رویداد از سالگرد تا یلدا..

وضعیت
موضوع بسته شده است.

mahaflaki

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/06/09
ارسالی ها
491
امتیاز واکنش
37,621
امتیاز
911
می دونی؟! من از اول اولش دیوونه بودم. از اونایی که شب تا صبح دکمه بازگشت به گذشته رو ارزو می کنن. گذشته ای که ارزوی من بود، مال دیروز و ماه پیش و سال پیش نبود. دلم می خواست برم تو اوج تاریخ. کنار اریوبرزن بشینم با سورنا سلفی بگیرم. بهت گفته بودم که من عاشق تاریخم؛ اصلا خود تو، آره خود خودت این فکر رو انداختی تو ذهنم. خودت گفتی محیا خودت رو جمع و جور کن الان پیرزن های شصت ساله میرن دانشگاه بعد تو نمی تونی؟ خودت گفتی خانوم دکتر شو بعد برو باستان شناسی بخون. نگفتی؟ همیشه میگفتی کم حافظم ولی باور کن حرفات رو زیادی حفظم رفیق (:
بگذریم.. دلم دکمه برگشت به گذشته رو می خواد؛ برگشت به هفت ماه قبل. نه نه! اصلا به دو ماه قبل که برای اخرین بار یه سوال بی جواب ازت پرسیدم. تو که نمی دونی اسمون پر از ستاره باشه، آزمون داشته باشم، باز حس درس نخونیم زده باشه بالا، دلم درد و دل بخواد و تو نباشی یعنی چی. می دونی؟
حس اون دختر همسایه ای رو دارم که میره به گلدونای همسایه تو نبودشون اب میده. منم همونم، هر از گاهی میام پروفایلت رو چک میکنم، به تاپیکایی که توشون پیام گذاشتی سر می زنم، اخرشم سر از گفتگوهامون در میارم که برای رضای خدا هم شده یه اسم درست و حسابی روشون نذاشتیم! همونایی که ترس دارم از اینکه روزی جعبه گفتگو هات پر بشه و حرفای روزانه من بمونه سر دلم.
می دونی.. حالم بد میشه از این حس شیشم لعنتیم! شاید باورش سخت باشه ولی من قبل رفتنت حس می کردم که دیگه نمیای، بعدش هم حس میکردم قراره تنها راه ارتباطی دیگمون هم بریده بشه. لعنت به همه حس های اضافی دنیا.. لعنت!
دلم پارسالم رو می خواد اون شبایی که صبحش امتحان فیزیک داشتم و مثل آدمای سر خوش تا خود صبح باهات حرف می زدم. یادته؟ یادته اولین بار ناز می کردی که غیبت نمیکنی؟ من که خوب یادمه! فکر کنم یه ماه هم نشده بود که خودت قاطی این غیبت های دخترونه طور من شدی (:
امان از رفیق ناباب رفیق! تو که زیادی باب بودی، اونقدر که بی نگرانی، هرچی میشد رو میذاشتم کف دستت و منتظر حرف هات می موندم.
می دونی دلم واسه اون وقت هایی هم تنگ شده که باهم بحث می کردیم که کی از خودش کمتر میگه و کی بیشتر.
می دونی کلنی دلم خیلی تنگ شده، خیلی رفیق بدجنس (:
 
  • پیشنهادات
  • Darvin26

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/06/27
    ارسالی ها
    771
    امتیاز واکنش
    6,821
    امتیاز
    704
    %D8%A8%D8%B3%D9%85_%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%AD%D9%85%D9%86_%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%AD%DB%8C%D9%85_19.gif


    آدم باید یه صندوقچه داشته باشه؛از همونایی که مادر بزرگا استفاده میکردن...!
    یه صندوقچه ای که عکسایی رو که یجور خاص دوستشون داری رو بریزی داخلش و نگهشون داری.
    آخه بعضی از عکسا، شخم میزنه خاطراتو و روزای خوش رو...
    بعضی چیزا نباید توی حاشیه باشن،بعضی لباسا، کتابا،عکسا،حتی خنده هایی که با بقیه متفاوته

    اینجاست که ناخوداگاه لبخند میزنی و نمیتونی حستو توصیف کنی
    بعضی آدما هم از همین جنس ان...نمیشه چشم بست روشون...نمیشه دید و لبخند نزد...این آدما دقیقا باید بمونن وسط زندگیامون،درست جاشون تو همون صندوقچه اس...!
    باید نگهشون داشت این گنج هارو حتی اگه خلاصه شده باشه تو یه قاب کوچیک،توی یه فضا،فضایی به نام مجازی، دور و نزدیکش مهم نیست...!
    آدمایی مثل اینا
    @F@EZEH

    @SisPaR

    @SisRoY

    @spirit᷍ warrior


    @Saba_NSR

    @midnight dream


    @Shiva B@noo

    و ایشون

    @6*متین*6
    و
    @مهربانوی ایرانی
    و
    @SHAGHAYEGH.GOLI
    و
    @*SAmirA
    و
    @GoDFatheR
    و...
    بعضی چیزا رو نمیشه نوشت،نه که نشه نوشت...ولی فقط همون حس نابیه که تو دل خودت حس کردی،نه به خط و نه به نوشته قابل درک نیست...باید بزاری توی قلب خودت بمونه و بس..
    :aiwan_lggight_blum: :)

    پ.ن:قطعا دوستای عزیز من بیشتر ازاین تعدادن.اما فرصت نشد همه رو تگ کنم.به بزرگی خودتون ببخشید دیگه
     
    آخرین ویرایش:

    *sahra_aaslaniyan*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/19
    ارسالی ها
    763
    امتیاز واکنش
    21,945
    امتیاز
    661
    محل سکونت
    کف پذیرایی، 12قدم فاصله تا توالت/:
    نفسم رو عمیق بیرون میدم، بدون اینکه به هیچ چیز اهمیت بدم بی‌هدف یکی‌یکی خیابون هارو طی می‌کنم. کجا میرم؟ جایی هم هست که آدمی مثل من با اینهمه زخم و خاطرات رو توی آغوشش بگیره؟ جایی وجود داره که منو آروم کنه؟ امشب آخرین کار توی لیست بهونه های زندگیم رو انجام میدم، برنامه‌ی بعدی چیه؟ تا کی قراره خودم رو با این کارهای مسخره سرگرم نگه دارم؟ میشه یه مرده رو مجبور به زندگی کرد؟ میشه پاهای زخمی و قلم‌هایی شکسته رو مجبور به دویدن کرد؟ من میگم میشه. بحث جسارت وسط کشیده شد، تا الان نشده یکیتون رو دوست داشته باشم و به زبون نیارم، نشده یکی رو دوست داشته باشم و روزی 200بار قربون صدقش نرم. دوستای من زیادن، می‌دونید چرا؟ چون هنوز آدم‌های خوب زیادن، خیلی‌ها میگن نسل آدم خوب‌ها منقرض شده؛ اما من مخالفم، من می‌دونم هنوزم کلی آدم خوب با کلی دل گرم و روشن دارن توی این دنیا زندگی می‌کنن، مهم نیست کجای این کره‌ی خاکی نفس می‌کشن. گاهی وقت‌ها یه زمین مقدس جای خوبی برای زندگی به حساب میاد، اینجا برای من یه زمین مقدسه، جایی که پر شده از آدم خوب‌ها. دل‌های روشن و گرمتون به آدم بهونه‌ی اینو میده که با قلم‌های شکسته با یوزپلنگ ایرانی کورس بذاره، لبخندهاتون این بهونه رو به آدم میده که هر روز چشم‌هاش رو باز کنه و با لبخند به تک‌تک لحضاتی که با شماها داشته فکر کنه. تعداد عزیزهای من توی این مکان به حدی زیاده که نمی‌تونم اسم بیارم؛ اما همه خوب می‌دونید عزیز کی هستید، درسته؟ یه حاجی بود، می‌گفت اگه بخوای بمیری دیگه به هیچی فکر نمی‌کنی، بنظرم هنوز با شماها آشنا نشده که این حرف رو می‌زنه، آدم هرچقدر بخواد این دنیای خاکی و پر درد رو رها کنه به یاد آوردن لبخند یکی از شماها برای زندگی کردن 100ساله آماده میشه. قدر هم رو بدونید گل‌های ناز من، هم رو دوست داشته باشید، دلخوری نباشه این وسط. همتون رو دوست دارم، تا ته دنیا این رو فراموش نکنید.
     

    mah.s.a

    ۰•● ملکه الیزابت ●•۰
    مترجم انجمن
    عضویت
    2019/08/24
    ارسالی ها
    4,490
    امتیاز واکنش
    10,641
    امتیاز
    921
    راستش من هنوز نتونستم دوست صمیمی پیدا کنم با چند نفر همین طوری معمولی صحبت میکنم اما نه در حدی که ناراحت بشم یا خوشحال.یا کلا حس خاصی بهم دست بده.
    (که در اون صورت من بهش دست نمیدم:aiwan_lightsds_blum:)
    جدیدا یه نفر لطف کرد ، محبت کرد و با هام حرف زد(البته فقط دیشب ساعت 5صبح:campe45on2:)
    کمال تشکر را از دوست عفزیزم ، ژیلا جون دارم که شبها با من چت میکنه و نمی ذاره من بخوابم :aiwan_light_sarcastic_blum:
    (الکی یعنی اگه اون بذاره من میخوابم.25r30wi)
    (ولی در کل ازش ممنونم که لحظاتی رو خاطره ساز میکنه):aiwan_light_give_rose:
    دمت گرم
    به افتخارت
    :aiwan_light_drinks:


    @Zhila.h
     

    .Mahdieh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/18
    ارسالی ها
    1,565
    امتیاز واکنش
    23,200
    امتیاز
    792
    سن
    24
    محل سکونت
    ⇇کره ی خاکی⇉
    به نام خداوند جان آفرین*
    حکیم سخن در زبان آفرین*
    ---------
    همه ما آدم ها گاهی وقتا خیلی تنها میشیم!
    نیاز داریم بایکی حرف بزنیم با یکی ارتباط برقرار کنیم اما خب شاید کسی اطرافمون نیست یا شاید هم اونطوری که باید،محرم و راز نگه دار نیست!
    هیچ کس نیست که تو زندگیش یک لحظه رو هم تنها نشده باشه بی شک همه ی ما غرق این احساس شدیم!
    سخته،خصوصا اگر توی اون لحظه احساس بی کسی کنی و دلت بگیره نیاز داشته باشی با کسی دردودل کنی و ببینی اطرافت چقدر خالیه!
    انجمن نگاه دانلود به من این فرصت رو داد که تنهاییام رو باهاش پر کنم!
    به من این فرصت رو داد که حرف های دلم رو روی کاغذمجازی این سایت پررونق بیارم و انبوه کلمات توی ذهنم رو تخلیـه کنم!
    ممکنه خیلی ها این احساس رو نداشته باشن اما من وقتی رمان مینویسم به معنای واقعی احساس سبکی میکنم و چه بهتر که بتونم این احساسم رو با تبدیل به نوشته و رمان با بقیه سهیم و شریک باشم!
    وقتی فکر میکنم حرف های دلم،چیزهایی که توی قلبم مدفون شده رو روی کاغذ میارم و مخاطب ها با اشتیاق دنبال میکنن اون بغض لعنتی و اون تنهایی از اطرافم پراکنده میشن و انگار که عقب نشینی میکنن!
    با تموم وجودم برای این انجمن موفق،آرزوی هرلحظه استواری و استحکام میکنم و امید دارم هر روز به عظمت و ارزش این سایت بسیار خوب افزوده بشه و مخاطب های رمان ها افزایش پیداکنه*
    ممنونم از این انجمن قشنگ و بی ریا!
    @.Mahdieh
    *کاربر ویژه انجمن نگاه دانلود*
     

    زهـzahraـرا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/12
    ارسالی ها
    459
    امتیاز واکنش
    6,632
    امتیاز
    571
    سن
    24
    محل سکونت
    فامیل دور خلیج فارس
    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    امشب موبایل رو توی دستم گرفتم اومدم توی انجمن نگاه دانلود رفتم به پروفایل ددی بعد جواب دادن به پیام ایشون چشمم به رویداد "سالگرد تا یلدا"خورد .
    کنجکاو شدم اومدم توی این صفحه ببینم چخبره که گفتن هرکی برای عزیز ترین کسش توی انجمن حرف دلش رو بزنه.
    من یهو تصمیم گرفتم درباره پدر عزیزم در انجمن بگم.
    ذهنم به چند سال پیش پرواز کرد و شروع کردم به نوشتن(پدرجان امیدوارم باخوندن این متن ازش خوشتون بیاد)




    یادم نمیاد اولین بار کی دیدمش چون من دوسال پیش عضو اینجا شدم و بعد یه مدت از سایت رفتم .
    دوباره بعد دوسال اومدم ادامه رمانمو بنویسم(بعله من قبلا رمان مینوشتم اما الان دیگه نمی نویسم)
    اون زمان رمانم انقدر ایراد داشت که یه دختر خووب خانوووم حاضر شد برای بهتر نوشتنم بهم کمک کنه اون دختر اسمش الهه بود خیلی شوخ طبع بود و مارو میخندوند.
    خیلی بهم کمک کرد (دستشم درد نکنه)تااینکه یروز نمیدونم چجوری شد که اومدم توی پروفایل فادر
    همه چتاشون رو خوندم به همه پیام ها جواب داده بودن از همون اول معلوم بود که مغرور نیستن و مث بعضی بازیگر ها و خواننده ها که خودشون رو برای طرفداراشون میگرفتن نبودن.
    یه مشکل خیلی کوچولویی داشت بااونایی که میشناختشون گرم بود و صمیمی یا بهتره بگم از خاکی هم خاکی تر بود ولی بااونایی که نمی شناخت سرد بودن مثل یخ(اونموقع حسودی کرده بچم برای همین اینجوری میگه
    خب بچه جان تو وقتی به انجمن اومدی دوماه بیشتر نموندی و زود رفتی و ایشون نتونست تورو ببینه اگ دیده بود که اونموقع که برگشتی گرم تحویلت می گرفت) من ایشون رو نمیشناختم نمیدونم شایدم میشناختم برام یکممممم اشنا میزد هرچی کردم یادم نیومد این مورد بعد دوسال طبیعیه.
    با سه نفر بیشتراز بقیه شوخی میکرد و بلاسرشون میاورد اون سه نفر الهه،ساریسا،و سعیده خانم بودند فادر هی میگفت حقشونه بلاسرشون بیارم. بنظرم اون بیچاره ها دخترای خوبی بودن و حقشون این نبود(البته بعدا فهمیدم که این سه تا شرور چیکار کردن به ددی حق دادم :aiwan_lightsds_blum: )
    خیلی اذیتشون کرد نمیدونم هنوزم اینکارو میکنه یا نه ، بگذریم ، من
    از اونموقع به بعد هرمشکلی داشتم میرفتم به خودشون میگفتم اوشون هم با تمام احترام توی حل کردن مشکلم بهم کمک می کردن. اوایل زیاد باهاشون حرف نمیزدم چون میترسیدم ناخواسته اعصبانیشون کنم و ایشون هم مدیر هستن دیگه خیلی راحت میتونستن من رو به جزیره بن شدگان بفرستن.
    انقدر رفتم و اومدم تا بامن هم صمیمی شدن و بهم محبت کردن
    فهمیدم خیلی ادم خوبیه از خیلیم بیشتر وفهمیدم که بیخود راجبشون اونجوری فکر کردم ایشون انقدر مهربونن که حاضر نیستن ناراحتی یکی از ماهارو ببینن و میشه بهشون اعتماد کرد. ایشون مثل یک پدر بامارفتار میکردن.
    کم کم یه حسی که یه دختر نسبت به باباش داره درمن بوجود اومد.
    من بعد اینکه باایشون صمیمی شدم مثل پدرم دوستشون دارم انقدر که اینروزا فقط بخاطر خودشون به انجمن میام و حالشون رو می پرسم یعنی اگر ایشون به انجمن نیان منم نمیام. اگ اینجا بودن مثل پدر واقعیم ایشون رو دراغوش میکشیدم(دوستان اشتباه فکر نکنین من برای اینکه اندازه دوست داشتنم رو بگم اینجوری گفتم
    وگرنه من بجای بغـ*ـل از خجالت زیاد اب میشم).

    پدر، به قول یکی از بچه های نگاه دانلود دوستت دارم هوارتا:aiwan_lighfffgt_blum:

    I LOVE YOU @GoDFatheR

    تقدیم به پدر عزیزم باعشق :aiwan_lggight_blum: ان شاالله 1000سال عمر کنین وسالم و سلامت باشین.

    یلداتون پیشاپیش مبارک:aiwan_light_blumf:

    سالگرد تاسیس نگاه دانلود رو بر همه عزیزان تبریک میگم و امیدوارم همیشه شاد و سرحال باشید:ura:

    پایان ببخشید زیاد نوشتم اخه حس یه نویسنده بهم دست داد خخخخخ:aiwan_lightsds_blum:.
     
    آخرین ویرایش:

    🍫 Dark chocolate

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/06
    ارسالی ها
    2,828
    امتیاز واکنش
    38,895
    امتیاز
    1,056
    سن
    23
    محل سکونت
    °•تگرگ نشین•°
    دو تا امینیان توی سایت هست. که هر دوشون دوست داشتنین.
    @افسون امینیان
    @سمانه امينيان
    و دقیقا دو تا نویسنده ی ماهر و توانا.
    هر دوشونو دوست دارم. ب هر دوشونم احترام خاصی قائلم.
    افسون خانوم خیلی به قلم من کمک کرد. خصوصا برای رمان فرمول خاص ک واقعا سنگ تموم گذاشتن. و یه نقد قشنگ ب من دادن ک ایرادامو اصلاح کنن.
    و خانوم سمانه.
    باهاش قهرم مثلا ولی دلیل نمی شه تگش نکنم. چون دوستش دارم.
    حالا تحویل نمی گیره نگیره، رمانمو نمی خونه نخونه، ی جاها داغونم کرده بکنه.
    من دوستش دارم. مهم اینه.
    ی کله خرابم هس عین مسئولین تلوزیونه‌. فقط وعده می ده. حرفای قشنگ می زنه‌ منم گول زده هیچی دیگ منم دوسش دارم.
    @in_manam

    ی رفیقم هس سر فرمول خاص خیلی نابود بودم تنهام نذاشت ولی الان کنکور داره اونم بگم.
    @Ayriya

    در پریشان حالی و درماندگی و اینام یکی یوهو پیدا شد ک... حتی فکرشم نمی کردم.
    انقد مهربون باشه. انقد فلبش قشنگ باشه. همیشه به دوستی باهاش افتخار می کنم و خواهم کرد.
    @مهربانوی ایرانی

    این فسقلم چند نصفه شبه می بینم. هی گفتم برم جلو... گفتم نرم...
    سنگ تموم گذاشته. از همه جغدایی ک دیدم هم دوست داشتنی ترع.
    فعلا نصفه شبا با هم سر می کنیم. شکر خدا تنها نیستیم دیگ. یاد اهنگ عمو پورنگ افتادم، اردک تک تک و اون لک لکه 25r30wi

    @King Of Shadows

    ب اندازه ی سال و نیم بودنم ادم می شناسم ولی زیادن. ببشید دیگ.

    این دوتام جدیدا خیلی قلب منو از کار میندازن . دوستون دارم ی عالمه
    @BAHAR.M.I
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    اسمت چقد سخته تگ کردنش زینب!
     
    آخرین ویرایش:

    z.maryam

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/29
    ارسالی ها
    69
    امتیاز واکنش
    641
    امتیاز
    286
    محل سکونت
    مازندران
    دنیا پراز خوبی و بدی
    پراز عشق و نفرت است
    دنیا باهمین تناقض ها جریان دارد
    ولی من هنوز هم نفهمیدم حسم به تو عشق است یا نفرت
    و من گیر افتاده درمیان این دو حس قدمی به سمت تو بر میدارم
    نمیدانم اخر این حسم به کجا ختم میشود
    به داشتنت
    یا نداشتنت
    به عشق ورزیدنم
    یا دوری کردنم
    اما میدانم هرچه بشود میان عشق و نفرت اندازه تار موهای شکنندات فاصله است
    اه گفتم تار های شکننده
    یاد ان پیچ وخم زلف هایت افتادم یاد ان زیتونی های خوش بو
    یاد لمس گیسوان بلندت
    که قلب من را به تپش وا میداشتن
    گفتم قلب
    هه
    از قلب هیچ نمی گویم زیرا لحضه ای در تو غرق شدم و یادم رفت روزی ان را زیر پایت له کردی
    و چیزی که برایم گذاشتی یه قلب شکسته بود
    جوری ان را شکستی که هیچ چینه بندی نتوانست ان را بهم پیوند دهد
    درحالی خودت غرق دیگری بود
    حال که امدی از من چه میخواهی
    قلب شکسته ام یا عشق خاکستر شده ام
    نمیدانم هرچه فکر میکنم بازم من در دام این دو احساس گیر افتاده ام و
    این تو هستی که باید یکی را انتخاب کنی و برای ان تلاش کنی
    و من همچنان مانند سال های نبودنت منتظر میمانم
    که شاید بیایی
    (((اشاره شخص خاصی نداره یه دفعه ای حسش اومد نوشتم)))
     
    آخرین ویرایش:

    همـــرآز

    ماه دلها
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/08/06
    ارسالی ها
    814
    امتیاز واکنش
    5,810
    امتیاز
    685
    اهم
    {به نام خدا }
    من مثل شما ها نمی تونم از این متن های اشک درار بنویسم . چیه خب ؟تمام عمرم به مسخره بازی گذشته:aiwan_lightsds_blum:
    بعلهههه عرضم به خدمت شما که بزارید یه ذره از پدر بگم چون واقعا به من خیلی لطف دارن و مثل پدر هستن برام (چقد من ادبی خوب صحبت میکنم:aiwan_lightsds_blum: )
    بعله یکی بود یکی نبود
    در یکی از ظهر های گرم و سوزان تابستان، آیدایی که من باشم عضو نگاه دانلود شد . از یه جایی زخم خورده بود و اومد نگاه.
    این آیدا همش تو چت باکس بود که یه روز مدیری که پدر باشه اومد چت باکس .
    منم که فکر میکردم پدر مغرور و مستبدد (هر کی میدونه این مستبدد یعنی چی بیاد بگه بهم)
    جلوش صحبت نمی کردم که اخراجم نکنه (بچه ی ترسویی هستم یعنی)
    بله اون روز تو چت باکس یادمه پدر مسابقه گذاشته بود بعد می‌گفت که بچه ها حدس بزنن که میوه ی مورد علاقشون چیه و غیره و غیره(حافظه نیس ک:aiwan_lightsds_blum: )
    کلا منم که نخود هر آش تو این حدسیات شرکت کردم .
    اون موقع سایت داشت ۸۰کا می شد . منم مثل سرشمارچی هر روز تو صفحه ی پدر اعلام عدد می‌کردم .
    یا اینکه میگفتم چند ماه و چند روز به تولدم مونده .
    هر کی بگه من چقد بیکارم خب من بیکارم :/
    وایییی پدر پدر اون روزی که من رمانم تایید خورد چقد من خوشحال شدم و چقدر پدر خوشحال شد .
    تو این رویداد من فقط میتونم خاطره بگم و یه چیز :
    بعضی وقتا بعضی آدما تو بعضی جاها خاطره هایی می سازن که قبل از اون هیچ خاطره ای نداشتن
    بعضی وقتا فکر میکنم بهترین کاری که تو زندگیم کردم این بود که بیام نگاه . چقد خوبه که نگاه هست و ما داریم سالگردشو جشن میگیریم .
    پدر شما برای من یه اسطوره اید از همه لحاظ
    @GoDFatheR .



    حالا نگاه دانلودیایی که دارین این متنو می بینید من شما ها رو عاشق ❤️
     

    Firelight̸

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/07
    ارسالی ها
    1,273
    امتیاز واکنش
    47,038
    امتیاز
    1,040
    سن
    21
    @GoDFatheR
    اول نمیشناختمتون.. نمیدونستم با چه کسی طرفم.. کم کم با بچه ها گرم گرفتید و صمیمی شدید.. همه بهتون میگفتن پدر و شماهم با همه مثل بچه هاتون رفتار میکردید... با اینکه مشغله داشتید اما بازم اومدید.. محبت کردید، عشق ورزیدید.. با وجود انتقاد های تند و توهین ها اما خم به ابرو نیاوردید و بازم محبت کردید... و حالا میخوام بگم
    ممنون از اینکه اینجایید.. ممنون از اینکه این سایت رو تاسیس کردید و بهمون درس زندگی میدید..
    ممنون از اینکه ما رو با خانواده ای به بزرگی «نگاه» آشنا کردید.. :aiwan_light_heart::aiwan_light_heart::aiwan_light_give_rose:
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا