پست نوزدهم
خواستم از پله ها پایین برم که صدای عماد مانع شد :
_کجا داری می ری ! وایسا تا بیام کمکت کنم .
همون جا وایستادم تا عماد بیاد با کمک عماد به سالن غذا خوری رفتم و به همه سلام کردم همه جواب سلامم رو دادن من هم با کمک عماد پشت میز نشستم و مشغول صبحانه خوردن شدم .
عمو عرفان : دخترم امروز یکی میاد وسایلت رو ببره .
زن عمو نوران : من و نرگس خانم می یاییم که وسایل ها رو کمکت بچینیم .
_ لازم نیست عمو نوید یکی رو گرفته که وسایل ها رو بچینه فردا که خونه مرتب شد من و نازنین می ریم داخل خونه .
دوباره مشغول صبحانه خوردن شدیم که عماد گفت :
_ من امروز کار دارم بیرون الناز رو هم سر راه می رسونم به کلاس .
عمو عرفان : باشه برین به سلامت .
عماد و الناز خداحافظی کردن و رفتن بعد از اون ها هم عمو عرفان رفت سر کار و زن عمو نوران هم رفت خرید من هم رفتم توی اتاقم تا استراحت کنم .
بعد از نیم ساعت نرگس خانم آمد تو اتاق و گفت که کارگر ها برای بردن وسایل آمدن .
یه یک ساعت طول کشید تا وسایل اتاق رو بردن و من هم بعد از رفتن کارگر ها رفتم ناهارم رو خوردم و خوابیدم .
...
با صدای موبایلم از خواب بیدار شدم چون اتاق تاریک بود اطراف رو خوب نمی دیدم با کلی زحمت بالآخره موبایلم رو پیدا کردم و گفتم :
_ بله
_ دخترم حورا ..
_ وای مامانی چطوری ؟
_ خوبم دخترم شنیدم دیروز بیمارستان بودی .
_ آره، پام پیچ خورده بود رفته بودم بیمارستان .
_ چرا مواظب نیستی دخترم ، چیکار کردی رفتی توی خونه ی جدید چطوره ؟خوبه ؟
_ هنوز نرفتم امروز وسایلم رو بردن فردا که خونه رو چیدن می ریم داخل خونه .
_ حورا خودم غذا درست می کنم برات می فرستم .
_ نمی خواد از بیرون می خریم .
_ لازم نکرده خودم برات می فرستم .
_ مامان حنا (خواهرم) چطوره ؟
_ خوبه دخترم .
_ پسته ی من چند ماهه شد ؟
_ چهار ماهه فردا می رن جنسیت بچه رو مشخص کنن .
_ خب پس ، فردا بهش زنگ می زنم .
_ باشه دخترم به خدا می سپارمت بابات می خواد باهات صحبت کنه .
_ باشه خداحافظ.
بعد از چند ثانیه صدای بابا تو گوشی پیچید :
_ سلام دخترم .
_ سلام بابایی .
_چطوری دختر بابا ؟
_ خوبم شما چطورین ؟
_ ما هم خوبیم الحمد الله ، پاهات چطوره دخترم ؟
_چیز مهمی نیست زود خوب می شه .
_ دخترم مواظب باش ، زیاد هم تنهایی بیرون نرو .
_ باشه بابا مگه اولین بارمه که می خوام تهران زندگی کنم .
_ من با نوید صحبت کردم خیلی زحمت کشیده تو هم ازش تشکر کن .
_ چشم .
_ باشه دخترم دیگه برو استراحت کن یه وقت خوب با مامانت می یاییم بهت سر می زنیم .
_ باشه خداحافظ
_ خداحافظ
و بعد صدای بوق های متعدد توی گوشی پیچید گوشی رو قطع کردم و گوشه ی تخت انداختم .
خواستم از پله ها پایین برم که صدای عماد مانع شد :
_کجا داری می ری ! وایسا تا بیام کمکت کنم .
همون جا وایستادم تا عماد بیاد با کمک عماد به سالن غذا خوری رفتم و به همه سلام کردم همه جواب سلامم رو دادن من هم با کمک عماد پشت میز نشستم و مشغول صبحانه خوردن شدم .
عمو عرفان : دخترم امروز یکی میاد وسایلت رو ببره .
زن عمو نوران : من و نرگس خانم می یاییم که وسایل ها رو کمکت بچینیم .
_ لازم نیست عمو نوید یکی رو گرفته که وسایل ها رو بچینه فردا که خونه مرتب شد من و نازنین می ریم داخل خونه .
دوباره مشغول صبحانه خوردن شدیم که عماد گفت :
_ من امروز کار دارم بیرون الناز رو هم سر راه می رسونم به کلاس .
عمو عرفان : باشه برین به سلامت .
عماد و الناز خداحافظی کردن و رفتن بعد از اون ها هم عمو عرفان رفت سر کار و زن عمو نوران هم رفت خرید من هم رفتم توی اتاقم تا استراحت کنم .
بعد از نیم ساعت نرگس خانم آمد تو اتاق و گفت که کارگر ها برای بردن وسایل آمدن .
یه یک ساعت طول کشید تا وسایل اتاق رو بردن و من هم بعد از رفتن کارگر ها رفتم ناهارم رو خوردم و خوابیدم .
...
با صدای موبایلم از خواب بیدار شدم چون اتاق تاریک بود اطراف رو خوب نمی دیدم با کلی زحمت بالآخره موبایلم رو پیدا کردم و گفتم :
_ بله
_ دخترم حورا ..
_ وای مامانی چطوری ؟
_ خوبم دخترم شنیدم دیروز بیمارستان بودی .
_ آره، پام پیچ خورده بود رفته بودم بیمارستان .
_ چرا مواظب نیستی دخترم ، چیکار کردی رفتی توی خونه ی جدید چطوره ؟خوبه ؟
_ هنوز نرفتم امروز وسایلم رو بردن فردا که خونه رو چیدن می ریم داخل خونه .
_ حورا خودم غذا درست می کنم برات می فرستم .
_ نمی خواد از بیرون می خریم .
_ لازم نکرده خودم برات می فرستم .
_ مامان حنا (خواهرم) چطوره ؟
_ خوبه دخترم .
_ پسته ی من چند ماهه شد ؟
_ چهار ماهه فردا می رن جنسیت بچه رو مشخص کنن .
_ خب پس ، فردا بهش زنگ می زنم .
_ باشه دخترم به خدا می سپارمت بابات می خواد باهات صحبت کنه .
_ باشه خداحافظ.
بعد از چند ثانیه صدای بابا تو گوشی پیچید :
_ سلام دخترم .
_ سلام بابایی .
_چطوری دختر بابا ؟
_ خوبم شما چطورین ؟
_ ما هم خوبیم الحمد الله ، پاهات چطوره دخترم ؟
_چیز مهمی نیست زود خوب می شه .
_ دخترم مواظب باش ، زیاد هم تنهایی بیرون نرو .
_ باشه بابا مگه اولین بارمه که می خوام تهران زندگی کنم .
_ من با نوید صحبت کردم خیلی زحمت کشیده تو هم ازش تشکر کن .
_ چشم .
_ باشه دخترم دیگه برو استراحت کن یه وقت خوب با مامانت می یاییم بهت سر می زنیم .
_ باشه خداحافظ
_ خداحافظ
و بعد صدای بوق های متعدد توی گوشی پیچید گوشی رو قطع کردم و گوشه ی تخت انداختم .
آخرین ویرایش: