خیلی سادس
دوست داشتم اینجوری تموم شه:
از زبان سوم شخص: و مهرناز داستانمون همراه با پول های بسیار بسیار زیادش همینطور که داشتن ازش مصاحبه و عکس میگرفتن سوار هواپیمای شخصیش شد و رفت پیش رئیس جمهور کشور (...) تا دستیارش بشه...
به همین سادگی:aiwan_light_blush:
اصلا روح حشنی ندارم...اما خب یه دخترم...معمولادخترااخلاقشون جوریه که تا تلافی نکنن ول کن نیستن!مخصوصااگه متولدسال ماربوده باشن،تازمانی که نیش نزدنو زهرشون و نریختن ول نمیکنن!دوست داشتم کارکسایی که این مصیبت بزرگ و به سرم آوردن و این زندگی رونصیبم کردن رو به طرز تندوعذاب آوری تلافی کنم
اگه قرار باشه ، نگـاه دانلـود باشه ؛ مطمئنم که درام یا عاشقانه تموم نمیشه!
فکر کردن به این موضوع که در اخر زندگی ام ، خودم رو در چه مقام و درجه ای میبینم، برای خودم نیز یک معماست!
زندگی من روی یک مسیر مشخص طی نمی شه، در لحظه تصمیم میگیرم و همین باعث میشه که از اینده خبر نداشته باشم ؛ اما پایان خوشی رو میبینم ؛ مطمئنم که اگه بتونم ایمانم رو حفظ کنم به درجات بالایی میرسم . ممنون ، سوال جالبی بود ؛ هیچ وقت از این زاویه به زندگی نگاه نکرده بودم:)