من خنده زنم بر دل،دل خنده زند بر من.
اینجاست که میخندد دیوانه به دیوانه!
من خنده زنم بر غم،غم خنده کند بر من.
اینجاست که میخندد بیگانه به دیوانه!
من خنده کنم بر عقل،او خنده کند بر من.
اینجاست که میخندد ویرانه به دیوانه!
من خنده کنم بر تو،تو خنده کنی بر من.
اینجاست که میخندیم هر دو چو دو دیوانه!
من خنده کنم بر او،او خنده کند بر من.
دیگر به چه میخندم،دل رفت از این خانه!
اگر شهر مالِ من بود،
در هر خيابانش يك #بغل_فروشي تأسيس ميكردم
كه اگر پاييز بود و
نمِ باران و
يك دنيا برگِ زردِ ريخته از درخت و
يك دل كه پر از دلتنگيست...
جايي باشد براي دقيقه اي در آغـ*ـوش كشيده شدن و ثانيه اي آرامش و لحظه اي امنيت...
آري من اگر بودم،
به جاي اين همه درمانگاه و مريض خانه،
در هر خيابان فقط يك بغـ*ـل فروشي ميزدم و تمام...