بلیک پرسید:
- بعد از نجاتشون چه اتفاقی افتاد؟
خانم لیوتون گفت:
- بعد از نجات گروه، شایعه ها زیادی در مورد اونها ساخته شد به همین دلیل بعد از بهبودی نسبی اونها یک مصاحبه مطبوعاتي تو روز بیست و هشت دسامبر تو دانشگاه استلا برگزار شد تا همه چیز روشن بشه. بعد از پایان ماجرا در محل سقوط هواپیما و محل دفن کشتهشدگان با قرار دادن سنگها روی همدیگر و یک تابلوی آهنی، یک بنای یادبود ساخته شد. همهی بقایای هواپیما هم سوخته شد تا دیگه هیچ نوع کنجکاوی نسبت به این ماجرا وجود نداشته باشه. بعد از اون کتابهای زیادی از این ماجرا تهیه و چاپ شد و اولین کتاب رو دو سال بعد از حادثه یکی از بازماندگان به نام "آندریاس سورویوس" منتشر کرد. اون در مورد دلیل انتشار کتاب گفت، "در مورد این حادثه حرفهای زیادی زده شده، من این کتاب را نوشتم تا به صورت دقیق توضیح دهم که چه بر ما گذشت"
خانم لیوتون از جایش برخاست و گفت:
- می دونید چرا این درس رو امروز دادم؟
هیچ یک از بچه ها پاسخی نداد. خانم لیوتون ادامه داد:
- میخواستم از این ماجرا دوتا درس بگیرید. اولیش این که همیشه امید داشته باشید. چون امید همهجا بهدردتون میخوره حتی اگه با دوستاتون و خانوادتون بالای یکی از کوهای بلند جهان سقوط کرده باشید و تیمهای نجات هم از پیدا کردنتون نا امید بشن. دومیش اینه که باید یاد بگیرید به خودتون تکیه کنید. یاد بگیرید توی خیلی جاها از زندگیتون فقط خودتونید و خودتون هیچکس دیگهای حتی خانوادتون هم نمیتونن کمکتون کنن باید خودتون بتونید از پس خودتون بر بیایید.
آهی کشید تا آخرین حرفهایش را در کلاس درس به آنها بزند.
- و در آخر این رو بدونید که شما باید قهرمانهای زندگی خودتون باشید، چون همهی آدمها مشغولن تا خودشون رو نجات بدن. زندگی خوبی داشته باشید و ازش لـ*ـذت ببرید.
با تمام شدن صحبتهایش بچهها برایش دست زدند و با در آغـ*ـوش گرفتن او با وی خداحافظی کردند.
***
سه سال قبل
الکس، تاد و جرج، تری را محاصره کردند. نه چیزی میگفتند و نه حرکتی میکردند. این مسئله باعث شد که تری به سختی بتواند حرکات آنان را پیشبینی کند. مشت اولی که از سمت تاد روانه او شد را توانست خنثی کند. اما مشت بعدی مسقیماً به صورتش خورد و باعث شد بر روی زمین بیوفتد. همانموقع صدای کارتر آمد که فریاد کشید:
- چه غلطی دارید میکنید؟
تاد با عصبانیت به سمت کارتر رفت.
- همون کاری رو که باید سهماه پیش انجام میدادیم و جنابعالي مانعش شدی.
کارتر یقه تاد را گرفت و فریاد زد:
- اون یه دختره!
الکس آندو را از یکدیگر جدا کرد و با عصبانیت به کارتر گفت:
- معلوم هست تو چه مرگته؟
کارتر نیز متقابلاً پاسخ داد.
- از همون اول اون مسخرهبازی که سر بیلی آوردیم اشتباه بود. دیگه لازم نیست این دیوونگی رو ادامه بدیم.
جرج جلو آمد و از کارتر پرسید:
- به خاطر یه دختر میخوایی دوستات رو بفروشی؟
کارتر به سمت تری رفت.
- من شماها رو نمیفروشم.
دست تری را گرفت و از روی زمین بلندش کرد. نگاهی به هر سهتای آنها انداخت.
- نه برای یه دختر! برا انجام کار درست.
این را گفت و به همراه تری از آنها دور شد. از آنموقع به بعد کارتر از گروه آنها بیرون آمد. توانست روابطش را با تاد و جرج درست کند اما هیچگاه هیچ پیشرفتی در رابـ ـطه شان حاصل نشد.
***
- با فینال مسابقات کشوری دانشآموزی در خدمت شما هستیم. در یک طرف زمین بازیکنان تیم مدرسه مکنلی با لباسهای قرمز و در طرف دیگه زمین بازیکنان تیم مدرسه d.p.c با لباسهای سفید حضور دارن...
تمام دانشآموزان بههمراه خانواده هایشان در ورزشگاه حضور داشتن و بازیکنان در زمین بودند. با سوت داور بازی آغاز شد. تماشاچیان غوغایی بهپا کرده بودند و هرچه در توان داشتند را به کار میگرفتند. اهمیت بازی باعث شده بود که بازی را در ورزشگاهی بزرگ در کنار پل بروکلین نیویورک برگزار کنند. بازی با پوشش رسانهای خوبی همراه بود و مستقیم از تلوزیون پخش میشد. صدای گزارشگر ورزشگاه پخش می شد.
- توپ در دست بازیکنان مکنلی قرار داره. الکس برونینگ پاس میده به کاپیتان تیم کارتر هورتن، هورتن توپ رو میندازه برای تاد واگنر، تاد یه پرش بلند میکنه و بله .. امتیاز برای تیم مکنلی.
دخترها در حالی که بلوز و دامن های کوتاه قرمز مخصوص تیم بود را پوشیده بودند، در کنار زمین در حال تشویق کردن بودند و بقیه تماشاچیان نیز خود را با آنَها هماهنگ میکردند.
- بعد از نجاتشون چه اتفاقی افتاد؟
خانم لیوتون گفت:
- بعد از نجات گروه، شایعه ها زیادی در مورد اونها ساخته شد به همین دلیل بعد از بهبودی نسبی اونها یک مصاحبه مطبوعاتي تو روز بیست و هشت دسامبر تو دانشگاه استلا برگزار شد تا همه چیز روشن بشه. بعد از پایان ماجرا در محل سقوط هواپیما و محل دفن کشتهشدگان با قرار دادن سنگها روی همدیگر و یک تابلوی آهنی، یک بنای یادبود ساخته شد. همهی بقایای هواپیما هم سوخته شد تا دیگه هیچ نوع کنجکاوی نسبت به این ماجرا وجود نداشته باشه. بعد از اون کتابهای زیادی از این ماجرا تهیه و چاپ شد و اولین کتاب رو دو سال بعد از حادثه یکی از بازماندگان به نام "آندریاس سورویوس" منتشر کرد. اون در مورد دلیل انتشار کتاب گفت، "در مورد این حادثه حرفهای زیادی زده شده، من این کتاب را نوشتم تا به صورت دقیق توضیح دهم که چه بر ما گذشت"
خانم لیوتون از جایش برخاست و گفت:
- می دونید چرا این درس رو امروز دادم؟
هیچ یک از بچه ها پاسخی نداد. خانم لیوتون ادامه داد:
- میخواستم از این ماجرا دوتا درس بگیرید. اولیش این که همیشه امید داشته باشید. چون امید همهجا بهدردتون میخوره حتی اگه با دوستاتون و خانوادتون بالای یکی از کوهای بلند جهان سقوط کرده باشید و تیمهای نجات هم از پیدا کردنتون نا امید بشن. دومیش اینه که باید یاد بگیرید به خودتون تکیه کنید. یاد بگیرید توی خیلی جاها از زندگیتون فقط خودتونید و خودتون هیچکس دیگهای حتی خانوادتون هم نمیتونن کمکتون کنن باید خودتون بتونید از پس خودتون بر بیایید.
