الکس بهانه احمقانهای آورد.
- فقط داشتم باد لاستیک ها را چک میکردم!
بازرس وین نگاهی به الکس انداخت و گفت:
- بیا برو توی ماشین!
الکس نگاهی به خانه و نگاهی به بازرسان انداخت. تصمیمش را گرفت! به سمت بازپرس رفت و سوار ماشین شد. بازپرس او را با خشونت در ماشین پرت کرد و گفت:
- کمربندت رو ببند!
خانم لیوتون از پشت پنجره، شاهد تمام این اتفاقات بود. از پنجره کنار آمد و به سمت حال رفت. احساس کرد از پنجره بادی میآید، اما وقتی برگشت دید که پنجره بسته است.
***
الکس در اتاق بازجویی بود، رو به بازرس گفت:
- من معتقدم خان لیوتون نفر بعدیه!
بازرس با تعجب پرسید:
- بعدی؟
الکس با خونسردی سری تکان داد و گفت:
_ آره بعدی چون همه چیز طبق طرح پیش میره!
بازرس وین که فکر میکرد چیزی را کشف کرده، کمی به سمت میز متمایل شد و گفت:
- درسته یه طرح پس تو هم متوجه شدی؟
بازرس شرک که ایستاده بود، گفت:
- خب این طرح چیه؟ تو اون رو توی یکی از اون الهام هایی که بهت میشه دیدی؟ یا اینکه از امواج تلویزیونی گرفتی؟
پوزخندی زد. از لحن بازپرس ناباوری کاملاً مشخص بود. الکس چند ثانیه سکوت کرد و بعد گفت:
- من هیچ وقت دنبال این نبودم که توی اون هواپیما چه اتفاقی افتاد و ممکنه شما اینجا بشینید و من رو مسخره کنید! به هر حال ولی من تونستم جون شش نفر رو نجات بدم. شش نفر ازتمام همکلاسی هام! و حالا همه فکر میکنند من آدم شیادی هستم. من از عوارض روحی بعد از این حادثه رنج نمیبرم. من عقده خودشیفتگی هم ندارم! نمیخوام گولتون بزنم، فقط میگم هست! طرحی برای همه ما وجود داره. طرحی برای شما. طرحی برای من. طرحی برای هرکسی وجود داره! فقط نمیدونم به چه صورتی. ولی میخوام این یکی رو به تعویق بندازم.
بازرس وین که نشسته بود، گفت:
- تو مورد توجه ما بودی چون یکی از مظنونین حادثه هستی. حالا میدونم که تو، اون هواپیما رو منفجر نکردی. ما داشتیم فراموش میکردیم، ولی یک دفعه بازمانده های اون حادثه یکی یکی میمیرن. اول دوستت تاد بعد هم تری و تو هم در محل حادثه بودی و امشب هم که تو رو توی حیاط خونه خانوم لیوتون دستگیر کردیم.
با لحن نصیحت گرانه ای ادامه داد.
- الکس هیچ کسی روی مرگ و زندگی کسی کنترل نداره، مگه اینکه بخواد جون کسی رو بگیره و باعث مرگش بشه. میتونی به ما قول بدی که دیگه کسی نمیمیره؟
الکس سری به نشانهی منفی تکان داد ،گفت:
- نه نمیتونم! تا زمانی که اینجام این قضیه از کنترل من خارجه! متأسفم!
بازرس ها نگاهی به هم انداختند بازرس وین گفت:
- خیلی خب.از اینجا برو بیرون!
الکس با خوشحالی از جایش بلند شد و گفت:
- متشکرم!
و به سرعت و محل رو ترک کرد. بازرس شرک گفت:
- این پسره یه جورایی مشکوکه!
بازرس وین جواب داد:
- هیچ کاری نمیتونیم بکنیم. هیچ مدرکی نداریم!
بازرس شرک کلافه گفت:
- من همچین حرفی نمیزنم، فقط با توجه به وقت کمی که داریم، بد نیست حرفش رو باور کنیم.
پازرس وین با تعجب گفت:
- میخوام یه چیزی بهت بگم، فکر بد نکنی!
چند لحظه سکوت کرد و گفت:
- ولی بعضی وقتا خودتم مشکوک به نظر میرسی.
- فقط داشتم باد لاستیک ها را چک میکردم!
بازرس وین نگاهی به الکس انداخت و گفت:
- بیا برو توی ماشین!
الکس نگاهی به خانه و نگاهی به بازرسان انداخت. تصمیمش را گرفت! به سمت بازپرس رفت و سوار ماشین شد. بازپرس او را با خشونت در ماشین پرت کرد و گفت:
- کمربندت رو ببند!
خانم لیوتون از پشت پنجره، شاهد تمام این اتفاقات بود. از پنجره کنار آمد و به سمت حال رفت. احساس کرد از پنجره بادی میآید، اما وقتی برگشت دید که پنجره بسته است.
***
الکس در اتاق بازجویی بود، رو به بازرس گفت:
- من معتقدم خان لیوتون نفر بعدیه!
بازرس با تعجب پرسید:
- بعدی؟
الکس با خونسردی سری تکان داد و گفت:
_ آره بعدی چون همه چیز طبق طرح پیش میره!
بازرس وین که فکر میکرد چیزی را کشف کرده، کمی به سمت میز متمایل شد و گفت:
- درسته یه طرح پس تو هم متوجه شدی؟
بازرس شرک که ایستاده بود، گفت:
- خب این طرح چیه؟ تو اون رو توی یکی از اون الهام هایی که بهت میشه دیدی؟ یا اینکه از امواج تلویزیونی گرفتی؟
پوزخندی زد. از لحن بازپرس ناباوری کاملاً مشخص بود. الکس چند ثانیه سکوت کرد و بعد گفت:
- من هیچ وقت دنبال این نبودم که توی اون هواپیما چه اتفاقی افتاد و ممکنه شما اینجا بشینید و من رو مسخره کنید! به هر حال ولی من تونستم جون شش نفر رو نجات بدم. شش نفر ازتمام همکلاسی هام! و حالا همه فکر میکنند من آدم شیادی هستم. من از عوارض روحی بعد از این حادثه رنج نمیبرم. من عقده خودشیفتگی هم ندارم! نمیخوام گولتون بزنم، فقط میگم هست! طرحی برای همه ما وجود داره. طرحی برای شما. طرحی برای من. طرحی برای هرکسی وجود داره! فقط نمیدونم به چه صورتی. ولی میخوام این یکی رو به تعویق بندازم.
بازرس وین که نشسته بود، گفت:
- تو مورد توجه ما بودی چون یکی از مظنونین حادثه هستی. حالا میدونم که تو، اون هواپیما رو منفجر نکردی. ما داشتیم فراموش میکردیم، ولی یک دفعه بازمانده های اون حادثه یکی یکی میمیرن. اول دوستت تاد بعد هم تری و تو هم در محل حادثه بودی و امشب هم که تو رو توی حیاط خونه خانوم لیوتون دستگیر کردیم.
با لحن نصیحت گرانه ای ادامه داد.
- الکس هیچ کسی روی مرگ و زندگی کسی کنترل نداره، مگه اینکه بخواد جون کسی رو بگیره و باعث مرگش بشه. میتونی به ما قول بدی که دیگه کسی نمیمیره؟
الکس سری به نشانهی منفی تکان داد ،گفت:
- نه نمیتونم! تا زمانی که اینجام این قضیه از کنترل من خارجه! متأسفم!
بازرس ها نگاهی به هم انداختند بازرس وین گفت:
- خیلی خب.از اینجا برو بیرون!
الکس با خوشحالی از جایش بلند شد و گفت:
- متشکرم!
و به سرعت و محل رو ترک کرد. بازرس شرک گفت:
- این پسره یه جورایی مشکوکه!
بازرس وین جواب داد:
- هیچ کاری نمیتونیم بکنیم. هیچ مدرکی نداریم!
بازرس شرک کلافه گفت:
- من همچین حرفی نمیزنم، فقط با توجه به وقت کمی که داریم، بد نیست حرفش رو باور کنیم.
پازرس وین با تعجب گفت:
- میخوام یه چیزی بهت بگم، فکر بد نکنی!
چند لحظه سکوت کرد و گفت:
- ولی بعضی وقتا خودتم مشکوک به نظر میرسی.
آخرین ویرایش: