کامل شده فن فیکشن عشق به شرط چاقو | فاطمه حیدری نیا کاربر انجمن نگاه دانلود

کدوم شخصیت رمان رو دوست دارید ؟؟

  • حورا

  • مهرسام

  • عماد

  • نازنین

  • نیما

  • آرمان


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

فاطمه حیدری نیا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/21
ارسالی ها
180
امتیاز واکنش
3,775
امتیاز
416
محل سکونت
اصفهان
پست نوزدهم

خواستم از پله ها پایین برم که صدای عماد مانع شد :
_کجا داری می ری ! وایسا تا بیام کمکت کنم .
همون جا وایستادم تا عماد بیاد با کمک عماد به سالن غذا خوری رفتم و به همه سلام کردم همه جواب سلامم رو دادن من هم با کمک عماد پشت میز نشستم و مشغول صبحانه خوردن شدم .
عمو عرفان : دخترم امروز یکی میاد وسایلت رو ببره .
زن عمو نوران : من و نرگس خانم می یاییم که وسایل ها رو کمکت بچینیم .
_ لازم نیست عمو نوید یکی رو گرفته که وسایل ها رو بچینه فردا که خونه مرتب شد من و نازنین می ریم داخل خونه .
دوباره مشغول صبحانه خوردن شدیم که عماد گفت :
_ من امروز کار دارم بیرون الناز رو هم سر راه می رسونم به کلاس .
عمو عرفان : باشه برین به سلامت .
عماد و الناز خداحافظی کردن و رفتن بعد از اون ها هم عمو عرفان رفت سر کار و زن عمو نوران هم رفت خرید من هم رفتم توی اتاقم تا استراحت کنم .
بعد از نیم ساعت نرگس خانم آمد تو اتاق و گفت که کارگر ها برای بردن وسایل آمدن .
یه یک ساعت طول کشید تا وسایل اتاق رو بردن و من هم بعد از رفتن کارگر ها رفتم ناهارم رو خوردم و خوابیدم .
...
با صدای موبایلم از خواب بیدار شدم چون اتاق تاریک بود اطراف رو خوب نمی دیدم با کلی زحمت بالآخره موبایلم رو پیدا کردم و گفتم :
_ بله
_ دخترم حورا ..
_ وای مامانی چطوری ؟
_ خوبم دخترم شنیدم دیروز بیمارستان بودی .
_ آره، پام پیچ خورده بود رفته بودم بیمارستان .
_ چرا مواظب نیستی دخترم ، چیکار کردی رفتی توی خونه ی جدید چطوره ؟خوبه ؟
_ هنوز نرفتم امروز وسایلم رو بردن فردا که خونه رو چیدن می ریم داخل خونه .
_ حورا خودم غذا درست می کنم برات می فرستم .
_ نمی خواد از بیرون می خریم .
_ لازم نکرده خودم برات می فرستم .
_ مامان حنا (خواهرم) چطوره ؟
_ خوبه دخترم .
_ پسته ی من چند ماهه شد ؟
_ چهار ماهه فردا می رن جنسیت بچه رو مشخص کنن .
_ خب پس ، فردا بهش زنگ می زنم .
_ باشه دخترم به خدا می سپارمت بابات می خواد باهات صحبت کنه .
_ باشه خداحافظ.
بعد از چند ثانیه صدای بابا تو گوشی پیچید :
_ سلام دخترم .
_ سلام بابایی .
_چطوری دختر بابا ؟
_ خوبم شما چطورین ؟
_ ما هم خوبیم الحمد الله ، پاهات چطوره دخترم ؟
_چیز مهمی نیست زود خوب می شه .
_ دخترم مواظب باش ، زیاد هم تنهایی بیرون نرو .
_ باشه بابا مگه اولین بارمه که می خوام تهران زندگی کنم .
_ من با نوید صحبت کردم خیلی زحمت کشیده تو هم ازش تشکر کن .
_ چشم .
_ باشه دخترم دیگه برو استراحت کن یه وقت خوب با مامانت می یاییم بهت سر می زنیم .
_ باشه خداحافظ
_ خداحافظ
و بعد صدای بوق های متعدد توی گوشی پیچید گوشی رو قطع کردم و گوشه ی تخت انداختم .
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • فاطمه حیدری نیا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/21
    ارسالی ها
    180
    امتیاز واکنش
    3,775
    امتیاز
    416
    محل سکونت
    اصفهان
    پست بیستم

    رفتم به سمت دست شویی و یه آب به صورتم زدم ، ساعت نزدیکای شش بود بخاطر همین
    لباسم رو مرتب کردم و از اتاق خارج شدم پله ها رو خیلی آهسته پایین رفتم که پاهام درد نگیره خونه خیلی ساکت بود و نشان می داد که کسی خونه نیست ، فقط صدا هایی از توی آشپز خونه می آمد خیلی آروم رفتم داخل آشپزخونه نرگس خانم داشت خیار خورد می کرد خیلی آروم رفتم نزدیکش و گفتم :
    _ پخ ....
    نرگس خانم بیچاره سه متر پرید هوا و دستش رو گذاشت روی قلبش ولی من داشتم از خنده ریسه می رفتم .
    نرگس خانم : ای حورا جز جگر بگیری اگه دستم بهت نرسه .
    یهو نرگس خانم جنی شد و افتاد دنبالم منم با اون پای چلاقم شروع کردم به دویدن رفتم داخل سالن و پشت میز ها قایم شدم و گفتم :
    _ غلط کردم نرگسی دلت به حال پاهام نمی سوزه.
    _ نه ، بیا اینور تا حالیت کنم .
    با یه حالت لوس گفتم :
    _ نمو خوام .
    _ باشه دختره ی لوس بیا این ور کاری باهات ندارم .
    _ بگو به جون حورا .
    _ به جون حورا .
    خیلی آروم رفتم به سمتش و پریدم توی بغلش .
    نرگس خانم : دختر تو خجالت نمی کشی با من پیر زن این کار و می کنی ؟
    _ نرگس تو که پیر زن نیستی از منم سر حال تری الان یه آهنگ می زارم با هم برقصیم خوشکلم .
    کنترول تلوزيون رو برداشتم و زدم شبکه ی pmc از شانس خوبم یه آهنگ شاد داشت پخش می شد دست نرگس خانم رو گرفتم و خیلی نرم شروع کردم به رقصیدن .
    نرگس خانم : حورا دستم رو ول کن .
    _ نرو دیگه .
    _ ولم کن دخترم
    دستش رو ول کردم انتظار داشتم بره ولی خیلی نرم شروع کرد به رقصیدن .
    _ نرگسی تو هم عجب ملخکی هستی ها .
    _ ساکت دخترم قشنگ برقص .
    یهو شروع کرد به تاب دادن کمرش و گفت :
    _ ببین دخترم اینجوری باید قر بدی .
    خواستم منم قر بدم که آهنگ تموم شد و یه نفر شروع کرد به دست زدن با نرگس خانم برگشتیم ببینیم کیه که با قیافه ی شیطون عماد رو به رو شدیم .
    عماد : ادامه بدین .
    نرگس خانم : همش تقصیر حورا من رو بزور گرفته می گـه بیا برقص .
    وای مردم چقدر دو رو شدن خودش داره بهم می گـه چجوری قر بدم بعد می گـه حورا مجبورم کرده .
    _ بله من بودم می گفتم باید اینجوری قر بدی .
    نرگس یه نشکون از بازوم گرفت و گفت : برات دارم و بعد رفت به سمت آشپز خونه .
    عماد : تو که پاهات درد می کرد .
    _ الان خوب شد .
    به همراه عماد روی مبل نشستیم بعد از نیم ساعت همه آمدن و دور هم جمع شدیم و بعد رفتیم شام خوردیم .
     
    آخرین ویرایش:

    فاطمه حیدری نیا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/21
    ارسالی ها
    180
    امتیاز واکنش
    3,775
    امتیاز
    416
    محل سکونت
    اصفهان
    پست بیست و یکم

    یکم با همه حرف زدم چون خسته بودم یه شب بخیر گفتم و رفتم توی اتاقم .
    روی تخت ولو شدم و به سقف خیره شدم که یهو چشم های مهرسام آمد توی ذهنم ، چشمای فوق العاده زیبایی داره چشمهایی درشت و مشکی با مژه های بلند خوش حالت مهرسام اصلا شبیه نیما و نازنین نیست چون اون دو تا چشم هایی سبز دارن و مو هایی بور ولی مهرسام موهایی خرمایی داره مهرسام ولی هر سه پوست های سفیدی دارن اما هیچ کدوم به پای سفیدی پوست نیما نمی رسه نیما اینقدر سفیده که من بهش می گم شیر برنج دم نکشیده ...
    از فکر و خیال درباره ی مردم آمدم بیرون چشم هایم را بستم و به خوب عمیقی فرو رفتم .
    ...
    با صدای بدترین دشمنم یعنی آلارم گوشی از خواب شیرینم بیدار شدم .
    با کلی بدبختی از روی تخت بلند شدم و رفتم توی دست شویی اینقد خوابم می آمد که جلوم رو نمی دیدم بخاطر همین افتادم توی سنگ توالت یه درصد فکرش رو بکن که پاهام کثیف می شد ، خودم رو از روی سنگ توالت جمع کردم و کار هام رو انجام دادم و بعد از توی دست شویی اومدم بیرون و رفتم به سمت مانتو و شلوار اسپرت که دیروز جدا کردم تا بپوشم رو تنم کردم یه ریمل زدم و کیف وسایل شخصی ام رو جمع کردم و از اتاق خارج شدم ، ساعت نزدیکای ده بود پس حتماً همه بیدار شدن بخاطر همین به سمت سالن غذا خوری رفتم درست حدس زدم همه دور میز نشسته بودن و مشغول صبحانه خوردن بودن یه سلام بلند کردم که همه به سمتم برگشتن و با لبخند جواب سلامم رو دادن پشت میز نشستم و مشغول صبحانه خوردن شدم .
    عمو عرفان : حورا امروز باید بری ؟
    _آره
    زن عمو نوران : حورا وای به حالت اگه زود زود نیومدی .
    _ حتماً می یام .
    عمو عرفان : حورا عزیزم هر وقت تمام کردی بگو تا برسونمت .
    عماد : لازم نیست بابا خودم می برمش .
    _ آره، عمو با عماد می رم .
    _ باشه دخترم هر جور راحتی پس فعلاً خدا حافظ
    _ خداحافظ عمو جونم .
    عمو عرفان رفت و من منتظر نشستم تا عماد صبحانه خوردنش تمام بشه که زن عمو نوران گفت :
    _ حورا جان من می خوام الناز رو ببرم کلاس پس فعلاً خداحافظ .
    به احترام زن عمو بلند شدم و با هاش خداحافظی کردم و بعد با الناز هم خداحافظی کردم وقتی زن عمو و الناز رفتند رو به عماد گفتم :
    _ ای کارد بخوره تو شکمت خب پاشو دیگه .
    _ باش بابا الآن تمام می شه .
    بالآخره بعد از پنج دقیقه آقا عماد دست از سر خوراکی ها برداشت و بلند شد .
    دم در منتظر ایستادم تا عماد ماشین رو از پارکینگ بیرون بیاره یه ده دقیقه ای دم در منتظر بودم که عماد از پارکینگ آمد بیرون و من بدون معطلی سوار ماشین شدم در و که بستم عماد پاهاش رو گذاشت روی گاز ، بخاطر اینکه آدرس رو بلد نبودم زنگ زدم به عمو نوید و آدرس رو ازش گرفتم .
    یه یک ساعتی توی ترافیک بودیم .
     
    آخرین ویرایش:

    فاطمه حیدری نیا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/21
    ارسالی ها
    180
    امتیاز واکنش
    3,775
    امتیاز
    416
    محل سکونت
    اصفهان
    پست بیست و دوم

    بعد از ترافیک هم عماد توی این خیابون اون خیابون تاب می خورد تا آدرس رو پیدا کنه و به هر کسی که می رسید می گفت :
    _ آقا کوچه لاله کجاست ؟
    _ جناب کوچه لاله کجاست ؟
    _ خانم کوچه لاله کجاست ؟
    _ پدر جان .....؟
    بالاخره با هر بدبختی بود آدرس خونه رو پیدا کردیم مجتمع مسکونی شبرنگ یه آپارتمان بیست طبقه ی فوق العاده مدرن که دور تا دور ساختمان با شیشه تزئین شده .
    کیف رو برداشتم و رو به عماد گفتم :
    _ تو نمی آیی بالا ؟
    _ نه واسه یه روز دیگه که دوستت خونه نباشه .
    _ باشه خداحافظ
    _ خداحافظ
    بعد از خداحافظی از عماد وارد ساختمان شدم و به سمت آسانسور رفتم و دکمه آسانسور و زدم بعد از چند ثانیه در آسانسور باز شد و من رفتم داخل به گفته ی عمو نوید خونه طبقه ی پنجم بخاطر همین دکمه ی پنج رو زدم و آسانسور شروع کرد به حرکت کردن همیشه از اینکه تنها داخل آسانسور بشم می ترسیدم چون همیشه فکر می کردم که ایست می کنه و من داخلش خفه می شم از بس خلم دیگه .
    در آسانسور رو باز کردم و اومدم بیرون خونه ی من و الناز سمت راست وخونه ی مهرسام سمت چپ به طرف خونه خودم رفتم و زنگ رو زدم بعد از چند ثانیه نازنین با یه قیافه ی شنگول در خونه رو باز کرد .
    نازنین : سلام همخونه .
    _ سلام
    نازنین مثل منگول ها از در آویزون شده بود و به من نگاه می کرد و از جلوی در هم کنار نمی رفت بخاطر همین گفتم :
    _ نازنین چرا مثل منگول ها زل زدی به من از جلوی در برو کنار .
    نازنین که تازه فهمیده بود که چه ضایع بازی کرده از جلوی در کنار رفت منم کفش هام رو در آوردم و وارد خانه شدم .
    یه خونه ی هشتاد متری که یه تلوزيون وسط سالن و یه قالی سفید صورتی شش متری جلوش پهن شده با مبل های چرم قرمز و آشپز خونه ی کوچک با کابینت های سفید و میز ناهار خوری سفید و یک راه رو که چهار تا در داره حمام و دست شویی و دوتا اتاق، اتاق نازنین اول راه رو و اتاق من آخر راه رو ، در اتاقم رو باز کردم و وارد اتاق شدم تخت قرمزم کنار پنجره است و میز آرایشی قرمزم و گیتار خوشکلم که کنار تخت مه درام عزیزم که یه گوشه اتاق گذاشته شده و کمد لباسی که آخر اتاق در کل خونه ی زیبایی و همه چیز خیلی تمیز و مرتب چیده شده .
    شال رو در آوردم و از اتاق خارج شدم و به سمت سالن رفتم که نازنین سر مبل دراز کشیده و داره تلوزيون تماشا می کنه نزدیکش شدم و گفتم :
    _ نازی ناهار چی داریم ؟
    _ نمی دونم غذا ولی نگران نباش قراره مامان غذا بده به نیما بیاره واسه همه مون .
    _ همه کیا هستن ؟
    _ من ، تو ، نیما و مهرسام .
    بازم باید با مهری خانم رو در رو بشم مار از پونه بدش می یاد در خونه اش سبز می شه .
    من هم روی یکی از مبل ها دراز کشیدم و مشغول تماشای سریال شدم .
     
    آخرین ویرایش:

    فاطمه حیدری نیا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/21
    ارسالی ها
    180
    امتیاز واکنش
    3,775
    امتیاز
    416
    محل سکونت
    اصفهان
    پست بیست و سوم

    نیم ساعتی بود که به همراه نازنین مشغول تماشای سریال بودیم دیگه واقعآ داشت حوصله ام سر می رفت چون فیلم هندی بود و همش غمگین و سر هر صحنه ای نازنین می زد زیر گریه دلم می خواست برم خفه اش کنم .
    تصمیم گرفتم بلند شم برم تو اتاقم و گرنه یه کاری دست نازنین می دم ، از روی کانا په بلند شدم و رفتم سمت اتاقم دستگیره ی در و پایین کشیدم و وارد اتاق شدم به محض ورودم چشمم افتاد به عکس خودم و خواهرم تازه یادم آمد باید بهش زنگ بزنم .
    موبایلم رو برداشتم و شماره ی حنا رو گرفتم به ثانیه نکشید که جواب داد..
    حنا : الو
    _ سلام حنا
    _ وای حورا عزیزم تویی ؟
    _ نه روحش هستم خب خودمم دیگه .
    _ بی مزه از بس زنگ نمی زنی تعجب کردم .
    _ خب این چیز ها رو ول کن پسته ی من دختر یا پسر ؟
    حنا با ذوق گفت :
    _ دختره
    _ وای ایول خیلی خوشحال شدم .
    _ آره کاش اینجا بودی می خوایم جشن بگیریم .
    _ انشاء اللہ بهتون خوش بگذره جای منم خالی کنید .
    _ حتماً خواهرم
    _ سلام به آقا فرهادم (شوهر خواهرم ) برسون .
    _ اونم سلام می رسونه .
    _ دیگه مزاحم اوقات خوبت نمی شم خداحافظ
    _خداحافظ .
    هم زمان با قطع کردن موبایلم نازنین هم امد داخل اتاق .
    _ نازنین تو شعور در زدن نداری .
    _ بابا ولم کن .
    _ خب چیکار داری ؟
    _ نیما غذا آورده مهرسام هم آمده بیا غذا بخور .
    _ باشه برو الآن می یام .
    نازنین که از اتاق رفت بیرون من هم یه شال پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون .
    نیما با یه شلوار کرم و پیراهن قهوه ای پشت میز غذا خوری نشسته بود و مهرسام هم با یه ست ورزشی مشکی رو به روش نشسته بود ، وارد آشپز خونه شدم و بلند گفتم :
    _ سلام
    نیما با لبخند جواب داد :
    _ سلام خانم ، پاهات چطوره ؟
    _ سلام می رسونه .
    _ واقعآ، پس بزرگی ام رو برسون .
    _ باشه کوچیکیت رو می رسونم .
    کنار نازنین نشستم و مشغول غذا خوردن شدم هر از چند گاهی نگاه می کردم به بقیه که چشم افتاد به مهرسام خیلی یواش می خورد انگار داشت مورچه حرکت می داد خدا می دونه وقتی کسی نیست چجوری مثل وحشی ها حمله می کنه به غذا ، یه جوری که فقط خودش بشنو گفتم :
    _ خودمون این کاره ایم .
    سرش رو آورد بالا و با تعجب بهم نگاه کرد و گفت :
    _ چیکار ای مگه ؟
    یه لبخند بهش زدم و واسه اینکه تو خماری بمونه بدون جواب ولش کردم و دوباره مشغول غذا خوردن شدم .
     
    آخرین ویرایش:

    فاطمه حیدری نیا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/21
    ارسالی ها
    180
    امتیاز واکنش
    3,775
    امتیاز
    416
    محل سکونت
    اصفهان
    پست بیست و چهارم

    تو تمام مدتی که داشتم غذا می خوردم مهرسام با یه قیافه ی پرسشگرانه بهم نگاه می کرد ولی من بدون توجه به اون مشغول غذا خوردن بودم ، بعد از ناهار هم با کمک نیما و نازنین سفره رو جمع کردیم و ظرف ها رو توی ماشین ظرف شویی گذاشتیم اما مهرسام حتیٰ به خودش هم زحمت نداد که تشکر کنه می گم بی شعور نگو نه .
    همه روی کانا په نشسته بودیم که مهرسام گفت :
    _ حورا فردا آماده باش باید بیای استادیوم تست بدی
    چه زود هم پسر خاله شده راس ، راس راه می ره می گـه حورا .
    _ یعنی چی باید بلد باشم ؟
    _ یه آهنگ رو که خیلی خوب بلدی رو با هر سازی که دوست داری آماده کن که فردا بخونی .
    _ باشه ، کجا باید بیام ؟
    _ خودم فردا صبح ساعت نه میام دنبالت .
    _ باشه .
    وقتی باشه گفتم یه پوزخند بهم زد اگه می دونستم چه مرگشه خیلی خوب می شد ، یه نیم ساعتی نشستن بعد با یه خداحافظی به همراه نیما از خونه خارج شدن من هم رفتم تو اتاقم بخوابم و نازنین هم رفت حمام .
    .....
    با صدای بلند یک خنده از خواب بلند شدم چشم هام رو باز کردم و روی تخت نشستم که دیدم نازنین داره از خنده روی زمین ریسه می ره و موبایل من هم دستشه .
    یه اخم کردم و از روی تخت بلند شدم و رو به نازنین گفتم :
    _ تو با چه حقی رفتی سر گوشی من ؟
    نازنین با صدایی که خنده توش مج می زد گفت :
    _ حورا بیا این رو بخون .
    مبایل رو از توی دستش گرفتم و به صحفه اش نگاه کردم رفتم بود توی پیام ها و یکی از پیام ها رو باز کرده بود که نوشته شده بود :
    _ سلام خوبی عدد یک رو به 100058933 بفرست پنج هزار تومان شارژ میده .
    من هم جواب داده بودم .
    _ ببخشید شما ؟
    یه نگاه به نازنین کردم و گفتم :
    _ خب ، این کجاش خنده داره !
    _ آخه منگول یعنی تو نمی دونی این پیام رو همراه اول فرستاده که می گی ببخشید شما .
    این رو گفت و دوباره زد زیر خنده ، یعنی خاک تو سرم چه سوتی دادم خب من از کجا بدونم این همراه اول ، آخه تا حالا نگفته بود سلام خوبی . واسه این که بحث رو عوض کنم گفتم :
    _ بسه دیگه ، ساعت چنده ؟
    _ خوب بحث رو عوض کردی ها ساعت هشته و شما چهار ساعته که خوابی .
    _ شام چی داریم ؟
    _ با توجه به اینکه هم من بلد نیستم غذا درست کنم هم تو باید غذا از رستوران سفارش بدیم .
    _ خب دیگه پاشو برو بیرون می خوام لباس هام رو عوض کنم .
    نازنین آمد جلو لپم رو کشید و گفت :
    _ عشقتم سوتی خیلی بزرگی دادی ها .
    من هم بازوش رو گرفتم و از اتاق کردم ش بیرون و گفتم :
    _ به جای این پرو بازی ها برو دو تا پیتزا سفارش بده از گشنگی ن میریم.
    دیگه صدای از نازنین نیومد من هم یه پیراهن زرد آستین بلند پوشیدم که روش عکس سیندرلا بود با یه شلوار مشکی ورزشی مو های بلندم رو با کش جمع کردم و از اتاق خارج شدم .
     
    آخرین ویرایش:

    فاطمه حیدری نیا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/21
    ارسالی ها
    180
    امتیاز واکنش
    3,775
    امتیاز
    416
    محل سکونت
    اصفهان
    پست بیست و پنجم

    داشتم می رفتم به سمت سرویس بهداشتی که صدای جیغ نازنین باعث شد خودم رو با دو برسونم به آشپزخانه، وارد آشپز خانه که شدم دیدم نازنین دست روی قلبش گذشته و داره اشک می ریزه رفتم کنارش و بغلش کردم و گفتم :
    _ چی شده نازنین ؟
    نازنین با ته ته پته به گوشه ی آشپز خانه اشاره کرد و گفت حورا مارمولک.
    یکی زدم پس کله اش و گفتم :
    _ خاک تو سرت که واسه ی یه مارمولک آبروی ما رو بردی .
    _ حورا برو بگیرش .
    خواستم برم حشره کش رو بیارم که آیفون خونه به صدا در آمد بخاطر همین گفتم :
    _ نازی تو برو حشره کش رو بیار تا من هم در و باز کنم .
    _ باش .
    رفتم به سمت در و در و باز کردم که مهرسام با یه اخم آمد توی خونه و گفت :
    _ اون نامرد کجاست ؟
    خندم گرفته بود بدبخت فکر کرده دوزد اومده واسه این که ضایع بشه گفتم :
    _ بیا تا نشونت بدم کجاست ؟
    به همراه خودم به آشپز خونه بردمش و به مارمولک اشاره کردم و گفتم :
    _ اینجاست اینی که می بینی نامرد نیست حتیٰ از تو هم مرد تره .
    مهرسام یه اخم وحشت ناک بهم کرد خواست بهم چیزی بگه که نازنین پرید تو آشپز خانه و گفت :
    _ مهرسام تو رو خدا بگیرش .
    _ باشه گریه نکن الان می کشمش .
    مهرسام با یک قدم خودش رو به مارمولک رسوند و با پا زد روش ولی از زیر پاش فرار کرد و رفت روی سقف .
    من : نمی تونه یه مارمولک هم بگیره .
    مهرسام یه اخم به سمتم پرتاب کرد و گفت :
    _ خودت که دیدی از زیر پاهام فرار کرد .
    _ اصلا بده به من حشره کش رو خودم می کشمش .
    _ باشه بیا بگیرش اگه نگرفتی ش باید بیای ازم معذرت خواهی کنی .
    حشره کش رو ازش گرفتم و رفتم روی اپن حشره کش رو نزدیک مارمولک گرفتم و یه پس زدم که از بالا پرت شد و افتاد روی سر مهرسام انگشتم رو به نشانه ی ضایع برای مهرسام تکون دادم و از اپن اومدم پایین ، نازنین رفت یه دستمال کاغذی آورد داد به مهرسام ، اونم مارمولک رو برداشت و انداخت توی سطل زباله بعدم اومدم کنارم و جوری که فقط خودم بشنوم گفت :
    _ برات دارم ؟
    من هم در جوابش گفتم :
    _ بزار واسه خودت تا کم نیاری .
    و بعد یه چشمک بهش زدم ، مهرسام هم که معلوم بود از دستم خیلی عصبانی شده یه خداحافظ گفت و از خونه با سرعت زد بیرون .
    نازنین در و پشت سر مهرسام بست و گفت :
    _ چی بهش گفتی که اینقد عصبانی شد ؟
    _ هیچی (آره جون خودم ) ، حالا اون بچه سوسول رو ول کن شام کی می یاد ؟
    _ نمی دونم خیلی وقت زنگ زدم .
    _ باش پس بیا بریم یه فیلمی چیزی نگاه کنیم .
     
    آخرین ویرایش:

    فاطمه حیدری نیا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/21
    ارسالی ها
    180
    امتیاز واکنش
    3,775
    امتیاز
    416
    محل سکونت
    اصفهان
    پست بیست و ششم

    روی کانا په نشسته بودیم و مشغول تماشای سریال بودیم که صدای در خونه اومد .
    من : نازی تو برو در باز کن .
    _ حورا آی کار خودته .
    _ نازی تو بمیری خستم .
    _ حورا به ترکی .
    بالآخره نازنین راضی شد و رفت در و باز کرد .
    _ حورا بپر بیا پیتزا اومد .
    _ آخ جون پیتزا .
    خودم رو به آشپز خانه رسوندم و مشغول خوردن شام شدیم ، بعد از تمام شدن شام چون ظرفی نداشتیم یه شب بخیر گفتم و رفتم تو اتاق یهو با دیدن گیتارم یادم آمد که فردا باید برم تست بدم ولی خدایی یه آهنگ و دیگه حفظ هستم لازم نیست تمرین کنم .
    رفتم روی تخت دراز کشیدم همیشه همین جوری بودم می گفتم بلدم فرداش می رفتم امتحان رو گند می زدم بعد از دوباره به خودم قول می دادم که دیگه می خوانم ولی باز امتحان بعدی رو هم همین جوری می کردم واسه خودم شاخی بودم .
    ...
    صبح با صدای آلارم گوشی بلند شدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم بعد از تمام شدن کارم توی دست شویی برگشتم توی اتاقم و یه شلوار جین آب نفتی با کالج مشکی و یه مانتو مشکی ست کردم و بعد از جمع کردن موهام یه شال آبی نفتی هم پوشیدم یه ریمل و برق لب هم زدم ، گیتارم رو برداشتم و رفتم به سمت آشپز خانه در یخچال رو باز کردم که خدا رو شکر تمیز تمیز آری از هر خوراکی دست از پا دراز تر در یخچال رو بستم و روی اپن نشستم تا مهری خانم بیاد .
    نیم ساعت بعد زنگ خونه زده شد لباس هام رو صاف کردم و گیتارم رو برداشتم و رفتم در خونه رو باز کردم که قیافه ی اخمو مهرسام ظاهر شد .
    مهرسام : من پایین منتظرم .
    سنگ قبرت رو بشورم سلام بلد نیستی پسره ی بی شعور رفت سوار آسانسور شد و رفت من هم در خونه رو بستم و صبر کردم تا آقا آسانسور رو خالی کنه من سوار شم .
    پنج دقیقه بعد آسانسور اومد منم سوار شدم و به پارکینگ رفتم ، چشم می چرخوندم دنبال یه z4 زرد ولی خبری نبود که نبود .
    خب الهی جز جگر بگیری مهرسام صبر می کردی تا با هم بریم حالا من از کجا گاری تو رو پیدا کنم ( آره جون خودم اگه z4 گاری پس پراید چیه ) دیگه داشتم نا امید می شدم که صدای مهرسام امید رو به دلم برگردوند :
    _ بیا اینجا .
    چشمام رو چرخوندم تا بالا خره بعد از کلی زحمت آقا رو پشت فرمون یه ماشین مشکی که اسمش رو نمی دونم پیدا کردم .
    خودم رو به ماشین رسوندم و سوار شدم به ثانیه نکشید که پاش رو گذاشت روی پدال و گاز داد .
    توی ماشین حتیٰ یه کلمه حرف هم نزدیم تا زمانی که به استودیو که نزدیکای سعادت آباد توی یک مجتمع شیک بود رسیدم مهرسام گفت :
    _ همین جاست پیاده شو منتظر بمون تا من ماشین رو پارک کنم بیام .
    من هم مثل خودش فقط سرم رو تکون دادم و از ماشین پیاده شدم اول زد به سرم که ولش کنم و خودم تنها برم بعد فهمیدم این وسط فقط خودمم که گم می شم پس مثل بچه ی آدم یه گوشه ی دیوار تکیه دادم تا آقا تشریف بیارن.
     
    آخرین ویرایش:

    فاطمه حیدری نیا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/21
    ارسالی ها
    180
    امتیاز واکنش
    3,775
    امتیاز
    416
    محل سکونت
    اصفهان
    پست بیست و هفتم

    بعد از چند دقیقه آقا با کلی ناز تشریف آوردن کم کم داشت بهم نزدیک می شد من هم توی این فرصت شروع کردم به دید زدنش یه ست ورزشی خاکستری پوشیده بود به همراه کفش اسپرت خاکستری و مو هاش رو هم به زور شلخته درست کرده بود .
    مهرسام : تمام شد ؟
    _ چی ؟
    _ دید زدن من .
    آه تو روحت از کجا فهمیدی( مثل قورباغه چشم دوختم بهش بعد انتظار دارم نفهمه ) واسه این که سوتی دستش ندم با جدیت گفتم :
    _ آقای محترم شما چی دارید که من بخوام دید تون بزنم الانم بیاین بریم بالا چون من وقتم برام خیلی ارزشمند .
    به یه پوزخند اکتفا کرد و راه افتاد به سمت شرکت هر جا که مهرسام می رفت من هم مثل اردک پشت سرش می رفتم تا اینکه بالآخره در یه اتاق رو باز کرد گفت :
    _ بیا داخل .
    با هم وارد یه اتاق شدیم که زیاد روشن نبود یه سکو بلند داشت و انواع آلات موسیقی توش پیدا می شد و چند تا لب تاپ و کامپیوتر هم سر میز ها بود ، یه سمتش هم بلندگو و هدفن گذاشته بودن دقیقاً شبیه استودیو های ضبط موزیک بود نور های قرمز و مشکی به آدم حال خوبی رو منتقل می کردن .
    _ به به آقا مهرسام فکر نمی کنی هر روز دیر تر از روز قبلی میای .
    به سمت صدا برگشتم یه پسر هم سن و سال خود مهرسام بود تقریباً شبیه مهرسام بود با تفاوت اینکه چشم های اون سبز بود و یکم سبزه بود .
    اومد جلو و مهرسام رو مردونه بغـ*ـل کرد ، مهرسام گفت :
    _ ببخش داداش یکم کار داشتم .
    _ اشکال نداره .
    و بعد با سر به من اشاره کرد و گفت :
    _ حورا خانم هستن .
    مهرسام یه پوزخند به سمتم پرتاب کرد و گفت :
    _ بله .
    پسره یه لبخند زد و دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت :
    _ سلام حورا خانم من آراد هستم .
    هیچ وقت عادت نداشتم با غریبه ها دست بدم بخاطر همین با سر بهش فهموندم که دست نمی دم و آراد هم با لبخند گفت :
    _ ببخشید نمی دونستم .
    _ نه اشکالی نداره .
    _ خب بفرمایید اینجا بشینید تا سیستم رو آماده کنم تا راحت بتونید آهنگ تون رو بخونید.
    یه لبخند به این همه خون گرمیش زدم نه به دوستاش نه به خودش .
    آراد سکو رو آماده کرد و یه صندلی هم گذاشت تا من بتونم راحت بزنم و بخونم .
    رفتم روی صندلی نشستم مهرسام و آراد هم رو به روی من نشستن مهرسام یه اخم روی صورتش بود اما آراد با یه لبخند بهم نگاه می کرد .
    آراد : اگه آماده ای شروع کن .
    _ آماده ام .
    شروع کردم به گیتار زدن قصد داشتم یکی از آهنگ های شادمهر رو بخونم .
    (اولش باور نکردم اونم انگار عاشقم بود
    هر چی از دلش بهم گفت حرفای دل خودم بود
    وقتی دستاش رو گرفتم خودش رو دید تو نگاهم
    اولش باور نمی کرد من تو عشق زیاده خواهم)
     
    آخرین ویرایش:

    فاطمه حیدری نیا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/21
    ارسالی ها
    180
    امتیاز واکنش
    3,775
    امتیاز
    416
    محل سکونت
    اصفهان
    پست بیست و هشتم

    وسط آهنگ بودم که یهو بینش یادم رفت دیگه داشتم دست و پام رو گم می کردم که آراد گفت :
    _ عاشقم بمون
    یه لبخند بهش زدم و از دوباره شروع کردم .
    (عاشقم بمون همیشه باورم همیشگی شه
    فرق بود و نبودت فرق مرگ و زندگی شه)
    ای وای از دوباره یادم رفت چشم هام رو بستم تا یادم بیاد که مهرسام گفت :
    _ این آهنگ رو بلد نیستی یکی دیگه بخون .
    _ نه خیر بلدم توک زبونمه
    یهو یادم اومد شروع کردم از دوباره به خوندن .
    (من هنوز کنارتم از دو راهی بگذری
    به تو ثابت می کنم از همه مهم تری)
    یهو مهرسام وسط آهنگ پرید و گفت :
    _ داری چی می خونی ؟
    _ خودت که می بینی آهنگ دارم می خونم ؟
    _ نه بابا ، این که یکی دیگه از آهنگ های شادمهر از اون ی خورده خوندی حالا شروع کردی به خوندن یه آهنگ دیگه .
    یعنی جدی جدی این یه آهنگ دیگه از شادمهر ، وای پس حتماً رد می شم .
    آراد : مهرسام داداش ول کن خودم رسیدگی می کنم ، حورا خانم شما هم تشریف بیارین پایین .
    با بغض گفتم :
    _ رد شدم ؟
    با لبخند جواب داد :
    _ نه خیر قبول شدی .
    با ناباوری گفتم :
    _ جدی جدی قبول شدم !؟
    یه خنده بلند سر داد و گفت :
    _ بله قبول شدی الآن هم بیا بریم تا شروع کنیم .
    _ چی رو شروع کنیم ؟
    _ وای حورا خانم خوابی ها روش کار و دیگه .
    با ذوق گفتم :
    _ باشه بریم .
    آراد با لبخند توضیح می داد و من هم با اشتیاق گوش می دادم ، هر چند دقیقه یک بار هم مهرسام مثل جن می آمد بالا سرم می گفت :
    _ یکم یواش تر .
    _ چیزی رو خراب نکنید .
    _ چرا اینقدر بلند می خندید ؟
    _ چرا ....؟
    دیگه داشت اعصابم رو خورد می کرد اگه جرائت داشتم می زدم فکش رو می آوردم پایین، ولی اگه من حورا هستم به حسابش می رسم حالا ببین .
    بعد از دو ساعت تمرین یه سره کلی چیز یاد گرفتم و قرار شد از فردا هم پای آراد و مهرسام کار کنم .
    ساعت نزدیکای پنج بود که با آراد خیلی گرم خداحافظی کردم ولی به مهرسام اصلا توجه نکردم و زود از استادیوم زدم بیرون بیرون دکمه ی آسانسور رو زدم و سوار شدم خواستم برم همکف که یه فکر شیطانی زد به سرم و رفتم پارکینگ .
    از آسانسور بیرون اومدم ، چشم می چرخوندم دنبال ماشین خوشکله ی مهرسام که نمی دونم اسمش چیه ، بالاخره بعد از کلی زحمت کشیدن پیداش کردم .
    رفتم نزدیک ماشین یه دست به بدنش کشیدم ، آخی حیف که ماشین اون بچه سوسولی .
    یهو یه خنده ی شیطانی کردم کلا رفته بودم تو حس از همون بچگی خیال پرداز بودم مو چین رو از تو کیفم در آوردم و شروع کردم به سوراخ کردن تایر ها و در آخر هم با موچین روی بدنه ی ماشین حکاکی کردم :
    _ کاری از حورا رستگار .
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا