داستانک کاربران داستان کوتاه عشق علی و مریم |Marya 1381 کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع Marya 1381
  • بازدیدها 592
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Marya 1381

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/02/15
ارسالی ها
3,547
امتیاز واکنش
22,065
امتیاز
856
شب عروسیه،آخر شبه،خیلی سر و صدا هست
میگن عروس رفته تو اتاق لباس هاشو عوض کنه
هر چی متنظر شدن بر نگشته،در را هم قفل کرده
داماد سروسیمه پشت در راه میره،داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه میشه
مامان بابای دختره پشت در داد میزنند:مریم،دخترم،در را باز کن
مریم جان سالمی؟آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده
در رد میشکنه میرند تو.مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا
کف اتاق خوابیده.لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده
ولی رو لباش لبخنده!همه مات و مبهوت دارند
به این صحنه نگاه میکنند.کنار دست مریم یه کاغذ هست
یه کاغذ که با خون یکی شده.بابای مریم میره جلو
هنوزم چیزی را که میبینه باور نمیکنه
با دستایی لرزان کاغذ را برمیداره،بازش میکنه و میخونه:
سلام عزیزم،دارم برات نامه مینویسم
آخرین نامه ی زندگیمو.آخه اینجا آخر خط زندگیمه
کاش منو تو لباس عروسی میدیدی
مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟علی جان دارم میرم
دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم
میبینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم
دیدی بهت گفتم بازم باهم حرف میزنیم
ولی کاش منم حرفای تو را میشنیدم،دارم میرم
چون قسم خوردم،توهم خوردی،یادته؟
گفتم یا تو یا مرگ،توهم گفتی،یادته؟ علی تو اینجا نیستی
من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟داماد قلبم تویی
چرا کنارم نمیای؟کاش بودی میدیدی مریمت چطوری
داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ میکنه
کاش بودی و میدیدی مریمت تا آخر رو حرفاش موند
علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت
حالا که چشمام دارند سیاهی میرند،حالا که همه بدنم داره میلرزه
همه زندگیم مثل یه سریال از جلو چشمام میگذره
روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد،یادته؟
روزی که دلامون لرزید،یادته؟روزای خوب عاشقیمون،یادته؟
نقشه های آیندمون،یادته؟علی من یادمه
یادمه چطور بزرگتر هامون،همونایی که همه زندگیشون بودیم
پا روی قلب هردومون گذاشتند،یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون
که اگه دوستش داری تنها برو سراغش
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت
که دیگه حق نداری اسمشو بیاری
یادته اون روز چقدر گریه کردم؟تو اشکامو پاک کردی
و گفتی گریه میکنی چشمات قشنگتر میشه!
میگفتی که من بخندم.علی حالا بیا ببین چشمام
به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم
هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب
که چشمات تو چشمای من نیوفته ولی نمیدونست عشق تو
تو قلب منه نه تو چشمام روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد
چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود
که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمیدونست آرزو های من
تو نگاه تو بود نه تو دستات.دارم به قولم عمل میکنم
هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ
پامو از این اتاق بذارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم
نمیتونم ببینم به جای دستای گرم تو
دستای یخ زده ی غریبه ای تو دستام باشه
همین جا تمومش میکنم.واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمیخوام
وای علی کاشکی بودی میدیدی رنگ قرمز خون
با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان!
عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم.دلم برات خیلی تنگ شده
میخوام ببینمت.دستم میلرزه.طرح چشمات پیش رومه
دستمو بگیر.منم باهات میام...
پدر مریم نامه تو دستشه،کمرش شکست
بالای سر جنازه ی دخترقشنگش ایستاده و گریه میکنه
سرشو برگردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش
بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا میبینه
آره پدر علی بود،اونم یه نامه تو دستشه،چشماش قرمزه
صورتش با اشک یکی شده بود.نگاه دوتا پدر توهم گره خورد
نگاهی که خیلی حرفا توش بود.هردو سکوت کردند
و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد درد هاشون بود
پدر علی هم اومده بود نامه پسرشو برسونه دست مریم
اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود
حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده
حالا دیگه دوتا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد
دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت!
ما بقی هرچی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی
که فرصتی برای جبران پیدا نمیکنند
 
آخرین ویرایش:

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
538
پاسخ ها
45
بازدیدها
2,882
پاسخ ها
4
بازدیدها
485
پاسخ ها
16
بازدیدها
653
پاسخ ها
61
بازدیدها
15,588
پاسخ ها
0
بازدیدها
157
بالا