در حال ترجمه ترجمه رمان آرامگاه خدایان | مهسا ایزدی کاربر انجمن نگاه دانلود

mah.s.a

۰•● ملکه الیزابت ●•۰
مترجم انجمن
عضویت
2019/08/24
ارسالی ها
4,490
امتیاز واکنش
10,641
امتیاز
921
بسم الله الرحمان الرحیم
نام رمان: آرامگاه خدایان
نویسنده: Brian Moreland
مترجم: مهسا ایزدی
ژانر: فانتزی، تاریخی




خلاصه: همراهی داستان، با راهنمایی های حیله گرانه نویسنده، و فضای آرامگاه تاریک و کلاستروفوبیک(ترس از جای تنگ و بسته) با هم کار می کنند تا یک داستان ترسناک خلق کنند. ترس شخصیت ها، خواننده را به جهانی دعوت می کند تا خود ترس را تجربه کند.



 
  • پیشنهادات
  • mah.s.a

    ۰•● ملکه الیزابت ●•۰
    مترجم انجمن
    عضویت
    2019/08/24
    ارسالی ها
    4,490
    امتیاز واکنش
    10,641
    امتیاز
    921
    ادای احترام به شما، اوزیریس، پروردگار جاودانگی، پادشاه خدایان، که نامهای متعددی دارد و اشکال آنها مقدس است، شما در معابدی که کا* مقدس است، پنهان هستید.
    پاپیروس آنی - کتاب مردگان مصر ترجمه شده توسط آقای والیس بودج در سال 1895



    مقدمه:
    مصر- سال 1250 قبل از میلاد

    فرمانده طارق به طوفان شن پشت کرد و برای نفس کشیدن تلاش کرد. او فریاد زد.
    -عجله کنید.
    هر زن و مردی یک طناب سیمی ضخیم را گرفتند تا در گرداب شن ها گم نشوند. بـرده های نوبی* یک تابوت چوبی را روی شانه های خود متعادل کردند. طارق سربازان و خدمتکاران خود را از سطح شیب دار خاکی بین دیوارهای آجری و در ورودی سنگی بریده شده در کوه هدایت کرد.
    در داخل مقبره، گذرگاه باریک شده و مشعل ها، تاریکی را به عقب رانده اند. جمعیت تشییع جنازه کنندگان به دنبال طارق از طریق تونل حرکت کردند. صدای قدم های آنها بین دیوارهای سنگی که با خط هیروگلیف* حکاکی شده بودند، می پیچید.
    وقتی وارد تالار کوچک زیرزمینی شدند، مجسمه آن مرحوم در سکوت مشاهده میشد. طارق به بردگان دستور داد تا تابوت را روی سکویی قرار دهند. همه برگزیدگان برای مراسم شتابزده دور آن جمع شدند. خادمان زن، که برای تدفین لباس های یکدست سفید و آرایش چشم سبز شده بودند، تا زانو پایین آمدند. بقیه نیز سر خم کردند.
    هنگامی که کشیش دعاهایی را برای نبنترو می خواند تا سفر خود را به زندگی پس از مرگ برساند ، طارق چهره های با شکوه آنها را مشاهده کرد. کاهن اعظم، مرد مشاور معنوی پادشاه رامسس دوم بوده. طارق بر مومیایی و همه گنجینه هایی که با مومیایی تدفین می شوند نظارت داشته . او در مورد یک شیء نقره ای که توسط خود فرعون در تابوت قرار داده شده بود تعجب کرده بود، اما سپس تابوت با دستور پادشاه مهر و موم شد که دیگر هرگز باز نشود.
    بادبادک ها -زنان عزادار با لباس خاکستری- به همخوانی پیوستند تا "مرثیه‌ی ایسیس* و نفتیس *" را بخوانند. نت های غم انگیز بالا و پایین می رفتند و فراتر از چراغ مشعل حرکت می کردند. طارق صف مردم را از یک پله سنگی، در عمق غار، به سمت مقبره هدایت کرد.
    یکی از دختران خدمتکار تلو تلو خورد و مجبور شد به او کمک کند تا روی پای خود بایستد. طارق وحشت را در چشمان او دید. حتی سربازانش عصبی به نظر می رسیدند. او باید عجله کند. ترس مسری بود.
    پس از مهر و موم شدن تابوت در پشت دیوار، طارق بقیه را به اتاقی دیگر هدایت کرد. بعد از آن بخشی از مراسم فرا رسید که همه از آن وحشت داشتند. کشیش ابتدا زانو زد و مرگ فداکارانه خود را پذیرفت. طارق خود را مهار کرد ، سپس تیغه خود را به سـ*ـینه پیرمرد فرو برد و پیچید.










    ***
    کا: مصریان به زندگی ابدی در جهان بعد از مرگ باور داشتند و معتقد بودند که روح در موقع مرگ، بدن را ترک و در جهان دیگر مجددا در جسم متوفی حلول میکند و چون جسم انسان فانی است، مصریان برای متوفی پیکره‌ای بدلی از جسمی سخت معمولا سنگ خارا می ساختند تا روح که نزد مصریان کا* نام داشت در جسم بدلی حلول کند و در جهان دیگر به حیات خود ادامه دهد.

    نوبی: صحرای نوبه (در سودان - میان رود نیل و دریای سرخ)

    هیروگلیف : این خط را مصریان باستان اولین بار جهت نوشتن مطالب خود ابداع کردند. هیروگلیف مصری‌ها یکی از قدیمی‌ترین روش‌های نوشتن است. برخی از این نوشته‌ها به ۳ هزار سال پیش از میلاد برمی گردد. خط هیروگلیف در مدتی بیش از ۳۰۰۰ سال زبان نوشتنی مصری‌ها بوده‌است و کنده‌کاران و صنعتگران آن را در دیوار آرامگاه‌ها، ستونها، تندیسها، مهرها و … به کار بـرده‌اند.

    ایسیس: ایسیس ، دختر مهره ها و گیب، در اساطیر مصر باستان به عنوان الهه جادویی شناخته شده است. ایسیس در اصل یک الهه جادویی بود. الهه باروری، سحر و جادو، الهه بزرگ آفرینش و زنده کننده مردگان ، همسر ایزیس و مادر هوروس .

    نفتیس : خواهر ایزیس و ازیریس ، مادر آنوبیس ،حامی مردگان .
     

    mah.s.a

    ۰•● ملکه الیزابت ●•۰
    مترجم انجمن
    عضویت
    2019/08/24
    ارسالی ها
    4,490
    امتیاز واکنش
    10,641
    امتیاز
    921
    طارق به افرادش دستور داد تا بـرده ها و خادمان سلطنتی را بکشند و فرمانده ی خود را مجبور به تماشای فرو رفتن تیغه افرادش در گلوی آنها و بدن هایی یکی‌یکی روی زمین سنگی می افتند،کرد. بادبادک ها در حال آواز خواندن میمردند. یکی از بـرده ها وحشت زده، به عماق قبر فرار کرد. دو سرباز در پی او رفتند.
    طارق دستور داد:
    -او را رها کن. ما باید مقبره را مهر و موم کنیم.
    طارق و سربازانش با عجله به سمت ورودی برگشتند. در بیرون ، باد عصبانی شن و ماسه را چنان غلیظ می کرد که دیدن آفتاب در حال غروب سخت بود. طوفان قبلاً کار خود را انجام داده بود و اکثر سنگ تراش های بیرونی را دفن کرده بود. فقط راهرو باقی مانده بود. طبق دستورات فرعون ، سربازان آجرهای گلی را جلوی درب ورودی روی هم میچیدند. هنگامی که آخرین آجر راه ورود به جهان خارج را بست، نعره باد خفه شد و برای همیشه طارق و افرادش را در داخل آرامگاه زندانی کرد. این غار بزرگترین راز فراعنه بود. همه کسانی که آن را ساخته‌ بودند یا از آن بازدید کرده‌ بودند اکنون به قتل رسیده اند. پس از بازگشت به تالاری که بقیه مرده بودند، طارق چهره ده‌ها مردی را که منتظر دستور او بودند مشاهده کرد. او آنها را بیش از آنکه بتواند حساب کند به جنگ کشانده بود.
    - هر یک از شما شجاعانه در کنار من جنگیده اید. من از وفاداری شما سپاسگزارم و مفتخرم که فرعون ما را برای سفر به همراه کاهن اعظم به مزارع نی انتخاب کرده است. باشد که قلب ما قبل از اوزیریس به اندازه پرها وزن داشته باشد.
    هر مرد مشتی به سـ*ـینه خود زد. احساسی که در چشمانشان بود قلب طارق را متلاشی میکرد. برای لحظه ای، او به خود اجازه داد تا از خود بپرسد که آیا مرگ آنها واقعاً برای خدمت به کسی است؟ شجاعت و وفاداری به سختی در این زندگی یافت می شد. قربانی کردن افرادش اتلاف وحشتناکی به نظر می رسید.
    اما این وضیفه طارق نبود که از خدایان سوال کند.
    سر تکان داد. افرادش با چاقو به یکدیگر ضربه زدند. چندین نفر فرو ریختند، قبل از برخورد با کف خاکی مرده بودند. دیگران درنگ کردند، زخم های آنها مرگبار بود اما خونریزی آنها کند بود.
    آنن و خمت ، دو سرباز برتر او ، برادرانی که به عنوان کشاورز در دره نیل بزرگ شده بودند، در حالیکه تیغه های آنها در بدنشان فرو رفته بود، یکدیگر را نگه داشتند. آنن اول مرد. خمت آویزان شد. با چشمانی اشکبار و در حالی که دهانش پر از خون بود ، به طارق نگاه کرد. طارق دستی روی شانه جوان گذاشت.
    -ما به زودی با هم خواهیم بود. با آرامش برو.
    و سپس گلوی خمت را شکافت. طارق سپس جان برادران زخمی خود را با مهربانی گرفت تا اینکه آخرین نفری بود که زنده ماند. او تنها در آرامگاه در میان کشته شدگان باقی می ماند. مرگ و سفر او به زندگی پس از مرگ بعداً انجام خواهد شد. او قول داده بود تا آخرین نفسش تمام شود از آرامگاه محافظت کند.
     
    بالا