داستانک کاربران جام شیدایی | داستان مثنوی از همایون ثالثی

  • شروع کننده موضوع همایون
  • بازدیدها 1,914
  • پاسخ ها 58
  • تاریخ شروع

همایون

کاربر انجمن نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/26
ارسالی ها
1,439
امتیاز واکنش
9,639
امتیاز
649
محل سکونت
تهران قیطریه
پدید آمد آندم به سیماب حق
رخ ساده اش در کران فلق

سراپای او را افق خنده زد
جوانی جسور و رها نیک و بد

جوانی که گویی بماند جوان
که اینسان زند گام بر این جهان

از این رام تر شیر آهو ندید
که با غرشی جان کند ناپدید

دو چشم درشتش چنان دارچین
سیه مو و رنگ رخش گندمین

فزون تر ز شش پا قدش بود و زود
سفیر خداوند او را ربود

نکو داشت او را هماندم خدا
که با عشق سوزان نمود آشنا
 
  • پیشنهادات
  • همایون

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/26
    ارسالی ها
    1,439
    امتیاز واکنش
    9,639
    امتیاز
    649
    محل سکونت
    تهران قیطریه
    چو کبریت آبستن اشتعال
    چو شیرینی میوه از تلخ کال

    دل ساده با نور آغشته شد
    درختی تناور در او کشته شد

    بگنجاند شوری از آن نور دل
    به چشمان حوری از آب و ز گل

    از آن دیده پیدا نمودش دری
    پذیرای زیباترین گوهری

    سیه چال چشمش شبی سرد بود
    توان از کف و قلب عاشق ربود

    فلک نعره میزد از آن رویداد
    زمین زیر باران هوا تند باد

    پسر گام سنگین و چتری بدست
    که چترش به یک حمله ی باد رست
     
    آخرین ویرایش:

    همایون

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/26
    ارسالی ها
    1,439
    امتیاز واکنش
    9,639
    امتیاز
    649
    محل سکونت
    تهران قیطریه
    همه عابران در خود و ترش روی
    شتابان به راه و پر از آب جوی

    خشونت در آن خلق در ذات بود
    کسی کیف یک دخترک را ربود

    چو آن کیف با بند بودش به دوش
    نگون گشت دختر و سرزد خروش

    بیفتاد در جوی پر آب سرد
    پسر شاهدی بود بر آن نبرد

    شتابان به نزدیک دختر پرید
    در آغـ*ـوش او دخترک آرمید

    به زیر چراغی که در راه بود
    ز بازوی او دخترک شد فرود
     

    همایون

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/26
    ارسالی ها
    1,439
    امتیاز واکنش
    9,639
    امتیاز
    649
    محل سکونت
    تهران قیطریه
    از آنجا چو خواهد خداوند جان
    کند هرچه باید پذیرد جهان

    خرامان نگاه دو چشم سیاه
    پسر را ربودست با یک نگاه

    توان از کَفَش برد و دل را قرار
    نکرده کسی با نگاهی شکار

    پسر نام آبان و آن آفرین
    بود اسم آن دختر نازنین

    میان همه گلرخان در نظار
    بود آفرین بهر آبان کنار

    چو مه رو نکو قامتی همچو گل
    به چشم سیاهش فلک بسته پل

    نوشید*نی نگاهش چو جام الست
    به یک جرعه آبان ز مـسـ*ـتی نشست

    همان یک نگاه از بر آفرین
    بر آبان شدش قبله و همچو دین

    دل از کف برفت از سرش عقل و هوش
    صد آتشفشان در دلش در خروش
     
    آخرین ویرایش:

    همایون

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/26
    ارسالی ها
    1,439
    امتیاز واکنش
    9,639
    امتیاز
    649
    محل سکونت
    تهران قیطریه
    پسر دخترک را به منزل رساند
    خودش راه گم کرد و حیران بماند

    دلش با صفای نگاهی رمید
    دگر قلبش از شوق او می تپید

    روان کرد جوهر به مدح نگار
    عیان کرد در هر خزان نوبهار

    دمید از دم عشق بر هر سخن
    که گوید به طناز طرف چمن

    امیدش همه غمزه ی آفرین
    که پایش به مژگان نه خاک زمین

    قرار دل عاشقی گشته بود
    که سازد ز غم نامه هایش سرود

    رها روز و شب عاشق از سوز جان
    از اندوه و حزن نگار زمان
     
    آخرین ویرایش:

    همایون

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/26
    ارسالی ها
    1,439
    امتیاز واکنش
    9,639
    امتیاز
    649
    محل سکونت
    تهران قیطریه
    فدای وجودش نمود آنچه داشت
    که شاید بروید گل از آنچه کاشت

    تمام خیال و وجود پسر
    شده حلِّ فرجام این دردسر

    هواخواه دلدار و در عشق او
    نگیرد به دل مهر دیگر نکو

    از انوار عشقش پراکنده روز
    به جانان ندارد توان بروز

    میان بسته بر شاهدی همچو ماه
    به دیدار او ره نیابد ز چاه

    از آن گشته آبان پریشان و زار
    که در وقت دیدار آن گلعذار

    دلش در تپش از تب آفرین
    زبان قاصر از فاش عشق ثمین

    همه شعله در خرمن دل نهان
    که شاید زمان سازد این سِر عیان
     

    همایون

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/26
    ارسالی ها
    1,439
    امتیاز واکنش
    9,639
    امتیاز
    649
    محل سکونت
    تهران قیطریه
    حبیب دل آن آفرین بی خبر
    که سوزد ز عشقش سراپا پسر

    رخش آتش روح بیتاب او
    غمش نزد وی ماده در گفتگو

    شد آبان غریق غم عشق خود
    که ساحل بر آن پر تقلا نبد

    از آیینه دل سوی خوناب رفت
    چو در هجر او غم ز پایاب رفت

    یلان عاجز از التیام غمش
    رفیقان ضعیف از پس مرهمش

    دل آشفته حیران پراکنده روز
    سراسیمه از شور گیتی فروز

    بیاورد سیمای دلبر به یاد
    فزون شد برش التهاب نهاد

    شرار غمش سر به عصیان زده
    ز مسجد بشد بر در میکده

    شرابی به جان زد ز گرمای آن
    خطاب خدا گفت از راز جان

    خدایا رها کن مرا از خودم
    که بیتاب آن چشم شهلا شدم

    از این بی خودی عاجزم ای خدا
    جزای چه جرمی شده این سزا
     

    همایون

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/26
    ارسالی ها
    1,439
    امتیاز واکنش
    9,639
    امتیاز
    649
    محل سکونت
    تهران قیطریه
    به مـسـ*ـتی غم آفرین میکشید
    که آمد برش ماتمی بس شدید

    بر آبان بجز دوری آفرین
    ملالی نمیکرد او را حزین

    ولی در دیاری دگر بهر اوی
    عموی جوانی پسندیده خوی

    نفس گاهش از گاز خردل خراب
    که سوغات جنگی است بر او عذاب

    جگر تافته از تقلای جان
    فقط پوستش مانده بر استخوان

    ملاقات با حق فقط دفتریست
    که آگه نباشد کسی قصه چیست

    اگر نام نیکو بماند به جا
    تنش گر بمیرد نگردد فنا

    لباس کفن شد حجاب فقید
    شهید وطن شد وفاتی سعید

    میان بسته واعظ به هیهات و داغ
    که رفت آن گل قائم ار طرف باغ

    ردای عزا بر سر و سـ*ـینه زن
    به سیلاب اشکش بچسبانده تن

    وجود عمویش به آبان چو پشت
    چو رفت از برش شد به چشمش درشت

    دل از حزن و ماتم پریشان و زار
    که دل برنکند از تراب مزار

    همان روز و شب بر سر گور ماند
    وداعی غمین تا سر صبح خواند

    دگر نو محرم شد از بعد آن
    سر بیستمین سال عمر آبان
     

    همایون

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/26
    ارسالی ها
    1,439
    امتیاز واکنش
    9,639
    امتیاز
    649
    محل سکونت
    تهران قیطریه
    غم سوگ افسرده سازد روان
    غم عشق دلبر چو باری گران

    میان دو غم مانده بی مرهمی
    که آخر سرآید دم هر غمی

    توکل نمود از بر حق تعال
    که باید شود کار از من محال

    "وجود عموجان شد از من به دور
    به درگاه جانان نشاید قصور

    مجالی دگر گر دهد روزگار
    بگویم غم دل به آن گلعذار

    یگانه امیدم فقط آن پریست
    اگر در گشاید چنان سروریست"

    مرادش حبیب و غمش آفرین
    دلش بر هوا و تنش بر زمین

    در اندیشه ی گفتن این صواب
    چه سان گویدش او چه گوید جواب؟

    ملامت نماید ز عشق نهان
    شود بر فریبا چو باری گران

    میان تکلم بگوید چو راز ؟
    که شاید همین هم شود قصه ساز
     

    همایون

    کاربر انجمن نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/26
    ارسالی ها
    1,439
    امتیاز واکنش
    9,639
    امتیاز
    649
    محل سکونت
    تهران قیطریه
    گذشت از غم آن عموجان دو فصل
    دلش واله و در تمنای وصل

    روان سوی دلبر به قلبش خروش
    که تا راز دل را رساند به گوش

    فرا روی دلبر سراسیمه شد
    فرو خورد آن حرف محفوظ خود

    ترازوی فکرش نسنجیده وار
    بزد نغمه ی مهر در نوبهار

    "بیا آفرین صحبتی با حقیر
    که بیتابم و بی نوایی فقیر

    همه عشق عالم به قلب من است
    ندانم که در غم کجا مامن است

    دل آشفته بر هر دری رفته ام
    به دردم فزون گشته ناگشته کم

    حجاب کلامم زنم بر کنار
    که خواهم تو گویی ره این دچار"
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    539
    پاسخ ها
    45
    بازدیدها
    2,900
    بالا