داستانک کاربران داستان كوتاه خيابان عشق|دلــ❤️ــارام كاربر انجمن نگاه دانلود

دلــ❤️ــارام

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/26
ارسالی ها
3
امتیاز واکنش
54
امتیاز
0
سن
24
باز هم هجوم خاطرات ، شده است كار هر شبم قدم زدن در اين خيابان ، خياباني كه او نامش را گذاشت خيابان عشق، كارمان شده بود هرشب قدم زدن در اين خيابان ، چهار سال پيش اين خيابان
شاهد تك تك عاشقانه هاي ما بود يادش بخير ... با اينكه هر دو ميدانستيم اين روز ها بالاخره فرا ميرسد اما ...
هر دفعه كه به او ميگفتم روزي ما را از هم جدا خواهند كرد و او هر دفعه با اخمش از من ميخواست كه ادامه ندهم مگر ميشد از جانم عزيز تر بود سخت است ...
هر روز نگران از دست دادن عزيز تر از جانت باشي اما آن ها كار خودشان را كردند مرا از عزيز تر از جانم جدا كردند... آخر اين خيابان پلي بود كه خاطره هاي زيادي از آن داشتم خاطره ي اولين ديدارمان ، و اكنون من در نزديكي اين پل به ياد عزيز تر از جانم هستم ... همانطور كه آرام آرام به پل نزديك ميشدم قلبم بي قرار تر ميشد من بر روي پل مردي را ديدم كه بسيار به عزيز تر از جانم شباهت داشت با سيگاري به دست و خيره به نقطه اي نامعلوم ...
به او نزديك شدم و دستم را بر روي شانه آش گذاشتم و صدايش زدم : امير...
آرام آرام برگشت چشمانش رنگ تعجب داشتند اما لبانش ميخنديدند با همان لحن جدي آن روز ها گفت : دوباره من و تو و ... خيابون عشق ...
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
537
پاسخ ها
45
بازدیدها
2,876
بالا