قلبم با قلمم دست به یکی کردند تپش قلبم با تپش قلمم.اری ...اینها تنها یادگاری تو یی هستند که نه چشمم میبیند ونه گوشمم میشنود .دریای دلم طوفانی است موج را به صخره ها می زند وتنها من می دانم که قلمم را دزدیدی من قلم دفتر چهار فصل زندگیم را میخاهم که صفحه هایش راپر از لحظه ها ی خنده وشادی کنم زودتر قلمم رابده....زودتر...راستی چه در گوش زمان پچ پچ کردی که یادموج هایت مرابه جزیره سرخ دل تنهایم می رساند...