم توی گوشم سعی کردم به هیچی فکر نکنم درسامو باز کردمو مشغول خواندن شدم.مامان امد تو اتاق سرمو اوردم بالا هدست و برداشتم مامان برام کیک آبمیوه اورده بود.
_:اوا خیلی ممنون چرا زحمت کشیدین.
_:نه کاری نکردم کیک داشتیم از قبل . میگن یه خوردنی وسطه درس به بهتر فهمیدن کمک میکنه.
_: وای مامان خیلی ممنون
و پریدم یک ما*چش کردم و نشستم پای کیک و آبمیوه ام...مامان خنده ای کرد و گفت: اه اه تف مالیم کردی دختر بخور زود بعد از خوندن درسات بیا شام..
وبعد رفت بیرون.
با شروع درس های دوران دبیرستان برای کنکور وقتم پر شده بود... برنامه ریزی کرده بودم که بتونم به موقع تمومشون کنم...هنوز خیلی مانده بود و وقت زیاد..اینترنت را خاموش کرده بودم...باید میخوندم . شاید روزهای اول بی اینترنتی سخت گذشت ولی خوندم. من باید میخوندم . باید میتونستم . موبایلم زنگ خورد ، با دیدن اسم شامپانزه بی حوصله جواب دادم: سلام باز چته که یادی از من کردی؟
_: اول سلام ، دوم اینکه میای پارکه..؟
_:ببخشید چرا؟
_:یه دقه بیا کارت دارم نمیمیری که.
_:الان؟
_: اهوم.
_: ولی همه تو خونن.
_:خب درسات و بیار بگو میری با دوستت هواخوری درسم میخونید.
_: دروغ ازین شاخ تر؟
_: بیا دیگه زیر پام علف سبز شد.
و قطع کرد.
اه گندش بزنن...پوفی میکشم ، لباس هایم را میپوشم ، پسر لجبازی بود تا به چیزی که میخواهد نرسد دست بردار نبود و این لج منو در میاورد . نه بیشتر از ان این لج منو در می اورد که اینقدر راحت قبول کردم ولی دیگر غرورم نمی گذاشت بهش زنگ بزنم و بگویم نمی آیم رفتم بیرون وارد هال شدم ، مامان داشت توی آشپزخانه کتری را آب میکرد ، تا منو دید گفت : کجا بسلامتی؟
_: اا..چیزه دارم میرم با آوا درسامو میخونم.
_: عجب ، اجازه ای چیزی حالا که داری میری بسلامت.
ایش مجبور شدم بخاطر بعضیا به دروغ هم متوصل بشوم...پسره ی مغرور پرو.
پوفی از سر بیحوصلگی میکشم . تا پارکی گفت خیلی راه بود .سوار ماشین شدم و پیش به سوی پارک...از فاصله ی دور نگاهش کردم... داشت بایک دختره ای حرف میزد...خب بهتره نقشه و شروع کنم ... شروع کردم دویدن و یک دفعه زدم محکم پشت دختره و و رفتم کناره حسام . باگنگی نگاهش کردم و گفتم: حسام این دیگه کیه ؟
_: آ چیزه آوین جان...این یعنی...
دختره رو به من گفت: من باید بپرسم شما کی هستید؟
_: من ؟ به خودم اشاره کردم و باحالت سؤالی نگاهش کردم.
سری تکان داد و گفت: بله میشه بپرسم چرا منو زدی؟
_:من نزدمت! وسط راه بودی دستام باز بود. محکم خورد بهتون.
_: حواستونو باید جمع کنید.
حسام گفت: هی بیخیال .
دختره: خب نگفتی این کیه!؟
_: این نفسه منه همونیه سالهاست منتظرشم...
نزدیک بود دهنم و از تعجب باز کنم ولی برای اینکه سه نشه به حالت اولیه بازگشتم و دست به سـ*ـینه نگاهش کردم.
دختره گفت: خب ..خب...این یعنی...حسام خیلی نامردی خیلی...خیلی...
بدو رفت.
با دور شدن دختره حسام نگاهی بهم کرد و گفت:واقعا ممنون کنه ای بود واقعا...
یک نگاه به صورت متعجب من کرد و گفت : متشکر ، کمکم کردی درباره ی اون حرف ها سوتفاهم نشه حرفایی که زدم... فقط میخواستم کاری کنم دختره بپره.
و رفت.. رفت! باورم نمیشه یه ادم چقدر میتونه پرو باشه . اه لعنتی شدم بازیچه دوباره...اعصابمو ریخته بهم! پوفی کشیدم و رفتم سوار ماشین شدم به سمت خونه میخواستم یک راست برم سراغ اتاق نازنینم....ولی مامان جلومو گرفت!وای خدا حالا چی بگم؟
_:یعنی به همین زودی گشت گذارتون تموم شد ؟
_:نه من رفتم اوا گفت یه کاری براش پیش اومده نمیاد.
دوباره دروغ دروغ اه لعنتی.
ای خدا منو باش چرا گوش به حرف کردم اه...ایش.
مامان بالاخره راضی شد منم رفتم تو اتاقم.
هدستمو گذاشتم توی گوشم سعی کردم به هیچی فکر نکنم درسامو باز کردمو مشغول خواندن شدم.مامان امد تو اتاق سرمو اوردم بالا هدست و برداشتم مامان برام کیک آبمیوه اورده بود.
_:اوا خیلی ممنون چرا زحمت کشیدین.
_:نه کاری نکردم کیک داشتیم از قبل . میگن یه خوردنی وسطه درس به بهتر فهمیدن کمک میکنه.
_: وای مامان خیلی ممنون
و پریدم یک ما*چش کردم و نشستم پای کیک و آبمیوه ام...مامان خنده ای کرد و گفت: اه اه تف مالیم کردی دختر بخور زود بعد از خوندن درسات بیا شام..
وبعد رفت بیرون.
آخرین ویرایش: