داستانک کاربران دنیای کوتاه ترس

اناهید h.y

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/31
ارسالی ها
1,098
امتیاز واکنش
4,546
امتیاز
516
سن
21
محل سکونت
جهنم
خوب اغا من فقط میخوام بگم من انقدر ترسو ام که از ترسام داستان میسازم
گاهی برای اروم شدنم گاهیم برای کرم
خودم میدونم داستانام ممکنه خنده دار باشه تا ترسناک
اما بچه های ماکه از بعضیاش خدایی میترسید
بیشتر درباره افسانه های مختلفه گاهیم درباره چیزای دیگه
اما خوب بازم :aiwan_light_bluffffgm: داستان کوتاه ترسناکه دیگه:aiwan_lffghfdght_blum:
منو نزنین اگه تو مطالبم اشتباه بود:aiffwan_light_blum:
 
  • پیشنهادات
  • اناهید h.y

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/31
    ارسالی ها
    1,098
    امتیاز واکنش
    4,546
    امتیاز
    516
    سن
    21
    محل سکونت
    جهنم
    ماری خون آلود
    امروز روزی هست که باید یه کار مهم انجام بدم احضار!
    درسته احضار بعله هر 13 ماه میرم به اون مخروبه اما امروز قراره بچه ها هم بیان امروز دیگه واقعا میخوایم از رو افسانه ها یه کار احمقانه واقعا احمقانه !
    13 میگن نحسه میگن روز مرگه
    و من به این حرفای بعد این اتفاق یقین اوردم اره درسته اتفاق
    وارد اون خونه شدیم
    آنا من میترسم حالا نمیشد تو خونه شما این احضارو میکردیم
    به قیافه اش نگاه کردم راست میگفت ترسیده بود بد
    نه قایق جونم
    د چرا بعدم من قایق نیستمو شقایقم
    قایق خودم خونه ما مامانم بودو اونم خیلی از این کارای من بدش میاد
    بعد رو به دوستامون گفتم بچس اینه با چراغ قوهو اب اوردین
    با سر جوابمو دادن
    رفتیم حموم وسایلو گذاشتیم شروع کردم زیر لب میگفم عبارت احضار اون ملعونو اون قاتلو
    ماری ماریه خون الود سه بار اسمشو بگم میاد
    جیغی مثل جیغ چرخ قطار در هنگام توقف کر کنده فقط یه برق کور کننده فقط یه درد خفیف وجیغ بچه ها داره چه اتفاقی میوفته
    لباس سفیدم پر خون بود پر خون پر خون به رنگ اب انار تیره
    حسی نداشتم چرا اومد مگه چراغو امیر روشن نکرد مگه اون ماری نباید میمرد مگه نباید نابود میشد
    مگه ها دیگه کمکی بهم نمیکنه منم جزو از اونا شدم از اون قاتلا از اون اه !!
    بانوی سپید پوش منم من در عین ارومی یه قاتلم یه قاتل وسرمم برای کشتن کسانی که منو احظار میکنن خیلی شلوغه خیلی شلوغ
    اما خوب تو داستان منو میدونی نه راستش من تو عمر مرگم کسی راز منو نمیدونست اما تو که میدونی و من کسانی که میدونن میکشم پس!!!!
     

    اناهید h.y

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/31
    ارسالی ها
    1,098
    امتیاز واکنش
    4,546
    امتیاز
    516
    سن
    21
    محل سکونت
    جهنم
    جاده

    علی این دیگه چه جاده فرعی مضخرفیه هیچ ادم که درک مورچه هم توش نمیاد

    خدایی خودمم خوف برم داشته بود مه کف جاده دیدم از جلورو تقریبا صفر کرده بود سعی کردم به عارفه و غر هایی که میزد توجه نکنم

    داداشم برگرد به خدا دارم میترسم

    من پیشتم اجی عارفه

    فقط یه ثانیه بهش نگاه کردم که حس کردم صدایی اومد و یه دفعه ماشین انگار از چیزی رد شدو بالا پاییین سرعتمو کم کردم و ایستاده ام

    یه چیزیو زیر کرده بودمدر صدای چلق دادو من پیاده شدم با قدمای اروم به سمت عقب ماشین راه افتادم پشت ماشین پر خون بود اماهیچی نبود با صداییی نگامو از جاده گرفتمو به ماشین خیره شدم عارفه خودشبه شیشه چسبونده بودو جیغ میزد این چش شد سوار ماشین شدم هیچی نبو اما زمین پر .. عارفه کر شدم چته عقب

    به صندلی عقب اساره کرد تو جام چرخیدم این دیگه کیه چرا پر خونه لباساش چرا لللللللببببب نداره نه صوووو صورتتت نداره اما سنگینیه نگاهو داره خیلی خودمو نگه داشتم اما نشد فریاد بلندی زدم موهاشو موهای بلندی که تو صورتش پخش بودو زد عقب اون دیگه چی بود داد زدم عارفه پیاده شو

    همزمان پریدیم بیرون شروع کردیم به دوییدن خدای من اون دیگه چه موجودی بوددیگه ماشین و نورشو هم نمیدیم یه دفعه همون موجود بود جلو ما معلق بود قهقهه بلندو چندشی کرد بلند گفت هرکی تو جاده من نمیتونه بیادو خارج شه گفتم عارفه برگرد

    عارفه و من دوییدیم هیچ راه فراری نبود عارفه جلو تر بود داداش ماشین نیست

    امان نداش یه لحظه ایست و یه باد خنکی ازم گذر کرد صدای جیغ داشت میکشتم پوستم خیس بود دهنم باز نمیشد تعادلمو از دست دادم و افتادم عارفه بیشتر جیغ زد چشام بسته شد اخرین صدا که شنیدم خوب خانوم خوشگله برادرت به ما ارواح جاده پیوست نوبت توعه!!!!
     

    اناهید h.y

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/31
    ارسالی ها
    1,098
    امتیاز واکنش
    4,546
    امتیاز
    516
    سن
    21
    محل سکونت
    جهنم
    آسانسور

    از بچگی از آسانسور میترسیدم همیشه یه ادم دیگه رو میدیدم یه ادم باصورت خونی ترسناک بود نمیدونم این ترس از کجا به وجود اومد اما میدونم به کجا ختم شد

    13 آوریل بودو من اون موقع 15 سالم بود یه روز یه روز که برای خودم یه روز وحشت بود

    سوار آسانسور شدم فقط بخاطر دور بودن طبقه طبقه 20 ام مقصد من بود و من پنج طبقه زیر زمین بودم یه تق شدای در زدن بود اما فقط یه تقه هد فونمو تو گوشم گذاشتم وشروع کردم به سوت زدن !

    جـــــــــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ کریه ای بود بخاطرش هدفونامو در اوردموپرت کردم

    دلهره اضطراب باعث شده بود صدای با لرزش بالا داشته باشمگفتم

    _ چی..چـــی چی...... چیشُ ...شُ چی شده

    آسانسور ایستاد فکر کردم رسیدم اما طبقه 5 بود !!!! شاید کسی میخواد سوار شه !!! اره به طور قطع کسی میخواد سوار شه ولی اون کیه این حرفا چیه که میزنم حتما یه ادمه دیگه

    تق تق تق دوباره این صدا منتظر بود در باز شه اوا این چرا باز نشد دیگه تپش قلبم نمیزاشت چیزی بفهمم گیح بودم تا زمانی که صدایی بلندو جیغ مانند گفت

    ساعت ممنوعه طبقه ممنوعه یه دختر اون قربانیه ها ها ها ها هــــــــــــــــــــــــــــــــا

    دقیقا همینجوری خندید اب دهنمو قورت دادم یه دستی رو سرم کشیده شد یه هوای سردی مقابلم قرار گرفتزمزمه هایی ترسناک روحمو مخراشید تا اینکه عبارت بلند گفته شد

    دخترک قشنگ من ابی پوشیده تو ...

    یه نیوز بلند اومد جیغ کشیدم ادامه داده شد

    ولی قراره رنگ لباسش عوض شه هاهاهاهاها قرمز بشه هیهیهیهیهی(الکی مثلا خنده جادو گرانس ^-^)

    خنده کریهش روحمو خراش میداد

    یه بادی درونم وزیده شد و به عقب پرتم کرد

    کمکم کنید کمکم کنید (با گریه ) ک.. مک ام ...کنیـــــــد

    فرایاد بلند مانع از ادامه دادن کمک خواستنم شد

    هیشکی کمکت نمیکنه احمق

    سرمایی تا مغز استخوانم نفوذ کرد بعد یه مایه کل بدنومو گرم کرد

    میدونین چی دیدم بدنمو چند تا پلک زدم اون هوا فرار کرد و خنده اشو ادامه داد تا وقتی هیچی نمیشنیدم !!!

    دینگ دینگ طبقه همکف پسرک دوازده ساله ای دکمه طبقه 10 رو فشرد من باید برم طبقه پنجم این یکی قربانی منه مرده حسابش کنید!!!

    تـــــــــــــــــــــــــــــــق!!!!!!!!!!!!!!!!!!
     

    اناهید h.y

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/31
    ارسالی ها
    1,098
    امتیاز واکنش
    4,546
    امتیاز
    516
    سن
    21
    محل سکونت
    جهنم
    خانه انتقام
    سکوت بود صدای جیر جیر چوب های کف خانه زیر پای من تاریکی خانه را فراگرفته بودای بخشکی شانس مادر جان اینم خونه بود برای ماها گذاشتی

    قدمامو با ترس بر میداشتم چرا دروغ من ادم ترسویی ام اینجا هم که برق نداشت بابا گفته بود شمعی از توی کشو بیرون کشیدمو با فندکم روشنش کردم صدای بیب بیب گوشی و در ادامه اش یه ویبره بلند شد اینم خاموش شد شمعو گرفتم دستم صدای هوهوی باد و چوب های که شلاقی به پنجره میخوردند پشتمو میلرزوند بین این همه درخت توی این تاریکی خونه؟! اخه چرا همچین جایی خونه خریدین؟

    پامو رو پله ها گذاشتم به به این که بد تر جیر جیر میکنه سرم از این همه جیر جیر رفت اه اه خواستم دوباره به جون مادر جان گرام غر بزنم که حس کردم چیز خنکی از پشتم رد شداب دهنمو قورت دادم یعنی چی بود مثل پرنده خوشگل به درو دیوار خیره شدم و شما مدیونین فکر کنین اسکل مد نظرمه چند دقیقه ای به این ور اون ور نگاه کردم نه مثل اینکه چیزی نیست !

    یه پله بالا تر رفتم یه چیز فلزی با صدای گوش خراشی افتاد سریع برگشتم گلدن فلزی! این دیگه چطوری افتاد پوف برگشتم پایین سوهان روحم همون تخته ها کف خونه دوباره جیر جیرشون بلند شدشمع روی میز گذاشتم خم شدم و گلدون رو برداشتم تا بلندش کردم شمع خاموش شد گلدونو رها کردمو فندکو از جیبم کشیدم بیرون تق تق ای بابا اینم روشن نمیشد در کشو رو باز کردم همه کبریت ها نم خورده بود نفس عمیقی کشیدم دوباره فندکمو زدم روشن شد !

    با شوق مضاعفی شمع رو روشن کردم خم شدم گلدونو برداشتمو دوباره روی میز گزاشتم طره از مو هامو پشت گوشم بردم سرمو بلند کردم

    صدام در نمیومد چشمام تا اخرین حدش باز بود لرزش بدنم محسوس بوداز ترس اشکم داشت در میومد شمع خاموش شد اما من نگامو از بدن شفاف و بدون صورت رو به روم برنداشتم انگار داشت به من بدون چشمو کاسه چشمش نگاه میکرد کم کم داشتم توایی حرف زدم بر میگشت دهنمو مثل ماهی بازو بسته میکردم جیغی زدمو فریادم به هوا رفت بریده بریده گفتم

    رررر...رووووووو..حححح .روححححح

    خواستم برگردمو بدوم اما...اما انگا ر یک پاهامو گرفت با مخ افتادم زمین بالای سرم وایساده بود وایساده که نه معلق بود

    بدون لب انگار فریاد زد

    کدوم گوری میرفتی

    به جان مادر جان هیچ گوری تو فقط منو نخور من هیچ گوری نمیرم هیچ غلطی نمیکنم راهشوشبهسمت زیر زمین کج کرد خوب خلاصی یافتم هورا ...نه مثل اینکه خلاصی نیافتم مادر جون من مامانمو میخوام پشت سرش که میرفت پشتش کشیده میشدم نه پله ها نه به چوبای کف خونه چنگ انداختم که نبرتم ولی بازم ...

    روی پله ها کشیده میشدمو داد میزدم یدفعه حس کردم دیگه کشیده نمیشم چشامو که از درد روی هم فشار میدادم باز کردم اما قبل اینکه ببینم از هوش رفتم

    وقتی چشمامو باز کردم با صحنه ای دلهره اور رو به رو شدم ... خانواده ام همشون غرق در خون جلوی روم بودن قابل باور نیست نه نه نه نه خشم تموم جونمو گرفته بود بلند شدم هیچرا در رویی نداره؟؟ مگه میشه یجوری اومدیم اما ...

    خیلی وقت بود داشتم میگشتم دیگه راهی نبود به دیوار تکیه دادمو بدنمو رو به پایین سر دادم ارومو اروم. بغضم ترکید بدون خانواده خودمم اینجا هیچ راهیم نیست خدای من هق هق میکردم حس کردم کسی صدام کرد سرمو بلند کردم

    همون عوضی بود و زمزمه ای شنیدم صدارو خوب میشناختم

    خوش گذشت نچ نچ نچ خانواده اشو اخی... تا حالا فکر کردی روح خانواده ات تورور بکشنت

    چشمامو بستم وبلند داد زدم

    خدا ... تو یه اشغالی مرد یه اشغال

    قهقهه اش بلنئد شدو گفت

    مطمئنا

    چشمامو لحظه ای باز کرم بدن های شفاف روبه روم ...خانواده ام ...

    چشمامو دوباره بستم سوزش شدیدی رو توی ناحیه گردنم حس کردم اخرین چیزی که دیدم

    بدنم غرق خونم بود..... بدون سر..انتقامش را گرفت
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    16
    بازدیدها
    655
    پاسخ ها
    61
    بازدیدها
    15,590
    بالا