آهی کشید تا آخرین حرفهایش را در کلاس درس به آنها بزند.
- و در آخر این رو بدونید که شما باید قهرمانهای زندگی خودتون باشید، چون همهی آدمها مشغولن تا خودشون رو نجات بدن. زندگی خوبی داشته باشید و ازش لـ*ـذت ببرید.
با تمام شدن صحبتهایش بچهها برایش دست زدند و با در آغـ*ـوش گرفتن او با وی خداحافظی کردند.
***
سه سال قبل
الکس، تاد و جرج، تری را محاصره کردند. نه چیزی میگفتند و نه حرکتی میکردند. این مسئله باعث شد که تری به سختی بتواند حرکات آنان را پیشبینی کند. مشت اولی که از سمت تاد روانه او شد را توانست خنثی کند. اما مشت بعدی مسقیماً به صورتش خورد و باعث شد بر روی زمین بیوفتد. همانموقع صدای کارتر آمد که فریاد کشید:
- چه غلطی دارید میکنید؟
تاد با عصبانیت به سمت کارتر رفت.
- همون کاری رو که باید سهماه پیش انجام میدادیم و جنابعالي مانعش شدی.
کارتر یقه تاد را گرفت و فریاد زد:
- اون یه دختره!
الکس آندو را از یکدیگر جدا کرد و با عصبانیت به کارتر گفت:
- معلوم هست تو چه مرگته؟
کارتر نیز متقابلاً پاسخ داد.
- از همون اول اون مسخرهبازی که سر بیلی آوردیم اشتباه بود. دیگه لازم نیست این دیوونگی رو ادامه بدیم.
جرج جلو آمد و از کارتر پرسید:
- به خاطر یه دختر میخوایی دوستات رو بفروشی؟
کارتر به سمت تری رفت.
- من شماها رو نمیفروشم.
دست تری را گرفت و از روی زمین بلندش کرد. نگاهی به هر سهتای آنها انداخت.
- نه برای یه دختر! برا انجام کار درست.
این را گفت و به همراه تری از آنها دور شد. از آنموقع به بعد کارتر از گروه آنها بیرون آمد. توانست روابطش را با تاد و جرج درست کند اما هیچگاه هیچ پیشرفتی در رابـ ـطه شان حاصل نشد.
***
- با فینال مسابقات کشوری دانشآموزی در خدمت شما هستیم. در یک طرف زمین بازیکنان تیم مدرسه مکنلی با لباسهای قرمز و در طرف دیگه زمین بازیکنان تیم مدرسه d.p.c با لباسهای سفید حضور دارن...
تمام دانشآموزان بههمراه خانواده هایشان در ورزشگاه حضور داشتن و بازیکنان در زمین بودند. با سوت داور بازی آغاز شد. تماشاچیان غوغایی بهپا کرده بودند و هرچه در توان داشتند را به کار میگرفتند. اهمیت بازی باعث شده بود که بازی را در ورزشگاهی بزرگ در کنار پل بروکلین نیویورک برگزار کنند. بازی با پوشش رسانهای خوبی همراه بود و مستقیم از تلوزیون پخش میشد. صدای گزارشگر ورزشگاه پخش می شد.
- توپ در دست بازیکنان مکنلی قرار داره. الکس برونینگ پاس میده به کاپیتان تیم کارتر هورتن، هورتن توپ رو میندازه برای تاد واگنر، تاد یه پرش بلند میکنه و بله .. امتیاز برای تیم مکنلی.
دخترها در حالی که بلوز و دامن های کوتاه قرمز مخصوص تیم بود را پوشیده بودند، در کنار زمین در حال تشویق کردن بودند و بقیه تماشاچیان نیز خود را با آنَها هماهنگ میکردند.
آخرین ویرایش: