رویداد از سالگرد تا یلدا..

وضعیت
موضوع بسته شده است.

SHahRAshOB

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/06
ارسالی ها
1,543
امتیاز واکنش
22,715
امتیاز
861

سلام سلام
درود به همه ی نگاه دانلودی های خوش ذوق و پر شور
با یک رویداد متفاوت خدمتتون رسیدم و سعادت دیدار دوباره اتون رو پیدا کردم

حالا اگه گفتید مناسبتمون چیه؟

یلدا؟
نه؛

29 آذر.. سالروز آغاز و تولد یک رویداده، یک اتفاق فرهنگی، یک حریم دوستانه و.. تا در کنار هم باشیم. تا جامعه ای فرهنگی و مجازی متولد کنیم و فرصت اتفاق بودن در کنار هم رو پیدا کنیم.
روزهایی گذشت، خوب، بد، شیرین و.. حتی سخت.. اما ما درکنار هم همچنان قدرتمند و با شکوه ایستادیم. ما همه سهمی در فرهنگ جامعه داشتیم و قطره ای از بنیه ی شکوفایی استعداد هاییم.. ما تبلور جوانی و شکوهیم..

IMG_20191219_005647_941.jpg


29 آذر، سالروز تولد و آغاز سایت و انجمن وزین نگاه دانلوده..
و اما..

براتون یه رویداد متفاوت ترتیب دیدیم، رویداد از "سالگرد تا یلدا"

از اونجایی که این رویداد متفاوته، دل و جرات می خواد.. صداقت لازمه..

همه ی ما حرف هایی داریم که توی دلمون مونده و هنوز به کسی نگفتیم یا شاید فرصت گفتنش رو پیدا نکردیم؛


موضوع مسابقه از این قراره:

برای عزیزی که در انجمن داری و نتونستی تاحالا حرف دلت رو بهش بزنی، بنویس.
گاهی جسارت به خرج دادن لازمه چون ممکن روزهایی بیاد که دیگه فرصت گفتن حرفایی که تو دلمون هست رو نداشته باشیم!

پس بیاید در نهایت ادب و احترام، تمام حرف های دلی مون رو به اون کسی که در انجمن هست و شاید نتونستیم براش اونچه که باید رو بگیم، بنویسید..

فقط عزیزانم؛ عشق و علاقه و دوست داشتن باشه ولی داستان لیلی و مجنون رو تکرار نکنید.. دوستانه، رفیقانه، همکارانه، مدیرانه و ... به آدمایی که اطرافتون هستن و حرفی توی دل برای گفتن بهشون دارید بنویسید..


منتظر جسارت قلم و شکوفایی صداقت های شیرینتون هستم

فقط؛
مواظب دل و غرور و حرمت همدیگه باشید..

مبادا خدایی نکرده دلی بشکنه..



زمان:

از امشب تا دو روز آینده در خدمتتون هستیم
فرصت کمه سریعا دست به قلم بشید..



و اما طبق قراره همیشگی، به نفرات اول تا سوم هم جایزه تعلق می گیره
نفر اول: 200 امتیاز + 200 تشکر
نفر دوم: 100 امتیاز + 100 تشکر
نفرسوم: 70 امتیاز + 70 تشکر

و جوایزی ویژه که الان اعلام نمی کنیم و بعد از پایان مسابقه به شما خواهیم گفت...


نکته مهم: برای جلوگیری از دلخوری ها، انتقادها و گفتنی های غمگین و عاشقانه ی لیلی و مجنونی رو توی خلوت و خصوصی بیان کنید



با تشکر

کادر مدیریت انجمن نگاه دانلود
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Elle marie

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/06
    ارسالی ها
    1,432
    امتیاز واکنش
    19,501
    امتیاز
    914
    اون اول که دیدمت، فکر می‌کردم خیلی مغروری. یه دختر مغرور که تنهایی رو به همه چیز ترجیح میده. یادم نمیاد چجور باهات آشنا شدم، ولی می‌دونم که یکی از بهترین اتفاق‌های زندگیم بود. آشنا شدن با دختری که دوستاش براش مهمن. دختری که با وجود غم‌هاش سعی در خوشحال کردن دوست‌هاش داره. وقتی بهت گفتم مریض شدم گفتی پاری برو دکتر. پاری اینکارو بکن، پاری اونکارو نکن. پاری دکتر رفتی؟ پاری بهتری؟ معصومه، دلم می‌خواست یه بار می‌دیدمت. مطمئن باش یه روز چنان سفت بغلت می‌کنم که صدای ترق ترق استخونات‌ها رو بشنوی؛‌)
    و کنار گوشت زمزمه می‌کنم بالاخره بغلت کردم، گشنگ من@_@



    @MASUMEH_EBADI
    بچه‌ها هموتون می‌دونید که چقدر دوستتون دارم. ولی حالم مساعد نیست و نتونستم بیشتر از این بنویسم. خب با این متن کوتاه و مسخره که مقام نمیارم، ولی معصومه می‌خوام بدونی که همیشه بهترین دوستم می‌مونی؛‌)
    بچه‌ها همه‌تونو دوست دارم
    رویا
    اون یکی رویا:|
    پارلا
    زهرا
    صحرا
    سارا
    شیوا
    بچه‌ها اگه اسمتون رو ننوشتم دلخور نشید.
     
    آخرین ویرایش:

    رزمین رولینگ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/03
    ارسالی ها
    770
    امتیاز واکنش
    13,290
    امتیاز
    671
    سن
    22
    محل سکونت
    خرم آباد
    @پرنده سار
    [ خیلی حالم بد بود؛ هنوز هم بدم. هنوز هم مثل همان روز مطمئنم که خوب نمی‌شوم. آسمان به زمین بیاید، زمین برود به آسمان، مطمئنم چیزی که آن روز به من گفتی برای اولین بار در تمام عمرم حالم را خوب کرد. اگر آن روز می‌مُردم، برایم مهم نبود. یک آدم در تمام کائنات من را فهمید. مهم همین است. بقیه؟ آن روز بقیه‌ای وجود نداشت. اولین شبی بود که کابوس ندیدم. اولین شبی بود که هرگز احساس خفگی نکردم.
    روزهای بعدش، آنلاین می‌شدم. اسمت را می‌دیدم، لبخند می‌زدم، شعری می‌نوشتم، جوابی می‌دادی. کتابی اسم می‌بردم، بحث می‌کردی. همه‌چیزمان مثل هم بود. غم و درد و شادیمان. حتی چیزهایی که احتمالا خوشحالمان می‌کرد. من دوست‌های زیادی ندارم. حفره‌های بزرگی در روحم هست. گاهی حس می‌کنم شاید "تو" یک "من" هستی در جهانی دیگر. شاید با خودم آشنا شده‌ام. خودِ قوی‌ترم؛ خودِ مهربانم. شاید خیلی وقت‌ها بود که آنلاین می‌شدم تا با تو حرف بزنم. حرف‌های جدی. غصه‌های خنده‌دار. گاهی وسطش هردویمان می‌خندیدیم. گاهی یادمان می‌افتاد گیر افتاده‌ایم وسط دنیایی پر از کشتار و تاریکی؛ و برمی‌گشتیم به بحث جدیمان‌. من آه کشیده‌ام. بارها، از پشتِ اسکرین گوشی آه کشیده‌ام‌. آرزو کرده‌ام ببینمت. بعد بگویم درستش می‌کنیم‌. بعد دوباره چرت و پرت بگوییم، گپ بزنیم، از داستان‌های نانوشته بگوییم، شعرهای قشنگی از ابتهاج بخوانم و جواب‌های قشنگ‌تری از شاعران جوان‌تر بدهی.
    خیلی خوشحالم که با تو حرف زدم، که تو رفیق من شدی. من حتی ندیده‌امت. ولی از تمام واقعی‌ها، واقعی‌تر بودی مجازی جانم. وقتی نورا مُرد، وقتی چیزهای زیادی جلوی نفس کشیدنم را می‌گرفت، وقتی یاسمن رهایم کرده بود، وقتی من مانده بودم و یک یزدِ کویری غمناک، تو گوش دادی. به من گفتی بایست؛ درست می‌شود. گفتی لبخند بزنم. من اشک می‌ریختم؛ برای نورا اشک می‌ریختم و با این وجود لبخند زدم. اصفهان بودم، سرم شلوغ بود، اما تو که پیام می‌دادی حتما جواب می‌دادم. برایم مهم‌تر از این حرف‌ها بودی؛ و هنوز هم هستی. هنوز هم وقتی به این تابستانِ سیاهِ کذایی فکر می‌کنم، تو به من دلایلی برای لبخند زدن داده‌ای. به خودم گفتم دیگر کمرم راست نمی‌شود. نورا تمام شد؛ تو با من حرف زدی. گفتی خوب می‌شوم. گفتی نورا را باید در قلبم نگه دارم. وقتی از عشقِ نوجوانی‌ام گفتم برایت، گفتی غصه نخورم. غصه نمی‌خورم دیگر. خیلی چیزها هنوز ترمیم نشده، ولی تو، صورتیِ آرامِ مهربان، کنار من ماندی. شاید وقتی با تو حرف می‌زدم، ناگفته‌هایم از قلبم سرازیر می‌شد. کلاف دلتنگی‌هایم باز می‌شد. حالم بهتر می‌شد. وقتی از خودمان می‌گفتیم، انگار سال‌ها بود هم‌دیگر را می‌شناختیم.
    تو و نورا، آدم‌هایی هستید که از اینکه دوستتان بوده‌ام، افتخار می‌کنم به خودم. شاید تنها کارِ درست و حسابی‌ای بوده که در عمرم انجام داده‌ام. کاش هردونفرمان هرگز هم‌دیگر را فراموش نکنیم. سارا؛ من فقط از خدا می‌ترسم، بعد از آن از فراموش شدن. من را از یاد نبر. من هم فراموشت نمی‌کنم. ]
     

    *PArlA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/30
    ارسالی ها
    5,097
    امتیاز واکنش
    51,479
    امتیاز
    1,281
    سن
    30
    محل سکونت
    Sis nation
    سلام
    راستش از وقتی این متن رو خوندم؛ همش تو ذهنمه که درمورد کی بنویسم؟ چه چیزی رو میخواستم به کسی بگم و نشده؟ چی باید می گفتم و نتونستم؟!
    اما هیچی به ذهنم نرسید جز یه متن؛ هرچند بلند اما میتونم بگم تمام مدتی که تو انجمن بودم رو خلاصه میکنم داخلش :)

    «زندگی مثل یه جویبار آبه؛ گاهی روونه، گاهی جلوی رفتنش رو میگیرن،
    گاهی ختم میشه به دریا، گاهی میره به مرداب،
    گاهی از برخوردش با سنگ و موانع دردش میاد، اما با سیلی خودش رو سرخ نگه میداره، و میشه یه جویبار قشنگ و پر از صدای دل نشین آب!
    گاهی هم اون قدر راکد و بی جونه که خودش تبدیل به مرداب میشه!
    ما آدم ها مثل سنگ های کف این رود خونه ایم؛
    زشتیم یا قشنگ، بزرگیم یا کوچیک! گردیم یا چند تا گوشه داریم! بعضی هامون قشنگن و دو رنگ و یا بیشتر دارن...بعضی هامون ولی ساده‌ان، یه رنگ براشون بسه!
    گاهی از روی هم رد میشیم تا به قدمی جلوتر برسیم؛ و یا گاهی پلی میشیم برای عبور دیگران.
    تو انجمن، همه جورش رو تجربه کردیم، همه مدل آدم رو؛ همه تیپ و قیافه و رنگ و...
    بعضی از دوستام رفتن، چون بقیه رو پل میدیدن برای عبور
    بعضی ها موندن؛ با وجود همه سختی ها و دشواری ها
    بعضیاشون مثل آب روونن؛ مثل جویبار صداشون قشنگه، مثل دریا بزرگ و وسیعن...و مثل موانع محکم و قدرتمند!
    دوستای گلم
    عزیز ترین های من
    درسته اینجا مجازیه، ولی باید بگم شما برای من از واقعیت هم واقعی ترین
    شماهایی که پشتم بودین، در هر شرایطی کمکم کردین، انگیزه دادین، احساس دادین، تشویق کردین. شمایی که بوی زندگی و حیات رو توی انجمن به جا گذاشتین؛ شمایی که وقتی مانع جلوی رودخونه ی زندگیم اومد کنارش زدین، اگه دیدین دارم به مرداب میرسم، راه رود خونم رو کج کردین تا برسم به دریای بی کران و آبی؛ شمایی که اگه زشت بودم، دورو بودم، باز مثل قدیم کنارم بودین. شمایی که خودتون پل میشدین برای عبورم. اگه چند گوشه بودم و لبه های تیزم شماهارو زخمی میکرد، اونقدر کنارم نشستید، تا از برخورد باهاتون گرد و صیغلی شدم.
    واقعا از تموم وجودم دوستتون دارم :)
    شما مثل مزه ی ترش لواشکین، مثل شیرینی ها مادر بزرگا، مثل ته دیگ ماکارونی، مثل بوی خوش دم عید...شما رو نه برای دوستی، برای زندگی نیاز دارم...
    اصلا مگه میشه آدم بدون ته دیگ ماکارونی زندگی کنه؟
    گاهی دلم میگیره از اینکه از هم دوریم
    و هربار هزارتا صلوات به روح اون کسی که نت رو اختراع کرد می فرستم
    طولانی شد
    و فکر کنم سریال هندی ساختم براتون
    اما میدونید که هرچی گفتم از ته دلم بود :)
    کسی رو تگ نمیکنم؛ کسایی که باهاشون بودم، خودشون خوب میفهمن کیا هستن(:
    برای آخرین بار عرض میکنم:
    به اندازه ی دختری که پاستیل میخواد، پسری که ماشین میخواد، پدری که بنزین میخواد و مادری که سیب زمینی سرخ کرده ی اضافی میخواد دوستتون دارم:)
    قربون همتون :aiwan_light_heart:

     

    هماچهر

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/11/20
    ارسالی ها
    688
    امتیاز واکنش
    8,707
    امتیاز
    714
    سن
    28
    محل سکونت
    دور از شهر..
    هنوزم منتظر اون روزی هستم که بازم بیای..راستی وقتی اومدی چی باید بهت بگم؟اصلا شاید خودمو دوباره بهت نشون ندادم..مثل همیشه یواشکی بیام و ببینم کی انلاین میشی و منم تند تند برات تایپ کنم ولی..ولی پاکش کنم..راستی الان چند سالی میشه که نیومدی!
    اگه باز بیای ایندفعه برات مینویسم

    تفنگ نقره كوبم رو فروختم
    برا یارم قبای ترمه دوختم
    فرستادم برایش پس فرستاد
    تفنگ نقره كوبم
    داد و بیداد.
     

    _M.s_

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/07/24
    ارسالی ها
    1,915
    امتیاز واکنش
    9,789
    امتیاز
    709
    خیلی ها من رو زود یادشون رفت.
    اما خب تو...فرق داشتی...
    من تنهای تنها بودم اینجا امیدم به تو بود ولی...
    چه میشه کرد؟!
    موفق باشی...U_U


    شاعر هم شدیم ;:-)
     

    الهه یخی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/31
    ارسالی ها
    487
    امتیاز واکنش
    56,051
    امتیاز
    948
    محل سکونت
    سرزمین خیال
    شاید نوشته‌ی من کمی متفاوت باشه؛ ولی این متن رو تقدیم خود انجمن نگاه دانلود می‌کنم.

    نگاه دانلود عزیزم روزی که با تو آشنا شدم، صرفاً جهت خواندن نگـاه دانلـود بی‌نظیر بود. رمانی مانند همه‌ی رمان‌هایی که در خود جای داده‌ای.
    راستش آن روزها خیلی تنها بودم. بغض سنگینی در گلویم نشسته بود و قصد رها شدن نداشت.
    با تو که آشنا شدم تصمیم گرفتم جزئی از تو باشم و دستی بر قلم بکشم؛ گرچه با گذشت چند سال هنوز آنطور که باید لایق نویسنده‌ی تو شدن را ندارم. هنوز باید پله‌های آموزش را طی کنم تا همراه بقیه‌ی دوستان تورا به قله‌ی موفقیت و پیروزی برسانم.
    نگاهم، من در کنار تو زندگی کردم، لبخند زدم، اشک‌هایم را در پس نوشته‌هایم آزاد کردم، دوستانی پیدا کردم و از تنهایی جدا شدم و همچنان احساساتم را در میان صفحات تایپک‌هایت به اشتراک می‌گذارم. این چند خط را گفتم تا به این جمله برسم:
    - نگاه‌دانلود عزیزم دوستت دارم❤
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا