کامل شده مجنونی در پاریس|parmidanazaryکاربر انجمن نگاه دانلود

نظرتون راجع به داستانم؟

  • عالی

  • خوب

  • متوسط

  • افتضاح


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

parmidanazari

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/10/10
ارسالی ها
307
امتیاز واکنش
4,689
امتیاز
451
محل سکونت
شیراز
اگنس به سمت ویالونش رفت و شروع کرد به نواختن آهنگی...

Je ne sais plus comment te dire
Je ne trouve plus les mots
Ces mots qui te faisaient rire
Et ceux que tu trouvais beaux
J'ai tant de fois voulu t'écrire
Et tant de fois courbé le dos
Et pour revivre nos souvenirs
J'ai même aussi frôlé ta peau
Oh, dis-moi
Regarde-moi
Je ne sais plus comment t'aimer
comment te garder
Parle-moi
Oui parle-moi
Je ne sais plus pourquoi t'aimer
pourquoi continuer
Tu es là
Mais tu es si loin
De moi
Je ne sais plus comment poursuivre
À cet amour qui n'en est plus
Je ne sais plus que souffrir
Souffrir autant que j'y ai cru
Mais je sais qu'il me faut survivre
Et avancer un pas de plus
Pour qu'enfin cesse la dérive
Des moments à jamais perdus
Oh, dis-moi
Regarde-moi
Je ne sais plus comment t'aimer
comment te garder
Oh, dis-moi
Regarde-moi
Il y a la vie dont on rêvait
Celle qui commençait
Oh, parle-moi
Parle-moi
Je ne sais plus pourquoi t'aimer
comment continuer
Oh, dis-moi
Oh, dis-moi
Dis-moi, si tout est terminé
Si je dois m'en aller
Oh, parle-moi
Parle-moi
Regarde-moi
Regarde-moi
Regarde-moi
Regarde-moi
 
  • پیشنهادات
  • parmidanazari

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/10
    ارسالی ها
    307
    امتیاز واکنش
    4,689
    امتیاز
    451
    محل سکونت
    شیراز
    دیگر نمی دانم چگونه به تو بگویم

    دیگر واژه ای پیدا نمی کنم

    واژه هایی که تو را می خنداند

    وآنهایی که(واژه ها) تو زیبا می دانستیشون

    بارها خواستم برایت نامه بنویسم

    بارها کمرخم کردم

    برای دوباره جان دادن به خاطراتمون

    حتی پوست تنت را لمس کردم

    آه به من بگو

    آه به من نگاه کن

    دیگر نمی دانم چگونه دوستت داشته باشم

    و چگونه نگاهت دارم

    با من حرف بزن

    آه با من حرف بزن

    دیگر نمی دانم چرا دوستت داشته باشم

    چرا ادامه بدهم

    تو اینجایی

    اما خیلی از من دوری(در عین حال خیلی از من دوری)

    دیگر نمی دانم چگونه ادامه بدهم

    به این عشقی که دیگر ادامه ندارد ..(وجود ندارد)

    دیگر جز رنج بردن چیزی بلد نیستم

    رنج بردن تا اندازه ای که به آن معتقد شدم (باورش کردم)

    اما می دانم که باید به زندگیم ادامه بدم

    و یک قدم بیشتر رو به جلو بردارم

    برای اینکه بالاخره این کجی(نا آرامی) متوقف بشود

    لحظاتی که برای همیشه از دست رفت

    آه به من بگو

    به من نگاه کن

    دیگر نمی دانم چگونه دوستت داشته باشم

    و چگونه نگاهت دارم

    آه به من بگو

    به من نگاه کن

    زندگی که رویای آن را داشتیم(خوابش را می دیدیم) و جود دارد

    اون زندگی که اوایل شروع می شد(جریان داشت)

    با من حرف بزن

    آه با من حرف بزن

    دیگر نمی دانم چرا دوستت داشته باشم

    چگونه ادامه بدهم

    آه به من بگو

    آه به من بگو

    بهم بگو اگر همه چیز تمام شده است

    اگر می بایست که من بروم

    با من حرف بزن

    آه با من حرف بزن

    به من نگاه کن

    به من نگاه کن

    به من نگاه کن...
     

    parmidanazari

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/10
    ارسالی ها
    307
    امتیاز واکنش
    4,689
    امتیاز
    451
    محل سکونت
    شیراز
    با صدای در دست از نواختن کشید...
    پدرش به خانه بازگشته بود...
    پدرش با صلابت خاصی کتش را روی چوب لباسی انداخت و آرام به سمت اگنس رفت...
    اگنس نمی توانست چیزی از چهره ی پدرش تشهیص دهد...
    فقط می دانست اتفاق خوبی را در پیش ندارد...
    پدرش انسان کم حرفی بود و تا وقتی اتفاق مهمی رخ ندهد با اگنس هم صحبت نمی شد!
    پدر اگنس گفت:خب...امروز الکس چیزهایی رو میگفت!
    حس میکرد به رنگ گچ درآمده و به سختی نفس میکشد...
    انگار که کسی به قصد خفه کردن،دستش را روی نایش گذاشته...
     

    parmidanazari

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/10
    ارسالی ها
    307
    امتیاز واکنش
    4,689
    امتیاز
    451
    محل سکونت
    شیراز
    نمیدانست الکس اینبار چه به پدر گفته!خدا خودش رحم کند...
    اگنس اعتماد به نفسش را جمع کرد و گفت:اتفاق خاصی نیوفتاد...
    پدرش اینبار با اخم گفت:ولی الکس اینطور نمی گـه!!
    نفس عمیقی کشید تا خشمش فروکش شود سپس گفت:پدر منم دخترتونمـ...
    پدرش حرفش را با صدای نسبتا بلندی شکست و گفت:تا هفته ی دیگه فرصت داری کارات رو برای یه عروسی جمع و جور بگیری!!
    اگنس بهت زده بغض لجوجش را قورت داد و با صدایی لرزان گفت:‌اما..
    پدرش با صدایی خشمگین گفت:حرف نباشه! و به اتاقش رفت!!
    لحظه ای بعد صدای هقهقه ی بلند اگنس سکوت خانه را شکست!!
    به سیم آخر زده بود!!
     

    parmidanazari

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/10
    ارسالی ها
    307
    امتیاز واکنش
    4,689
    امتیاز
    451
    محل سکونت
    شیراز
    به سرعت پالتویش را پوشید،سوئیچ را برداشت و از خانه بیرون رفت...
    پایش را بی رحمانه رویه پدل فشار میداد!!
    می خواست انتقامش را از پدال بگیرد!
    دلش می خواست!زورش میرسید!درست مثل پدرش که زورش به او می رسید!!
    اشک از چشمانش روانه بود با سرعت بالای صد در خیابان های خلوت رانندگی میکرد...
    چشمان اشکی اش دیدش را تار کرده بودند به همین خاطر نفهمید چه اتفاقی افتاد که به ستونی برخورد کرد!!!
    سرش محکم به جلوی ماشین برخورد کرد!!
    طوری که تا لحظاتی گیج بود!
    درد سرش مهم نبود!!
    هق هق میکرد و با تمام خشمش به فرمان می کوبید!!برای اولین بار آرزوی مرگ کرد!!دیگر کسی نبود که بخاطرش زندگی کند!!
     

    parmidanazari

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/10
    ارسالی ها
    307
    امتیاز واکنش
    4,689
    امتیاز
    451
    محل سکونت
    شیراز
    صدای موبایلش بلند شد...
    بازهم اسم فرد بود که روی صفحه نقش بسته بود!
    تماس را برقرار کرد!نمی توانست هق هق اش را کنترل کند!!
    فرد با لحنی نگران گفت:اگنس!اگنس خوبی؟!!
    اگنس حالت عادی نداشت و تنها توانست نام خیابان را بگوید...
    گوشی از دستانش سر خورد و از حال رفت...
    فرد از فرط نگرانی از یاد برد که پالتویش را تنش کند! و با همان سویی شرت نازکش با سرعت زیاد به سمت خیابانی که اگنس گفته بود رفت!!
    لحظات برایش مانند زهری بودند!!
    نگرانی لحظه ای ولش نمی کرد!!
    به یاد هق هق های اگنس که می افتاد قلبش تپش پیدا می کرد!!
    فرد به خیابانِ..... رسید و وقتی ماشین اگنس را دد تنها توانست بگوید:یا مسیح!!
     

    parmidanazari

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/10
    ارسالی ها
    307
    امتیاز واکنش
    4,689
    امتیاز
    451
    محل سکونت
    شیراز
    ماشین اگنس به طرز وحشتناکی به ستون بتنی جلویش برخورد کرده بود...
    بی معطلی به طرف ماشین دوید!!
    همین که جسم غرق در خون و بی جان اگنس را دید اشک از چشمش چکید!!
    در حالی که نفس نفس می زد اگنس را در آغـ*ـوش کشید...
    بر سر و صورت اگنس بـ..وسـ..ـه میزد!انتظار معجزه ای را داشت!!
    شماره ی ارژانس را با دستانی لرزان گرفت!!
    لحظاتی بعد صدای آژیر آمبلانس سکوت خفه ی خیابان را شکست!!
    فرد همراه با اگنس به بیمارستان رفت...
    در طول راه دستانش را حصار دستان یخ زده ی اگنس کرده بود و بی محابا بر آن بـ..وسـ..ـه می نشاند!
     

    parmidanazari

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/10
    ارسالی ها
    307
    امتیاز واکنش
    4,689
    امتیاز
    451
    محل سکونت
    شیراز
    ***
    دو روز از آن شب نحس می گذشت...
    حال اگنس هیچ تغییری نکرده بود...
    فرد هم لاغر و ضعیف شده بود!!
    دو شب را تنها به گریه و کلیسا رفتن سپری کرده بود...
    و هزاران بار شِفای اگنس را طلبیده بود!!
    دلش باز هم طاقت نیاورد...
    به سختی از دکتر اجازه ی ورود به اتاق اگنس را گرفت...
    لباس مخصوص را پوشید و وارد شد...
    با دیدن اگنس در آن حالت اشکانش روانه شد...
    با قدم هایی سست به سمت صندلی کنار تخت رفت...دست اگنس را در دستش گرفت و بـ..وسـ..ـه ای بر روی آن نشاند...
    دست دیگرش را به سمت موه های فر اگنس برد و همانطور که آرام نوازششان می کرد با بغض گفت:
     

    parmidanazari

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/10
    ارسالی ها
    307
    امتیاز واکنش
    4,689
    امتیاز
    451
    محل سکونت
    شیراز
    اگنس...اگنس!!زودِ زود خوب شو!طاقت ندارم اینطوری ببینمت!دلم برات تنگ شده!!آره فقط دو روزه!دو روز!ولی قلب عاشق چه دو روز باشه چه دو ثانیه،دلتنگت میشه!!اگه...اگه تنونم بهت اون...جمله یـ.....
    هق هق کلام فرد را قطع کرد!!
    اگر فرصت گفتن دوستت دارم از او گرفته شود...
    خواهد مرد!
    اگنس دنیای اوست و تمام دنیای فرد روی تخت بیمارستان خوابیده است!!
     

    parmidanazari

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/10
    ارسالی ها
    307
    امتیاز واکنش
    4,689
    امتیاز
    451
    محل سکونت
    شیراز
    آن قدر در حال خودش بود که متوجه ی ورود مردی به داخل نشد...
    مرد با لحنی مضحک گفت:شما؟!
    فرد از جایش بلند شد...
    نگاه تحقیر آمیز مرد فرد را آزار میداد...
    خب حق هم داشت او شبیه یک گدا شده بود....دو روز پیش تنها برای تعویض لباس به خانه رفته بود!!
    در مقابل آن مرد شیک و کت و شلوار پوشیده تحقیر هم داشت!!
    مرد اخمی کرد و بار دیگر گفت:من الکس هستم و شما؟!
    الکس حتی حاضر به دست دادن هم نشد...
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.
    بالا